وقتی میگویم زندگی در شعر آتوود جاری است حرفی اغراقآمیز نیست. او عاشق است و با این دید به زندگی نگاه میکند
اینجا چیزی برای ترسیدن نیست
تنها باد است
که به سمت شرق میچرخد، تنها
پدرت رعد
مادرت باران
در این کشور آب
با ماه بژ رنگ نمناکش گویی یک قارچ
ریشههای غرقشده و پرندههای طولانیای
که شنا میکنند، جایی که خزه رشد میکند
بر همه سوهای درختان
و سایه سایه تو نیست
بلکه انعکاس توست
والدین واقعیات ناپدید میشوند
وقتی که پرده در اتاق تو را میپوشانند
آنگاه که ما انتظار میکشیم
پدر و مادر توایم در شب
تنها سایههایی متزلزلیم
که از نور یک شمع انعکاس یافتهایم (1)
از مارگارت آتوود تاکنون متجاوز از بیست مجموعه شعر منتشر شده است. ما در شعر او بازگشت هراسهای کودکی و همصحبتی با خیالات هراسآمیز را حس میکنیم. او ما را دعوت میکند خود را با احساسات ناخوشایندی که در درون داریم و بعد با حکمتی که کارآیی محدود دارد تسکین دهیم.
دخترکم کف اتاق بازی میکند
با حروف پلاستیکی
قرمز، آبی، زرد سیر
میآموزد چگونه هجی کردن را
هجی میکند چگونه جادو کردن را
در شگفتم که چند زن
دختران خود را انکار کردند
در اتاقها حبسشان کردند
پردهها را کشیدند
تا بتوانند کلمات را در رگ رگشان تزریق کنند
کودک شعر نیست
کودک شعر نیست (2)
مارگارت آتوود شاعری است که زندگی روزانه را روایت میکند. بدون هیچ شاخ و برگ اضافه یا کم و کاست. او در 18 نوامبر 1939 در انتاریو کانادا متولد شده و اکنون در آستانه 80 سالگی است. آتوود کودکیاش را در جنگلهای شمال کبک در کنار پدرش که گیاهشناس بود، سپری کرد. همین تجربهها باعث گردیده که دنیای جانوران و زیباییهای طبیعت و جنگل در اشعار او انعکاس فراوانی پیدا کند. ولی بیشتر اشعارش الهام گرفته از اسطورهها و داستانهای پریان است که موضوع مورد علاقه او در کودکی بوده است. چقدر زیبا مارگارت ذهن و درون خود را از تعلقهای ظاهری زندگی خالی میکند و میسراید.
آن لحظه
که پس از چندین سال کار سخت
و سفری دور و دراز
در میانه اتاقت میایستی
در خانه نیم هکتاریات در جزیره
نفسی از ته دل میکشی:
"بالاخره رسیدم. اینجا خانه من است!"
درست در همان لحظه
درختان
بازوانشان را از گرداگرد تو برمیچینند
پرندگان آواز خود را پس میگیرند
صخرهها کمر میخمانند و فرومیریزند
و هوا چون موجی پس مینشیند
و دیگر نمیتوانی نفس بکشی
نجوا میکنند:
"مال تو نیست هیچ چیز"
تو مهمانی بودی هر از چند گاهی
از تپه بالا میرفتی
پرچم بر قله آن میزدی
پیروزیات را جار میزدی
ما هرگز مال تو نبودیم
تو هرگز پیدایمان نکردی
همیشه برعکس بود این (3)
وقتی میگویم زندگی در شعر آتوود جاری است، این حرفی اغراقآمیز نیست. او عاشق است و با این دید به زندگی نگاه میکند. در زندگی انسانها عشق نیروی محرکه است، عامل حرکت است، هستیبخش است. اگر عشق نباشد زندگی تبدیل به یک عنصری بیارزش میشود. مارگارت آتوود همیشه در زندگی برمیگردد به گذشته و از آن یاد میکند. از خاطرات شیرین و تلخ که توامان فرایند گذشت زمان را با هم ساختهاند. در اشعار این شاعر پر احساس حال و هوای زندگی در تورنتو جاری است. وقتی شعری از او میخوانیم احساس میکنیم که این روایت زندگی خودمان در غربت است که از زبان زن خوشبرخورد همسایه میشنویم.
میخواهم در خواب تماشایت کنم
میدانم که شاید هرگز اتفاق نیافتد
میخواهم تماشایت کنم در خواب
بخوابم با تو
تا به درون خوابت درآیم
چون موج روان تیرهای
که بالای سرم میلغزد
و با تو قدم بزنم
در میان جنگل روشن مواج برگهای آبی و سبز
همراه خورشیدی خیس و سه ماه
به سوی غاری که باید در آن هبوط کنی
تا موحشترین هراسهایت
میخواهم آن شاخه نقرهای را ببخشم به تو
آن گل سفید کوچک را
کلمهای که تو را حفظ میکند
از حزنی که در مرکز رویاهایت زندگی میکند
میخواهم تعقیبت کنم
تا بالای پلکان و دوباره
قایقی شوم که محتاطانه تو را به عقب برمیگرداند
شعلهای در جامهای دو دست
تا آنجا که تنت آرمیده است
کنار من
و تو به آن وارد میشوی
به آسانی دمی که برمیآوری
میخواهم هوا باشم
هوایی که در آن سکنی میکنی
برای لحظهای حتی
میخواهم همانقدر قابل چشمپوشی و
همانقدر ضروری باشم (4)
مارگارت آتوود برای مردم کانادا نه تنها یک چهره ملی بلکه یک قهرمان ملی است. زنی که به سوی کهنسالی میرود، لاغر اندام با موهای فرفری و چشمان آبی ریز و سخت هوشیار و تیزهوش. لباسهای عجیب و غریب میپوشد. شالهای رنگارنگ بلند دارد که در سرمای کانادا آنها را محکم به خود میپیچد. کلاههای زیبایی به سر میگذارد که انسان را به یاد زنان انگلیسی قرن نوزدهم میاندازد. جوایز متعدد بینالمللی را برنده شده و آثار فراوانی به نثر دارد. جالب آن است که او با تمام فعالیت ادبی که دارد سخت به حقوق زنان و حقوق بشر پایبند است و از آن دفاع میکند. او میگوید: "میدانم که ما خلق شدهایم تا به دیگران کمک کنیم" خواندن کتابها و آثار این شاعر و نویسنده بزرگ کانادایی را به کلیه افرادی که علاقمند به کانادا و ادبیات آن هستند و بویژه خانمها توصیه میکنم و این مطلب را با شعری از او که در دفاع از زنان سروده پایان میبرم.
من قلب زنی مقتول هستم
کسی که راه خانه را اشتباهی رفت
هم او که در زمینی برهوت خفه شد
بی آنکه دفن شود
هم او که در زیر درختی رگبار گلوله شد
هم او که با چاقوی تیزی قطعه قطعه شد
از ما نمونهها بسیار است
من پر درآوردم
راه به بیرون بریدم
همچون قلبی بالدار
دهانم درزیست و دستهایم...
چه جنایتها
که با دستها رخ نداده است
در جنگل مینشینم
و درباره مرگ حرف میزنم
چه ملالانگیز است
با آن که راههای بسیاری هست برای مردن
آوای مرگ تنها یکیست
چیزی به رنگ غبار:
که میگوید چرا؟
آخر چرا؟
من انتقام نمیخواهم
تاوان نمیخواهم
تنها میخواهم از کسی بپرسم
که چطور گم شدم
آخر چگونه؟
من قلب گمشده قاتلی هستم
که هنوز کشته نشده است
که هنوز نمیداند تمنای کشتن دارد
کسی که هنوز چون دیگران است
در جستجوی اویم
اوست که پاسخهایم را میداند
هر گامش را میپاید
محتاط و خشن است
پنجههایم از دستهایش میرویند
و چنگالی میشوند
هر چند گیر نمیافتد (5)
1-ترجمه گلاره جمشیدی
2-ترجمه گلاره جمشیدی
3-ترجمه محسن عمادی
4-ترجمه محسن عمادی
5-ترجمه بهار قهرمانی و ساناز مصدق
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
درباره نویسنده/هنرمند
Hassan Golmohammadi حسن گلمحمدی نویسنده، شاعر و روزنامه نگار ساکن تورنتو است. او عضو هیئت علمی در دانشگاه تهران بوده و دهها جلد کتاب و صدها مقاله از او در ایران و کانادا منتشر شده است. |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو