ظاهرا همانطورکه گردانندگان کشور آمریکا مدتهاست عادت کردهاند که با "ساخت و پرداخت" یک دشمن خارجی تفکرات مردم خود را مشغول موهوماتی کرده تا از پرداختن به مشکلات داخلی به دور شوند، ما ایرانیان نیز هم برای طفره رفتن از این حقیقت که این خود ما بوده و هستیم که مشکلاتی را ایجاد کردهایم که قرنهاست با آنها دست به گریبان بوده و هستیم، یا سراغ گردن جهالت اعراب میرویم و یا یقه توطئهگری اروپاییان را میچسبیم
زمانیکه شناخت به مرحله نگارش اسلام رسید، یکی از دوستانی که مطالعات خود را محدود به اعتقادات خود میکنند، مطرح کرد که " خوب الان در مورد اسلام چه میخواهی بگویی که گفته نشده باشد؟ در مورد اسلام همه چیز گفته شده است...". چون اکثر مقالات شناخت در طی مطالعه و تحقیق زنده و بدون پیش فرضهای قبلی نوشته میشوند، جواب مشخصی در آن زمان نداشتم. مطمئن نبودم که آیا واقعا مطالبی که در ذهن من و ما جای گرفتهاند بشکل واقعی به نسلهای ما منتقل شدهاند یا خیر. هرچه مطالعات مستقل، بیشتر و وسیعتر شد مشخص شد که در مقوله اسلام نیز همچنان بسیاری دیگر از مقولات تاریخی، سیاسی، اجتماعی اکثریت حقایق عقیم و دست و پا شکسته به نسلهای ما عرضه شدهاند. بطوریکه حتی خود آن فرد نیز بعدا مشتاق به مطالعه کتبی همانند " تاریخ قرآن " و یا " تاریخ سیاسی اسلام" شد که بسیاری از مطالب اولیه اسلام از آنها گرفته شده و او قبلا از وجود آنها بیخبر بود.
در ابتدا من فکر میکردم که تشریح قسمت شیعه احتیاجی به بیش از چهار قسمت فشرده ندارد. اما واقعیت خلاف اینرا به من نشان داد. هرچند که این مقالات بسیار کوتاه شده و مختصر میباشند، مهذالک حتی برای برخورد بسیار گذری به کلیات مطالب شیعه باز هم به صفحات بیشتری از آنچه قبلا تصور میکردم احتیاج هست. بسیاری از دوستانی که شناخت را دنبال میکنند متوجه شده اند که کم نیستند نکاتی را که در شناخت مطرح میشوند ولی کمتر کسی قبلا به وجود و یا اهمیت آنها اشاره ای کرده باشد. چند نفر از ما میدانستیم که تعداد افرادی که منصوب به امام زمان شده اند بیش از بیست نفر بوده است؟
همانطور که خود من نیز در طی مطالعاتم متوجه شدهام، تاریخ ارائه شده به ما در بهترین صورت چیزی به جز تصویری ناقص و عقیم از وقایع نیست، بگذریم از اینکه بسیاری از مطالب و وقایع مهم یا گفته نشدهاند و یا به شکل غلط و غیر حقیقی بیان شدهاند. بر این مبنا بوده که بارها گفتهام جامعه ما احتیاج مبرمی به بازنویسی صحیح، حقیقی و علمی تاریخ خود دارد. بدون شناخت صحیح از خود، چگونه میتوانیم به ماهیت و اصالت خویش پی ببریم؟ مگر پیشرفت مترادف تغییر نیست؟ آیا میتوانیم بخواهیم که به چیزی تغییر یابیم بدون اینکه از قبل به حقیقت خویشتن آگاه باشیم؟ مگر نه اینکه در هر علم دیگری ابتدا پدیدههای مورد نظر را تشریح میکنند، خواص آنها را توضیح میدهند و بعد به این میپردازند که چگونه میتوان آن پدیده را به موجودیت جدیدی تغییر داد؟
مگر میشود که به هویت حقیقی خویش پی برده باشیم بدون اینکه از قبل بدانیم پدر و مادر و اجداد ما چه کسانی بوده اند ؟ مگرنه اینکه این شناسایی چیزی به جز استفاده از ابزاری که به آن " نگارش تاریخ " میگوییم، نمیباشد؟ جامعهای که به تاریخ گذشته خویش آگاه نباشد ممکن نیست بتواند به شناخت صحیح از حال خویشتن و ترسیم عقلانی مسیری که آینده او را رقم میزند دست بزند.
چرا یکی از بزرگترین ایرادهای فرهنگی ما عدم شناخت صحیحمان از خویش میباشد؟ علت چیست؟ ما بطور کلی سوای اینکه عادت به مکتوب کردن و مستند کردن حقایق و زندگی خویش نداشتهایم، در بسیاری از موارد نیز آینه شکستهای در تصویر نمودن حقایق گذشته و گذشتگان بودهایم. جامعه ما به این دلیل از نقصان شناخت خویشتن رنج میبرد که هیچگاه عادت به تاریخنویسی نداشته، هیچگاه به نگارش و مستند کردن وقایع اهمیتی نداده است. آیا میتوان گفت که هیچگاه برای خویشتن آنقدر ارزش کافی قائل نبوده که تصویری مناسب از خویش برای آیندگان به جای بگذارد؟
زمانی میتوانیم اهمیت و چگونگی این مطلب را بدرستی پی ببریم که خود را با جامعهای همانند آتنیها و یا رومیها مقایسه کنیم. لغت آکادمی مترادف کلاس درس میباشد. در آتن در حدود سه هزار سال پیش آکادمیهای متعدد و گونه گون وجود داشته است. آیا مدارکی وجود دارد که نشان دهد که در هزار سال حکومت هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان چنین پدیده ای بطور سیستماتیک در هیچ جای ایران وجود داشته است؟ حتی در بعد از اسلام نیز که بسیاری متفکران و دانشپژوهان از قیود طبقاتی سیستم آریایی رهایی یافتند، کمتر موردی وجود داشته که یک عالم بشکل سیستماتیک به انتقال دانش خویش به دیگران پرداخته باشد، چیزی که در جوامع ملهم از یونان بسیار رایج بوده است. بطور خلاصه میتوان گفت که جوامع ما در شهرها سکنی داشتند اما همانند عشایر میزیستند. ما چیزی به اسم آموزش و پرورش نداشته ایم. این فقدان دانشجویی حتی در جوامع مذهبی نیز وجود داشته است. در یک کلیت در جوامع اروپایی بر خلاف جوامع ما به انتقال دانش اهمیت میداده اند. این سنت در کلیساها هم وجود داشته است. برای همین است که اگر میانگین سطح سواد عمومی کشیش ها را با آخوند ها و ملاها مقایسه بکنیم، تفاوت عظیم خواهد بود.
مثلا: در حدود سالهای ۱۳۳۸ میلادی در شهر فلورانس که جمعیتی حدود ۱۰۵۰۰۰نفر داشته، حدود شش دبستان با ده هزار شاگرد پسر و دختر و چهار دبیرستان بوده که در آنها ششصد پسر و اندکی دختر ادبیات و فلسفه میآموختند ( تاریخ تمدن – جلد پنجم – ص ۳۲ ). فلورانس فقط یکی از شهرهای مهم ایتالیا بوده و شهرهای متعدد دیگری نیز در اروپا بوده اند که در آن زمان دانشگاههای متعددی داشتهاند. آیا در زمان مشابه در تمامی سرزمین سوماریا ( ایران – عراق – افغانستان..) چندین کلاس درسی وجود داشته است؟ آیا اساسا چه از مردم عادی و چه از حاکمین اسنادی باقی مانده که بدانیم مثلا جمعیت شهرهای ایران در زمانهای متفاوت چه مقدار بوده؟ سیستم آموزش و پرورش پیشکش تاریخ.
چرا ما در طی تاریخ خود نه به فراگیری دانش و نه به انتقال آن به نسلهای بعدی اهمیتی ندادهایم؟ آیا امکان این نیست که بخشی از از خود بیخبری ما ناشی از همین از خود بیخبری باشد؟
علت این غفلت ها چه بوده است؟ آیا هنوز هم این غفلت ها ادامه ندارند؟ اگر کسی به توجیح وجود جنگهای فراوان اشاره میکند، مطمئنا از تاریخ سرتاپا جنگهای خونین اروپا بی اطلاع میباشد.
آفتاب آمد دلیل آفتاب این جهل بود که جهل را برتافت
این نکات از جمله مباحث بسیار مهمی بودهاند که فرهیختگان چند نسل گذشته سعی در جوابگویی به آن داشتهاند. در همین راستا بوده که افرادی متعدد با نگرشهای گوناگون مسائلی را مطرح کردهاند که خود آن مسائل ایجاد مشکلات نوین فکری - فرهنگی کرده است. یکی از این مسائل ضدیت با اعراب بوده است و یا اینکه " این اسلام بوده که جلوی پیشرفت ما ایرانیان را گرفته است و یا ما را به عقب برده است". عموم این نظرات مبنای تاریخی صحیحی نداشتهاند و بیشتر غرضورزی بوده تا بیان حقایق، چراکه این نقایص فرهنگی – اجتماعی ما از قرنها قبل از هجوم اعراب در ما وجود داشتهاند.
کمتر کسی به این مسئله به شکل علمی برخورد کرده که اسلام یک عقیده همانند دیگر عقاید میباشد که بدون عامل حمل آن موجودیت نخواهد داشت. به عبارت دیگر انسان به عنوان یک موجود یا حیوان زنده میتواند بدون عقیدهای موجودیت داشته باشد، ولی هیچ عقیدهای نمیتواند بدون عامل حمل آن که یک موجود زنده مثل انسان است، موجودیت داشته باشد. حال نکتهای که مطرح هست این میباشد که چگونه اعرابی که بیش از دویست سال بر ایران حاکمیت نداشتهاند، توانستهاند عقاید خود را حدود هزار و چهارصد سال در منطقه حاکم کنند؟ مگر نه اینکه عامل حمل عقاید آنها همین افرادی بودهاند که به آنها ایرانی میگوییم و در حقیقت اجداد عموم ما متولدین و ساکنین آن منطقه را شامل میشدهاند؟ منظور این است که اگر " اسلام " خوب یا بد بوده و یا هست و اگر کشور ما توانسته پیشرفت بکند و یا عقب مانده شود، علت را بایستی در خودمان جستجو بکنیم نه یک عامل خارجی که نتوانسته بیش از دویست سال بر منطقه ما حاکم بماند. خوب و بد را اجداد ما، ما و نسلهای بعدی ما ساخته، میسازیم و میسازند.
ظاهرا همانطورکه گردانندگان کشور آمریکا مدتهاست عادت کردهاند که با "ساخت و پرداخت" یک دشمن خارجی تفکرات مردم خود را مشغول موهوماتی کرده تا از پرداختن به مشکلات داخلی به دور شوند، ما ایرانیان نیز هم برای طفره رفتن از این حقیقت که این خود ما بوده و هستیم که مشکلاتی را ایجاد کردهایم که قرنهاست با آنها دست به گریبان بوده و هستیم، یا سراغ گردن جهالت اعراب میرویم و یا یقه توطئهگری اروپاییان را میچسبیم.
اگر به تاریخ مختصر شیعه که از کتاب شیخیگری اقتباس شده دقت کنید، تقریبا هیچ جریان منفرد شیعه نبوده که بنوعی حامل و حاوی عناصر انسانی و عقیدتی دیرینه ساکن " ایران زمین" نظیر زرتشتیت، مانویت، مزدکیت، یهودیت و مسیحیت نبوده باشد. هرچه به ماهیت شکل دهنده این عناصر پس از پیروزی اعراب به طرف زمان حال بیشتر دقت میکنیم، بیشتر متوجه میشویم که این جریانها شکل و محتوای غیر عربتری به خود میگیرند. هرچند عموم آنها لباس اسلامی به تن داشتهاند، اما برخی حتی به نفی پیامبر اسلام رسیدهاند. آخرین نمونه این جریانها ، جنبش بابیه میباشد که با طرح مسئله مهدویت شروع کرد و بعد به نفی کامل اسلام و پیامبر آن رسید. حال این اعراب کجا هستند که اکثریت مردم ایران را به پیروی از دین خود مجبور کنند؟
آری درست فکر میکنید، تناقض. بلی، تناقض آنچه میباشد که در اکثریت این جنبش ها و در فرهنگ فعلی دیده میشود و به همراه تناقض، التقاط، خود فریبی و یا غرق شدن در مسیر ناکجاناآباد.