دکتر شایگان جزو حلقه کرسی فلسفه فردیدی بود
اعلام یک چنین نظری تقریبا در پایان روزهای زندگی یک روشنفکر و نویسنده که عمری در نوسانات و تضادهای فکری و اندیشه بود، نشان از جرات، شهامت گفتار و اعتراف در دادگاه وجدان و جامعه داشت. حال با چه منطق و رسالتی سخنران محترم میخواهد این نظریه دکتر شایگان را که در آخر عمر برای او وجه و اعتباری تلقی میگردد، رد کند، روشن نیست. بطور کلی زندگی و فعالیتهای نوشتاری دکتر شایگان را میتوان به دو دوره قبل از انقلاب و بعد از انقلاب در ایران دسته بندی کرد. این نویسنده صاحب نام در هر دو دوره به دستگاه قدرت نزدیک بود و سعی میکرد در آثارش خط و خطوط خاصی را به بزرگان، دانشگاهیان و صاحبان تفکر و اندیشه القا کند. دکتر شایگان در خانوادهای مرفه و با اختلاف اندیشههای مذهبی بدنیا آمد و در محیطها و مراکز آموزشی ویژه به تحصیل پرداخت و تا زمانی که تحت تاثیر اندیشههای هانری کربن قرار نگرفته و به گروه روشنفکری و فلسفه گرای احمد فردید ورود نکرده بود، عاشق و شیفته فرهنگ غرب بویژه فرانسه بود ولی هنگامی که کربن برای ماموریت خاص به ایران آمد و انجمن و گروهی در دور خویش تشکیل داد و اظهار داشت که دوای درد تمام گرفتاریهای بشریت در روی کره زمین در اندیشهها و اعتقادات ناب ایرانی-شیعی وجود دارد و سخن از تضاد تفکرات غربی و شرقی گفت و موضوع غربزدگی و آنچه خود داشت مطرح کرد، در فکر و اندیشههای دکتر شایگان یک دگرگونی و نزدیکی به شرق اتفاق افتاد و او به تفکرات شرقی رو آورد.
دکتر شایگان در دوران زندگی و فعالیتهایش قبل از انقلاب به محافل و مجالس سلطنتی بسیار نزدیک بود و حتی یکی از مدیران ارشد بنیاد فرح پهلوی به حساب میآمد که با احسان نراقی، جمشید بهنام همکار بودند. حتی او پس از پیروزی انقلاب در ایران به فرانسه رفت و در دفتر رضا پهلوی به فعالیت پرداخت و کتابی با عنوان "انقلاب دینی چیست؟" را منتشر کرد. بنابراین یکی از علتهایی که موجب گردیده تا دکتر عنوان کند که ما گند زدهایم به این گونه سوابق و همکاریهای او ارتباط پیدا میکند. چون او بسیاری از مسائل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را در رژیم گذشته دیده بود و بر آن صحه گذاشته بود ولی بعد از چندی دیدهها را فراموش و به سمت تفکرات و اندیشههای دوران بعد از انقلاب و حکومت اسلامی گرایش پیدا کرد و از این تغییر جهت و نزدیکی و حتی همکاری با مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی نیز نتیجهای نگرفت، بنابراین در پایان عمر دچار عذاب وجدان شد و واقعیت امر و درون خود را بیرون ریخت و گفت: "ما روشنفکران جایگاه خود را ندانستیم و جامعه را خراب کردیم. باید اعتراف کنم شرمندهام که نسل ما گند زد!".
این مطالب و مباحثی که صادقانه برای شما به نگارش در میآورم عین واقعیت است، حال اگر صدها نویسنده، محقق، اساتید دانشگاهی و حوزوی بخواهند این واقعیتها را در تریبونهای داخل کشور و خارج کشور کتمان کنند نمیتوانند تاثیری در واقعیتپژوهی و واقعیتاندیشی نسلهای جوان ایرانی در داخل و خارج از کشور داشته باشند.
چون در مباحث مطروحه در جلسه مطالبی در رابطه با هانری کربن بیان گردید، برای روشن شدن اذهان عمومی و علاقمندان به این گونه مباحث مطالب مختصری در این باره ذکر میکنم.
متاسفانه در عصر حاضر که دنیای فلسفه با حضور افرادی مانند هایدگر شکل و محتوای دیگری به خود گرفته است، ما دچار اندیشه و افکار فیلسوفنماهایی مثل احمد فردید گشتیم که جز ویرانگری ذهنی برای علاقمندان و دانشجویان این رشته چیز دیگری در بر نداشت. بنابراین ما در ایران موضوعی بعنوان فلسفه به مفهوم تفکر ناب، عقلایی و آکادمیک نداریم و اگر حرکت و شروعی نیز توسط افرادی مانند محمد علی فروغی و دکتر رضازاده شفق در دانشگاه بوجود آمد، سرانجام با ظهور و حضور فیلسوف نماهای التقاطی مانند نصر، سروش و شایگان به چیز بیمحتوایی تبدیل شد. این رویداد خالی از انتظار هم نبود، چون برقراری سیستم آموزش فلسفه درست با شناخت دقیق از تفکرات و آثار سقراط، افلاطون و ارسطو و آن هم با مطالعه از زبان اصلی آنها (زبان اصلی فلسفه، زبان یونانی و زبان دوم آن، زبان آلمانی است.) امکانپذیر است. این کار در حد توان هیچ یک از آنهایی که اکنون ادعای فلسفهدانی میکنند نبود و نیست. در همین رابطه باز میتوان گفت سنت در ایران در حقیقت چیزی جز آمیختههای رسوم مذهبی و اعتقادی با جریانهای اجتماعی و فکری در طول تاریخ نیست و علت اینکه ما در مدرنیته شدن موفق نبودهایم این است که زیر بنای تفکرات ناب فلسفی با تفکرات سنتی در تعارض است. گذر از سنت به مدرنیته لازمهاش انجام دادن آموزشها و ایجاد کرسیهای آموزش فلسفه کلاسیک است که پایههای اولیه آن در ایران ایجاد نشده، بنابراین گذر از سنت به مدرنیته چیزی در حد تصور و خیال است. ابزار رسیدن به آن وجود ندارد، نه از لحاظ نرمافزاری و نه از لحاظ سختافزاری.
البته در ابتر ماندن این حرکتها نمیتوان از اقدامات کشورهای بیگانه و ارسال اندیشمندانی شبیه کربنها که ماموریت داشتند عقد اخوت بین فلسفه نمایشی داخلی با عقاید اعتقادی و عرفانی به روش غربی را در محضر روشنفکران صاحب کرسی ایرانی مانند مهدویها و فردیدها با وساطت، پادویی و محللگری نراقیها، نصرها و شایگانها بخوانند، غافل ماند. اینان نتایج زحمات بزرگانی مثل فروغیها، شفقها و دیگران که هیچ وقت باورهای اعتقادی و دینی خود را با فلسفه قاطی نکردند و اولین دریچههای درست فلسفه در دانشگاه را به روی دانشجویان گشودند، با ایجاد کرسیهای التقاطی داخلی و خارجی پنبه کردند.
شوربختانه یا متاسفانه پس از آن که با آغاز انقلاب مشروطیت، پنجرهای به سوی نگرشهای تازه گشوده شد و دوران اولیه پهلویها نیز با ایجاد دانشگاه این حرکت داشت با زبان آکادمیک، علمی و دانشگاهی پیوند پیدا میکرد، با بال و پر گرفتن اندیشههای نپخته و خام، سیاسی گونه متعارض و با اشاعه افکار و آثاری در قالب ستیز با غرب و غربزدگی، این دریچه کاملا مسدود گردید. بعدها نیز با نفوذ شریعتی و ارائه اندیشه بازگشت به خویشتن و حضور و توسعه اندیشههای کربنی توسط شاگردانش مانند نصر و شایگان که تبلیغکنندگان جایگزینی اندیشههای شرق در مقابل غرب بودند، کلا پنجرههای فلسفی باز شده به سوی غرب که نشان میداد لااقل در آن جغرافیا چه اندیشهها و افکاری از لحاظ فلسفی مطرح است، بسته شده و جای آن را مطالب بیپایه و بیمایهای از نوع "آنچه خود داشت" احسان نراقی پرکرد و سرانجام آثاری از شایگان نیز روی این پنجره را با سیمان ملاتبندی نمود تا دیگر هیچ وقت براحتی قابل گشودن نباشد.
سیستم دیکتاتوری رژیم پهلوی دوم بعد از آن هم به علت خلا پرتئوریک و هراس و ترسی که از ایدئولوژهای چپ در ذهن وی تلقین گردید و اوهامی که او در سر برای "تمدن بزرگ" میپروراند، موجب گردید تا وی نیز این حرکت انحرافی را در جهت منافع خود تقویت نماید و سرانجام به جایی رسیدیم که نه از پنجره غرب و نه از پنجره شرق برایمان چیزی باقی نماند. البته باید به این نکته نیز نظر افکنیم که از آن طرف آب هم سفیر بزرگ استعمار فرهنگی (به منظور مقابله با قدرتهای چپ منطقه با تقویت تئوریهای مذهبی و ایجاد سدی محکم در مقابل رژیم شوروی) در کسوت آکادمیک یعنی حضرت کربن که به قول خودش "افلاطون مادرزاد بود" و بعد عاشق افلاطون جهان اسلام سهروردی و حکمت اشراق او شد، به خیل معرکهگیران در فضای پر خلا فلسفی ایران پیوست و با اندیشههای تحریف شده هایدگری که زیر بنای متافیزیک افلاطونی را ویران کرده بود و هگل را نقطه کمال متافیزیک میدانست، با وارونه کردن این تفکرات و دگرگون ارائه دادن به ذهن افرادی که امکان مطالعه و مراجعه به اصل آثار هایدگر را نداشتند یا کم داشتند، ترکیبی از اندیشههای التقاطی درست کرد و آن را در معجون فلسفه اشراق ریخت و به خورد شاگردان و همفکران خود داد.
برای پیشبرد توسعه و ایجاد شعبات دکانداری این اندیشهها و افکار، مثل شرکتهای اقتصادی محور غربی، به افرادی همچون فردید (بعنوان محور و مرکز اصلی کار) نصر، شایگان و حتی بعد به سروش، جهانبگلو و دباغ نیز نمایندگی مجاز اعطا کردند و برای اینکه این شاگردان مطیع یک وقت فیلشان یاد هندوستان نکند، آنها را بر سر دو راهی کسالتآور و گیجکنندهای عاطل و باطل رها کردند که اگر دنبال ابن عربی بروند باید تابع و مطیع تقدیر الهی شوند و چاره هم جز تسلیم ندارند و اگر عقاید هایدگر را آن طوری که او تحریف کرده بود، بپذیرند به حوالت وجود میرسند که باز هم نتیجه آن تسلیم محض است. در جهت تداوم این رسالت، هانری کربن هیچ کس شایستهتر از فردید سراغ نداشت که با همه اختلاف نظرهای ظاهری ردای استادی و دستگیری مریدان را بر دوش او افکند و ایشان نیز در ایفای نقش، به بیان هذیانهایی که از یک ذهن بیمار تراوش میکرد پرداخت و عمر و زمان مفید مریدان را تلف کرد و به عقبماندگی آنان کمک شایانی نمود، تا این مریدان خود باخته در لوای کرسی فلسفه شفاهی فردیدی به تقدیرهای گوناگون دل خوش کنند و ادای روشنفکری درآورند.
دکتر شایگان جزو حلقه کرسی فلسفه فردیدی بود. ولی او در درون خودش از این حالت ناراحت بود و گاهی در مقاطعی از دوران عمر به راهی دیگر میرفت. کش و قوسها، تغییر و تحولات فکری، تنوع و گوناگونی آثارش هم بر همین منوال است. این بیسر و سامانی روشنفکری تنها شامل او نبود، بسیاری از روشنفکران و فیلسوف نماهای ایرانی از دوران رژیم پهلوی دوم تاکنون که چهل سال ار انقلاب ایران سپری شده است، در داخل و خارج کشور سرگردانند. مثل شاهرخ مسکوب که در تنهایی روزگار پایان عمر را در پستوی مغازه عکاسی یکی از بستگانش در پاریس سپری کرد، مانند هوشنگ ابتهاج (سایه) که با اینکه در کلن آلمان بسر میبرد اشعار دوران کهنسالیاش گویای این پریشانی و سرگردانی است، مثل محمود دولتآبادی که با کت و شلوار و کروات قرمز به خاطر چاپ کتابهایش که تنها منبع تامین مالی زندگیاش است در جایی که ناپسند ماست میایستد، مثل غلامحسین ساعدی که غریبانه در پاریس درگذشت، مثل همه ماها که در غربت همچون راه گمکردگان هر روز مسیری را میرویم و به انتها نمیرسیم و چشم دیدن یکدیگر را هم نداریم. پس بیائید همه با هم صادق باشیم و آنگونه که بزرگانمان بودند و خودمان هستیم، یکدیگر را به نسلهای آینده در داخل و خارج از کشور معرفی کنیم.
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
درباره نویسنده/هنرمند
Hassan Golmohammadi حسن گلمحمدی نویسنده، شاعر و روزنامه نگار ساکن تورنتو است. او عضو هیئت علمی در دانشگاه تهران بوده و دهها جلد کتاب و صدها مقاله از او در ایران و کانادا منتشر شده است. |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو