گروه کمک به مردم را خیلی از شما میشناسید. گروهی است کاملا مردمی بدون وابستگی به هیچ دسته و حزبی که سالهاست، هر از گاهی یکبار به منظور کمک، دست در دست هم میگذارند و اتفاقی خوب را رقم میزنند. به واسطه این گروه، تعداد زیادی از بیماران سرطانی، اکنون به سلامتی رسیدهاند و شاید یکی از شیرین ترین اتفاقات، رساندن نمونه مغز استخوان امیر حسین، پسر کوچک ایرانی بود که از آلمان رسید، او هم اینک سالم به زندگی ادامه میدهد و ده ها اتفاق خوب دیگر که از حوصله این مطلب خارج است
زندگی، خوشبختانه مجموعهای است از دوستیهای عمیق، روابطی سالم، رشد، پیشرفت، تلاش، اعتماد، گذشت و عشق. پُر است از خندههای فراموش نشدنی، خاطراتی باشکوه، بدست آوردنهای بیشمار، تفکرات مثبت و روزهای شاد.
زندگی، بدبختانه مجموعهای است از کدورتهایی حل نشده، خشمهایی بدون کنترل، فریادهای بیدلیل، نفرتهایی سیاه، کینههایی برجا مانده، انتظاراتی نامعقول، سقوطهای مالی، شکستهای عشقی، تنهایی و روزهای نداری.
زندگی خاصیت هر دو شرایط بالا را تواما دارد. من و شما، زمانی دوستانی داشتهایم که لحظات مشترک شیرینی را با آنها ساختیم. دوستانی که شاید امروز دیگر در دایره دوستانمان نباشند. من و شما تا به امروز خیلیها را از دست دادهایم. کسانی که بخش زیبایی از زندگی را با آنها به عنوان یک دوست، عشق، یا خانواده سپری کردیم، شاید در این لحظه کنارمان و یا حتی در ذهنمان نباشند، برخی از این رخدادها، بدست خودمان رقم خورده و بعضی هم از کنترل خواست ما خارج بوده.
زندگی، آنقدر غیر قابل پیشبینی است که یک شب راحت میخوابی و فردایش، عزیزترینت را در کمال ناباوری از دست میدهی. به یک بیماری، به یک تصادف و یا یک زلزله...
حالا در این برهه تلخ زمان، تقدیر در لباس زلزله، شادی و بوی زندگی را از قلب و جان ساکنان غرب ایران و کرمانشاه ربود. کسانی که میتوانند خانواده ما باشند، هم اینک در سرما، با امکانات محدود و بدتر از آن با دلی دردمند، بسر میبرند. گروهها و دستههای زیادی هر طور که میتوانند مشغول جمعآوری کمک هستند. بطور معمول، هر شخص برای کمک کردن، شرایطی را در نظر میگیرد، عدهای حاضر به کمک به سازمانها نیستند، چرا که تجربه حوادث طبیعی قبلی مانند بم و رودبار نشان داد که کمکهای مالی و غیر مالی، بعضا بدست آسیبدیدگان نرسید و برخی راه درست را در ارائه کمک از طریق آنها میدانند. آنچه باید به تاسف، از آن یاد کرد این است که ما مردمی پرشور هستیم که در مقطع مشخصی، با شور و حرارت، تصمیم به یاری دیگران میگیریم و متاسفانه پس از مدت کوتاهی همه چیز را فراموش میکنیم. همه ما زلزله رودبار، زلزله بم و یا ریختن ساختمان پلاسکو را به یاد داریم، خیلی از ما عکسهایمان را به نشانه همدردی در صفحات اجتماعی بارها تغییر دادهایم، بارها عکسهای مصیبت بار هر حادثه را دست به دست چرخاندهایم اما پس از مدت بسیار کوتاهی پیگیری وضعیت همان انسانها را که در "مقطعی" برایمان مهم بودند را فراموش میکنیم.
گروه "کمک به مردم" را خیلی از شما میشناسید. گروهی است کاملا مردمی بدون وابستگی به هیچ دسته و حزبی که سالهاست، هر از گاهی به منظور کمک، دست در دست هم میگذارند و اتفاقی خوب را رقم میزنند. به واسطه این گروه، تعداد زیادی از بیماران سرطانی، اکنون به سلامتی رسیدهاند و شاید یکی از شیرینترین اتفاقات، رساندن نمونه مغز استخوان امیرحسین، پسر کوچک ایرانی بود که از آلمان رسید، او هم اینک سالم به زندگی ادامه میدهد و دهها اتفاق خوب دیگر که از حوصله این مطلب خارج است.
برای اینکه بتوانم مطلبم را ادامه دهم ناچارم با شما کمی به عقب برگردم تا بتوانم شرایط فعلی را توضیح دهم.
دو ماه قبل، خانمی به واسطه یکی از دوستانم، سوال کرد که آیا در این گروه، برای کمک به رهایی یک زندانی هم کمک جمع میشود؟ و من پاسخ دادم: "نه".
این "نه" گفتن، براساس مشورت با یکی دو دوست دیگر و نیز تجربه جمعآوری کمک در این چند سال بود. برحسب تجربه این چند سال؛ مردم (بخصوص هموطنان ایرانی) برای حل مشکل بیماری دیگران، تمایل بیشتری برای کمک دارند تا موارد شادی. و برای رهایی یک زندانی، فاکتورهای زیادی را در ذهن بررسی میکنند که شامل قضاوتهایی است که معمولا به جواب "نه" ختم میشود و به همین جهت من ظرف دو روز به آن درخواست پاسخ منفی دادم.
ظاهرا همه چیز تمام شد. بعد از آن چندین مرتبه شخصی در زمانهایی غیرعادی به من تلفن زد. شمارهها از ایران بود اما یا درست وسط کار بودم و یا شب و دیر وقت بود. تا اینکه او هرکه بود، سرانجام برایم پیغام گذاشت. درست به یاد دارم که صدای زنی بود که در همان جملات اول، میتوانستی بفهمی صدای یک مادر دلتنگ است که میگفت کاش اقلا گوشی را برمیداشتی که صدایت را بشنوم. او مادر همان زندانی بود. مادری در اوج فقر که حتی در خانهشان پولی برای تعمیر یخچال ندارند و البته اینها درد این مادر نبود. پسر جوانش به دلیل 12 میلیون تومان بدهکاری، 3 سال است که در زندان بسر میبرد. متاسفانه در سیستم ایران، تا زمانی که رضایت شاکی و برگشت طلب صورت نگیرد، متهم از زندان آزاد نمیشود.
به او زنگ زدم و گفتم نمیدانم که آیا این یک کمپین موفق خواهد بود یا نه، نمیدانم واکنش دیگران چه خواهد بود، اما اینکار را میکنم؛ چرا که قلبا حس کردم نمیتوانم به یک مادر "نه" بگویم.
صبح دوشنبه دقیقا زمانی که میخواستم کمپین آزادی این پسر جوان را آغاز کنم، متوجه ابعاد زلزله شدم. خوب میدانم که چیزهایی در زندگی اهمیت بییشتری دارد. میدانم که در چنین مواقعی باید همگی به زلزله فکر کنیم. اما در عین حال، دلم نمیخواهد زیر سایه این فاجعه، تقاضای یک مادر دلتنگ، فراموش شود. اگر زندگی این مادر دردمند، برایتان اهمیت دارد، میتوانید با من تماس بگیرید. امیدوارم در میان خوانندگان این هفته ی روزنامه - خوانندهای خاص وجود داشته باشد، خوانندهای که اهل قضاوت نباشد؛ جوانی را به خاطر اشتباهی که سه سال پیش کرده، در ذهنش محکوم نکند. امیدوارم شمایی که اکنون این نوشته را میخوانید، مانند من موافق باشید که انسانها در زمان نداری، اشتباهاتی میکنند که در بسیاری از موارد گریزناپذیرند. خیلی از شما ماجرای آن شمعدانهایی که کشیش به ژان والژان، علیرغم آگاهی از دزدی او، به وی بخشید را خواندهاید. ای کاش یکی از شما، همان کشیش باشد که آینده ژان والژان بیست ساله ایرانی را تغییر دهد....
و اما بازمیگردیم به کمپینی که برای جمعآوری کمک به زلزلهزدگان برپا کردیم. اگر مایل به کمک از طریق این گروه هستید، روز شنبه 25 نوامبر، از ساعت 2 تا 4، به رستوران شیراز که اسپانسر این برنامه است، دعوت هستید. در انتهای این برنامه، کمکهای جمعآوری شده شمارش خواهد شد و پس از آن به معتمدی که خودشان کرمانشاهی هستند و ساکن تورنتو، و البته در حال حاضر به مناطق زلزلهزده ایران رفتهاند، ارسال خواهد شد. لازم به ذکر است که این دوست، سابقه جمعآوری کمک و رساندن آن به مناطق محروم کرمانشاه و مدارس آن را قبلا داشته است. رسید فرستادن کمکها، مانند همیشه، به اطلاع همگان خواهد رسید. طبق گفتگوی یکی از اعضای این گروه با افرادی که در مناطق زلزلهزده مشغول کمک هستند، خرید "کانکس"، یکی از بهترین نوع کمکها در شرایط فعلی است، چرا که مشخص نیست چه زمانی زلزلهزدگان به سرپناه دائمی خواهند رسید و طبعا در این سرما، زندگی زیر چادرها امکانپذیر نخواهد بود.
اینکه شما مایل به کمک در کدامیک از موارد بالا هستید، چیزی است که به قلب و احساستان برمیگردد. مایل نیستم که اهمیت یکی را بیش از دیگری جلوه دهم. چهارچوبهای انسانی، برای هرشخص، اندازههایی ویژه دارد، در قد و قامت خودش. این شما هستید که میتوانید در قلبتان، به هر حرکتی از جانب خودتان، امتیازی دهید.
به یاد داشته باشیم که واژه "کمک"، هرگز به خط پایان نمیرسد. بیایید دست در دست هم، در این دنیایی که دو روز بیشتر نیست، دور از همه قضاوتها، اگرها، و شایدها، با همه قلبمان، به اندازه توانمان، یک لبخند هدیه دهیم....
به امید دیدارتان، در روز شنبه - 25 نوامبر- ساعت 2، رستوران شیراز
زندگی، بدبختانه مجموعهای است از کدورتهایی حل نشده، خشمهایی بدون کنترل، فریادهای بیدلیل، نفرتهایی سیاه، کینههایی برجا مانده، انتظاراتی نامعقول، سقوطهای مالی، شکستهای عشقی، تنهایی و روزهای نداری.
زندگی خاصیت هر دو شرایط بالا را تواما دارد. من و شما، زمانی دوستانی داشتهایم که لحظات مشترک شیرینی را با آنها ساختیم. دوستانی که شاید امروز دیگر در دایره دوستانمان نباشند. من و شما تا به امروز خیلیها را از دست دادهایم. کسانی که بخش زیبایی از زندگی را با آنها به عنوان یک دوست، عشق، یا خانواده سپری کردیم، شاید در این لحظه کنارمان و یا حتی در ذهنمان نباشند، برخی از این رخدادها، بدست خودمان رقم خورده و بعضی هم از کنترل خواست ما خارج بوده.
زندگی، آنقدر غیر قابل پیشبینی است که یک شب راحت میخوابی و فردایش، عزیزترینت را در کمال ناباوری از دست میدهی. به یک بیماری، به یک تصادف و یا یک زلزله...
حالا در این برهه تلخ زمان، تقدیر در لباس زلزله، شادی و بوی زندگی را از قلب و جان ساکنان غرب ایران و کرمانشاه ربود. کسانی که میتوانند خانواده ما باشند، هم اینک در سرما، با امکانات محدود و بدتر از آن با دلی دردمند، بسر میبرند. گروهها و دستههای زیادی هر طور که میتوانند مشغول جمعآوری کمک هستند. بطور معمول، هر شخص برای کمک کردن، شرایطی را در نظر میگیرد، عدهای حاضر به کمک به سازمانها نیستند، چرا که تجربه حوادث طبیعی قبلی مانند بم و رودبار نشان داد که کمکهای مالی و غیر مالی، بعضا بدست آسیبدیدگان نرسید و برخی راه درست را در ارائه کمک از طریق آنها میدانند. آنچه باید به تاسف، از آن یاد کرد این است که ما مردمی پرشور هستیم که در مقطع مشخصی، با شور و حرارت، تصمیم به یاری دیگران میگیریم و متاسفانه پس از مدت کوتاهی همه چیز را فراموش میکنیم. همه ما زلزله رودبار، زلزله بم و یا ریختن ساختمان پلاسکو را به یاد داریم، خیلی از ما عکسهایمان را به نشانه همدردی در صفحات اجتماعی بارها تغییر دادهایم، بارها عکسهای مصیبت بار هر حادثه را دست به دست چرخاندهایم اما پس از مدت بسیار کوتاهی پیگیری وضعیت همان انسانها را که در "مقطعی" برایمان مهم بودند را فراموش میکنیم.
گروه "کمک به مردم" را خیلی از شما میشناسید. گروهی است کاملا مردمی بدون وابستگی به هیچ دسته و حزبی که سالهاست، هر از گاهی به منظور کمک، دست در دست هم میگذارند و اتفاقی خوب را رقم میزنند. به واسطه این گروه، تعداد زیادی از بیماران سرطانی، اکنون به سلامتی رسیدهاند و شاید یکی از شیرینترین اتفاقات، رساندن نمونه مغز استخوان امیرحسین، پسر کوچک ایرانی بود که از آلمان رسید، او هم اینک سالم به زندگی ادامه میدهد و دهها اتفاق خوب دیگر که از حوصله این مطلب خارج است.
برای اینکه بتوانم مطلبم را ادامه دهم ناچارم با شما کمی به عقب برگردم تا بتوانم شرایط فعلی را توضیح دهم.
دو ماه قبل، خانمی به واسطه یکی از دوستانم، سوال کرد که آیا در این گروه، برای کمک به رهایی یک زندانی هم کمک جمع میشود؟ و من پاسخ دادم: "نه".
این "نه" گفتن، براساس مشورت با یکی دو دوست دیگر و نیز تجربه جمعآوری کمک در این چند سال بود. برحسب تجربه این چند سال؛ مردم (بخصوص هموطنان ایرانی) برای حل مشکل بیماری دیگران، تمایل بیشتری برای کمک دارند تا موارد شادی. و برای رهایی یک زندانی، فاکتورهای زیادی را در ذهن بررسی میکنند که شامل قضاوتهایی است که معمولا به جواب "نه" ختم میشود و به همین جهت من ظرف دو روز به آن درخواست پاسخ منفی دادم.
ظاهرا همه چیز تمام شد. بعد از آن چندین مرتبه شخصی در زمانهایی غیرعادی به من تلفن زد. شمارهها از ایران بود اما یا درست وسط کار بودم و یا شب و دیر وقت بود. تا اینکه او هرکه بود، سرانجام برایم پیغام گذاشت. درست به یاد دارم که صدای زنی بود که در همان جملات اول، میتوانستی بفهمی صدای یک مادر دلتنگ است که میگفت کاش اقلا گوشی را برمیداشتی که صدایت را بشنوم. او مادر همان زندانی بود. مادری در اوج فقر که حتی در خانهشان پولی برای تعمیر یخچال ندارند و البته اینها درد این مادر نبود. پسر جوانش به دلیل 12 میلیون تومان بدهکاری، 3 سال است که در زندان بسر میبرد. متاسفانه در سیستم ایران، تا زمانی که رضایت شاکی و برگشت طلب صورت نگیرد، متهم از زندان آزاد نمیشود.
به او زنگ زدم و گفتم نمیدانم که آیا این یک کمپین موفق خواهد بود یا نه، نمیدانم واکنش دیگران چه خواهد بود، اما اینکار را میکنم؛ چرا که قلبا حس کردم نمیتوانم به یک مادر "نه" بگویم.
صبح دوشنبه دقیقا زمانی که میخواستم کمپین آزادی این پسر جوان را آغاز کنم، متوجه ابعاد زلزله شدم. خوب میدانم که چیزهایی در زندگی اهمیت بییشتری دارد. میدانم که در چنین مواقعی باید همگی به زلزله فکر کنیم. اما در عین حال، دلم نمیخواهد زیر سایه این فاجعه، تقاضای یک مادر دلتنگ، فراموش شود. اگر زندگی این مادر دردمند، برایتان اهمیت دارد، میتوانید با من تماس بگیرید. امیدوارم در میان خوانندگان این هفته ی روزنامه - خوانندهای خاص وجود داشته باشد، خوانندهای که اهل قضاوت نباشد؛ جوانی را به خاطر اشتباهی که سه سال پیش کرده، در ذهنش محکوم نکند. امیدوارم شمایی که اکنون این نوشته را میخوانید، مانند من موافق باشید که انسانها در زمان نداری، اشتباهاتی میکنند که در بسیاری از موارد گریزناپذیرند. خیلی از شما ماجرای آن شمعدانهایی که کشیش به ژان والژان، علیرغم آگاهی از دزدی او، به وی بخشید را خواندهاید. ای کاش یکی از شما، همان کشیش باشد که آینده ژان والژان بیست ساله ایرانی را تغییر دهد....
و اما بازمیگردیم به کمپینی که برای جمعآوری کمک به زلزلهزدگان برپا کردیم. اگر مایل به کمک از طریق این گروه هستید، روز شنبه 25 نوامبر، از ساعت 2 تا 4، به رستوران شیراز که اسپانسر این برنامه است، دعوت هستید. در انتهای این برنامه، کمکهای جمعآوری شده شمارش خواهد شد و پس از آن به معتمدی که خودشان کرمانشاهی هستند و ساکن تورنتو، و البته در حال حاضر به مناطق زلزلهزده ایران رفتهاند، ارسال خواهد شد. لازم به ذکر است که این دوست، سابقه جمعآوری کمک و رساندن آن به مناطق محروم کرمانشاه و مدارس آن را قبلا داشته است. رسید فرستادن کمکها، مانند همیشه، به اطلاع همگان خواهد رسید. طبق گفتگوی یکی از اعضای این گروه با افرادی که در مناطق زلزلهزده مشغول کمک هستند، خرید "کانکس"، یکی از بهترین نوع کمکها در شرایط فعلی است، چرا که مشخص نیست چه زمانی زلزلهزدگان به سرپناه دائمی خواهند رسید و طبعا در این سرما، زندگی زیر چادرها امکانپذیر نخواهد بود.
اینکه شما مایل به کمک در کدامیک از موارد بالا هستید، چیزی است که به قلب و احساستان برمیگردد. مایل نیستم که اهمیت یکی را بیش از دیگری جلوه دهم. چهارچوبهای انسانی، برای هرشخص، اندازههایی ویژه دارد، در قد و قامت خودش. این شما هستید که میتوانید در قلبتان، به هر حرکتی از جانب خودتان، امتیازی دهید.
به یاد داشته باشیم که واژه "کمک"، هرگز به خط پایان نمیرسد. بیایید دست در دست هم، در این دنیایی که دو روز بیشتر نیست، دور از همه قضاوتها، اگرها، و شایدها، با همه قلبمان، به اندازه توانمان، یک لبخند هدیه دهیم....
به امید دیدارتان، در روز شنبه - 25 نوامبر- ساعت 2، رستوران شیراز
Date: Wednesday, November 15, 2017 - 19:00
Arash Moghaddam آرش مقدم مدرک کارشناسی کامپیوتر و تخصص تولید رسانه دیجیتال دارد و مدیریت تولید بیش ۹ رسانه تصویری، چاپی و اینترنتی را بعهده داشته است. |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو