افراد باید بتوانند به خوبی و سادگی دغدغه‌های خاطر خود را برای طرف مقابلشان بیان نمایند و هر دو بصورت روراست نقطه نظرهای خود را بیان کنند و کوشش نمایند تا موضوع مورد بحث به پایان خوب و خوشی منجر شود و اگر بازهم نقطه مبهمی وجود دارد آنرا ابراز نمایند و به نتیجه نهایی برسند
زن و شوهری برای مشاوره زناشویی آمده بودند که درست لب مرز جدایی و طلاق بودند. آنها در حدود 3 ماه از یکدیگر جدا شده بودند. متاسفانه این جدایی موقت نیز نتوانسته بود دردها و خشم‌های آنها که حدود 5 سال در درون خود جمع کرده بودند را کاهش دهد. شوهر در یک شرکت معظم وکالت کار می‌کرد. این شرکت از کارمندان خود یک سرویس خوب و یک وفاداری و وظیفه‌شناسی خاصی توقع داشت و در عوض به کارمندانش حقوق و مزایای بسیار بالایی می‌داد. متاسفانه این حقوق زیاد و کار زیادتر باعث شده بود که زندگی خصوصی و خانوادگی آنها درهم شکند. می‌توان تصور کرد که اکثر کارمندان این موسسه یا مجرد مانده بودند و یا از همسران خود جدا شده بودند. او در طی مراجعه‌اش اشاره نمود که محلی که او در آن کار می‌کند در بحث ازدواج بسیار حساس هستند و در مقام مقایسه، ازدواج در محل کار وی مانند آنست که شما بگویید سیگار کشیدن برای فرد مفید است. او اشاره نمود که بیش از 6 سال است که در آن موسسه کار می‌کرده است و خود بسیاری از ازدواج‌ها را شاهد بوده که از هم پاشیده‌‌ و از بین رفته‌اند. در این راستا نه فقط تقاضای سنگین این موسسه از کارمندان خود بود بلکه بسیاری از مراجعین این موسسه هم که از خارج شهر می‌آمدند مجبور بودند مقدار قابل توجهی مسافرت نمایند؛ او اشاره کرده که برعکس بسیاری از همکاران او در برابر این پاداش‌ و حقوق‌ها وسوسه می‌شدند که تفریح و هوس‌بازی کنند و نمی‌توانستند در برابر آن مقاومت نمایند.
خانم اشاره کردند زمانیکه شوهر از این مسافرت‌های کاری برمی‌گشت بسیار خسته و مانده بود و انرژی برای صرف وقت با او و کودکانشان نداشت. حاصل کار شوهر، ازدواج او بود که در اثر بی‌توجهی و چشم‌پوشی و جدا بودن از مسائل عاطفی در حال از بین رفتن بود. بعد از ماه‌ها تضاد و اختلاف و جدایی، هر دوی آنها آماده‌ی طلاق و بهم زدن آشیانه خود بودند.
در جلسات بعدی مشاوره زناشویی از خانم خواسته شد که به دلیل داشتن بیشترین تجربه و دردها بهتر است نقش فعالی در محکم کردن مجدد ازدواج داشته باشد. این پیشنهاد از این جهت نبود که او بیشتر از شوهرش برای کیفیت روابط زناشویی مسئول باشد، بلکه از این جهت بود که او محرک‌های قوی‌تری برای تغییر داشت زیرا او از سطح فشار روانی بالاتری برخوردار بود. در این حال بودکه همسر "معتاد به زیاد کار کردن" که بی‌حس شده بود نیز درد پنهانی خود را از جداشدن از همسر و خانواده ابراز نمود. هرچند خانم خانواده احساس می‌کرد که این درست نیست که تنها او باید همیشه روی روابط زناشویی آغاز به کوشش و کار نماید تا روابط آنها بهبود بخشیده شود، لیکن هنگامیکه تشخیص داد که تا زمانیکه شوهر از خواب غفلت و کار زیاد در اداره بیدار نشود، امکان بسیار کمی وجود دارد که روابط بین آنها تغییر چشم‌گیری پیدا کند. او می‌دانست که اگر کوچکترین شانسی برای نجات ازدواجشان وجود داشته باشد، فعالیت‌های خود خانم است و اوست که باید اولین گام را در نقش رهبری بازی کند، با وجود این او به هیچ‌وجه ادامه ازدواجشان را تضمین نمی‌کرد.
پس از اتمام جلسات مشاوره زناشویی خانم به خود قول داد که بیشترین کوشش‌ها و انرژی خود را صرف بهبود زناشویی بکند و قبول مسئولیت نماید و مراحل و جریانات مختلف را آسانتر نماید و ازدواج آنها طوری پایدار شود که هر دوی آنها واقعا می‌خواستند. او این تعهد را داد که بصورت مداوم کار کند و شکست‌ها و ترس‌های خود را پشت سر بگذارد. او تصمیم گرفت که با دید دقیقی کوشش نماید تا هر دوی آنها عمق عشق خود را پیدا کنند و به این فرضیه دست زد که این زمان‌های دردآور و ناراحت‌کننده در واقع حالت موقت دارند. اگر چه شوهر در مورد نجات ازدواجشان بدبین بود و اغلب احساس می‌کرد که ساده‌تر و آسان‌تر است که از گذشته بِبُرند و هرکدام به راه خود بروند. اما خانم همسر می‌دانست که هنوز جرقه‌هایی از عشق در آنها باقی مانده است و او حاضر نبود تا زمانیکه نفسی و امیدی در زندگی‌شان وجود دارد اظهار نماید که ازدواجشان مرده است.
بتدریج و آهستگی همانطوریکه تعهد خانم بیشتر و قوی‌تر می‌شد، شوهرش نیز معتقد شده بود که ممکن است روابط بین آنها بهتر شود. هر چه خانم روی برگرداندن عشق به حالت اول توجه می‌کرد و ازدواجشان را تحسین می‌نمود، میزان و درصد شکایت شوهر کمتر می‌شد و خود را بیشتر قادر می‌دانست که نسبت به همسر خود بجای عصبانی شدن و خشم داشتن، رو راست باشد و به او عشق بورزد.
از آنجایی‌که خانم خانواده تمرکزش بر آن بود که آنچه را می‌خواهد با شوهرش تجربه نماید و نه آنکه روی آنچه را که شوهرش او را مایوس می‌کند تکیه کند، در نتیجه این شد که شوهر مایل گشت تا بیشتر از پیش برای خانواده‌اش وقت بگذارد. جالب اینکه در همان زمان بدون کودکان یک هفته دو نفری به مسافرت رفتند. این موضوعی بود که سال‌های زیادی هرگز اتفاق نیفتاده بود. آنها دوباره دو نفره برای بیرون رفتن از منزل به طور منظم برنامه‌‌چینی کردند و برای کودکان نیز یک محافظ کودک (Baby sitter) گرفتند. شوهر خطر مواجه شدن و احتمالا از کار برکنار شدن را به جان خرید و با سرپرست خود در مورد عدم علاقه‌اش در به مسافرت رفتن‌های طولانی را مطرح کرد، و با کمال تعجب سرپرستش با این موضوع موافقت کرد که برنامه‌های مسافرتی او را به دلخواه او تغییر دهد.
با کوشش و تمرکز هر دوی آنها، زن و شوهر، زندگی آنها جان تازه‌ای گرفت و از ازدواج در حال از هم پاشیدن آنها کاملا جلوگیری بعمل آمد. در جریان همکاری‌های دو نفره، عشق و علاقه آنها از صمیم قلب شروع به برگشت نمود و به روابط زناشویی آنها منتقل شد. وقتی از خانم پرسیدم که کمی به دوران پیش توجه نماید و برای آنرا برای یادداشت‌برداری بیان کند، گفت: ما تا آنجا پیش رفته بودیم که ازدواجمان به شدت نزدیک به مرگ بود و این تجربه هنوز هم برای من زنده است که چگونه زندگی‌ای داشتیم، و حالا چه زندگی خوبی داریم. ما هر دو توجه کردیم که واقعا چقدر نزدیک پرتگاه هستیم و چقدر با کوشش و زحمت فراوان هر دو توانستیم دوباره ازدواج در حال از بین رفتن خود را روح تازه دهیم و درست مثل هفته‌ها و ماه‌های اولیه بعد از ازدواج، زندگی زناشویی خوبی را برای همدیگر و کودکانمان، شاد و مناسب کنیم. تجربه‌ی ما درست مثل فردی است که از خطر مرگ رها شده و خود را از ورطه نابودی نجات داده است. بعد از آخرین جلسات، برای پیگیری وضع زندگی آنها با آنها تماس گرفتم، هر دوی آنها اشاره نمودند که حالا خیلی بیشتر از قبل از یکدیگر تشکر و سپاسگزاری می‌کنند که قبلا هرگز چنین نبوده است. هر دو مطمئن بودند که دیگر هرگز اجازه نخواهند داد که زندگی خوب زناشویی آنها به پرتگاه نزدیک شود و به یکدیگر قول داده بودند که بصورت مداوم روی زندگی خود کار کنند و نسبت به یکدیگر روراست باشند.
یکی از موضوعات بسیار مهم در هر نوع روابطی اعم از زناشویی، دوستی و یا همکاری، روراستی است. از آنجایی‌که خانم خانواده تمرکزش بر آن بود که آنچه را می‌خواهد با شوهرش تجربه نماید و نه آنکه روی آنچه را که شوهرش او را مایوس می‌کند تکیه کند، در نتیجه این شد که شوهر مایل گشت تا بیشتر از پیش برای خانواده‌اش وقت بگذارد. جالب اینکه در همان زمان بدون کودکان یک هفته دو نفری به مسافرت رفتند. این موضوعی بود که سال‌های زیادی هرگز اتفاق نیفتاده بود. آنها دوباره دو نفره برای بیرون رفتن از منزل به طور منظم برنامه‌‌چینی کردند و برای کودکان نیز یک محافظ کودک (Baby sitter) گرفتند. شوهر خطر مواجه شدن و احتمالا از کار برکنار شدن را به جان خرید و با سرپرست خود در مورد عدم علاقه‌اش در به مسافرت رفتن‌های طولانی را مطرح کرد، و با کمال تعجب سرپرستش با این موضوع موافقت کرد که برنامه‌های مسافرتی او را به دلخواه او تغییر دهد.
با کوشش و تمرکز هر دوی آنها، زن و شوهر، زندگی آنها جان تازه‌ای گرفت و از ازدواج در حال از هم پاشیدن آنها کاملا جلوگیری بعمل آمد. در جریان همکاری‌های دو نفره، عشق و علاقه آنها از صمیم قلب شروع به برگشت نمود و به روابط زناشویی آنها منتقل شد. وقتی از خانم پرسیدم که کمی به دوران پیش توجه نماید و برای آنرا برای یادداشت‌برداری بیان کند، گفت: ما تا آنجا پیش رفته بودیم که ازدواجمان به شدت نزدیک به مرگ بود و این تجربه هنوز هم برای من زنده است که چگونه زندگی‌ای داشتیم، و حالا چه زندگی خوبی داریم. ما هر دو توجه کردیم که واقعا چقدر نزدیک پرتگاه هستیم و چقدر با کوشش و زحمت فراوان هر دو توانستیم دوباره ازدواج در حال از بین رفتن خود را روح تازه دهیم و درست مثل هفته‌ها و ماه‌های اولیه بعد از ازدواج، زندگی زناشویی خوبی را برای همدیگر و کودکانمان، شاد و مناسب کنیم. تجربه‌ی ما درست مثل فردی است که از خطر مرگ رها شده و خود را از ورطه نابودی نجات داده است. بعد از آخرین جلسات، برای پیگیری وضع زندگی آنها با آنها تماس گرفتم، هر دوی آنها اشاره نمودند که حالا خیلی بیشتر از قبل از یکدیگر تشکر و سپاسگزاری می‌کنند که قبلا هرگز چنین نبوده است. هر دو مطمئن بودند که دیگر هرگز اجازه نخواهند داد که زندگی خوب زناشویی آنها به پرتگاه نزدیک شود و به یکدیگر قول داده بودند که بصورت مداوم روی زندگی خود کار کنند و نسبت به یکدیگر روراست باشند.
یکی از موضوعات بسیار مهم در هر نوع روابطی اعم از زناشویی، دوستی و یا همکاری، روراستی است. افراد باید بتوانند به خوبی و سادگی دغدغه‌های خاطر خود را برای طرف مقابلشان بیان نمایند و هر دو بصورت روراست نقطه نظرهای خود را بیان کنند و کوشش نمایند تا موضوع مورد بحث به پایان خوب و خوشی منجر شود و اگر بازهم نقطه مبهمی وجود دارد آنرا ابراز نمایند و به نتیجه نهایی برسند.
این یکی از مشکلات بزرگ زناشویی است که یکی و یا هر دو طرف دیده‌ها و یا شنیده‌های مخالف را، راحت ابراز نمایند و در خود نگه ندارند تا کهنه گردد و اختلافات روی‌هم انبار و بزرگتر شود. ما می‌دانیم که هیچ تجربه‌ای در طی زمان محو نمی‌شود، بلکه در گوشه‌ای از حافظه جای می‌گیرد و بعد بطور شدیدتری خود را نشان می‌دهد..
Date: سه‌شنبه, ژانویه 9, 2018 - 19:00

Share this with: ارسال این مطلب به