شاعر سیاسی هیچ گرایش خاصی به دسته یا حزبی ندارد و در کنار جامعه و مردم است. برای انسان، انسانیت، مردم، جامعه و احقاق حقوق افراد ارزش قائل است و با زبان شعر از جامعه و مردم در مقابل رژیم دفاع میکند
"رنج چونان تیغه مقراضی است
که گوشت تن را زنده زنده میدرد
من وحشت را از آن دریافتم
چنان که پرنده از پیکان
چنان که گیاه از آتش کویر
چنان که آب از یخ
دلم تاب آورد
دشنامهای شوربختی و بیداد را
من به روزگاری ناپاک زیستم
که حظِّ بیکسان
از یاد بردن برادران و پسران خود بود
قضای روزگار در حصارهای خویش به بندم کشید
در شب خویش اما
جز آسمان پاک رویایی نداشتم.
خسته زیستم از برای خود و از بهر دیگران
لیکن همهگاه بر آن سر بودم که فروافکنم از شانههای خود
و از شانههای مسکینترین برادرانم
این بار مشترک را که به جانب گورمان میراند
به نام امید خویش به جنگ با ظلمات نام نوشتم"
ولی شعر حزبی شعری است که در چهارچوب دستورات، اهداف و خط مشیهایی که حزب تعیین میکند، شاعر آن را میسراید. مثل اشعار:"فردای انقلاب" از فریدون توللی، "شبگیر، بر سواد سنگفرش راه، بهار غمانگیز" از هوشنگ ابتهاج و "پویندگان راه " از سیاووش کسرایی. شعر حزبی، شعری کاملا فرمایشی است که در جهت ترویج یک مرام و اشاعه یک پیام یا خطمشی تعیین شده، شاعر آن را میسراید. حاصل اینگونه شعر انتقال احساسات سطحی در حد شعار است. البته هنگام سرودن، گاهی اوقات شاعر از ایهام و از واژگان خاص هم استفاده میکند که عموم مردم از آن برداشتهای ظاهری و سطحی پیدا میکنند که به منظور و هدف اصلی شاعر نزدیک نیست ولی اگر ما آن را بطور تطبیقی و در نظر گرفتن شرایط و زمان سرودن با رویدادهای حزبی مقایسه کنیم، به ذهنیتهای مورد نظر شاعر پی میبریم. نمونه اینگونه اشعار را میتوان در سرودههای ابوالقاسم لاهوتی، سیاووش کسرایی، احسان طبری و هوشنگ ابتهاج به وفور پیدا کرد.
زبان شعر حزبی از دو عنصر صراحت و ایهام پر است. موضوع این نوع شعر همراه و همگام با اوضاع و شرایط اجتماعی و سیاسی جامعه بر اساس مانیفست ذهنی و فکری که حزب برای شاعر تعیین میکند، متغییر است. هر زمان که گشایشی در شرایط و نشو و نمای حزب و سران آن بوجود آید، یا فشار قدرت حکومت مخالف با حزب کم شود، شعر حزبی صراحت و زبانی مستقیمتر پیدا میکند و هنگامی که شرایط برای حزب تنگ و سخت شود، شعر حزبی به زبان ایهام و کنایه رو میآورد. در زبان اینگونه اشعار استفاده از واژههایی مانند شب، بهار، زمستان، درد و... متداول است. البته باید توجه داشت در شعرهای سیاسی هم از اینگونه واژگان استفاده میشود. وجه تمایز و چگونگی تفکیک شعر سیاسی از شعر حزبی احتیاج به شناخت رویدادهای سیاسی و حزبی در جامعه دارد و با تطابق کرونولوژیک این رویدادها با سرودههای شعرا به راحتی میتوان به چگونگی سرودن اشعار حزبی پی برد.
در فرم و محتوای شعر حزبی، شاعر اهداف و ماموریتهایی را که حزب و یا افراد مافوق حزبی برای او تعیین میکنند به سروده تبدیل میکند و اگر درک سیاسی و اجتماعی از وقایع داشته باشد، گاهی نیز از ذهن و فکر خود مفاهیمی هم به آن میافزاید. سایه در اشعار خود هیچگونه افزودهای به منویات (مقاصد) حزبی به شعر خود اضافه نمیکند.
یکی از تفاوتهای شعر حزبی با شعر سیاسی آن است که شاعر شعر حزبی همواره در کنار حزب و فعالیتها و خطمشی آن قرار دارد و از این قالب بیرون نمیرود و دغدغه مردم، اجتماع و سیاست را ندارد. برای او موفقیت و عدم موفقیت حزب مربوطه مهم است. ولی شاعر سیاسی هیچ گرایش خاصی به دسته یا حزبی ندارد و در کنار جامعه و مردم است. برای انسان، انسانیت، مردم، جامعه و احقاق حقوق افراد ارزش قائل است و اگر سیستم حکومت با آنها در تعارض باشد، او برمیآشوبد و زبان شعر از جامعه و مردم در مقابل رژیم دفاع میکند.
شاملو نمونهای بارز از یک شاعر سیاسی است که واقعیتهای تلخ سیاسی و اجتماعی را در شعر خود انعکاس داده و زبان گویای مردم جامعهاش است:
"ما که شبانه در کوچهها پرسه میزنیم
خون خداوندان درد ما
بر دیوارهای کهنه شهر شتک زده است
از فراز تپه سرود گلولهها به گوش میرسد
بردگان بر ویرانههای رنجآباد به رقص برخاستهاند
اما پدر ما کوتوال دژهای ناگشوده بود
و دروازهها را نگشود
شعر ما فریاد غریبان است
برای روسپیان و برهنگان مینویسم
برای آنها که بر خاک سرد
امیدوارند و دیگر به آسمان امید ندارند..."
از نمونههای بارز شعر حزبی میتوان به شعر زیر از هوشنگ ابتهاج (سایه) اشاره کرد که در چهارم مرداد ماه 1330 در رشت و در بحبوحه گرایشهای حزبی خود سروده است:
"دیگر این پنجره بگشای که من
به ستوه آمدهام از این شب تنگ
دیرگاهیست که در خانه همسایه من خوانده خروس
وین شب تلخ عبوس
میفشارد به دلم پای درنگ
دیرگاهیست که من در دل این شام سیاه
پشت این پنجره بیدار و خموش
ماندهام چشم به راه
همه چشم و همه گوش
مست آن بانگ دلاویز که میآید نرم"
او که بر اساس توجیهها و تصورات حزب توده، در آرزوی تغییر و تحول در ایران برای دسترسی این حزب به قدرت است، میگوید از این شب تنگ که نشان از حکومت وقت است به ستوه آمده و مدتی است که در خانه همسایه یعنی کشور شوروی بانگ خروسی، یعنی صدای حکومت کمونیستی لنین و استالین برخاسته و او در آرزوی آن است (یعنی آرزوی حزب شاعر این است) که این بانگ در ایران هم طنینانداز شود.
با مقایسه این نوع اشعار، انسان به راحتی میتواند فرق بین شعر سیاسی و شعر حزبی را از هم تشخیص دهد. اصولا شعر سیاسی تمایل به مسایل اجتماعی پیدا میکند و صرفا سیاسی باقی نمیماند، یعنی سیاسی- اجتماعی میشود. ولی شعر حزبی گرایش به مسائل حزبی دارد، نه تنها سیاسی نیست بلکه اجتماعی هم نیست، حتی اگر شاعر در آن از مسایل اجتماعی سخن گفته باشد. از آن گذشته، حوزه ذهن، تصور و جهانبینی سیاسی بسیار گسترده و متعهدانه است. او خواهان آزادی، شرافت انسانی، رفع نابرابری، آرزومند یک فرهنگ پویا و فعال، رفع انحصار و دیکتاتوری است. ولی در شعر حزبی که در آن جهانبینی، گستردگی و دغدغه انسانی وجود ندارد، فقط موفقیت حزب مورد نظر مهم است. حال اگر مردم جامعه غرق در بدبختی، ظلم، جهل و خرافات باشند، شاعر حزبی خود را مسئول تشخیص نمیدهد و فقط کارگاه یا کارخانه تولید واژگان شعری است که در خدمت اهداف حزبی باشد.
انسان در شعر سیاسی شرف و منزلتی خاص دارد و شاعر در صدد است که این شرف را به او برگرداند و انسان له شده در زیر پای حکومت خودکامه را دوباره زنده کند. ولی شعر حزبی به انسان و انسانیت توجهی ندارد و اگر در اینباره سخنی بگوید تصنعی و در جهت جلب توجه تودهها است. او به جایگاه و منزلت حزب و سران حزب میاندیشد و در این راه گام برمیدارد. به این شعر سیاسی از مهدی اخوان ثالث با نام "فریاد" توجه کنید:
"خانهام آتش گرفتهست
آتش جانسوز
هر طرف میسوزد این آتش،
پردهها و فرشها را،
تارشان با پود
من به هر سو میدوم گریان،
در لهیب آتش پر دود،
وز میان خندههایم، تلخ،
و خروش گریهام، ناشاد،
از درون خستهٔ سوزان،
میکنم فریاد،
ای فریاد!
ای فریاد!
خانهام آتش گرفتهست
آتش بیرحم.
همچنان میسوزد این آتش
نقشهایی را که من بستم به خون دل،
بر سر و چشم در و دیوار،
در شب رسوای بیساحل،
وای بر من
سوزد و سوزد
غنچههایی را که پروردم به دشواری.
در دهان گود گلدانها،
روزهای سخت بیماری
از فراز بامهاشان، شاد
دشمنانم موذیانه خندههای فتحشان بر لب،
بر من آتش به جان ناظر.
در پناه این مشبک شب،
من به هر سو میروم،
گریان از این بیداد،
میکنم فریاد،
آی فریاد!
آی فریاد!
وای بر من، همچنان میسوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
وآنچه دارد منظر و ایوان
من بدستان پُر از تاول
این طرف را میکنم خاموش
وز لهیب آن روم از هوش
زان دگر سو شعله برخیزد، بگردش دود
تا سحرگاهان که میداند، که بودِ من شود نابود
خفتهاند این مهربان همسایگانم شاد در بستر،
صبح از من مانده بر جا مُشت خاکستر
وای، آیا هیچ سر بر میکنند از خواب؟
مهربان همسایگانم از پی امداد؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
میکنم فریاد!
ای فریاد!
ای فریاد!"
این شعر کاملا شعر سیاسی، اجتماعی و حماسی است که با زبان ایهام و اشاره استاد اخوان ثالث از آتش گرفتن تمثیلی خانه خود که نشان از وطنش دارد، حرف میزند و نابود شدن همه امیدها و آرزوهای یک جامعه و مردم و بیتفاوتی همسایه مهربان که سر به بستر راحت گذاشته و بیتفاوت به خواب رفته را، به زیبایی به تصویر کشیده است. حال برگردیم به سرودهای از فریدون توللی که سرسپرده حزب توده بود و برای ایران، انقلابی سرخ آرزو داشت. به بخشی از سروده "فردای انقلاب" او توجه کنید:
"شیپور انقلاب، پرجوش و خروش
از نقطههای دور(یعنی شوروی) میآیدم به گوش
میگیردم قرار، میبخشدم امید
میآردم به هوش
فرمان جنبشست، هنگامه نبرد
غوغای رستخیز، روز قیام مرد
جان میپرد ز شوق، خون میچکد ز چشم
دل میتپد ز درد
در تیره جنگلی، انبوه و دور دست
***
اندر پیش ز دور، فریاد تودهها
آید به دست باد، بر گوش من رسا
غوغای کارگر، هورای رنجبر
فریاد بینوا
لختی به جای خویش، میایستم خموش
وانگه دوان دوان، خون در رگم به جوش
زی کلبه میدوم، سوی تفنگ خویش
میگیرمش به دوش
پاکیزه میکنم، قنداقهاش ز خاک
گَردَش به آستین، سازم ز لوله پاک
پس بر کمر ز شوق، بندم قطار خویش
کین جوی و خشمناک
انبوه تودهها، فریادِ مرده باد
نزدیک میشوند، آماده جهاد
غرنده همچو سیل، کوبنده همچو پتک
توفنده همچو باد."
یعنی شاعر حزبی در راه پیروزی حزب خود حاضر است که تفنگاش را بردارد و به روی مردم کشور خود (خلق) شلیک کند و رژیم کمونیستی در کشور برقرار نماید. ولی همین آدم هیچوقت اگر کشور و میهنش مورد هجوم کشوری بیگانه مثل شوروی قرار گیرد (کما اینکه قرار گرفت) حاضر به دفاع از آن نیست. هر چند که این فرد بدبختتر از آن بود که بتواند حتی یک تیر شلیک کند (چون زندگی بعدیاش این را نشان داد) ولی همینگونه افراد و شعرا بودند که نسل جوان و تحصیل کرده کشور خود را به گمراهی و اجنبی پرستی وا داشتند.
فریدون توللی پس از شهریور 1320 به حزب توده پیوست و در شرح و تعریف و تبلیغ این حزب از هیچ کاری کوتاهی نکرد. همین شاعر در دوران نهضت ملی برای مصدق شعر ساخت و در آخرین سالهای پایان عمر نیز در مدح امیر اسدالله اعلم که در آن موقع رئیس دانشگاه پهلوی شیراز و وزیر دربار بود شعر گفت. توللی برای قیام ملی سی تیر ماه 1331 که روز حق شناسی مردم از مصدق بود، سرودهای دارد که یک بند آن این گونه است:
"از خطه خراسان تا شهر عشق شیراز
از زابل و خوی و ری تا بهبهان و اهواز
از قلب شهر تبریز تا پای مرز قفقاز
آید به گوش هر کس این دلنواز آواز
از جان خود گذشتیم، با خون نوشتیم، یا مرگ یا مصدق"
هم او پس از شکست مصدق در کودتای 28 مرداد 1332 هنگامی که ریختند و خانهاش را در شیراز به جرم تودهای بودن آتش زدند، فرار کرد و این شعر را سرود:
"ترسم ز فرط شعبده چندان خرت کنند
تا داستان عشق وطن باورت کنند
من رفتم از چنین ره و دیدم سزای خویش
بس کن تو ورنه خاک وطن بر سرت کنند
گیرم ز دست چون تو نخیزد خیانتی
خدمت مکن که رنجه به صد کیفرت کنند
در آن وطن که قدرت بیگانه حاکم است
رو خار ره مشو که چو گل پرپرت کنند
عیار باش و دزد و زمین خوار و زن بمزد
تا برتر از سپهبد و سر لشکرت کنند"
توللی خدمت به حزب توده را خیانت نمیدانست و وظیفه خود تشخیص میداد. او که رژیم پهلوی را دشمن آزادی میدانست و درباره مجلس شورای ملی و نمایندگان انتخابی آن سروده بود:
"این آغل است مجلس شورا نیست
مجلس مکان مردم رسوا نیست
قوچند این گروه وکیلان قوچ
در طبع قوچ حمله به اعدا نیست
در مجلسی که رخنه کند اشراف
بر توده جز نهیب بلایا نیست
در مجلسی که خصم وطن باشد
جز حرف مفت و گفته بیجا نیست"
در آخر عمر چنان در بدبختی و دود و دم و وافور غرق شد که به آستان بوسی غلامان همان رژیم پهلوی یعنی اسدالله علم رفت و چند صباح عمر باقی مانده را در بدبختی و دریوزگی سپری کرد. آخر و عاقبت شاعر حزبی همین است.
از همین گروه شاعران حزبی به قطعه شعری از سیاووش کسرایی توجه کنید که برای پویندگان راه حزب پیامی دارد:
"آنان به مرگ وام ندارند
آنان که زندگی را لاجرعه سرکشیدند
آنان که ترس را
تا پشت مرزهای زمان راندند
آنان که به مرگ وام ندارند
آنان فراز بام تهور
افراشتند نام
آنان
تا آخرین گلوله جنگیدند
آنان با آخرین گلوله خود مردند
آری به مرگ وام ندارند
آنان
عشاق عصر ما
پویندگان راه بلا، راه بیامید
مادر! بگو که در تک این خانه خراب
گلهای آتشین
در باغ دامن تو چه سان رشد میکنند؟
ای خواهر و برادر من آیا
شیر از کدام ماده پلنگی گرفتهاند؟
پیش از طلوع طالع
امشب ستارگان به بستر خون خسته خفتهاند
بیدار باش را"
در کوچههای دور
در شاهراه خلق به او درآورید
دلخستگان به بستر خون تازه خفتهاند
آخرین نمونه از شعر حزبی را از آثار هوشنگ ابتهاج (سایه) میآوریم با نام "در زنجیر" که چند ماه بعد از 28 مرداد 1332 که اعضای حزب توده دستگیر شدند، سروده است:
"بال فرشتگان سحر را شکستهاند
خورشید را گرفته، به زنجیر بستهاند...
اما، تو هیچگاه نپرسیدهای که:
- مرد!
خورشید را چگونه به زنجیر میکشند؟
گاهی چنان درین شب تب کرده عبوس
پای زمان به قیر فرو میرود که مَرد
اندیشه میکند:
- شب را گذار نیست!
اما، به چشمهای تو، ای چشمه امید!
شب پایدار نیست."
اما نوع دیگری از شعر هم وجود دارد که ما میتوانیم آن را "شعر حکومتی" یا "شعر دولتی" بنامیم و آن اشعاری است که شاعران در وصف و مدح حکومترانان میسرایند. نمونههای بسیاری از اینگونه اشعار و این نوع شاعران در طول تاریخ ادبیات کشورمان یافت میشود، چون حکومترانان همواره از شاعران به عنوان ابزاری برای تبلیغات و ماندگاری نامشان در تاریخ استفاده کردهاند. بدیهی است این نوع شعر و اینگونه شاعران، مدیحهسرایان و ستایشگران حاکمان خودکامه روزگار خود بودند که از این طریق به مکنت و جاه و جلالی میرسیدند. سرتاسر دیوان شاعران ایرانی بعد از اسلام، مملو از اینگونه مدایح و تعریف و تمجید آنها از دولتیان است. حتی بعضی از سلاطین و حاکمان در دربار خود چندین شاعر و مورخ داشتند که در مراسم رسمی و غیررسمی به مداحی و شعرخوانی و تعریف و تمجید از آنها میپرداختند.
اینگونه سرایندگان که جیرهخوار پادشاهان و حکومترانان بودند، اغراق و مهملگویی را به حدی رساندند که حتی یکی از آنها به نام ظهیر فاریابی درباره قزل ارسلان سروده است:
نه کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای
تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان زند
تعداد معدود شاعرانی در طول تاریخ کشورمان پیدا میشوند که مثل ناصر خسرو سروده باشند:
من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی دّر لفظ دری را
چون شعر حکومتی و شاعر مداح دولتی در همه دوران تاریخ در کشورمان وجود داشتهاند، در اینجا به ذکر چند شعر بسنده میکنیم، با گشودن دیوان شعر هر شاعری میتوان به نمونههای زیادی از شعر حکومتی دسترسی پیدا کرد. شعر اول از اشعار حکومتی فرخی سیستانی در مدح سلطان محمود غزنوی و فتح سومنات:
فسانه گشت و کهن حدیث اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر
فسانه کهن و کارنامهٔ به دروغ
بکار ناید رو در دروغ رنج مبر
حدیث آنکه سکندر کجا رسید و چه کرد
ز بس شنیدن گشتهست خلق را از بر
اگر حدیث خوش و دلپذیر خواهی کرد
حدیث شاه جهان پیش گیر و زین مگذر
یمین دولت محمود شهریار جهان
خدایگان نکو منظر و نکو مخبر
شهی که روز و شب او را جز این تمنا نیست
که چون زند بت و بتخانه بر سر بتگر
گهی ز جیحون لشکر کشد سوی سیحون
گهی سپه برد از باختر سوی خاور
اگر سکندر با شاه یک سفر کردی
ز اسب تازی زود آمدی فرود به خر
ملک سپاه به راهی برد که دیو درو
شمیده گردد و گمراه و عاجز و مضطر
نه لشکری که مر آن را کسی بداند حد
نه لشکری که مر آن را کسی بداند مر
بدان ره اندر چنین حصار و شهر بزرگ
خراب کرد و بکند اصل هر یک از بن و بر
بر همنان را چندانکه دیر سر ببرید
بریده به، سر آن کز هدا بتابد سر
چو دل ز سوختن سومنات فارغ کرد
گرفت راه به در باز رفتگان دگر
نگاه کن که بدین سفر که کرد، چه کرد
خدایگان جهان شهریار شیر شکر
رهی مظفر فیروز بخت دولتیار
که گوی بردهای از خسروان به فضل و هنر
ازین هنر که نمودی و ره که پیمودی
شهان غافل سرمست را همی چه خبر
خدایگانی جز مر ترا همی نسزد
خدایگان جهان باش و از جهان برخور
فرخی سیستانی جنگ و خونریزی و کشتار سلطان محمود در هند را جزو فضل و هنر او میشمارد که شهان دیگر چنین هنری نداشتند.
و شعر دوم را ملکالشعراءبهار در مدح مظفرالدین شاه:
ایا نسیم ای بَرید کار آگاه
ز طوس جانب ری این زمان بپیما راه
ببر و پیامی از چاکران درگه قدس
به آستان ملک شهریار کارآگاه
بهین شهنشه والاتبار ملکستان
خدایگان سلاطین مظفرالدین شاه
شه مبارک فال و مه همایون فر
خدیو چرخ برین خسرو ستاره سپاه
شهنشهی که به هر صبح و شام شمس و قمر
به پیش درگه او بر زمین نهند جباه
شهی که روز به درگاه او غلام سپید
مهی که شام به خرگاه او کنیز سیاه
گرفته صیت جلالش چو مهر عالمتاب
ز حد شام و حلب تا به قندهار و هراه
سموم خشمش در هر زمین که میبوزد
بِدل به آتش سوزان کند به خصم، سپاه
به غیر مدح تو اندوخته ندارد هیچ
همی ز مدح تو زنده است نامش در افواه
به یمن دولت، از روزگار باج بگیر
ز فر شوکت، از آسمان خراج بخواه
همیشه باد ز دست تو پای خصم به بند
هماره باد به پیش تو پشت خصم دو تاه
همیشه بادا روی محب تو چون شید
هماره بادا رنگ عدوی تو چون کاه
حال اگر فرخی سیتانی صفات آنچنانی به محمود غزنوی نسبت داده است، لااقل این سلطان در جنگآوری و خونریزی استعدادی داشته است ولی جای تعجب دارد که استاد بزرگی چون بهار چگونه راضی شده از مظفرالدین شاه که برای سفر تفریحیاش به اروپا دست گدایی به سفارتخانههای اجنبی دراز کرده بود، صفت باجگیری از روزگاه و خراجخواهی از آسمان را نسبت دهد.
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
درباره نویسنده/هنرمند
Hassan Golmohammadi حسن گلمحمدی نویسنده، شاعر و روزنامه نگار ساکن تورنتو است. او عضو هیئت علمی در دانشگاه تهران بوده و دهها جلد کتاب و صدها مقاله از او در ایران و کانادا منتشر شده است. |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو