English
 

یادت هست؟

storey-mehdi-tavakoli-yadat-hast
مهدی توکلی
بهار نفس‌هایش به شماره افتاده بود، در یکی از آخرین روزهای خرداد سال ۱۳۶۰ بعد از به صدا درآمدن زنگ گوشی تلفن ویلا و تماسی که برقرار می‌شود و پایان یک مکالمه کوتاه مازیار سراسیمه بعد از دقایقی از ویلا خارج می‌شود.
از آن روزی که مازیار برای همیشه و بدون وداع رفته بود سال‌های بسیاری گذشته است سال‌هایی سخت که بر روشنک گذشته بود برای حرف‌های ناگفته‌اش به مازیار که مثل بغض فروخورده‌ایی امانش را بریده است.
Sub-Category: Story
Happened at: Canada
Wednesday, March 6, 2019 - 19:00
 

خانم دکتری که عاشق شد-4

story-navid-khanom-doc-4.jpg
نوید- ح
انرژی فوق‌العاده‌ای به خرج دادم تا جلوی خودم را بگیرم، دقیقه‌ای سکوت در فضا حاکم شد همراه با نگاه نفرت‌انگیز من به او و نگاه پُر از لذت او از اینکه اینگونه مرا عصبی و خشمگین ساخته است.
- نیازی به زحمت شما ندارم، ترجیح می‌دهم با تاکسی بروم...
Sub-Category: Story
Happened at: Canada
Wednesday, February 20, 2019 - 19:00


خانم دکتری که عاشق شد-3

story-navid-khanom-doc-3
نوید.ح
در زمان کودکی ام بسیار شنیده بودم که دکترها آنقدر جسد و مریض ، زخمی و خون، جراحی و مرگ می‌بینند که قصی‌القلب می‌شوند، اما اینها خیلی راحت‌تر از ما دکترها با مرگ و قتل و خونریزی کنار می‌آیند، انگار که اصلا هیچ اتفاقی نیافتاده باشد.
Sub-Category: Story
Happened at: Canada
Wednesday, February 13, 2019 - 19:00


خانم دکتری که عاشق شد- 2

story-navid-khanom-doc-2
نوید.ح
 
"شب بیست و هفتم می، سال....
خیلی تلاش کردم که خودم را امیدوار کنم، اما هرجور محاسبه می‌کنم امکان ندارد که این هواپیما از زمین بلند شود، با اینحال باز هم فردا روی آن کار خواهم کرد. در تمام روز زیر پارچه‌ای که مثل سایبان بسته بودم روی سیستم برق موتور کار کردم، بخاطر همین شامگاه درد پایم آزارم می‌داد.
Sub-Category: Story
Happened at: Canada
Wednesday, February 6, 2019 - 19:00

Share this with: ارسال این مطلب به