آنها کمکم معتقد میشوند که خواستگاری تو دلبرو و جذاب و مطابق میل آنها برای آنها آماده خواهد شد و بزودی خود را به آنها معرفی خواهد نمود. تخیل نمودن و در رویاها غرق شدن چیز بدی نیست و حتی خوشآیند است، اما تخیل و رویابافی زیاد درست نیست و انسان را از واقعیتها دور میکند
بخش اول
بسیاری از جوانان زمانی که به سن ازدواج میرسند، فکر میکنند بهتر است هرچه بیشتر منتظر بمانند تا شاید شاهزادهای با اسب سفید به دیدن آنها بیاید و برای ازدواج با آنها پیشقدم شود.
آنها کمکم معتقد میشوند که خواستگاری تو دلبرو و جذاب و مطابق میل آنها برای آنها آماده خواهد شد و بزودی خود را به آنها معرفی خواهد نمود. تخیل نمودن و در رویاها غرق شدن چیز بدی نیست و حتی خوشآیند است، اما تخیل و رویابافی زیاد درست نیست و انسان را از واقعیتها دور میکند.
اگر دختر خانمی درطول زندگی و رشد خود پدری مهربان، پدری که تمام وقت خود را صرف آسایش و آرامش همسر خود مینماید داشته باشد، به خود اطمینان میدهد که همسر آینده او نیز شبیه پدر خود خواهد بود. او پدرش را به راستی ستایش و پرستش مینمود و او را همسری ایدهآل میدانست که خانواده خود را به اوج سعادت و خوشبختی خواهد رسانید. برای این دختر خانم آسانتر بود که به داستانهای رمانتیک (عشقی) که عاقبت با خوشبختی و سعادت ختم میشود اعتقاد پیدا کند. بهر تقدیر زمان ازدواج او فرا رسید و با شادی هرچه تمامتر ازدواج نمود، لیکن واضح است که همسرش مانند همسران دیگر دارای نواقص و اشکالاتی بود، او از این بابت واقعا تکان سفت و سختی خورد. در نتیجه ماههای زیادی را او در عدم خوشبختی و نارضایتی طی نمود. او حالا دیگر مطمئن شده بود که بصورت اشتباهی با همسر خود ازدواج کرده است و او فردی نبود که بتواند او را خوشبخت نماید. آنچه را در کتابها خوانده و در فیلمهای سینمایی دیده بود با وضع موجود او همانند نبود. او در دنیای تخیل خود فکر میکرد که اگر با مردی دیگر مثل پدرش ازدواج کرده بود، یک زندگی بسیار رمانتیک و عاری از اختلافات و اشکالات داشته و برای همیشه خوشحال و خوشبخت میبود. او اغلب اوقات همسرش را بخاطر اشتباهات و رفتارهای ناجورش سرزنش مینمود و زمانیکه از کمبودها و رفتار ناجور همسرش عصبانی میشد، خودش را سرزنش میکرد که عجب اشتباه بزرگی کرده است و او خود عجب همسر ناشکری میباشد. بالاخره پس از مدتی زندگی به بیماری افسردگی مبتلا شد و در نتیجه وارد یک دوره مشاوره و درمان قرار گرفت. قبل از شروع مشاوره و درمان او از همسرش جدا شد.
در جلسات مشاوره کوشش فراوان شد تا به این خانم جوان کمک شود زندگی را واقعیتر ببیند. یعنی بیشتر واقعبین باشد تا تخیلی، به علاوه به او کمک شد که از زندگی زناشویی انتظارات شدنی و قابل عمل بخواهد. انتظاراتی که بتوان آنها را اجرا نمود و حال چه خودش نسبت به همسر و چه همسر برای او و خانواده، به او کمک شد که فکر کند چه چیزهایی برای او رضایت خاطر میآورد و روی این انتخابها بیشتر تحقیق و بررسی نماید. با پذیرش این کمکها بخش واقعگرای او بیشتر رشد نمود و خودش را بخوبی نشان داد. ناگفته پیداست که تجارب رمانتیک کودکی به زودی نمیخواست از او دور شوند و در نتیجه او رویاهای خود را به کلی فراموش نماید. مسلما عبور از این مرحله به زمان و کوشش فراوان نیاز داشت.
بالاخره یک روز این خانم بیدار شد و تشخیص داد که رویاها و انتظارات او تهی از مفاهیمی بود که در دوران کودکی به عنوان آرزوها و ترسها یادگرفته بود. در یکی از جلسات مشاوره در حالیکه گریه میکرد، گفت که به او ظلم و خیانت شده است، زیرا هیچکس واقعیت را به او یادآوری نکرده است. حال او به خود میگفت که تمام این داستانهای فریبنده فقط تخیل محض میباشد. حال متوجه شدهام که هیچ کس نیست که از من مواظبت و مراقبت نماید. من احساس میکنم که بسیار احمق و ساده بودهام که این تخیلات و رویاهای مسخره را باور نموده بودم. آنچه را باور داشتم همه اشتباه از آب در آمدند، شکی نیست که آنها خیلی دردناک بودند. لیکن اینقدر نیرومند بودند که مرا بیدار و هشیار نمودند.
در نهایت این مراجع تصمیم جدی گرفت تا چگونگی مواظبت و مراقبت از خود را چه از لحاظ عاطفی و چه از لحاظ بدنی و یا مالی یاد بگیرد و به آن عمل کند. کمکم در طی این زمان و در وقت مناسب برای خود کاری بوجود آورد و یک فرد موفق و نوآور شد.
او حرفهای را ایجاد نمود که در حد خود یکتا بود. حرفهای که بیشتر برای کودکان بوجود آورده بود. به این نحو که کودکان در محلی که او تهیه کرده بود بیایند و با مواد قابل انعطاف اشکال مختلفی را بسازند، سپس آنها را در کورهای از آتش قرار میداد تا پخته شوند. در واقع نوعی صنعت سفال سازی بوجود آورد، منتها بسیار پیشرفته و جدید و مورد علاقه کودکان.
در عین حال بعد از مدتی او توانست با فرد مورد علاقهاش یک ازدواج مناسب و کامل بسازند. جالب اینکه این ازدواج دوم درست با همان شوهر قبلی بود که از او کلی ناامید شده بود و دلخوری داشت و عاقبت ازهم جدا شده بودند. منتها اینبار او توانست شوهرش را به عنوان یک انسان که اشتباهات و نواقص زیادی دارد بپذیرد.
او حالا متوجه شده بود که ازدواج ایدهآل معنایی ندارد، منتها هرچه شخص مشکلات شخصی و عاطفی کمتری داشته باشد برای ازدواج بهتر است. بعضی صفاتی که در انسانها وجود دارد را میتوان تحمل کرد و پذیرفت، اما آنهایی را که بسیار آزار دهنده هستند و شخص حاضر به تغییر آنها و جایگزینی یا یادگیری بهتر نیست را نمیتوان پذیرفت. در واقع چون انسانها از بدو تولد تا لحظه مرگ میتوانند یاد بگیرند و تغییر نمایند، بنابراین اگر خود بخواهند و قدری تحمل زحمت کنند و انرژی صرف نمایند و پشتکار داشته باشد به بسیاری از نواقص خود مسلط میشوند و آنها را با صفات بهتر که هم برای خودشان و هم برای همسر و خانوادهشان مفید میباشد جابجا نمایند.
بسیاری از خانمها به خوبی تشخیص میدهند که شاهزاده سوار بر اسب سفید برای ازدواج با آنها نمیآید. بعضی دیگر از خانمها در یک طلاق و جدایی دردناک به این واقعیت پی میبرند. متاسفانه بعضی از خانمها اینقدر منتظر این شاهزاده میشوند که تا به مرحله میانسالگی میرسند و هنوز هم انتظار میکشند.
با کمال تاسف باید گفت که تخیلات رمانتیک کهجنبه واقعیت ندارد به آهستگی از بین نمیرود و مدتها در ذهن شخص میماند. بعضی از بخشهای مغز متحجر ما بصورت ناامیدی و یاس باز هم میخواهد باور کند که بالاخره کسی در بیرون هست که بتواند همه انتظارات و نیازهای ما را برآورده و برایمان خوشبختی، شادی و صلح و صفا بیاورد. عیبی نیست که شخص تخیل و تصورات رمانتیک داشته باشد ولی همیشه باید در نظر داشت و دقت کامل نمود که بخش تیره و تاریک وضعیت را نیز مجسم نمود، زیرا این بخش هم به زندگی ارتباط دارد و از آن جدا نیست...
ادامه دارد
بسیاری از جوانان زمانی که به سن ازدواج میرسند، فکر میکنند بهتر است هرچه بیشتر منتظر بمانند تا شاید شاهزادهای با اسب سفید به دیدن آنها بیاید و برای ازدواج با آنها پیشقدم شود.
آنها کمکم معتقد میشوند که خواستگاری تو دلبرو و جذاب و مطابق میل آنها برای آنها آماده خواهد شد و بزودی خود را به آنها معرفی خواهد نمود. تخیل نمودن و در رویاها غرق شدن چیز بدی نیست و حتی خوشآیند است، اما تخیل و رویابافی زیاد درست نیست و انسان را از واقعیتها دور میکند.
اگر دختر خانمی درطول زندگی و رشد خود پدری مهربان، پدری که تمام وقت خود را صرف آسایش و آرامش همسر خود مینماید داشته باشد، به خود اطمینان میدهد که همسر آینده او نیز شبیه پدر خود خواهد بود. او پدرش را به راستی ستایش و پرستش مینمود و او را همسری ایدهآل میدانست که خانواده خود را به اوج سعادت و خوشبختی خواهد رسانید. برای این دختر خانم آسانتر بود که به داستانهای رمانتیک (عشقی) که عاقبت با خوشبختی و سعادت ختم میشود اعتقاد پیدا کند. بهر تقدیر زمان ازدواج او فرا رسید و با شادی هرچه تمامتر ازدواج نمود، لیکن واضح است که همسرش مانند همسران دیگر دارای نواقص و اشکالاتی بود، او از این بابت واقعا تکان سفت و سختی خورد. در نتیجه ماههای زیادی را او در عدم خوشبختی و نارضایتی طی نمود. او حالا دیگر مطمئن شده بود که بصورت اشتباهی با همسر خود ازدواج کرده است و او فردی نبود که بتواند او را خوشبخت نماید. آنچه را در کتابها خوانده و در فیلمهای سینمایی دیده بود با وضع موجود او همانند نبود. او در دنیای تخیل خود فکر میکرد که اگر با مردی دیگر مثل پدرش ازدواج کرده بود، یک زندگی بسیار رمانتیک و عاری از اختلافات و اشکالات داشته و برای همیشه خوشحال و خوشبخت میبود. او اغلب اوقات همسرش را بخاطر اشتباهات و رفتارهای ناجورش سرزنش مینمود و زمانیکه از کمبودها و رفتار ناجور همسرش عصبانی میشد، خودش را سرزنش میکرد که عجب اشتباه بزرگی کرده است و او خود عجب همسر ناشکری میباشد. بالاخره پس از مدتی زندگی به بیماری افسردگی مبتلا شد و در نتیجه وارد یک دوره مشاوره و درمان قرار گرفت. قبل از شروع مشاوره و درمان او از همسرش جدا شد.
در جلسات مشاوره کوشش فراوان شد تا به این خانم جوان کمک شود زندگی را واقعیتر ببیند. یعنی بیشتر واقعبین باشد تا تخیلی، به علاوه به او کمک شد که از زندگی زناشویی انتظارات شدنی و قابل عمل بخواهد. انتظاراتی که بتوان آنها را اجرا نمود و حال چه خودش نسبت به همسر و چه همسر برای او و خانواده، به او کمک شد که فکر کند چه چیزهایی برای او رضایت خاطر میآورد و روی این انتخابها بیشتر تحقیق و بررسی نماید. با پذیرش این کمکها بخش واقعگرای او بیشتر رشد نمود و خودش را بخوبی نشان داد. ناگفته پیداست که تجارب رمانتیک کودکی به زودی نمیخواست از او دور شوند و در نتیجه او رویاهای خود را به کلی فراموش نماید. مسلما عبور از این مرحله به زمان و کوشش فراوان نیاز داشت.
بالاخره یک روز این خانم بیدار شد و تشخیص داد که رویاها و انتظارات او تهی از مفاهیمی بود که در دوران کودکی به عنوان آرزوها و ترسها یادگرفته بود. در یکی از جلسات مشاوره در حالیکه گریه میکرد، گفت که به او ظلم و خیانت شده است، زیرا هیچکس واقعیت را به او یادآوری نکرده است. حال او به خود میگفت که تمام این داستانهای فریبنده فقط تخیل محض میباشد. حال متوجه شدهام که هیچ کس نیست که از من مواظبت و مراقبت نماید. من احساس میکنم که بسیار احمق و ساده بودهام که این تخیلات و رویاهای مسخره را باور نموده بودم. آنچه را باور داشتم همه اشتباه از آب در آمدند، شکی نیست که آنها خیلی دردناک بودند. لیکن اینقدر نیرومند بودند که مرا بیدار و هشیار نمودند.
در نهایت این مراجع تصمیم جدی گرفت تا چگونگی مواظبت و مراقبت از خود را چه از لحاظ عاطفی و چه از لحاظ بدنی و یا مالی یاد بگیرد و به آن عمل کند. کمکم در طی این زمان و در وقت مناسب برای خود کاری بوجود آورد و یک فرد موفق و نوآور شد.
او حرفهای را ایجاد نمود که در حد خود یکتا بود. حرفهای که بیشتر برای کودکان بوجود آورده بود. به این نحو که کودکان در محلی که او تهیه کرده بود بیایند و با مواد قابل انعطاف اشکال مختلفی را بسازند، سپس آنها را در کورهای از آتش قرار میداد تا پخته شوند. در واقع نوعی صنعت سفال سازی بوجود آورد، منتها بسیار پیشرفته و جدید و مورد علاقه کودکان.
در عین حال بعد از مدتی او توانست با فرد مورد علاقهاش یک ازدواج مناسب و کامل بسازند. جالب اینکه این ازدواج دوم درست با همان شوهر قبلی بود که از او کلی ناامید شده بود و دلخوری داشت و عاقبت ازهم جدا شده بودند. منتها اینبار او توانست شوهرش را به عنوان یک انسان که اشتباهات و نواقص زیادی دارد بپذیرد.
او حالا متوجه شده بود که ازدواج ایدهآل معنایی ندارد، منتها هرچه شخص مشکلات شخصی و عاطفی کمتری داشته باشد برای ازدواج بهتر است. بعضی صفاتی که در انسانها وجود دارد را میتوان تحمل کرد و پذیرفت، اما آنهایی را که بسیار آزار دهنده هستند و شخص حاضر به تغییر آنها و جایگزینی یا یادگیری بهتر نیست را نمیتوان پذیرفت. در واقع چون انسانها از بدو تولد تا لحظه مرگ میتوانند یاد بگیرند و تغییر نمایند، بنابراین اگر خود بخواهند و قدری تحمل زحمت کنند و انرژی صرف نمایند و پشتکار داشته باشد به بسیاری از نواقص خود مسلط میشوند و آنها را با صفات بهتر که هم برای خودشان و هم برای همسر و خانوادهشان مفید میباشد جابجا نمایند.
بسیاری از خانمها به خوبی تشخیص میدهند که شاهزاده سوار بر اسب سفید برای ازدواج با آنها نمیآید. بعضی دیگر از خانمها در یک طلاق و جدایی دردناک به این واقعیت پی میبرند. متاسفانه بعضی از خانمها اینقدر منتظر این شاهزاده میشوند که تا به مرحله میانسالگی میرسند و هنوز هم انتظار میکشند.
با کمال تاسف باید گفت که تخیلات رمانتیک کهجنبه واقعیت ندارد به آهستگی از بین نمیرود و مدتها در ذهن شخص میماند. بعضی از بخشهای مغز متحجر ما بصورت ناامیدی و یاس باز هم میخواهد باور کند که بالاخره کسی در بیرون هست که بتواند همه انتظارات و نیازهای ما را برآورده و برایمان خوشبختی، شادی و صلح و صفا بیاورد. عیبی نیست که شخص تخیل و تصورات رمانتیک داشته باشد ولی همیشه باید در نظر داشت و دقت کامل نمود که بخش تیره و تاریک وضعیت را نیز مجسم نمود، زیرا این بخش هم به زندگی ارتباط دارد و از آن جدا نیست...
ادامه دارد
Date: Thursday, October 12, 2017 - 20:00
Safar Daee دکتر صفر داعی دکترای روانشناسی از دانشگاه انگلستان 905-770-4556 |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو