مقدمه
در قسمت قبل توضیح دادیم که برای تشریح تاریخچه شیعه از سه کتاب استفاده خواهیم کرد.  نوشته پایین  از کتاب " پژوهشی در آثار و افکار شیخیه " نوشته آقای جلال زارع گرفته شده است.
کمتر غذایی در سفره ملتهای مختلف وجود دارد که همانند آش شله قلمکار باشد. در این آش همه چیز میتوان ریخت. تاریخ شکل گرفتن عقاید و فرهنگ عمومی ملتهای  ما نیز بی شباهت به این آش  نبوده است. آینه یا انعکاس تاریخ تحولات زندگی گذشتگان ما، افکار و فرهنگ فعلی ما میباشد. آیا چنین نیست که گذشته ، حال را ساخت و پرداخت میکند؟
در کتابچه " تاریخ گذشتان ما" همه صفحات، خطوط و فصول طوری هماهنگ شده که در آن همه چیز مثل آش شلمه قلمکار وجود دارد ولی هیچ چیز مشخصتر و واضحتر از آشفتگی در آن مشهود نیست. نگاهی به نوشته پایین بیندازید و آخر سر بگویید با من موافق هستید یا خیر؟ نگاهی صادقانه به تصویر جامعه حال خود بیندازیم، چه در آن مشهودترین است؟
نکته ای که در چند قسمت آخرین مقالات شناخت مطرح کرده ایم تشابهات و آمیختگی فرهنگ مردمان
آریایی و سومری در نتیجه همزیستی هزاران ساله آنان میباشد. در نوشته پایین که تاریخچه شیعه میباشد دقت کنید که چندین بار از نقش دخالت، تاثیر و همریختگی عناصر فکری، عقیدتی و فیزیکی مزدکی، مانوی، نصاری و یهودی در پیدایش و تکوین عقاید بنیادین شیعه صحبت شده است. نوشته پایین همانند تاریخ ما خسته کننده، غم انگیز و مملو از تلاشهایی میباشد که نسلهای پیشین بیهوده همانند فرفره به دور خود گشته اند. ما، این بوده، هستیم و خواهیم بود. بله خواهیم بود، چراکه کدامیک از ما به حقیقت فرفره ای بودن تاریخ خود پی برده و یا معترفیم؟  مگرنه اینکه تغییری انجام نمیشود تا اینکه به ضرورت نفی آنچه بوده و هست پی برده شود؟ فقط و فقط زمانیکه ما به نفی خطاهای گذشته و حال پی برده باشیم قادر به درک ضرورت تغییر آنها خواهیم بود. در یک جمعبندی ما مردمانی بوده و هستیم که مبتدی و مخترع نبوده ایم. عموما دنبالهرو بودهو بر اساس اجبار تغییر کرده ایم نه اختیار آگاهانه و جسورانه. ما از تغییر خودپوهراس داریم. آیا تابحال غیر از این بوده است؟
بیاییم غیر فکر کنیم. ما به غیر اجازه حیات نمیدهیم چونکه به خود اجازه غیر فکر کردن نمیدهیم. مگر ما برای افراد و یا افکار غیر از خودمان حق مساوی قائل هستیم؟  بیاییم غیر فکر کنیم تا شاید آیندگان بتوانند از ما سرمشق گیرند و مایه افتخار آنان شویم.
نوشته پایین دارای ایرادهایی هست که شاید به علت " خود یا جامعه سانسوری " بوجود آمده باشد. ما پس از استفاده از زحماتی که که نویسندگان این سه کتاب کشیده اند،  در تحلیلهای خود به آن نکات که برخی بسیار مهم هستند اشاره خواهیم کرد.

ادامه صفحات ۱۲۲ از کتاب " پژوهشی در آثار و افکار شیخیه "
مغیره بن سعید عجلی، بنیانگذار فرقه مغیریه، در آغاز کار خود را به امامیه نزدیک کرد و اظهار نمود که امامت پس از علی و حسن و حسین به نبیره او محمدبن عبداهلد بن حسن بن حسن بن علی که به محمد نفس زکیه شهرت داشت رسید و او مهدی موعود و همنام پیامبر و پدرش همنام پدر پیامبر است و او زنده است و هرگز نخواهد مرد؛ اما پس از این که کار او بالا گرفت، ادعا نمود که او پیامبر است و اسم اعظم را می داند و از راه اسم اعظم قادر است مردگان را زنده و لشکرها را گریزان کند. او همچون بیان بن سمعان خدا را به مردی از نور که دارای اعضا و اندام های مختلف است تشبیه می کرد.
مضافا، ابومنصور عجلی، بنیان گذار فرقه منصوریه، اظهار داشت که امامت از علی، حسن، حسین و علی بن الحسین به امام باقر(ع) رسید و سپس او جانشین باقر گردید. پس از آن که امام باقر(ع) او را از پیش خود طرد نمود، مردم را به امامت خود فرا خواند و ادعا کرد که به معراج رفته و خدا دست نوازش بر سر او کشیده و بدو گفته است: « پسرکم، از سوی من تبلیغ کن ».  منصوریه بهشت و دوزخ و معاد را انکار کردند و خفه کردن دشمنان خود را جایز دانستند. ابومنصور معرفت امام را موجب ساقط شدن تکالیف و فرایض شرعی دانست و اظهار نمود اولین مخلوق عیسی بن مریم و دومین مخلوق حضرت علی است.
فرقه جُناحیه، که به عبدالهق بن معاویه بن عبدالله بن جعغربن ابی طالب منسوب بودند، اظهار کردند که عبداهلظ گفته است که روح خدا از آدم به سایر انبیا، و سپس علی و حسن و حسین منتقل شده و سرانجام در تن او جای گرفته است. جناحیه بهشت و دوزخ را منکر شدند و خوردن می و مردار و زناکاری و غلام بارگی را جایز دانستند و عبادات را واجب ندانستند و گفتند که مقصود از عبادات همانا دوستی خاندان و آل علی و مراد از محرمات دشمنی و کینه با ابوبکر و عمر و طلحه و زبیر و عایشه است. ابومسلم خراسانی لشکری را فراهم ساخت و به جنگ عبداهلن بن معاویه شتافت و سرانجام او را از پای درآورد. جناحیه مرگ او را باور نکرده و گفتند که او زنده و جاودان است و به زودی باز خواهد گشت.

همچنین، یکی از شخصیت هایکه نقش بسزایی در ترویج باورهای غلوآمیز داشته است ابوالخطآب اسدی بود. وی که پایه گذار فرقه خطابیه بود نخست ادعا کرد که امامان پیامبرند و سپس انان را به مقام الوهیت رسانید و گفت که حسن و حسین پسران خدا و دوستان او هستند و امام جعفرصادق(ع) خداست. وقتی امام صادق(ی) از دعوی وی آگاه شد، او را لعنت کرد و از ییش خود راند؛ سپس ابوالخطاب کار را به جایی رسانید که گفت او و جعفر و علی هرسه خدا هستند، لیکن مرتبه خدایی و الوهیت او برتر از جعفر و علی است! او برای نخستین بار ادعا نمود که در هر دورانی دو امام به سر می برند که یکی امام صامت و دیگری امام ناطق است.از نظر او ییامبر امام ناطق بود و علی در روزگار او امام صامت. وی این تقسیم بندی را تا امام صادق(ع) ادامه داد و مدعی شد که او، یعنی ابوالخطاب، ابتدا امام صامت بود و سپس امام ناطق گردید. پس از قتل ابوالخطاب، پیروان او به پنج دسته تقسیم شدند و همه بر این باور بودند که امامان خدا هستند و از غیب آگاهی دارند. خطابیه ادعا کردند که امام صادق(ع) پوستی را به آنان داد که حاوی علوم غیبی بود و آن پوست را "جفر " نامیدند.
یکی دیگر از فرق غلاه غرابیه بودند. آنان گفتند که جبرییل به سبب شباهت علی و محمد اشتباهاٌ مقام نبوت و رسالت را به جای علی به محمد ابلاغ نمود، فلذا درباره جبرییل گفتند که « االعنوا صاحب الریش » یعنی آن شخص پردار را لعنت کنید! آنان علاوه بر جبرئیل بر پیامبر اسلام نیز لعنت میفرستادند.                                      
مفوضه، که از غالیان شمرده می شدند، ادعا کردند که خداوند محمد(ص) را آفرید و سپس آافرینش و تدبیر کار عالم را به وی واگذار نمود و خود از کار کناره گرفت و محمد(ص )  نیز پس از خود تدبیر کار جهان را به علی(,) واگذاشت. بنا به این باور، محمد(ص) اولین کارگذار و علی(ع ا دومین کارگذار جهان شمرده می شوند...
ذمیه نیز گفتند که علی خداست و محمد را از جانب خود به پیامبری برگزید، اما محمد مردم را به خویشتن فرا خواند. از این رو، آنان به محمد دشنام می دادند.
شریعیه، که پیروان شریعی بودند، گمان کردند که خداوند در پنج تن قرار گرفته است: محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین، لذا شریعیه آنان را خدا تلقی کردند و گفتند که این خدایان دارای اضداد هستند. شریعی ادعا کرد که روح خدا در او حلول کرده و پس از او یکی از پیروانش نیز به نام نمیر که پایه ریز فرقه نمیریه بود چنینادعایی را نمود.
یکی دیگر از فرقههای غالی هشامیهاست که به هشام بن حکم هشام بن سالم جوالیقی منسوب است. هشام بن حکم تقریبا اولین کسی بود که خدا را به جسم تشبیه کرد و گفت میان خدا و اجسام به نحوی تشابه وجود دارد وگرنه دلالتی بر خداوند وجود نمی داشت. وی گفت خدا جسمی است دارای ابعاد، اما با هیچ یک از موجودات شباهت ندارد: یکی دیگر از عقاید هشام بن حکم آن است که وی به حدوث علم خداوند قایل گردید و گفت علم خداوند پس از پیدایش اشیا، بدان ها تعلق می گیرد...
یکی از شخصیت های پر نفوذی که در ترویج عقاید غلوآمیز نقش ویژه ای داشته است عبدالکریم بن ابی العوجا، بود. وی که به ظاهر مسلمان اما در باطن مانوی بود نه تنها مروج عقاید تناسخ و قدر شمرده می شد، بلکه در حق امامان بسیار غلو می کرد و در این باره احادیث زیاد جعل نمود و آن ها را به امام صادق(ع ) نسبت داد. نقل است وقتی ابوجعفر محمدبن سلیمان، عامل منصور خلیفه عباسی در کوفه، از حضور ابی العوجاء  مطلع گردید، به کشتن او دستور داد. ابی العوجا، گفت: « مرا نکشید زیرا چهار هزار حدیث ساخته ام که حلال را حرام و حرام را حلال کرده ام ».
بغدادی نه تنها سبائیه، بیانیه، جناحیه، خطابیه و نمیریه بلکه مقنعیه (سفید جامگان )، برکوکیه، حلمانیه، حلاجیه و عزافره را نیز در شمار حلولیه یاد کرده است.
با توجه به آنچه گفته شد میتوان گفت که سباثیه نخستین فرقه ای بودند که به الوهیت حضرت علی(ع) قایل شدند و گفتند که روح خدا در او حلول کرده است. بیانیه پا را فراتر گذاشتند و اظهار کردند روح خدا به پیامبران و امامان و سرانجام به بیان بن سمعان منتقل گردیده است؟ همچنین جناحیه درباره عبداهل، بن معاویه بن ١٢۵ ‏عبداهلو بن جعغر و خطابیه درباره ابوالخطاب و راوندیه درباره ابومسلم چنین سخنانی را نیز بر زبان راندند و این عقیده را بسط و گسترش دادند.
چهارمین دسته از فرقه های شیعی امامیه است. امامیه خود طیف وسیعی از فرقه های مختلف را در بر می گیرد که مهم ترین و اصلی ترین آن ها عبارتند از: باقریه و جعفریه واقفیه. این فرقه ها از پیروان امام محمدباقر(ع ا و فرزند او امام جعفر صادق(ع) بودند. آنان به امامت زین العابدین سجاد(ع) و امام باقر(ع) و امام صادق(ع) قایل شدند منتها بعضی از فرقه ها امامت را به یکی از این امامان منحصر کردند و برخی امامت را به فرزندان دیگر آنان سرایت دادند.
ناووسیه: از پیروان مردی به نام ناووس شمرده می شدند. آنان گفتند که امام صادق زنده است و هرگز نخواهد مرد و او مهدی قایم است و به زودی باز خواهد گشت.
افطحیه: آنان گفتند که امامت از امام صادق(ع) به فرزندش عبدلله  افطح برادر تنی اسماعپل منتقل شده است؛ همچنین اظهار داشتند چون عبداهلو از سایر فرزندان بزرگ تر بود، لذا جامه امامت برازنده او بود. با این همه، او پس از وفات پدرش بیش از هفتاد روز زنده نماند.

تا اینجا
شُمیطیه: از پیروان یحیی بن ابی ثُسمیط بودند. آنان گفتند امام صادق ( ع) بیان کرده است که نام امام شما همنام پیامبر است.

اسماعیلیه واقفه: پیروان اسماعیلیه از راه نص به امامت اسماعیل بن جعفر صادق قایل بودند، لیکن پس از وفات او به چند دسته منشعب شدند. گروهی مرگ او را باور نکردند و گفتند که او از بیم خلفای عباسی تظاهر به مرگ کرده است؛ عده ای دیگر مرگ او را پذیرفتند و به امامت پسرش معتقد شدند که آنان را « مبارکیه » می نامند. مبارکیه نیز به دو دسته تقسیم شدند: دسته ای امامت را در محمدبن اسماعیل متوقف کردند و به غیبت و رجعت او قایل گردیدند و دسته ای دیگر امامت را در « ‏مستورین » و سپس در « ظاهران قائم »  ساری و جاری دانستند که آنان را « باطنیه » مینامیدند.

موسویه و مُفضلیه: این دو فرقه نصاٌ به امامت امام موسی(ع) قایل شدند. افرادی همچون مفضل بن عمر - که نام مفضلیه از او ماخوذ است - و زراره بن اعین و عمار الساباطی از هواخواهان امامت امام موسی کاظم(ع) به شمار می آمدند. پس از وفات امام موسی (ع)، پیروان او به چند دسته تقسیم شدند: دسته ای مرگ او را باور نکردند و گفتند پس از غیبت به زودی باز خواهد گشت و آنان را « واقفه » ‏می نامند و دسته ای دیگر مرگ او را قطعی دانستند و به استمرار امامت در نسل او قایل شدند که آنان را «  ‏قطعیه » ‏می خوانند.

ائنی عشریه: همان گونه که در بالا اشاره شد، کسانی که مرگ امام موسی(ع) را قطعی دانستند و پس از او به امامت رضا (ع ) سپس محمدتقی جواد(ع) و سپس علی بن محمد نقی و حسن عسکری و بالاخره محمد قایم و مهدی مومحود(ع) قایل گردیدند « اثنی عشریه » ‏نامیده می شوند. ناگفته نماند که شیعیان پس از وفات امام حسن عسکری به یازده فرقه تقسیم شدند، اما امروزه تنها یک فرقه از آن ها توانسته است به حیات مذهبی خود ادامه دهد. مذهب اثنی عشری، که  امروزه به جعفریه و حتی امامیه شهرت دارد، بر این باور است که امام مهدی(ع) از بیم خلفای عباسی از سال ٢۶٠ ‏تا ٣٢٩ ‏قمری، که آن را غیبت صغری می نامند، از دید مردم پنهان گردید و سپس از سال ٣٢٩ ‏قمری تاکنون در غیبت کبری به سر می برد.
پس از درگذشت امام صادق(ع )، پیروان او به شش گروه تقسیم شدند که از میان آن ها دو گروه هسته فرقه اسماعیلی را تشکیل دادند. برخی مرگ امام صادق را باور نکردند و او را مهدی موعود دانستند که آن ها را ناووسیه می نامند. گروهی اندکی قایل به امامت محمدبن جعفر معروف به دیباج شدند که برادر کوچک تر و تنی امام موسی کاظم(ع) بود و به شُمیطیه یاسُمیطیه خوانده شده اند. اما بیشتر پیروان امام صادق (ع ) به امامت فرزند ارشد او عبداهلو الافطح، برادر تنی اسماعیل، گردن نهادند که آن ها را افطحیه یا فطحیه می نامند. گروهی نیز امامت امام موسی کاظم(ع) را به رسمیت شناختند و افرادی همچون هشام بن حکم و مومن الاطاق بدو پیوستند.
از میان دو گروه اسماعیلی، که بعدها هسته فرقه اسماعیلیه را پدید آوردند، دسته ای مرگ اسماعیل بن جعغر را قبول نکردند و او را به عنوان مهدی موعود تلقی نمودند که آن ها را اسماعیلیه خاص می نامند. برخی از ملل و نحل نویسان همچون شهرستانی آن ها را اسماعیلیه واقفه نامیده اند، چراکه آنان سلسله امامان را در اسماعیل متوقف ساختند. قمی و نوبختی اسماعیلیه خاص را با خطابیه یکی دانستند. اما گروه دوم به مرگ اسماعیل در زمان پدرش اذعان نمودند و امامت را حق محمدبن اسماعیل دانستند. این گروه به مبارکیه شهرت یافتند.  برخی معتقدند که نام مبارکیه از مبارک، یکی از موالی اسماعیل، اقتباس شده است، لیکن ایوانوف ثابت کرده است که لفظ مبارک لقب خود اسماعیل بوده است. به نظر می آید گروهی از پیروان ابوالخطاب بعدها به پیروان محمدبن اسماعیل پیوستند و عقیده غلوآمیز و حلولی ابوالخطاب را در اسماعیلیان نخستین ترویج و تقویت کردند.
بر اساس شواهد موجود، احتمالا مبارکیه بعدها به دو گروه اقلیت و اکثریت تقسیم شدند. گروه اقلیت که ناشناخته بودند توسط عبداهلل یا عبیداهله المهتدی - موسس سلسله فاطمی - رهبری شد، حال آن که گروه اکثریت که مرگ محمدبن اسماعیل را نپذیرفتند پیشگامان قرامطه بودند.
بغدادی معتقد است میمون بن دیصان معروف به « قداح »  که غلام جعفربن محمد و از مردم اهواز بود، با محمدبن حسین ملقب به « دندان »  در زندان عراق به سر می بردند و با هم توافق کردند و فرقه اسماعیلیه را پایه گذاری کردند.  پس از آزادی از زندان، میمون بن دیصان خود را از فرزندان محمدبن اسماعیل بن جعغر معرفی کرد و عده ای را فریب داد و به کیش خود درآورد. ظاهرا، یکی از نوکیشان حمدان قرمط بود که بنیان گذار فرقه قرامطه گردید. از جمله پذیرندگان کیش قرامطه ابوسعید الجنانی بود که بر اهالی بحرین چیره گشت و سخنان غلوآمیز او در تاریخ ثبت گردیده است. قرامطه در روزگار مامون ظهور یافتند و در زمان معتصم پراکنده شدند. گفته می شود که خرمیان و مزدکیان یار و و یاور قرمطیان در جنگهای مسلحانه علیه حاکمان عباسی بودند.
به باور بغدادی، بنیان گذاران باطنیه و قرامطیه در اصل زرتشتی بودند، اما از ترس مسلمانان کیش خود را آشکار نمی کردند. یکی از این قرمطیان به نام سلیمان بن حسن بود که در احسا، قیام کرد، کاروان حاجیان را غارت کرد و بسیاری از آنان را به قتلرسانید و به مکه حمله نمود و بسیاری از طواف کنندگان را کشت و پرده های کعبه را به تاراج برد (* همچون صعالیک عرب – آیا خاطره مزدکیان در  تکرار تاریخ زنده نشد *۱ ) روی هم رفته، قرمطیان که در واقع مروج عقاید باطنیه و اسماعیلی بودند، در بعد سیاسی مزاحمت های فراوانی برای حاکمان وقت ایجاد کردند و نزدیک یک قرن خواب از چشمان آنان ربودند.
متکلمان بر این باور بودند که سرچشمه عقاید باطنیه همان عقاید زرتشتی است، زیرا بنیان گذار این فرقه میمون بن دیصان یک زرتشتی بود و فرزند او عبداهلا بن میمون در ترویج عقاید پدر از هیچ کوششی دریغ نکرد.  از سوی دیگر، برخی از متکلمان گفتند که خاستگاه اندیشه های باطنیه صابئه حران و حرانیان به شمار می آمد.  بغدادی معتقد است که پیروان باطنیه دهری مسلک و زندیقی اند و مروج عقاید ماده گرایی و خوش باشی بودند و برای اثبات نظریه خود به برخی از آثار و متون این فرقه استناد کرده است. 
اطلاعات ما درباره اسماعیلیان و عقایدشان تا اواسط قرن سوم هجری بسیار اندک و ناچیز است، لیکن ظهور و قیام های مسلحانه فرقه قرمطیان در این دوران ما را تا حد زیادی از موجودیت و عقاید آنان آگاه ساخت. شالوده قرامطه را عبداهلن بن میمون بن دیصان « کحال »  پایه ریزی کرد و حمدان قرمط آن را تقویت و ترویج کرد و از نیمه سده سوم تا آغاز سده پنجم هجری با قیام های پیاپی خود پشت خلفای عباسی را به لرزه درآوردند و عرصه را بر آنان تنگ کردند.
در واقع، هدف اصلی قرمطیان که به دنبال قیام موالی به پیشوایی صاحب الزنج اعلام موجودیت کردند مبارزه با تبعیض ها و بی عدالتی های دستگاه خلافت عباسیان بود. ( مجددا صعالیک و مزدکیان*۱) متاسفانه، اطلاع ما درباره جزئیات عقاید قرمطیان چندان زیاد نیست زیرا اثار به جای مانده از آنان بسیار اندک است و بیشتر اطلاعات ما برگرفته از مآخذ مخالفان است. با این همه، به دلیل سرچشمه گرفتن  قرمطیان از اسماعیلیان میتوان عقاید  ‏آنان را به اختصار چنین بیان کرد: قرمطیان به هفت پبامبر الوالعزم قایل بودند که عبارتند از آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد(ص) و محمدبن اسماعیل (ناطق). همه این ییامبران یکی پس از دیگری شریعتی آوردند و هر شریعتی جانشین شریعت قبلی گردید.
محمدبن اسماعیل آخرین و هفتمین ناطق ناسخ شریعت محمد(ص) و آورنده تنزیل است. به باور دخویه، هفت ناطق در آیین قرمطیان همچون اسماعیلیه مظهر همان هفت تنزیل الوهیتند. «بشریت می بایست هفت دور تکامل را بگذراند که پایان هفتمین دور با حلول روح الهی در محمدبن اسماعیل خواهد بود».این که خدا را به کدام یک از این نام های هفتگانه بخوانیم تفاوت چندانی نمی کند، چراکههرچند به ظاهر باهم متفاوتند، لیکن در اصل یکی شمرده می شوند.مضافاٌ، قرمطیان بر این باور بودند که هر ناطقی (نبی )  یک نبی به نام « اساس » دارد که همان امام است. پس از اساس نیز شش امام دیگر پی درپی پدید می آیند و سپس نوبت به ناطق بعدی می رسد. گفته می شود که شیث اساس آدم، سام اساس نوح، اسماعیل اساس ابراهیم، هارون اساس موسی، پطروس اساس عیسی، علی اساس محمد(ص) و عبداهلل میمون القداح اساس محمدبن اسماعیل بوده اند. جانشینان حضرت علی(ع) که اساس محمد(ص) بود عبارتند از: حسن و حسین و علی بن حسین و امام باقر و امام صادق و اسماعیل. پس از عبداهلل بن میمون، پسرش احمد به عنوان اساس و خلفای فاطمی به منزله امامان جانشین احمدند.
متناسب با مراتب وجود علوی مراتب وجود سفلی نیز وجود دارد. عقل کل و هیولای اولی متناسب با ناطق و امام (اساس) و حجت در عالم سفلی است و پس از حجت داعی قرار دارد. قرمطیان و همچنین فاطمیان همانند سپیدجامگان لباس سپید بر تن داشند و پرچم سفید رنگ داشتند. جعفر یکی از پیشوایان قرامطه در یمن در کتاب تاویل الزکوه خود آورده است: « هر امام در زمان خود برای هم عصرانش از اسما،اهلر است و پیروی از وی پرستش واقعی خداست. هرکسی که امام عصر را بشناسد، با او بیعت کند، در همه امور تسلیم او شود، شریعتش را بشناسد و بدان عمل کند، حق هر کس را به خود او بدهد و از راه حق دور نشود، معرفتش نسبت به خدا تمام است ».

Date: چهارشنبه, ژوئیه 26, 2017 - 20:00

Share this with: ارسال این مطلب به