در اروپا، زحمتکشانِ بیکار بسیار به کارهای اندک موجود چشم دوخته بودند و در نتیجه، میزان اجرت پایین بود. در امریکا کار فراوان و کارگر کم بود و بنابراین سطح دستمزد بالا
این روزها در حال مطالعه کتاب "ما مردم...داستان امریکا" نوشته لئوهیو برمن هستم که آن را سروش حبیبی روان و زیبا ترجمه کرده است. داستانی از چگونگی هجوم مهاجران به سرزمینهای ناشناخته و آغاز ماجراجوییهایی که سرانجام منجر به تشکیل کشور امریکا شد. مطالعه این کتاب برای ما که مهاجرانی از نسلهای جدید به کانادا هستیم، ضروری است تا بدانیم مهاجران اولیه به قاره امریکا با چه سختیها و دشواریهایی مواجه بودند و چگونه توانستند با مقاومت، امید، شکست و پیروزی بر همه مشکلات فائق آیند و کشوری جدید با اقتصادی شکوفا و مردمی سختکوش را بنیان نهند.
شما که از کشور آبا و اجدادی خود دل کنده و به کانادا مهاجرت کردهاید، آیا تاکنون از خود پرسیدهاید که:"من برای چه مهاجرت کردهام؟ آیا به اهدافی که در نظر داشتم، رسیدهام؟"
این سوالی است که هر مهاجر باید پس از آنکه در کشور مقصد جا افتاد، از خود بپرسد. انسان با انگیزههای مختلفی مهاجرت میکند. انگیزه اصلی او رسیدن به سرزمینی است که در آنجا بتواند آزادانه رشد کند و به یک رفاه نسبی و زندگی توام با آرامش دسترسی پیدا نماید. در قرن نوزدهم مهاجران اروپایی به علت فقر به سوی امریکای شمالی حرکت کردند. در قرن بیستم بسیاری از مهاجرتها رنگ و بوی سیاسی داشت. با شروع قرن بیست و یکم به علت نابسامانیهای منطقهای بوجود آمده و بویژه پس از جنگها و درگیریهای ایجاد شده در خاورمیانه، موج مهاجرت به سوی کشورهای اروپایی و امریکایی شدت گرفت. به طوریکه اکنون موضوع مهاجرت به یکی از مسایل حاد و بحرانزا در سطح جهان در آمده است. طبق گزارشهای انتشار یافته از سازمانهای بینالمللی، تعداد مهاجران از رقم 79 میلیون نفر در سال 1960 میلادی به 250 میلیون نفر در سال 2015 رسیده است، به طوریکه میتوان گفت در حال حاضر حدود 4 درصد جمعیت کل جهان را مهاجران تشکیل دادهاند.
حافظ بزرگترین شاعر کشورمان که اشعار او از هر شاعر دیگری به ذهن و درون ما نزدیکتر است، غزلی دارد که در آن، این بیت آمده است:
"یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است"
شاید به تبعیت از حافظ، بتوان مهاجرت را به نوعی عشق تشبیه کرد که این عشق توام با رنج و مفارقت است. یا آنکه ما مهاجران هم بگوییم:
"یک قصه بیش نیست رنج مهاجرت ولی
از بس شنیدیم آن را حرفی مکرر است"
اما مهاجرت تنها یک تغییر مکان زندگی نیست، یک تصمیم مهم در زندگی است که آینده ما و خانوادهمان را رقم میزند. انسان از یک طرف دغدغه سرزمین پدری خود را دارد و وسوسه میشود که بماند و در ساختن آن مشارکت نماید و از طرف دیگر میبیند که با ماندن به اهداف خود نمیرسد، لذا در میان حالت بحرانی رفتن یا ماندن، همواره سرگردان است.
در یک چنین وضعیتی، این روزها انسان به هر میهمانی، گردهمایی و یا حتی به یک جمع کوچک دوستانه که میرود، همه صحبت از رفتن میکنند. دوست عزیزی که در این ایام تعطیلات عید نوروز به تورنتو آمده بود و دفتر ترجمه در ایران دارد، تعریف میکرد که روزی چند صد نفر به دفترشان برای ترجمه مدارک مراجعه میکنند، از تحصیل کرده با مدارک دکترا و فوقلیسانس تا کارمند ساده بیمارستان و افراد عادی.
هنگامی که از آنها میپرسیم:کجا میخواهید بروید؟ هفتاد درصد میگویند:کانادا و شهر تورنتو.
در یک آمار غیررسمی نیز متقاضیان ایرانی مهاجرت به کانادا و استرالیا حدود یک و نیم میلیون نفر اعلام شده است. (مجله مروارید، خرداد و تیرماه97).
"شما فکر میکنید مهاجران پس از رسیدن به کشور مقصد به آرامش لازم میرسند؟"
هر مهاجری به این سوال جواب خاص خودش را میدهد، ولی در یک بررسی کلی میتوان نتیجه گرفت که اغلب مهاجران دغدغههایی با خود همراه دارند. آنها هنگامی که به مقصد میرسند در اوایل کار مشکلات فراوانی دارند تا با شرایط جدید آشنا شوند و برای خود هویت جدیدی دست و پا کنند. ولی هنگامی که زندگی بیحاشیه و نسبتاً آرام مردم کشور مهاجرپذیر را میبینند، برای بستگان، دوستان و همکاران خود در کشورشان نگران میشوند.
دوستی که ده سال است مهاجرت کرده و اکنون از یک زندگی متوسط و آرامی برخوردار است به من گفت:"ده سال است به کانادا آمدهام ولی هر روز بیشتر از دیروز با نگرانی خاص، خبرهای ایران را پی میگیرم. پدرم را، اطلاعات درست و نادرستی که در شبکههای اجتماعی، پیامرسانی میشود، درآورده است."
اغلب ماها به اتفاقها و مسائلی که در کشورمان رخ میدهد، حساسیت نشان میدهیم. قبل از عید و در طول سال 97، نوسانات نرخ ارز و گرانی، موضوع اصلی دغدغههای ذهنیمان بود، اکنون در آغاز بهار و سال نو، اخبار مربوط به سیل و خسارات وارده به مردم و گرفتاریهای بوجود آمده.
بهتر است دوباره برگردیم به کتاب"ما مردم...داستان امریکا" در این کتاب شور و حال اولیه و رنج و مشکلات بعدی مهاجرت در قالب قصههایی که از مهاجران نقل قول میشود، مثل تابلوی نقاشی به تصویر کشیده شده است. این مطلب را با چند جملهای به قلم نویسنده مذکور پایان میدهم:
"هیچ انسانی، مگر به اجبار تن به تحمل چنین محنتهایی (محنتهای مهاجرت) نمیدهد. لابد مقصد این سفر، نویدهایی بسیار در بر میداشته که به تحمل غم دوری از خویشان و دوستان و چشمپوشی از شیرینی آسایش و امنیت وطن میارزیده است، ریشهکن شدن و جلای وطن، آسان نیست و کمتر انسانی به آسانی به آن رضا میدهد. چه چیزی، این میلیونها مردم را بر آن میداشت که چنین دور از وطن، وطنی بجویند؟
بیشتر مهاجران از گرسنگی میگریختند. در پی نان بیشتر و بهتر، ترک خانه میگفتند، زیرا آمریکا نوید نان میداد. اروپا، کهنه و فرتوت بود و آمریکا جوان. خاک اروپا قرنها محصول داده بود و رمقی نداشت، حال آنکه خاک امریکا با نوک بیل و تیزی خیش آشنا نشده بود. در اروپا، زمین در اختیار گروهی اندک و در انحصار مالکانی معدود بود و در آمریکا در دسترس همگان. در اروپا، کار پیدا نمیشد و در آمریکا فراوان بود.
در اروپا، زحمتکشانِ بیکار بسیار به کارهای اندک موجود چشم دوخته بودند و در نتیجه، میزان اجرت پایین بود. در امریکا کار فراوان و کارگر کم بود و بنابراین سطح دستمزد بالا.
در اروپا گروه بیشماری از مردم زمین نداشتند و آمریکا زمین بیکران و رایگان بود و کسی نبود که بر آن زراعت کند. این نعمتهای بیکران تقریباً به رایگان به همگان ارزانی بود. پس پیش به سوی امریکا..."
شما که از کشور آبا و اجدادی خود دل کنده و به کانادا مهاجرت کردهاید، آیا تاکنون از خود پرسیدهاید که:"من برای چه مهاجرت کردهام؟ آیا به اهدافی که در نظر داشتم، رسیدهام؟"
این سوالی است که هر مهاجر باید پس از آنکه در کشور مقصد جا افتاد، از خود بپرسد. انسان با انگیزههای مختلفی مهاجرت میکند. انگیزه اصلی او رسیدن به سرزمینی است که در آنجا بتواند آزادانه رشد کند و به یک رفاه نسبی و زندگی توام با آرامش دسترسی پیدا نماید. در قرن نوزدهم مهاجران اروپایی به علت فقر به سوی امریکای شمالی حرکت کردند. در قرن بیستم بسیاری از مهاجرتها رنگ و بوی سیاسی داشت. با شروع قرن بیست و یکم به علت نابسامانیهای منطقهای بوجود آمده و بویژه پس از جنگها و درگیریهای ایجاد شده در خاورمیانه، موج مهاجرت به سوی کشورهای اروپایی و امریکایی شدت گرفت. به طوریکه اکنون موضوع مهاجرت به یکی از مسایل حاد و بحرانزا در سطح جهان در آمده است. طبق گزارشهای انتشار یافته از سازمانهای بینالمللی، تعداد مهاجران از رقم 79 میلیون نفر در سال 1960 میلادی به 250 میلیون نفر در سال 2015 رسیده است، به طوریکه میتوان گفت در حال حاضر حدود 4 درصد جمعیت کل جهان را مهاجران تشکیل دادهاند.
حافظ بزرگترین شاعر کشورمان که اشعار او از هر شاعر دیگری به ذهن و درون ما نزدیکتر است، غزلی دارد که در آن، این بیت آمده است:
"یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است"
شاید به تبعیت از حافظ، بتوان مهاجرت را به نوعی عشق تشبیه کرد که این عشق توام با رنج و مفارقت است. یا آنکه ما مهاجران هم بگوییم:
"یک قصه بیش نیست رنج مهاجرت ولی
از بس شنیدیم آن را حرفی مکرر است"
اما مهاجرت تنها یک تغییر مکان زندگی نیست، یک تصمیم مهم در زندگی است که آینده ما و خانوادهمان را رقم میزند. انسان از یک طرف دغدغه سرزمین پدری خود را دارد و وسوسه میشود که بماند و در ساختن آن مشارکت نماید و از طرف دیگر میبیند که با ماندن به اهداف خود نمیرسد، لذا در میان حالت بحرانی رفتن یا ماندن، همواره سرگردان است.
در یک چنین وضعیتی، این روزها انسان به هر میهمانی، گردهمایی و یا حتی به یک جمع کوچک دوستانه که میرود، همه صحبت از رفتن میکنند. دوست عزیزی که در این ایام تعطیلات عید نوروز به تورنتو آمده بود و دفتر ترجمه در ایران دارد، تعریف میکرد که روزی چند صد نفر به دفترشان برای ترجمه مدارک مراجعه میکنند، از تحصیل کرده با مدارک دکترا و فوقلیسانس تا کارمند ساده بیمارستان و افراد عادی.
هنگامی که از آنها میپرسیم:کجا میخواهید بروید؟ هفتاد درصد میگویند:کانادا و شهر تورنتو.
در یک آمار غیررسمی نیز متقاضیان ایرانی مهاجرت به کانادا و استرالیا حدود یک و نیم میلیون نفر اعلام شده است. (مجله مروارید، خرداد و تیرماه97).
"شما فکر میکنید مهاجران پس از رسیدن به کشور مقصد به آرامش لازم میرسند؟"
هر مهاجری به این سوال جواب خاص خودش را میدهد، ولی در یک بررسی کلی میتوان نتیجه گرفت که اغلب مهاجران دغدغههایی با خود همراه دارند. آنها هنگامی که به مقصد میرسند در اوایل کار مشکلات فراوانی دارند تا با شرایط جدید آشنا شوند و برای خود هویت جدیدی دست و پا کنند. ولی هنگامی که زندگی بیحاشیه و نسبتاً آرام مردم کشور مهاجرپذیر را میبینند، برای بستگان، دوستان و همکاران خود در کشورشان نگران میشوند.
دوستی که ده سال است مهاجرت کرده و اکنون از یک زندگی متوسط و آرامی برخوردار است به من گفت:"ده سال است به کانادا آمدهام ولی هر روز بیشتر از دیروز با نگرانی خاص، خبرهای ایران را پی میگیرم. پدرم را، اطلاعات درست و نادرستی که در شبکههای اجتماعی، پیامرسانی میشود، درآورده است."
اغلب ماها به اتفاقها و مسائلی که در کشورمان رخ میدهد، حساسیت نشان میدهیم. قبل از عید و در طول سال 97، نوسانات نرخ ارز و گرانی، موضوع اصلی دغدغههای ذهنیمان بود، اکنون در آغاز بهار و سال نو، اخبار مربوط به سیل و خسارات وارده به مردم و گرفتاریهای بوجود آمده.
بهتر است دوباره برگردیم به کتاب"ما مردم...داستان امریکا" در این کتاب شور و حال اولیه و رنج و مشکلات بعدی مهاجرت در قالب قصههایی که از مهاجران نقل قول میشود، مثل تابلوی نقاشی به تصویر کشیده شده است. این مطلب را با چند جملهای به قلم نویسنده مذکور پایان میدهم:
"هیچ انسانی، مگر به اجبار تن به تحمل چنین محنتهایی (محنتهای مهاجرت) نمیدهد. لابد مقصد این سفر، نویدهایی بسیار در بر میداشته که به تحمل غم دوری از خویشان و دوستان و چشمپوشی از شیرینی آسایش و امنیت وطن میارزیده است، ریشهکن شدن و جلای وطن، آسان نیست و کمتر انسانی به آسانی به آن رضا میدهد. چه چیزی، این میلیونها مردم را بر آن میداشت که چنین دور از وطن، وطنی بجویند؟
بیشتر مهاجران از گرسنگی میگریختند. در پی نان بیشتر و بهتر، ترک خانه میگفتند، زیرا آمریکا نوید نان میداد. اروپا، کهنه و فرتوت بود و آمریکا جوان. خاک اروپا قرنها محصول داده بود و رمقی نداشت، حال آنکه خاک امریکا با نوک بیل و تیزی خیش آشنا نشده بود. در اروپا، زمین در اختیار گروهی اندک و در انحصار مالکانی معدود بود و در آمریکا در دسترس همگان. در اروپا، کار پیدا نمیشد و در آمریکا فراوان بود.
در اروپا، زحمتکشانِ بیکار بسیار به کارهای اندک موجود چشم دوخته بودند و در نتیجه، میزان اجرت پایین بود. در امریکا کار فراوان و کارگر کم بود و بنابراین سطح دستمزد بالا.
در اروپا گروه بیشماری از مردم زمین نداشتند و آمریکا زمین بیکران و رایگان بود و کسی نبود که بر آن زراعت کند. این نعمتهای بیکران تقریباً به رایگان به همگان ارزانی بود. پس پیش به سوی امریکا..."
اگر شما همکاری گرامی ما هستی، مرسی که این مطلب را خواندی، اما کپی نکن و با تغییر به نام خودت نزن، خودت زحمت بکش!
پروتکل علمی - پزشکی جهانی برای مقابله کلیه ویروسهایی مانند کرونا که انتقالشان از طریق بسته هوایی است:
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
Date: Wednesday, April 3, 2019 - 20:00
درباره نویسنده/هنرمند
Hassan Golmohammadi حسن گلمحمدی نویسنده، شاعر و روزنامه نگار ساکن تورنتو است. او عضو هیئت علمی در دانشگاه تهران بوده و دهها جلد کتاب و صدها مقاله از او در ایران و کانادا منتشر شده است. |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو