از خدا پنهان نیست، از شما هم پنهان نباشد، حکایت آنکه خدا رفتگان همه شما را غرق رحمت کند، حقیرمان خاله نازنینی داشتیم که بسیار اهل مطالعه و کتاب بود و شوهر او حکیم علفی. این خاله جانمان نه ماه از سال را تنها بود و همسرش دنبال علفهای دارویی در کوه و کمر. اما سه ماه زمستون که برمیگشت به خانه، امر، امر خاله جان بود. هر چه او دستور میداد، حضرت حکیمباشی باید بدون چون و چرا آن را اجرا میکرد. در میان فک و فامیل این مثل معروف بود که حکمرانی بر مردان باید مثل خالهجان باشد:غذا بپز، چشم. جارو بکش، چشم. ظرف بشوی، چشم. ناز منو بکش، چشم. پشتم را بمال، چشم.
Sub-Category: Fun
Happened at: Canada
Wednesday, November 28, 2018 - 19:00