Date: Tuesday, July 13, 2021 - 10:45

دو روز پس از آمدن به کانادا بستری و چند روز بعد نیز جراحی قلب داشتم

با سلام خدمت شما شنوندگان عزیز و با تشکر از روزنامه ایران استار که با ابتکارات جدیدی امکانات گفتگو و بیان خاطرات شهروندان را در غربت و بخصوص در ایامی که اغلب خانواده‌ها به دلیل گسترش ویروس کرونا به عبارتی خانه نشین شده‌اند فراهم کرده است که به حق قابل تقدیر می‌باشد و با سپاس از خانم عرفانه ایران‌نژاد و دعوت از اینجانب برای مشارکت در این طرح سعی می‌کنم به سهم خود بخشی از خاطرات خود را بخصوص در سالهای اولیه که به دلیل انقلاب اسلامی در ایران همه روزه شاهد تعداد زیادی از هموطنانمان به کانادا بودیم اظهار دارم.
ولی ابتدا باید اعلام کنم خاطره‌هایی که ذکر می‌شود نه برای خودستایی است و نه خدای ناکرده برای توهین به شخص یا اشخاصی که در این داستانها نقشی داشته‌اند بلکه فقط برای یادآوری اتفاقات در آن ایام سخت بود که جامعه تازه وارد ایرانی خواسته یا ناخواسته تن به مهاجرت می‌دادند و به کشورهای بیگانه و از جمله کانادا جلای وطن می‌کردند. من مرتضی هاشمی هستم که در تاریخ 9 دسامبر سال 1983 به صورت رسمی با خانواده به تونتو وارد شدیم البته قبل از این تاریخ من به دفعات به کانادا آمده بودم. چون فعالیت‌های تجارتی موفقی بین ایران و کانادا داشتیم و اولین فرزند من هم در کانادا مشغول به تحصیل بود. در یکی از سفرهای من به ایران و شرکت در نمایشگاه بین المللی که در پاولینگ کانادا و سوئیس غرفه‌های تجارتی و صنعتی از جمله ماشین های اسپارک روتن و ماشین آلات تولید‌ لنت ترمز داشتیم به دلایلی که ذکر آن در این برنامه لازم نیست دچار سکته قلبی شدم و بعد از سه هفته که در بیمارستانی در تهران بستری بودم با صندلی چرخدار همراه دخترم به تورنتو پرواز کردیم.
چون قبلا فرزند من ترتیب ثبت نام من را در بیمارستان Toronto general hospital داده بود، دو روز بعد از ورود به کانادا در بیمارستان بستری شدم و پس از سه هفته تلاش پزشکان ناچارا من را به صورت emergency برای عمل جراحی قلب باز به بخش ‌خصوصی بردند که با لطف الهی نتیجه عمل جراحی که توسط دکتر دیوید براون رئیس بخش جراحی انجام شد بسیار رضایت بخش بود و تقریبا بعد از شش ماه استراحت و فیزیوتراپی و با انگیزه‌های مثبتی در جهت خدمت به هوطنانمان مرکز اسلامی ولیعصر را، که اولین بنیاد مردمی ایرانیان بود با همکاری چند نفر تاسیس کردیم. لذا ادامه سخنان من مربوط می‌شود به دورانی که من به عنوان اولین رئیس هیات مدیره و یکی از موسسین اصلی انجام وظیفه می‌کردم‌، می‌باشد.‌
لازم به یادآوری است که در این راستا ما با مشکلات فراوانی روبرو می‌شدیم که اغلب ناشی از تصور غلط بعضی از افراد بود که ما را وابسته و یا بی‌صلاحیت در تاسیس مرکز اسلامی و غیره می‌دانستند ولی حقیقت چیز دیگری بود و آن هم ارائه خدمات فرهنگی و اجتماعی به خانواده‌هایی که با فرهنگی کاملا متفاوت به این دیار آمده بودند و نیاز به موسسه یا انجمنی که بتواند بدون توجه به مسائل سیاسی و طرز تفکر شخصی افراد در کنار آنها باشد، خوشبختانه با چنین طرز تفکری توانستیم به وظائف خود در حد امکان ادامه دهیم و هنوز هم به لطف الهی در خدمت خانواده‌های ایرانی هستیم لذا در فرصتی که به من داده شده فقط چند نمونه از خاطره‌هایم را خدمت شما عرضه می‌دارم.
*ابتدا برای اینکه شما با وضعیت شهری و ترافیک تورنتو در سال 1980 آشنا شوید بد نیست این داستان را تعریف کنم. دو نفر از دوستان تجاری من که قصد اقامت دائم در کانادا را داشتند بنا به دعوت اینجانب برای دیدار به کانادا آمدند و چون در وضعیت مالی خوبی بودند در هتل هیلتون اقامت کردند. یک یا دو روز بعد من آنها را با اتومبیل خودم به آبشار نیاگارا بردم و زمانی که وارد اولین خیابان اصلی نیاگارا شدیم یکی از این دوستان با تعجب به دیگری گفت: آیا متوجه شدی؟ دیگری پاسخ داد: متوجه چه؟ او ادامه داد: از ساعتی که آقای هاشمی ما را از هتل هیلتون سوار کرد تا اینجا که مقصد می‌باشد فقط یک بار ترمز کرد. زیرا سبک بودن ترافیک و باز بودن مسیر برای آنها‌ که از ترفیک سنگین تهران به کانادا آمده بودند خیلی تازگی داشت.
*یادم است از وقتی که مرکز اسلامی ولیعصر رسما تاسیس شد همه روزه تعدادی از خانواده‌های ایرا‌نی به این دیار وارد می‌شدند این تازه واردین برای راهنمایی و رفع مشکلات خود به مرکز ولیعصر مراجعه می‌کردند چون تنها مرکزی بود که آن موقع می‌توانستند کمک بگیرند و ما هم با اشتیاق فراوان و محبت صادقانه تا آنجا که در توان بود آنها را راهنمایی می‌کردیم. از طرفی دیگر چون من در ایران دوستان و آشنایان زیادی داشتم بارها به من تلفن می‌شد که آقای هاشمی، فلانی در راه کانادا است و فلان روز با پرواز شماره فلان وارد می‌شود، لطفا به هر طریقی که می‌توانید به ایشان کمک کنید. من هم اطاعت امر می‌کردم و از فرودگاه به اتفاق مسافر ناآشنا به منزل خودمان می‌رفتیم و بعد از چند روز یا هفته اتاقی را برای میهمان تازه وارد اجاره ‌می‌کردیم و حتی در کارگاه تولیدی خودمان مشغول به کار می‌شدند تا تدریجا ضمن آشنایی با محیط دنبال کار مورد علاقه خود بروند. امروز که من شاهد موفقیت‌های بسیار ارزشمند بعضی از آنها هستم خدا را شکر می‌کنم که حداقل آشنایی با من و اطلاعاتی که در کلیه زمینه‌ها بخصوص کاریابی و شهری در اختیارشان گذارده بودم در سرعت جذب آنها به بازار کار و شروع به زندگی عادی در غربت خیلی موثر بوده است.‌
از ورود به کانادا برای جراحی قلب تا کمک رسانی به هم وطنان ایرانی

دیگر مطالب مرتبط

Share this with: ارسال این مطلب به