دوستی میگفت فیزیکدانها در مورد شکل جدیدی از جهان صحبت میکنند. آنها عقیدهٔ دارند جهانی که در آن زندگی میکنیم کروی نیست بلکه لایهها و غشا هایی موازی و در زمانهای مختلف هستند که میتوان از لایهای و غشایی به لایه دیگر حرکت کرد و لغزید. اتفاقاً پایان این مسافرت هم مانند انتهای فیلمهای تخیلی غافلگیرکننده است وقتی مسافر متوجه میشود که خودش احتمالا در زمان دیگری در همین لایه از مکان و زمان زندگی میکرده و به دلایلی که درست به خاطر نمیآورد به لایه جدید با مختصات زمانی و مکانی دیگری نقل مکان کرده است.
به مسافرتهای علمی تخیلی میماند، همانطوری که بسیاری از شما دوستان میدانید چند روز تورنتو نبودم. مسافرتی بودم شبیه آنچه در داستانها و فیلمهای علمی و تخیلی دیده و شنیدهاید. به جایی که تفاوتهای اساسی با اینجا دارد، نمیدانم اسمش را چه باید بگذارم، شاید مسافرت به یک مکان موازی یا مسافرت در زمان یک همچنین چیزهایی، در مورد مکانهای موازی ، حتماً در فیلمهای تخیلی دیدهاید... سفر شگفتانگیزی بود حتی هنوز مطمئن نیستم خواب دیدم یا در بیداری اتفاق افتاد...
از آنجائیکه شرایط فیزیکی و محیطی بسیار متفاوتی در آنجا حاکم است برای رسیدن به این مقصد شما باید یک مرحله میانی را سپری کنید، یعنی یک سفینه فضایی یا هوایی شما را ابتدا به سرزمینی میبرد که نقش واسطه دارد، شما چند ساعت آنجا میمانید و در حالیکه منتظر سفینه بعدی هستید بدن شما تا حدی به محیط متفاوتی که در آن قرار است وارد شوید عادت میکند. فشار هوا میزان اکسیژن، time zoon متفاوت اینها مسائلی است که در مقصد نهایی تجربه خواهید کرد. به طور مثال میزان اکسیژن در محیطی که به آن مسافرت میکنید بسیار پایین است. بعد از اینکه مدتی در این سرزمین واسطه منتظر ماندید و تا حدودی به شرایط عادت کردید سفینه بعدی آماده بارگیری میشود. داخل سفینه دوم که قرار است شما را به مقصد نهایی برساند شرایط با سفینه اول متفاوت است، کم کم متوجه میشوید که اطرافیان شما به زبان دیگری صحبت میکنند، رفتارها عوض میشود، عدهای حتی لباسهای خود را تعویض میکنند و آماده ورود به منطقهٔ جدید میشوند. داخل این سفینه دوم مراحل آمادگی یا آپدیت به مرحله نهایی میرسد. احساس میکنید تغییراتی در وجود شما پدیدار میشود، نگرانیها شادیها، غصههایی که مدتها فراموش کرده بودید یا به آنها توجهی نداشتید کمکم دوباره ذهنیات جدید را به کناری میزند و خودنمایی میکند، انگار شما به مکانی آشنا نزدیک میشوید، مکانی که در عین حال برای شما بسیار ناشناخته و اسرارآمیز مینماید.
همانطوری که آیفون، کامپیوتر و ساعت شما به روز میشود و ساعتی که به دست دارید زمان جدید را نشان میدهد، ذهن، روح و جسم شما هم آپدیت شده و هنگامیکه از این سفینه دوم خارج میشوید به انسان دیگری تبدیل شدهاید، به زبان دیگری صحبت میکنید، رفتار و نحوه ارتباط شما با اطرافیان بطور کلی تغییر میکند، نحوه استدلال و نتیجهگیری شما از وقایع جورمتفاوتی میشود، شما در مقصد جدید به انسان دیگری تبدیل شدهاید. اینجا مکانی است که در داستانهای تخیلی به آن مکان موازی میگویند و شما به انسانی تبدیل میشوید که قادرید به دو مکان با دو "تایم زون" متفاوت دسترسی داشته باشید. بله تکنولوژی شما را قادر ساخته است و شما میتوانید چنین مسافرتی را انجام دهید. شما اکنون قدم به سرزمین دیگری گذاشته اید. Update is completed.
موجودات زنده، ساختمانها، اتومبیلها، شبیه ما هستند و در ظاهر تفاوت چندانی ندارند اما همان طور که عرض کردم روابط، شرایط و شکل ارتباطات و تجارت قوانین متفاوت است. در این مکان شما باید انتظار هر اتفاقی را داشته باشید ، در اینجا هیچ چیز غیر ممکن نیست ....
همانطور که قبلاً برای شما گفتم اکسیژن هوا برای تنفس کافی نیست بطوری که وقتی میزان آن به بیست تا سی در صد میرسد به شما توصیه میکنند که از هوای پاک وسالم استفاده کنید. اگرچه پیادهرویی که بدون مزاحمت بتوانید در آن قدم بزنید به زحمت پیدا میشود. اگر هم پیدا بشود بعد از چنین راه پیمایی حتماً و بخصوص چشمها را باید شست!
....هنگامی که داخل یک تاکسی نشسته بودم برای مدتی پشت چراغ قرمز متوقف شدیم، انتظار کمی طولانی شد، چراغ مقابل ما گاهی سبز میشد و بلافاصله اتومبیلهای اطراف ما شروع به تغییر مسیر و ایجاد مزاحمت برای همدیگر میکردند ولی قبل از اینکه هیچکدام از آنها از چهار راه عبور کند دوباره چراغ قرمز میشد... پیش خود فکر کردم شاید قرار نیست از این محل عبور کنیم بلکه این یک بازیست که در آن شرکت کردهایم... بهر حال مدتی طولانی در محل خود ایستاده بودیم بطوری که کم کم تنفس مشکل میشد.... فرصتی شد که به مطالعه اطراف بپردازم.... فروشندگان سیار فراوانی در داخل ردیف اتومبیلهای پارک شده در حرکت بودند. یک جور drive through بود که در آن اتومبیلها ثابت و فروشندگان حرکت کرده به سمت شما میآیند و جنس خود را میفروشند. پسر بچه ای با جدیت و پشتکار فراوان شیشه اتومبیل ها را تمیز می کرد. از ردیف جلو حرکت میکرد و به ترتیب این کار را برای همه انجام میداد. بعد ازهر شستشو توقف کوتاهی در کنار پنجره راننده خودرو انجام میداد تا اگر راننده تمایل دارد به او پولی بدهد، شخص دیگری که ژست قهرمانی داشت کارتهای بازی میفروخت، یک نفر تنبک میزد، خانم فروشنده دیگری از فرصت استفاده کرد و سرش را از پنجره نیمه باز راننده به داخل آورد و با پرخاش و تحکم از ما خواست که جوراب بخریم ظاهراً شیوه بازاریابی متفاوتی داشت بی اختیار چرخیدم تا مطمئن شوم که در از داخل قفل باشد، در این حال از پشت شیشه مرد میانسال موقری را با کلاه کپی و پالتو بلند دیدم که از میان مه یا دود؟ آشکار شد و مقوایی یا کتابی را به سمت من گرفت، تلاش کردم آنرا از میان مه و دود بخوانم.. بی..شو...عور...ی، اما چرا؟ به سمت راننده برگشتم، ایشان پرسید کتاب جالبیه، پرسیدم چی؟ گفت کتاب بیشعوری، شما نخواندهای؟ جوابی ندادم. راستش نمیدانم، شاید خوانده بودم، بالاخره چراغ سبز شد اما چون راننده اتومبیل جلویی رفته بود از فروشگاه کوچکی که در پیاده رو بود بستنی بخرد ما به اتفاق آمبولانسی که پشت سر ما همچنان آژیر میکشید مجبور شدیم که مدت بیشتری در انتظار بمانیم. کمبود بستنی در این بازار به شدت احساس میشد.
دوستی میگفت فیزیکدانها در مورد شکل جدیدی از جهان صحبت میکنند. آنها عقیدهٔ دارند جهانی که در آن زندگی میکنیم کروی نیست بلکه لایهها و غشا هایی موازی و در زمانهای مختلف هستند که میتوان از لایهای و غشایی به لایه دیگر حرکت کرد و لغزید. اتفاقاً پایان این مسافرت هم مانند انتهای فیلمهای تخیلی غافلگیرکننده است وقتی مسافر متوجه میشود که خودش احتمالا در زمان دیگری در همین لایه از مکان و زمان زندگی میکرده و به دلایلی که درست به خاطر نمیآورد به لایه جدید با مختصات زمانی و مکانی دیگری نقل مکان کرده است.
در میان این تصویر مه آلود و خیال انگیز اما یک تصویر به شدت روشن و واقعی وجود دارد. تصویری که مرا مطمئن میکند خواب نبودهام و این مسافرت را انجام دادهام، تنها تصویری که از ذهنم پاک نخواهد شد و مرا باز هم در تخیلاتم به آن مکان موازی خواهد برد و آن تصویر دختری است که در میدانی شلوغ روی چهارپایه ای نشسته بود و گیتار میزد. عدهای به تماشای هنرنماییاش مشغول بودند و عدهای با عجله و هنگام عبور سکهای یا اسکناسی بدرون قاب خالی سازش که روبرویش بود پرت میکردند.....
از آنجائیکه شرایط فیزیکی و محیطی بسیار متفاوتی در آنجا حاکم است برای رسیدن به این مقصد شما باید یک مرحله میانی را سپری کنید، یعنی یک سفینه فضایی یا هوایی شما را ابتدا به سرزمینی میبرد که نقش واسطه دارد، شما چند ساعت آنجا میمانید و در حالیکه منتظر سفینه بعدی هستید بدن شما تا حدی به محیط متفاوتی که در آن قرار است وارد شوید عادت میکند. فشار هوا میزان اکسیژن، time zoon متفاوت اینها مسائلی است که در مقصد نهایی تجربه خواهید کرد. به طور مثال میزان اکسیژن در محیطی که به آن مسافرت میکنید بسیار پایین است. بعد از اینکه مدتی در این سرزمین واسطه منتظر ماندید و تا حدودی به شرایط عادت کردید سفینه بعدی آماده بارگیری میشود. داخل سفینه دوم که قرار است شما را به مقصد نهایی برساند شرایط با سفینه اول متفاوت است، کم کم متوجه میشوید که اطرافیان شما به زبان دیگری صحبت میکنند، رفتارها عوض میشود، عدهای حتی لباسهای خود را تعویض میکنند و آماده ورود به منطقهٔ جدید میشوند. داخل این سفینه دوم مراحل آمادگی یا آپدیت به مرحله نهایی میرسد. احساس میکنید تغییراتی در وجود شما پدیدار میشود، نگرانیها شادیها، غصههایی که مدتها فراموش کرده بودید یا به آنها توجهی نداشتید کمکم دوباره ذهنیات جدید را به کناری میزند و خودنمایی میکند، انگار شما به مکانی آشنا نزدیک میشوید، مکانی که در عین حال برای شما بسیار ناشناخته و اسرارآمیز مینماید.
همانطوری که آیفون، کامپیوتر و ساعت شما به روز میشود و ساعتی که به دست دارید زمان جدید را نشان میدهد، ذهن، روح و جسم شما هم آپدیت شده و هنگامیکه از این سفینه دوم خارج میشوید به انسان دیگری تبدیل شدهاید، به زبان دیگری صحبت میکنید، رفتار و نحوه ارتباط شما با اطرافیان بطور کلی تغییر میکند، نحوه استدلال و نتیجهگیری شما از وقایع جورمتفاوتی میشود، شما در مقصد جدید به انسان دیگری تبدیل شدهاید. اینجا مکانی است که در داستانهای تخیلی به آن مکان موازی میگویند و شما به انسانی تبدیل میشوید که قادرید به دو مکان با دو "تایم زون" متفاوت دسترسی داشته باشید. بله تکنولوژی شما را قادر ساخته است و شما میتوانید چنین مسافرتی را انجام دهید. شما اکنون قدم به سرزمین دیگری گذاشته اید. Update is completed.
موجودات زنده، ساختمانها، اتومبیلها، شبیه ما هستند و در ظاهر تفاوت چندانی ندارند اما همان طور که عرض کردم روابط، شرایط و شکل ارتباطات و تجارت قوانین متفاوت است. در این مکان شما باید انتظار هر اتفاقی را داشته باشید ، در اینجا هیچ چیز غیر ممکن نیست ....
همانطور که قبلاً برای شما گفتم اکسیژن هوا برای تنفس کافی نیست بطوری که وقتی میزان آن به بیست تا سی در صد میرسد به شما توصیه میکنند که از هوای پاک وسالم استفاده کنید. اگرچه پیادهرویی که بدون مزاحمت بتوانید در آن قدم بزنید به زحمت پیدا میشود. اگر هم پیدا بشود بعد از چنین راه پیمایی حتماً و بخصوص چشمها را باید شست!
....هنگامی که داخل یک تاکسی نشسته بودم برای مدتی پشت چراغ قرمز متوقف شدیم، انتظار کمی طولانی شد، چراغ مقابل ما گاهی سبز میشد و بلافاصله اتومبیلهای اطراف ما شروع به تغییر مسیر و ایجاد مزاحمت برای همدیگر میکردند ولی قبل از اینکه هیچکدام از آنها از چهار راه عبور کند دوباره چراغ قرمز میشد... پیش خود فکر کردم شاید قرار نیست از این محل عبور کنیم بلکه این یک بازیست که در آن شرکت کردهایم... بهر حال مدتی طولانی در محل خود ایستاده بودیم بطوری که کم کم تنفس مشکل میشد.... فرصتی شد که به مطالعه اطراف بپردازم.... فروشندگان سیار فراوانی در داخل ردیف اتومبیلهای پارک شده در حرکت بودند. یک جور drive through بود که در آن اتومبیلها ثابت و فروشندگان حرکت کرده به سمت شما میآیند و جنس خود را میفروشند. پسر بچه ای با جدیت و پشتکار فراوان شیشه اتومبیل ها را تمیز می کرد. از ردیف جلو حرکت میکرد و به ترتیب این کار را برای همه انجام میداد. بعد ازهر شستشو توقف کوتاهی در کنار پنجره راننده خودرو انجام میداد تا اگر راننده تمایل دارد به او پولی بدهد، شخص دیگری که ژست قهرمانی داشت کارتهای بازی میفروخت، یک نفر تنبک میزد، خانم فروشنده دیگری از فرصت استفاده کرد و سرش را از پنجره نیمه باز راننده به داخل آورد و با پرخاش و تحکم از ما خواست که جوراب بخریم ظاهراً شیوه بازاریابی متفاوتی داشت بی اختیار چرخیدم تا مطمئن شوم که در از داخل قفل باشد، در این حال از پشت شیشه مرد میانسال موقری را با کلاه کپی و پالتو بلند دیدم که از میان مه یا دود؟ آشکار شد و مقوایی یا کتابی را به سمت من گرفت، تلاش کردم آنرا از میان مه و دود بخوانم.. بی..شو...عور...ی، اما چرا؟ به سمت راننده برگشتم، ایشان پرسید کتاب جالبیه، پرسیدم چی؟ گفت کتاب بیشعوری، شما نخواندهای؟ جوابی ندادم. راستش نمیدانم، شاید خوانده بودم، بالاخره چراغ سبز شد اما چون راننده اتومبیل جلویی رفته بود از فروشگاه کوچکی که در پیاده رو بود بستنی بخرد ما به اتفاق آمبولانسی که پشت سر ما همچنان آژیر میکشید مجبور شدیم که مدت بیشتری در انتظار بمانیم. کمبود بستنی در این بازار به شدت احساس میشد.
دوستی میگفت فیزیکدانها در مورد شکل جدیدی از جهان صحبت میکنند. آنها عقیدهٔ دارند جهانی که در آن زندگی میکنیم کروی نیست بلکه لایهها و غشا هایی موازی و در زمانهای مختلف هستند که میتوان از لایهای و غشایی به لایه دیگر حرکت کرد و لغزید. اتفاقاً پایان این مسافرت هم مانند انتهای فیلمهای تخیلی غافلگیرکننده است وقتی مسافر متوجه میشود که خودش احتمالا در زمان دیگری در همین لایه از مکان و زمان زندگی میکرده و به دلایلی که درست به خاطر نمیآورد به لایه جدید با مختصات زمانی و مکانی دیگری نقل مکان کرده است.
در میان این تصویر مه آلود و خیال انگیز اما یک تصویر به شدت روشن و واقعی وجود دارد. تصویری که مرا مطمئن میکند خواب نبودهام و این مسافرت را انجام دادهام، تنها تصویری که از ذهنم پاک نخواهد شد و مرا باز هم در تخیلاتم به آن مکان موازی خواهد برد و آن تصویر دختری است که در میدانی شلوغ روی چهارپایه ای نشسته بود و گیتار میزد. عدهای به تماشای هنرنماییاش مشغول بودند و عدهای با عجله و هنگام عبور سکهای یا اسکناسی بدرون قاب خالی سازش که روبرویش بود پرت میکردند.....
Date: سهشنبه, ژانویه 23, 2018 - 19:00
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو