Date: Tuesday, November 30, 2021 - 10:45
*با گروه نمایشی بهاران در خدمت شما عزیزان هستیم تا از نزدیک با فعالیتهای هنری این عزیزان آشنا شویم. فرشیده جان شما تجربه بسیار زیادی در زمینههای هنری از جمله سینما و نمایش داشتید و همچنین در زمینه مطالعه و تحقیق و نوشتن کتاب. این پروژه آخری که در حال ساخت هستید یک نمایش رادیویی است، میشود برای ما توضیح دهید که چه شد که ایده ساخت این مجموعه چطور به ذهن شما رسید و در حال حاضر چطور این مجموعه را کار میکنید؟
اولین نکتهای که من را به فکر انداخت مساله خانه نشستن بود چون دیگر نمیشد از خانه بیرون رفت. داشتم کارهای نوشتن و ترجمهام را میکردم ولی از تاتر دور بودم واین کمی من را اذیت میکرد. با توجه به اینکه از خیلی بچگی من کار رادیو را شروع کردم و تا روزی که از ایران بیرون آمدم همچنان داشتم این کار را انجام میدادم به فکر افتادم که شروع کنم به تهیه کار نمایشهای رادیویی.
*میدانیم که دختر شما هلیا خانم هم با شما همکاری دارند برویم و از نزدیک با خودشان و از تجربهشان صحبت کنیم. هلیا جان دختر کارگردان بودن چه حسی دارد؟
حس خوبی دارد مثل این است که شاگرد اول کلاس باشی. حس خوبی است دری را باز میکند که شاید وجود نداشت و حداقل ضلع دیگری به زندگی من داده است که بدون وجود مامان این ضلع هنری برای من وجود نداشت و چیزی نیست که من خودم شخصا به طرفش گرایش داشته باشم.
*این منفعتهایش بود، ممکن است اشکالاتی هم باشد مثلا که مامان جاهایی شما را ignore کرده باشد و یا نقش شما را داده باشد به کسانی که بیشتر با آنها رودروایستی دارد؟ این اتفاق برای شما افتاده است؟ آیا این حس به شما دست داده که ممکن است مامان شما را فدا کرده باشند؟
از آنجایی که گرایش خود من نیست هیچ اشکالی ندارد و من معمولا ترجیح میدهم که اصلا همیشه پشت صحنه باشم و همیشه هم مامان هر کاری که داشتهاند اولش قرار بوده که من پشت صحنه باشم. هرگز این احساس را نداشتم که من را فدا کرده باشند.
*خوب این احساس خیلی خوبی است که مادر و دختر با هم دارید، راجع به همکاریتان در این پروژه بگویید.
قرار بود کاری نکنم ولی الان با همه بچهها همکاری میکنم و هم در داستانها و هم اینکه قسمت پخش کارها به عهده من است که در واقع به صورت پادکست روی networkهای مختلف shareمیشود.
*ممنون و خسته نباشید.
*برویم سراغ صدا پیشگان عزیز از جمله مرجان، مرجان خانم شما آهنگ صدایتان خیلی دلنشین است، و اینکه میدانیم شما ورزشکارید و از دنیای ورزش به هنر رو آوردهاید اصلا فکرش را میکردی که یک روز از این قابلیت صدایتان در کارهای هنری استفاده کنید؟
حقیقتش این است که این دو دنیا هیچ وقت جدا نبوده است، یعنی از قبل هم من فعالیتهای هنری داشتهام و backgroundی که دارم در یک خانوادهای هم بزرگ شدهام که پدرم خیلی اهل هنر و آواز خواندن و آدم اهل دلی بود و خواهرم در سینما فعالیت داشت و این background هنری را داشتم و این دنیا هیچ وقت از من جدا نبوده است. ولی خوب دنیای ورزش هم ار من جدا نبوده و حدودا از 13-14 سالگی در دنیای ورزش بودم و دنیای حرفهای یعنی شغل من هم در ورزش است و فکر نمیکنم که هیچ منافاتی هم با هم داشته باشد. ولی خوب اینکه این موقعیت اینجا پیش آمد و من فکر نمیکردم که هیچ وقت در کانادا این امکان برایم پیش بیاید که بتوانم کار صدا را انجام دهم، چون خیلی هم این کار صدا را دوست دارم و روح من را ارضا میکند وقتی این کار صدا را انجام میدهم یعنی واقعا با عشق این کار را میکنم. خیلی از این موقعیت من استقبال کردم و خیلی هم به طور اتفاقی با فرشیده جان آشنا شدم و خیلی هم خوشحالم که این اتفاق افتاد. تبلیغ کارشان را دیدم و به ایشان زنگ زدم و فعالیتهایمان شروع شد و دیگر بقیه داستان را خودتان میدانید.
*حتما یک نکات مشترکی بین ورزش و صدا پیشگی هست از جمله آن نفسگیریها، خیلی به شما کمک کرده است. پس شما باید بتوانید خیلی خوب هم برای ما اجرا کنید؟
یک نقشی داشتم به اسم مهرانگیز در نمایش شهری چون بهشت که آن خیلی برایم چالش داشت چون علاوه بر اینکه باید به آن گویش و طرز بیانم لهجه را هم اضافه میکردم، مهرانگیز از سن نوجوانی شروع میکرد و پیر هم میشد و حسهای مختلف هم داشت، خیلی برایم سخت بود و تمام تلاش خودم را کردم که درست دربیاید.
*در خدمت مازیار عزیز هستیم به برنامه ما خوش آمدی، مازیار جان در ابتدا خودتون رو معرفی کنید و از رشته تحصیلیتان بگویید و همچنین از سوابق هنری که داشتید و اینکه چه شد که با گروه فرشیده نسرین آشنا شدید و با ایشان همکاری کردید و این همکاری ادامه دارد؟ و بعد از اینها از تجربهتان بگویید و از اینکه شما از راه دور و از اتاوا با این گروه همکاری میکنید، آیا به اصطلاح سختیها و مشکلاتی دارد و به چه صورتی است؟ ممنون میشوم در این رابطه برای ما توضیح دهید.
من مازیار درویش هستم و از دانشکده هنرهای زیبا معماری و شهرسازی فارغ التحصیل شدهام و تا وقتی که وارد کانادا شوم اصلا به نمایش و کار تاتر هیچ فکر نمیکردم، به همه هنرها علاقه داشتم غیر از این که برایم خیلی سخت بود ولی در سال 2006 با اصرار یکی از دوستانم در شهر اتاوا زنده یاد حسین حسینزاده وارد یک کار نمایشی شدم که آنها به یک نفر کاراکتر جدید نیاز داشتند و من اولش خیلی وحشت داشتم ولی به هر حال توانستیم خیلی خوب این کار را روی صحنه ببریم و در شهر اتاوا یک کار خیلی مطرحی شد بعد از آن کارهای خیلی پراکندهای انجام شد تا آنکه در همان سالها خانم نسرین تشریف آوردند اتاوا و من از آنجا با ایشان آشنا شدم و باز با تلاشهای زنده یاد خانم مهندس مشایخ بود که ایشان میآمدند و کارهای نمایشی و کارگاههای نمایشی و گریم برای ما اجرا میکردند که من خیلی از آنها آموزش دیدم و از همان جا من در واقع فعالیت و همکاریام را با خانم نسرین شروع کردیم و خوب یک وقفه طولانی افتاد و کارهای دیگری در اتاوا در گروه پاکسو انجام میدادیم که به دوران پاندمیک خورد و در این دوران ما یک کاری را انجام دادیم که همه به صورت آنلاین بود و با همین برنامه zoom که با تلاشهای آقای همایون راستان در گروه پاکسو و کارگردانی آقای علی اسماعیلی که از مونترال بود این تاتر برگزار شد که آن هم یک کار نمایشی رادیویی بود و در چندین قسمت از رادیوی خوب آقای فلاحی در اتاوا پخش شد. چون در واقع من میتوانم بگویم تفاوتی نمیبینم بین اینها چون ما اینجا هم همدیگر را حضوری در دوران پاندمیک نمیدیدیم بنابراین وقتی خانم نسرین از من دعوت کردند که من هم به گروهشان ملحق شوم که واقعا باعث افتخار من بود من با جان و دل قبول کردم و شروع کردیم به کار کردن یعنی میشود گفت در دوران پاندمیک تفاوتی بین دو شهر وجود نداشت، چون قبل از آن هم ما با مونترال و شهرهای دیگر همکاری میکردیم. از این نظر من خیلی خوشحالم که توانستم در این گروه در این مدت که نزدیک به یک سال است شاید فعالیت کنم و آن گروهمان هم در شهر اتاوا همچنان ادامه دارد ولی به دلایلی کار یک مقدار کمتر شده است.
*ممنونم از توضیحات بسیار قشنگ شما کدام یک از اجراهایتان را بیشتر دوست داشتید و برایتان جذاب بود و آیا امکانش هست که برای ما اجرا کنید؟
والا من نقشهای کوتاه و بلند خیلی داشتم مثلا اوایل در حد یک training بود. من جملات کوتاهی در بعضی از نمایشها ارائه میکردم و همانها هم برای من تجربه خیلی خوبی بود به هر حال از این داستانها لذت میبردم و از کار دیگر دوستان که حرفهایتر بودند و در اینجا تجربه بیشتری نسبت به من داشتند یاد میگرفتم. تا اینکه چند کار با دیالوگهای بیشتر به من ارائه شد و من در واقع همه این کارها را دوست داشتم ولی از همه بیشتر اوتول دعوا بود. اگر بخواهم بیشتر برایتان توضیح بدهم به این دلیل است که این نقش با لکنت زبان برای اولین بار پخش میشد برایم جالب بود و به نظرم کار موفقی بود. بعد پرلاشز بود که با دو تا لهجه گیلکی و ارمنی من این را کار کردم که با توصیههای خانم نسرین خیلی به نظر خودم خوب درآمد. و طولانیترین نقش من که از همه هم بیشتر دوستش داشتم در داستان غیرمنتظره بود که نوشته آقای بهرام صادقی بود و من نقش میرزا محمودخان را داشتم که نقش یک آدم روشن فکر و نویسنده ایزوله شده که اطراف خودش و خانوادهاش را خوب درک نمیکند. اینها کل تجارب و تقریبا sampleهایی از تجربه بود که من در این گروه داشتم و خیلی از آنها لذت بردم و یاد گرفتم. یک جمله هم در این گروه بود که در همین داستان آقای میرزا محمود خان بود که خیلی تکرار میشد و من آن را خیلی دوست داشتم که اگر دوست داشته باشید برایتان بخوانم. "خانم این شوخی نیست من دارم درباره وضع زنان در دوران هخامنشی تحقیق میکنم، میخواهم ثابت کنم پیل الکتریسیته را ایرانیها اولین بار ساختند آن وقت شما نگاه کن مانع تحقیقات من میشوی".
*خیلی عالی بود بسیار لذت بردیم از اجرای خیلی قشنگ شما.
*فرشیده خانم میدانیم که شما خودتان هم کار نویسندگی انجام می دهید و کارهای تدوین و خیلی از کارهای دیگر و در کنار اینها برای نمایش در این پروژه داستانها را انتخاب میکنید. ملاک شما برای انتخاب این داستانها چیست؟
بجز ایران خوب ادبیات فارسی برای من خیلی مهم است و بسیارباارزش است و فکر میکنم که دارد نابود میشود یکی از زیباترین و خوش آهنگترین زبانهای دنیا است و متاسفانه تازیانههای بدی دارد به تنهاش میخورد و مدیا را هم که دارد کامل از بین میبرد. این هم یک نکته دیگر بود و نکته سوم مساله خاطرههاست آن مساله نوستالژیای است که ممکن است ما تمام مدت حسش کنیم. بچهها جوان هستند شایداین احساس را ندارند برای آدمهای همسن من حالا یک ذره پایینتر یک ذره بالاتر این نوستالژی همیشه همراه است و من میخواستم همه اینها را با هم جمع کنم و آن خاطرهها انگار میگذاریم داخل یک بقچه در صندوقچهای زمانی که میآییم جمع میکنیم و میبندیمش میاندازیم در چمدان، در یکی از آن انبوه چمدانهایی که با خودمان میآوریم. آن یک جای امنی دارد و به محض اینکه هم میرسیم اولین چمدانی که باز میکنیم همانی است که آن بقچه داخلش بوده است. خوب همه اینها را میشد در این نمایشها پیدا کرد. من به طور مثال سراغ خانم گلی ترقی رفتم به خاطر اینکه فکر میکردم که گذشته از زبانشان که بسیار زبان زیبا و روانی دارد و شاید جزو بهترین نویسندههای زن باشد و همچنین شاید اصلا درست نیست من اینطور بگویم در نوشتهها غلط پیدا نمیکنید حتی غلط چاپی و این نشان میدهد که چقدر حساس است و حتما بعد از چاپ چک میکنند و میبینند که غلط چاپی وجود نداشته باشد. گذشته از آن قصههایش همان خاطرههاست، همان نوستالژیهاست. دزد محترم، آن لحظهای که تعریف میکند که مثلا اینها چطور چمدانهایشان را بستند و وسایلشان را جمع کردند و از خانه آمدند بیرون، بعد از اینکه این نمایش ضبط شد و پخش شد یکی از دوستهای من از ایران به من زنگ زد و گفت که فرشیده درست آن روزهایی را به خاطر آوردم که تو زندگیات را به حراج گذاشته بودی و داشتی به کانادا میرفتی. یعنی قصههایش را شما با تمام وجودت لمس میکنی و احساسشان میکنی و این در مورد خانم گلی ترقی خیلی زیباست. قصههای خانم فریبا وفا را جدیدا داریم استفاده میکنیم که به طور مثال این قصه آخری که قرار است پخش شود مسالهی یک مادری است که از پا افتاده و نمیتواند پلههای ساختمان دخترش را بالا برود. خوب این هم خیلی جالب است حالا گذشته از خود قصه که ساختمان قشنگی دارد اینکه خیلیها فکر میکنند و مساله مادرشان به یادشان میافتد و اینکه این اتفاق به زودی برای من هم خواهد افتاد و خوب حالا گذشته از اینکه همه صحبتش این است که مواظب پاهایم باشم، ولی یک کمی هم مواظب پدر و مادرها بودن هم شیرین است. بعضی از نویسندهها صحبت کردم راجع به اینکه بالاخص بجز ایران، عزیز نسین را انتخاب کردم، ایشان نویسنده ترکیه هستند و ایشان روزنامه نگار بودند و بارها به زندان افتادند و با اسمهای مختلف و مستعار قصه نوشتند و دوباره به زندان افتادند. بعضیها قصههای ایشان را با اسم خودشان چاپ کردند و تمام شده رفته ولی آنچه که هست طنز بسیار زیبای عزیز نسین است. ما به هر حال اگر خودتان دقت کرده باشید توی قصههایمان بیشتر از غم و غصه داریم میگوییم، نمیدانم در چند قصه اشک من درآمده و با همان بغض من اجرا کردم ولیکن عزیز نسین طنزش به هر حال گرچه به قول خودش باید مردم را به گریه دربیاورد نه به خنده، از اتفاقاتی که دارد در مملکتش میافتد صحبت میکند. ولی به هر حال طنز زیبایی است و ممکن است زمانی که داریم آن را اجرا میکنیم ما یک گوشه لبخندی داشته باشیم. قصهها بسیار شبیه به مسائل امروز که در ایران دارد میگذرد هستند و شاید به همین خاطر قابل لمس بود و من در کنار نویسندگان ایرانی، عزیز نسین را سعی کردم یکی در میان کارهایش را اجرا کنم.
*این همزادپنداری کردن شما و این درک عمیق شما از داستانها باعث شد که شما موسیقیهای خیلی خوبی هم برای این داستانها پیدا کنید و این بار عاطفی داستان را بالاتر برد و زمانی که ما داستان را میشنویم همان مونس مادر اسفندیار یا همان دزد محترم که گفتید بعد از موسیقی انگار که ما بیشتر همزاد پنداری میکردیم، انگار که به مخاطب هم همان حسی را که شما هم داشتید دست میداد، از انتخاب موسیقی بگویید و اینکه چطور این موسیقیها را انتخاب میکنید.
خوب من خودم خیلی موسیقی گوش میدهم خیلی فیلم میبینم، شاید در زندگیام میلیون فیلم دیدهام و بعضی از آنها خیلی خوب در یادم مانده است. مثلا برای نمایش اوتول دعوا من موسیقیFrench connection را گذاشتم، یا مثلا برای پرلاشز la vie en rose را گذاشتم که خوب خیلی قدیمی بوده و میشناختمشان. این موسیقیها را برای مونس پسر اسفندیار آهنگ ممد نبودی ببینی، که شاید آن موقع حتی به آن میخندیدیم ولی الان میفهمیم آنهایی که رفتند جنگ و از بین رفتند معنیاش چه بوده است. برای موسیقیهای نمایشهای آقای عزیز نسین، خوب سعی میکنم برای همه آهنگهای خوب ترکی بگذارم و یکی از کارهایش زن بگیر حرفهای را من با دوست ترکی که در ترکیه دارم تماس گرفتم و از او موسیقیهای عروسی را خواستم، نه هر موسیقی شادی که بتوانم روی اینترنت پیدا کنم، و سه موسیقی عروسی برای من گذاشت که من برای این سه تا ازدواج این آدم از هر کدامش استفاده کردم.
*عزیز دیگری به جمع ما پیوستند، معرفی میکنم خانم رزا هستند، کاری را که شما با فرشیده خانم در حال ساختش هستید، خوب به صورت zoom و غیرحضوری است و فقط در زمینه صدا است، آیا اگر ایشان یک روز اجرای زنده بگذارند و تاتر زنده کار کنند باز هم شما حاضر هستید که performance زنده داشته باشید؟ یا نه اینکه ترجیح میدهید فقط در زمینه صدا کار کنید و بیش از این دیگر جلو نروید؟
ضمن درود، در مورد فرشیده جان من خیلی خوشبختم و خوشحالم، ایشان را به عنوان پیشکسوت به عنوان کسی که عمرش را از وقتی که خودشان را نمیشاختند در هنر سپری کردهاند. داشتن بزرگی چون ایشان برای همه ما واقعا غنیمت است و باعث افتخار است و اگر ایشان صلاح دانستند به طور قطع من همیشه با ایشان هستم و هیچ وقت نمیتوانم همپایی و همسویی داشته باشم، میتوانم به عنوان یک شاگرد در خدمتشان باشم.
*پس کارهای performance را دوست دارید انجام دهید؟
بله اگر ایشان صلاح بدانند که من شایسته این کار هستم، حتما.
*شما نقشهای متفاوتی را در این گروه بازی کردهاید و خوب بعضی از آنها متناسب با شخصیت شما بودند و برخی دیگر بسیار متفاوت بودند. کدامیک از کارهایتان را بیشتر دوست داشتید؟
همه کارها در نوع خودش قطعا باارزش بوده و خوشحال بودم از تعداد نقشی که در نمایشها داشتم آنچه که بیشتر به شخصیت خود من نزدیکتر بود کابوس شناور بود که من در نقش شمسی خانم بودم، مادر دختری سرکش که البته از نظر مادر سرکش بود و با این مساله مواجه شدم که فرقی نمیکند که در کجای دنیا زندگی کنیم، مادر همیشه مادر است و حس و احساس مادری حتی میتوان گفت به صورت متعصبانه در مادر است و همیشه مادر میتواند قابل توجیه باشد، به خاطر رفتارهایش، به خاطر حساسیتهایش و فقط به این خاطر که مادر است.
*سلام مهدی جان به برنامه ما خوش آمدی. میدانیم که شما کارهای الکترونیک میکنید و به اصطلاح از دنیای الکترونیک به دنیای هنر پا گذاشتید، مخصوصا صداپیشگی و کار کردن فن بیان. با اینکه شما تجربهای در این زمینه نداشتید و این اولین تجربه هنری شما بود میشود بیشتر در این زمینه برای ما توضیح دهید؟
من هم سلام دارم خدمت همه دوستان و هم گروهیهای هنرمند خوبم. خدمتتان عرض کنم که رشته من خوب فنی است و مهندسی است در ارتباط با قوانین فیزیک و همه چیز باید دقیق و طبق فرمولهای ریاضی انجام شود ولی خوب هنر هم جزو بخشی از وجود همه آدمها است و همه به نوعی این استعداد هنری را دارند، خوب در افراد مختلف کم و بیش هست و اگر کسی آن را پرورش دهد به هر حال این بعد شخصیت هم رشد میکند. با آشنا شدن با فرشیده خانم و گروه خوبشان و هنرمندان خوبی که در این گروه هستند دوست داشتم این بعد شخصیتیام هم یک مقدار پرورش پیدا کند و این موقعیت خیلی خوبی بود و از همه دوستان خیلی ممنونم بالاخص فرشیده خانم که خیلی زحمت کشیدند و زحمت میکشند و خیلی ما را تحمل میکنند تا یک کار خوبی انجام بگیرد.
*ممنونم از پاسخ شما اگر موافق باشید برویم و یکی از اجراهای شما را در نمایش رادیویی قلبهای بیتپش با هم ببینیم.
*خوب میرویم سراغ موژان خانم، موژان جان به نظر میرسد که شما کوچکترین عضو این گروه باشید، درست است؟
نه، من اول فکر میکردم که سینا کوچکترین عضو گروه است ولی امروز فهمیدم که امیرحسین وعرفان کوچکترین عضو گروه هستند.
*چطور به این گروه پیوستی و با آنها کار کردی؟ چطور با آنها آشنا شدی؟
یکی از دوستان تقریبا نزدیک من با فرشیده جان فامیل هستند و یک روز به من گفت که دوست داری این کار را انجام دهی؟ من خیلی گم بودم و دلم میخواست یک کاری انجام دهم ولی نمیدانستم چه کاری. یک مرتبه به من پیشنهاد داد که یک همچین چیزی هست، دوست داری شمارهات را بدهم و با هم صحبت کنید؟ که اینجوری من با فرشیده جان آشنا شدم و بعد الان هم اینجا در خدمت شما هستم.
*و این آشنایی شما باعث شد که خودتان بیایید و سینا را هم به مجموعه این کار دعوت کنید. و اینکه آیا به یاد داری که اولین کاری که سینا در آن شرکت داشت و شما از او خواستید با ما همکاری کند کدام کار بود؟ و برای چه چیزی؟
کار بارانی سفارتی بود. فرشیده جان گفتند که من یک شخصیتی را میخواهم که بتواند با لهجه ترکی صحبت کند و اینکه آن موقع مثل اینکه هر کدام از بچهها یک نقش دیگری داشتند و نمیتوانستند. بعد من گفتم من یکی را میشناسم که خیلی خوب میتواند لهجه ترکی را دربیاورد. همان شب یک خلاصه داستان را در واقع یک دیالوگی از قصه را ساختم و به سینا گفتم این را سریع ضبط کن تا من برای فرشیده جان بفرستم بعد از آن فرشیده جان گفتند خیلی خوب است و عالی است و بعد سینا هم به داخل کار آمد.
*به یاد دارم که شما تورنتو نبودید و از راه دور و از طریق Zoom با این گروه همکاری داشتید، سختی این کار چه بود؟ تغییر ساعتها، هماهنگ شدن با این گروه، میشود برای ما توضیح دهید.
البته اول که شروع کردیم همین جا بودم، کرونا بود و همه بیکار بودیم. بعد به خاطر کاری که داریم در نیکاراگوئه بودیم که از نظر ساعتی یک مقدار با اینجا فرق دارد. دقیقا ساعتی که ما باید در office میبودیم باید برای نمایش روی zoom میآمدیم و هیچی در office را میبستیم و هر کس که میآمد از دور میگفتیم برو. خیلی هم سخت نبود ولی سختیاش همین بود که یک مرتبه کسی میآمد ولی بالاخره چون خودمان هم کار را، هم فرشیده جان را و هم بقیه دوستان را دوست داشتیم به هر ترتیب manage میکردیم که بتوانیم شرکت کنیم.
اولین نکتهای که من را به فکر انداخت مساله خانه نشستن بود چون دیگر نمیشد از خانه بیرون رفت. داشتم کارهای نوشتن و ترجمهام را میکردم ولی از تاتر دور بودم واین کمی من را اذیت میکرد. با توجه به اینکه از خیلی بچگی من کار رادیو را شروع کردم و تا روزی که از ایران بیرون آمدم همچنان داشتم این کار را انجام میدادم به فکر افتادم که شروع کنم به تهیه کار نمایشهای رادیویی.
*میدانیم که دختر شما هلیا خانم هم با شما همکاری دارند برویم و از نزدیک با خودشان و از تجربهشان صحبت کنیم. هلیا جان دختر کارگردان بودن چه حسی دارد؟
حس خوبی دارد مثل این است که شاگرد اول کلاس باشی. حس خوبی است دری را باز میکند که شاید وجود نداشت و حداقل ضلع دیگری به زندگی من داده است که بدون وجود مامان این ضلع هنری برای من وجود نداشت و چیزی نیست که من خودم شخصا به طرفش گرایش داشته باشم.
*این منفعتهایش بود، ممکن است اشکالاتی هم باشد مثلا که مامان جاهایی شما را ignore کرده باشد و یا نقش شما را داده باشد به کسانی که بیشتر با آنها رودروایستی دارد؟ این اتفاق برای شما افتاده است؟ آیا این حس به شما دست داده که ممکن است مامان شما را فدا کرده باشند؟
از آنجایی که گرایش خود من نیست هیچ اشکالی ندارد و من معمولا ترجیح میدهم که اصلا همیشه پشت صحنه باشم و همیشه هم مامان هر کاری که داشتهاند اولش قرار بوده که من پشت صحنه باشم. هرگز این احساس را نداشتم که من را فدا کرده باشند.
*خوب این احساس خیلی خوبی است که مادر و دختر با هم دارید، راجع به همکاریتان در این پروژه بگویید.
قرار بود کاری نکنم ولی الان با همه بچهها همکاری میکنم و هم در داستانها و هم اینکه قسمت پخش کارها به عهده من است که در واقع به صورت پادکست روی networkهای مختلف shareمیشود.
*ممنون و خسته نباشید.
*برویم سراغ صدا پیشگان عزیز از جمله مرجان، مرجان خانم شما آهنگ صدایتان خیلی دلنشین است، و اینکه میدانیم شما ورزشکارید و از دنیای ورزش به هنر رو آوردهاید اصلا فکرش را میکردی که یک روز از این قابلیت صدایتان در کارهای هنری استفاده کنید؟
حقیقتش این است که این دو دنیا هیچ وقت جدا نبوده است، یعنی از قبل هم من فعالیتهای هنری داشتهام و backgroundی که دارم در یک خانوادهای هم بزرگ شدهام که پدرم خیلی اهل هنر و آواز خواندن و آدم اهل دلی بود و خواهرم در سینما فعالیت داشت و این background هنری را داشتم و این دنیا هیچ وقت از من جدا نبوده است. ولی خوب دنیای ورزش هم ار من جدا نبوده و حدودا از 13-14 سالگی در دنیای ورزش بودم و دنیای حرفهای یعنی شغل من هم در ورزش است و فکر نمیکنم که هیچ منافاتی هم با هم داشته باشد. ولی خوب اینکه این موقعیت اینجا پیش آمد و من فکر نمیکردم که هیچ وقت در کانادا این امکان برایم پیش بیاید که بتوانم کار صدا را انجام دهم، چون خیلی هم این کار صدا را دوست دارم و روح من را ارضا میکند وقتی این کار صدا را انجام میدهم یعنی واقعا با عشق این کار را میکنم. خیلی از این موقعیت من استقبال کردم و خیلی هم به طور اتفاقی با فرشیده جان آشنا شدم و خیلی هم خوشحالم که این اتفاق افتاد. تبلیغ کارشان را دیدم و به ایشان زنگ زدم و فعالیتهایمان شروع شد و دیگر بقیه داستان را خودتان میدانید.
*حتما یک نکات مشترکی بین ورزش و صدا پیشگی هست از جمله آن نفسگیریها، خیلی به شما کمک کرده است. پس شما باید بتوانید خیلی خوب هم برای ما اجرا کنید؟
یک نقشی داشتم به اسم مهرانگیز در نمایش شهری چون بهشت که آن خیلی برایم چالش داشت چون علاوه بر اینکه باید به آن گویش و طرز بیانم لهجه را هم اضافه میکردم، مهرانگیز از سن نوجوانی شروع میکرد و پیر هم میشد و حسهای مختلف هم داشت، خیلی برایم سخت بود و تمام تلاش خودم را کردم که درست دربیاید.
*در خدمت مازیار عزیز هستیم به برنامه ما خوش آمدی، مازیار جان در ابتدا خودتون رو معرفی کنید و از رشته تحصیلیتان بگویید و همچنین از سوابق هنری که داشتید و اینکه چه شد که با گروه فرشیده نسرین آشنا شدید و با ایشان همکاری کردید و این همکاری ادامه دارد؟ و بعد از اینها از تجربهتان بگویید و از اینکه شما از راه دور و از اتاوا با این گروه همکاری میکنید، آیا به اصطلاح سختیها و مشکلاتی دارد و به چه صورتی است؟ ممنون میشوم در این رابطه برای ما توضیح دهید.
من مازیار درویش هستم و از دانشکده هنرهای زیبا معماری و شهرسازی فارغ التحصیل شدهام و تا وقتی که وارد کانادا شوم اصلا به نمایش و کار تاتر هیچ فکر نمیکردم، به همه هنرها علاقه داشتم غیر از این که برایم خیلی سخت بود ولی در سال 2006 با اصرار یکی از دوستانم در شهر اتاوا زنده یاد حسین حسینزاده وارد یک کار نمایشی شدم که آنها به یک نفر کاراکتر جدید نیاز داشتند و من اولش خیلی وحشت داشتم ولی به هر حال توانستیم خیلی خوب این کار را روی صحنه ببریم و در شهر اتاوا یک کار خیلی مطرحی شد بعد از آن کارهای خیلی پراکندهای انجام شد تا آنکه در همان سالها خانم نسرین تشریف آوردند اتاوا و من از آنجا با ایشان آشنا شدم و باز با تلاشهای زنده یاد خانم مهندس مشایخ بود که ایشان میآمدند و کارهای نمایشی و کارگاههای نمایشی و گریم برای ما اجرا میکردند که من خیلی از آنها آموزش دیدم و از همان جا من در واقع فعالیت و همکاریام را با خانم نسرین شروع کردیم و خوب یک وقفه طولانی افتاد و کارهای دیگری در اتاوا در گروه پاکسو انجام میدادیم که به دوران پاندمیک خورد و در این دوران ما یک کاری را انجام دادیم که همه به صورت آنلاین بود و با همین برنامه zoom که با تلاشهای آقای همایون راستان در گروه پاکسو و کارگردانی آقای علی اسماعیلی که از مونترال بود این تاتر برگزار شد که آن هم یک کار نمایشی رادیویی بود و در چندین قسمت از رادیوی خوب آقای فلاحی در اتاوا پخش شد. چون در واقع من میتوانم بگویم تفاوتی نمیبینم بین اینها چون ما اینجا هم همدیگر را حضوری در دوران پاندمیک نمیدیدیم بنابراین وقتی خانم نسرین از من دعوت کردند که من هم به گروهشان ملحق شوم که واقعا باعث افتخار من بود من با جان و دل قبول کردم و شروع کردیم به کار کردن یعنی میشود گفت در دوران پاندمیک تفاوتی بین دو شهر وجود نداشت، چون قبل از آن هم ما با مونترال و شهرهای دیگر همکاری میکردیم. از این نظر من خیلی خوشحالم که توانستم در این گروه در این مدت که نزدیک به یک سال است شاید فعالیت کنم و آن گروهمان هم در شهر اتاوا همچنان ادامه دارد ولی به دلایلی کار یک مقدار کمتر شده است.
*ممنونم از توضیحات بسیار قشنگ شما کدام یک از اجراهایتان را بیشتر دوست داشتید و برایتان جذاب بود و آیا امکانش هست که برای ما اجرا کنید؟
والا من نقشهای کوتاه و بلند خیلی داشتم مثلا اوایل در حد یک training بود. من جملات کوتاهی در بعضی از نمایشها ارائه میکردم و همانها هم برای من تجربه خیلی خوبی بود به هر حال از این داستانها لذت میبردم و از کار دیگر دوستان که حرفهایتر بودند و در اینجا تجربه بیشتری نسبت به من داشتند یاد میگرفتم. تا اینکه چند کار با دیالوگهای بیشتر به من ارائه شد و من در واقع همه این کارها را دوست داشتم ولی از همه بیشتر اوتول دعوا بود. اگر بخواهم بیشتر برایتان توضیح بدهم به این دلیل است که این نقش با لکنت زبان برای اولین بار پخش میشد برایم جالب بود و به نظرم کار موفقی بود. بعد پرلاشز بود که با دو تا لهجه گیلکی و ارمنی من این را کار کردم که با توصیههای خانم نسرین خیلی به نظر خودم خوب درآمد. و طولانیترین نقش من که از همه هم بیشتر دوستش داشتم در داستان غیرمنتظره بود که نوشته آقای بهرام صادقی بود و من نقش میرزا محمودخان را داشتم که نقش یک آدم روشن فکر و نویسنده ایزوله شده که اطراف خودش و خانوادهاش را خوب درک نمیکند. اینها کل تجارب و تقریبا sampleهایی از تجربه بود که من در این گروه داشتم و خیلی از آنها لذت بردم و یاد گرفتم. یک جمله هم در این گروه بود که در همین داستان آقای میرزا محمود خان بود که خیلی تکرار میشد و من آن را خیلی دوست داشتم که اگر دوست داشته باشید برایتان بخوانم. "خانم این شوخی نیست من دارم درباره وضع زنان در دوران هخامنشی تحقیق میکنم، میخواهم ثابت کنم پیل الکتریسیته را ایرانیها اولین بار ساختند آن وقت شما نگاه کن مانع تحقیقات من میشوی".
*خیلی عالی بود بسیار لذت بردیم از اجرای خیلی قشنگ شما.
*فرشیده خانم میدانیم که شما خودتان هم کار نویسندگی انجام می دهید و کارهای تدوین و خیلی از کارهای دیگر و در کنار اینها برای نمایش در این پروژه داستانها را انتخاب میکنید. ملاک شما برای انتخاب این داستانها چیست؟
بجز ایران خوب ادبیات فارسی برای من خیلی مهم است و بسیارباارزش است و فکر میکنم که دارد نابود میشود یکی از زیباترین و خوش آهنگترین زبانهای دنیا است و متاسفانه تازیانههای بدی دارد به تنهاش میخورد و مدیا را هم که دارد کامل از بین میبرد. این هم یک نکته دیگر بود و نکته سوم مساله خاطرههاست آن مساله نوستالژیای است که ممکن است ما تمام مدت حسش کنیم. بچهها جوان هستند شایداین احساس را ندارند برای آدمهای همسن من حالا یک ذره پایینتر یک ذره بالاتر این نوستالژی همیشه همراه است و من میخواستم همه اینها را با هم جمع کنم و آن خاطرهها انگار میگذاریم داخل یک بقچه در صندوقچهای زمانی که میآییم جمع میکنیم و میبندیمش میاندازیم در چمدان، در یکی از آن انبوه چمدانهایی که با خودمان میآوریم. آن یک جای امنی دارد و به محض اینکه هم میرسیم اولین چمدانی که باز میکنیم همانی است که آن بقچه داخلش بوده است. خوب همه اینها را میشد در این نمایشها پیدا کرد. من به طور مثال سراغ خانم گلی ترقی رفتم به خاطر اینکه فکر میکردم که گذشته از زبانشان که بسیار زبان زیبا و روانی دارد و شاید جزو بهترین نویسندههای زن باشد و همچنین شاید اصلا درست نیست من اینطور بگویم در نوشتهها غلط پیدا نمیکنید حتی غلط چاپی و این نشان میدهد که چقدر حساس است و حتما بعد از چاپ چک میکنند و میبینند که غلط چاپی وجود نداشته باشد. گذشته از آن قصههایش همان خاطرههاست، همان نوستالژیهاست. دزد محترم، آن لحظهای که تعریف میکند که مثلا اینها چطور چمدانهایشان را بستند و وسایلشان را جمع کردند و از خانه آمدند بیرون، بعد از اینکه این نمایش ضبط شد و پخش شد یکی از دوستهای من از ایران به من زنگ زد و گفت که فرشیده درست آن روزهایی را به خاطر آوردم که تو زندگیات را به حراج گذاشته بودی و داشتی به کانادا میرفتی. یعنی قصههایش را شما با تمام وجودت لمس میکنی و احساسشان میکنی و این در مورد خانم گلی ترقی خیلی زیباست. قصههای خانم فریبا وفا را جدیدا داریم استفاده میکنیم که به طور مثال این قصه آخری که قرار است پخش شود مسالهی یک مادری است که از پا افتاده و نمیتواند پلههای ساختمان دخترش را بالا برود. خوب این هم خیلی جالب است حالا گذشته از خود قصه که ساختمان قشنگی دارد اینکه خیلیها فکر میکنند و مساله مادرشان به یادشان میافتد و اینکه این اتفاق به زودی برای من هم خواهد افتاد و خوب حالا گذشته از اینکه همه صحبتش این است که مواظب پاهایم باشم، ولی یک کمی هم مواظب پدر و مادرها بودن هم شیرین است. بعضی از نویسندهها صحبت کردم راجع به اینکه بالاخص بجز ایران، عزیز نسین را انتخاب کردم، ایشان نویسنده ترکیه هستند و ایشان روزنامه نگار بودند و بارها به زندان افتادند و با اسمهای مختلف و مستعار قصه نوشتند و دوباره به زندان افتادند. بعضیها قصههای ایشان را با اسم خودشان چاپ کردند و تمام شده رفته ولی آنچه که هست طنز بسیار زیبای عزیز نسین است. ما به هر حال اگر خودتان دقت کرده باشید توی قصههایمان بیشتر از غم و غصه داریم میگوییم، نمیدانم در چند قصه اشک من درآمده و با همان بغض من اجرا کردم ولیکن عزیز نسین طنزش به هر حال گرچه به قول خودش باید مردم را به گریه دربیاورد نه به خنده، از اتفاقاتی که دارد در مملکتش میافتد صحبت میکند. ولی به هر حال طنز زیبایی است و ممکن است زمانی که داریم آن را اجرا میکنیم ما یک گوشه لبخندی داشته باشیم. قصهها بسیار شبیه به مسائل امروز که در ایران دارد میگذرد هستند و شاید به همین خاطر قابل لمس بود و من در کنار نویسندگان ایرانی، عزیز نسین را سعی کردم یکی در میان کارهایش را اجرا کنم.
*این همزادپنداری کردن شما و این درک عمیق شما از داستانها باعث شد که شما موسیقیهای خیلی خوبی هم برای این داستانها پیدا کنید و این بار عاطفی داستان را بالاتر برد و زمانی که ما داستان را میشنویم همان مونس مادر اسفندیار یا همان دزد محترم که گفتید بعد از موسیقی انگار که ما بیشتر همزاد پنداری میکردیم، انگار که به مخاطب هم همان حسی را که شما هم داشتید دست میداد، از انتخاب موسیقی بگویید و اینکه چطور این موسیقیها را انتخاب میکنید.
خوب من خودم خیلی موسیقی گوش میدهم خیلی فیلم میبینم، شاید در زندگیام میلیون فیلم دیدهام و بعضی از آنها خیلی خوب در یادم مانده است. مثلا برای نمایش اوتول دعوا من موسیقیFrench connection را گذاشتم، یا مثلا برای پرلاشز la vie en rose را گذاشتم که خوب خیلی قدیمی بوده و میشناختمشان. این موسیقیها را برای مونس پسر اسفندیار آهنگ ممد نبودی ببینی، که شاید آن موقع حتی به آن میخندیدیم ولی الان میفهمیم آنهایی که رفتند جنگ و از بین رفتند معنیاش چه بوده است. برای موسیقیهای نمایشهای آقای عزیز نسین، خوب سعی میکنم برای همه آهنگهای خوب ترکی بگذارم و یکی از کارهایش زن بگیر حرفهای را من با دوست ترکی که در ترکیه دارم تماس گرفتم و از او موسیقیهای عروسی را خواستم، نه هر موسیقی شادی که بتوانم روی اینترنت پیدا کنم، و سه موسیقی عروسی برای من گذاشت که من برای این سه تا ازدواج این آدم از هر کدامش استفاده کردم.
*عزیز دیگری به جمع ما پیوستند، معرفی میکنم خانم رزا هستند، کاری را که شما با فرشیده خانم در حال ساختش هستید، خوب به صورت zoom و غیرحضوری است و فقط در زمینه صدا است، آیا اگر ایشان یک روز اجرای زنده بگذارند و تاتر زنده کار کنند باز هم شما حاضر هستید که performance زنده داشته باشید؟ یا نه اینکه ترجیح میدهید فقط در زمینه صدا کار کنید و بیش از این دیگر جلو نروید؟
ضمن درود، در مورد فرشیده جان من خیلی خوشبختم و خوشحالم، ایشان را به عنوان پیشکسوت به عنوان کسی که عمرش را از وقتی که خودشان را نمیشاختند در هنر سپری کردهاند. داشتن بزرگی چون ایشان برای همه ما واقعا غنیمت است و باعث افتخار است و اگر ایشان صلاح دانستند به طور قطع من همیشه با ایشان هستم و هیچ وقت نمیتوانم همپایی و همسویی داشته باشم، میتوانم به عنوان یک شاگرد در خدمتشان باشم.
*پس کارهای performance را دوست دارید انجام دهید؟
بله اگر ایشان صلاح بدانند که من شایسته این کار هستم، حتما.
*شما نقشهای متفاوتی را در این گروه بازی کردهاید و خوب بعضی از آنها متناسب با شخصیت شما بودند و برخی دیگر بسیار متفاوت بودند. کدامیک از کارهایتان را بیشتر دوست داشتید؟
همه کارها در نوع خودش قطعا باارزش بوده و خوشحال بودم از تعداد نقشی که در نمایشها داشتم آنچه که بیشتر به شخصیت خود من نزدیکتر بود کابوس شناور بود که من در نقش شمسی خانم بودم، مادر دختری سرکش که البته از نظر مادر سرکش بود و با این مساله مواجه شدم که فرقی نمیکند که در کجای دنیا زندگی کنیم، مادر همیشه مادر است و حس و احساس مادری حتی میتوان گفت به صورت متعصبانه در مادر است و همیشه مادر میتواند قابل توجیه باشد، به خاطر رفتارهایش، به خاطر حساسیتهایش و فقط به این خاطر که مادر است.
*سلام مهدی جان به برنامه ما خوش آمدی. میدانیم که شما کارهای الکترونیک میکنید و به اصطلاح از دنیای الکترونیک به دنیای هنر پا گذاشتید، مخصوصا صداپیشگی و کار کردن فن بیان. با اینکه شما تجربهای در این زمینه نداشتید و این اولین تجربه هنری شما بود میشود بیشتر در این زمینه برای ما توضیح دهید؟
من هم سلام دارم خدمت همه دوستان و هم گروهیهای هنرمند خوبم. خدمتتان عرض کنم که رشته من خوب فنی است و مهندسی است در ارتباط با قوانین فیزیک و همه چیز باید دقیق و طبق فرمولهای ریاضی انجام شود ولی خوب هنر هم جزو بخشی از وجود همه آدمها است و همه به نوعی این استعداد هنری را دارند، خوب در افراد مختلف کم و بیش هست و اگر کسی آن را پرورش دهد به هر حال این بعد شخصیت هم رشد میکند. با آشنا شدن با فرشیده خانم و گروه خوبشان و هنرمندان خوبی که در این گروه هستند دوست داشتم این بعد شخصیتیام هم یک مقدار پرورش پیدا کند و این موقعیت خیلی خوبی بود و از همه دوستان خیلی ممنونم بالاخص فرشیده خانم که خیلی زحمت کشیدند و زحمت میکشند و خیلی ما را تحمل میکنند تا یک کار خوبی انجام بگیرد.
*ممنونم از پاسخ شما اگر موافق باشید برویم و یکی از اجراهای شما را در نمایش رادیویی قلبهای بیتپش با هم ببینیم.
*خوب میرویم سراغ موژان خانم، موژان جان به نظر میرسد که شما کوچکترین عضو این گروه باشید، درست است؟
نه، من اول فکر میکردم که سینا کوچکترین عضو گروه است ولی امروز فهمیدم که امیرحسین وعرفان کوچکترین عضو گروه هستند.
*چطور به این گروه پیوستی و با آنها کار کردی؟ چطور با آنها آشنا شدی؟
یکی از دوستان تقریبا نزدیک من با فرشیده جان فامیل هستند و یک روز به من گفت که دوست داری این کار را انجام دهی؟ من خیلی گم بودم و دلم میخواست یک کاری انجام دهم ولی نمیدانستم چه کاری. یک مرتبه به من پیشنهاد داد که یک همچین چیزی هست، دوست داری شمارهات را بدهم و با هم صحبت کنید؟ که اینجوری من با فرشیده جان آشنا شدم و بعد الان هم اینجا در خدمت شما هستم.
*و این آشنایی شما باعث شد که خودتان بیایید و سینا را هم به مجموعه این کار دعوت کنید. و اینکه آیا به یاد داری که اولین کاری که سینا در آن شرکت داشت و شما از او خواستید با ما همکاری کند کدام کار بود؟ و برای چه چیزی؟
کار بارانی سفارتی بود. فرشیده جان گفتند که من یک شخصیتی را میخواهم که بتواند با لهجه ترکی صحبت کند و اینکه آن موقع مثل اینکه هر کدام از بچهها یک نقش دیگری داشتند و نمیتوانستند. بعد من گفتم من یکی را میشناسم که خیلی خوب میتواند لهجه ترکی را دربیاورد. همان شب یک خلاصه داستان را در واقع یک دیالوگی از قصه را ساختم و به سینا گفتم این را سریع ضبط کن تا من برای فرشیده جان بفرستم بعد از آن فرشیده جان گفتند خیلی خوب است و عالی است و بعد سینا هم به داخل کار آمد.
*به یاد دارم که شما تورنتو نبودید و از راه دور و از طریق Zoom با این گروه همکاری داشتید، سختی این کار چه بود؟ تغییر ساعتها، هماهنگ شدن با این گروه، میشود برای ما توضیح دهید.
البته اول که شروع کردیم همین جا بودم، کرونا بود و همه بیکار بودیم. بعد به خاطر کاری که داریم در نیکاراگوئه بودیم که از نظر ساعتی یک مقدار با اینجا فرق دارد. دقیقا ساعتی که ما باید در office میبودیم باید برای نمایش روی zoom میآمدیم و هیچی در office را میبستیم و هر کس که میآمد از دور میگفتیم برو. خیلی هم سخت نبود ولی سختیاش همین بود که یک مرتبه کسی میآمد ولی بالاخره چون خودمان هم کار را، هم فرشیده جان را و هم بقیه دوستان را دوست داشتیم به هر ترتیب manage میکردیم که بتوانیم شرکت کنیم.