ما تاریخا مردمی نبوده‌ایم که به نگارش و ثبت تاریخ خود اهمیتی چندان بدهیم. برای همین است که الان هم که ظاهرأ در طی دو قرن اخیر که در اثر حوادث جهانی از خواب غفلت برخواسته‌ایم برای شناخت تاریخ جوامع خود مجبور به دست انداختن به کوشش‌های اروپاییان شده‌ایم
مقدمه
افرادی که تابحال به مسائل تاریخی ما پرداخته اند، عموما همان روشی را دنبال کرده اند کهاروپاییان پایهگذاشته اند. مثلا: جوامع آریایی و سومریاییتقریبا کاملا از هم جدا بررسی شده اند. مانی و مزدک آریایی، زرتشتی و فرهنگ و دینی کاملا متفاوت از مردمان سومری که قرنها همخانه و هم مسکن آنها بوده اند، تحلیل و تجزیه شده اند. این نحوه نگرش کاملا غیر حقیقی و غیر واقعی میباشد. در قسمت قبل به تاثیرات نگرشهای مانی و مزدک در جوامع سومری و تشابهات آنها اشاره کرده ایم. در مبحث شیعه نیز مشاهده خواهیم کرد که ورود فرهنگ اعراب در جوامع ما بی پایه و غریب نبوده است. "ما و آنها " ، بصورت تمایز " سپید و سیاه " آنچنانکه تابحال به ما آموزش داده شده است وجود نداشته است. 
" در محدوده قالب  فکر کردن " به تسریع آموزش کمک میکند اما استقلال تفکر را از آموزنده سلب مینماید. نحوه کلاسیک آموزش آکادمیک، دانش آموزان و معلم ها را وادار به دنباله روی از فرمولهای خاص و قالبی میکند که سیستم آموزشی از آنها میخواهد. عموم افراد نیز خواهان کسب سریع مدرک آموزشی هستند تا زودتر به کار مشغول شوند، به همین دلیل معمولا به خود زحمت مطالعه و کسب دیدگاه مستقل را نمیدهند. کمتر کسی وجود دارد که به خود جرات بدهد که همرنگ جماعت نشود و حقیقت را مستقلانه کند و کاش کند.
از طرف دیگر کیست که نداند که ما تاریخا مردمی نبوده ایم که به نگارش و ثبت تاریخ خود اهمیتی چندان بدهیم. برای همین است که  الان همکه ظاهرأ در طی دو قرن اخیر که  در اثر حوادث جهانی از خواب غفلت برخواسته ایم برای شناخت تاریخ جوامع خود مجبور به دست انداختن به کوشش های اروپاییان شده ایم. جالب است که بعد هم به آنها ایراد میگیریم که چرا آنچه را ما میخواهیم دنبال نکرده اند و یا اینکه چرا نتایج تحقیقات خود را به نفع خودشان استفاده کرده اند نه به نفع ما. از حقیقت به دور نرفته ایم اگر بگوییم که کارهای تحقیقی تقریبا در همه زمینه ها در چهار قرن  و بخصوص صد سال گذشته ازاروپا شروع شده است. یکی از دوستانی که مثال بسیاری دیگر ایرانیان به کارهای اروپاییان بدبین است و اسلام را دوای هر دردی میداند، ایراد میگرفت که " اگر پرداختن به تاریخ غیر اسلامی و ... برای ما ایرانیان اهمیتی میداشت، چرا امثال ابوعلی سینا و دیگران به کورش اشاره ای نکرده اند و این یهودیان هستند که برای کم اهمیت نشان دادن نقش اسلام، کورش هخامنشی را بزرگ جلوه میدهند و ...". این نگرش خاص این دوست عزیز نیست. آقای خلخالی هم همچنان افردای دیگر به چنین چیزی اشاره کرده اند. این نگرش در نظر نمیگیرد که اولا امثال ابوعلی سینا، خیام و دیگر پژوهشگران قدیم به کدام کتابها و اسناد تاریخی میبایستی رجوع میکرده اند تا تاریخ گذشتگان خود را به درستی متوجه بشوند؟ کدام کتابخانه ها و مراکز پژوهشیدر کشورهای اسلامی وجود داشته اند؟
در طی اولین قستحکومت عباسیان، پیشرفت پژوهشهای علمی، هنر، فلسفه و ادبیات بسیار چشمگیر بوده است. همین و بس. پس از آن دوره و با شروع تسلط اقوام منسوب به ترک، سرزمینهای ما دچار قحطی شدید اهمیت به علوم غیر اسلامی به هر شکلی شده اند. مگر نه اینکه این کمبود منابع مستقل و صادقانه خودی است که ما را مجبور کرده است به غیر خودی و بیگانه روی بیاوریم. اهمیت به کسب اطلاعات برای اروپاییان به مثابه بازی و فقط تیری در هوا انداختن نبوده است. آنها قرنهاست که برای کسب اطلاعات و دانش در جهت گسترش منافع خود هزینه های سنگین میپردازند. طبیعی است که نتایج آن را هم در جهت منافع خود استفاده کنند. مگر نه اینکه ما هم چنین میکردیم و میکنیم؟ تنبلی فکری یک ایراد فرهنگی همه اقشار مردمان ما میباشد که به اقشار مذهبی نیز سرایت کرده است. در جوامع مذهبی ما افراد فقط به مذهب میپردازند، در صورتیکه تاریخ کلیساهای اروپا بخصوص پس از پیدایش پروتستانها مملو از کشیش هایی بوده که علاوه بر مذهب به کارهای پژوهشی در زمینه های متعددی نظیر تاریخ، ریاضیات، فیزیک، شیمی و غیره میپرداخته و سهم بسزایی در پیشرفت علوم داشته اند. حتی در زمان ما نظریه " Big Bang  "  را ابتدا یک کشیش بلژیکی بنام  Georges Lemaitre عنوان کرده است. فقط چند صفحه نیاز است تا اسامی چنین افرادی را بنویسیم. چند نفر آخوند و یا مجتهد اسلامی میشناسید که در طی چند صد سال گذشته به علوم نیز پرداخته باشند؟ در طی پانصد سال گذشته اهمیت دادن به علوم، هنر، ادبیات در همه اقشار دولتی، مذهبی، صنفی و فرهنگی در اکثر جوامع اروپایی همپای زندگی عادی جریان داشته است. این امر فرهنگی و مسری شده است. در جوامع ما عکس این مطلب صادق است. چند سرمایه دار و ثروتمند ایرانی میشناسید که بخشی از سرمایه خود را به کار تحقیقی حتی در محدوده و برای منافع صنف خود اختصاص داده باشد؟ مگرنه اینکه در حال حاضر بسیاری از پروژه های تحقیقی نظیر ماشینهای  خودرو، برقی و سفر به سیارات دیگر توسط سرمایه داران غیر دولتی اروپا و آمریکا انجام میشود. چند سرمایه دار ایرانی میشناسید که دست یک هنرمند، نویسنده و پژوهشگر را حتی برای کسب منافع درازمدت خودش گرفته باشد؟ چرا بینایی و عقل ما فراتر از فخر فروشی کاذب پرواز نمیکند؟ چرا ما به نوعی کمبود فخر داریم؟ گفته میشود که بخشی از هزینه انقلاب فرانسه را برخی از اشراف فراماسونرها تامیین کرده بودند، در فراماسونرهای ما به جز فخر ، ظاهر و تجملات چه چیز دیگری قابل مشاهده بوده است؟
ما هرآنچه بکاریم درو خواهیم کرد. مردم ما ( مذهب، حکومت، فرهنگ، سیاست...) در هزار سال گذشته چه کاشته اند؟  ما برای آیندگان چه کاشته ایم که آنها درو کنند؟
دوستان، گذشته راکنار بگذاریم. طاغوتهایی که بیش از دوهزار سال است که بازیچه اروپای غاصب بوده اند را فراموش کنیم. ؟ ! ؟ ! ؟. میتوانید بگویید که چقدر در این سی سال گذشته مردمان و دولتهای ما برای امور پژوهشی هزینه کرده اند؟ چرا ایرادهای خود را نمیبینیم و سعی در رفع آنها نمیکنیم؟ چرا به جای تمسخر و یا قتل جسمی – روحی معدود افراد مستقل اندیشی نظیر کسروی و هدایت که دنباله رو نبوده و میتوانسته اند راهگشای ایجاد روشهای خود-پایه ای شوند، چرا به جای مقدس نمودن مدرکهایی که هیچ اهمیت تحقیقی علمی نداشته اند و فقط برای خودنمایی کسب شده اند، چرا به جای ایراد گرفتن از دست آورد دیگران دست به دست هم ندهیم و اول ایرادهای خود که فردگرایی بزرگترین آنها میباشد را انگشت نما نکنیم، بعد با رفع آنها و تقویت نکات مثبت خود در جهت بهبود فرهنگ، اقتصاد، سیاست و هنر پیشرفت، آسایش و شادزیستی را برای عموم میسر نکنیم؟ به مبحث شیعه برگردیم،  درد زیاد است.

شیعه چگونه بوجود آمد
ما برای شناخت شیعه عموما از سه کتاب استفاده کرده ایم. متاسفانه حتی با وجود لطف مدیران ایران استار ما مجبور به خلاصه و فشرده کردن بیشتر مطالب هستیم. مطالب زیر از کتاب " پژوهشی در آثار و افکار شیخیه " نگارش آقای دکتر جلال زارعی گرفته شده است. جریان فکری شیخیه که موسس آن شیخ احمد احسایی بوده اساس و پایه ای شد که از درون آن جنبش بابیه و بعد مذهب بهایت بیرون زد. 

امام‌شناسى شيخ احمد احسائى  
يكى از مهم ترين مسائلى كه مسلمانان را به دو مذهب شيعه و تسنن تقسيم نمود، مسئله جانشينى ييامبر (ص) بود. اين جانشينى در ادبيات اهل سنت تحت عنوان خلافت و در قاموس تشيع تحت عنوان امامت و در تصوف به نام ولايت از آن ياد شده است. از آنجا كه مبحث امامت در تشيع از جايكاه ويژه اى برخوردار است و طرح ان پیوند اساسى و مستقيمى با موضوع ما دارد، لذا براى بررسى هرچه بيشتر و دقيقتر اين مسأله لازم است كزارشى از ييدایش اين مبحث در جامعه اسلامى ارائه شود و سير تحول ان ولو به اختصار در فرقه هاى شيعه مورد بررسى قرار گیرد.
هنگامى که پیامبرم اسلام(ص) جان به جان آفرین تسلیم كرد، بر سر جانشينى او ميان مسلمانان اختلاف
و تشتت يديد آمد. عده اى حضرت على(ع) را شايسته جانشينى ييامبر(ص) میدانستند و عده اى ديگر از
انصار سعد بن عبادة خزرجى را به عنوان نامزد معرفى نمودند و گروهى از مهاجران به ابوبكر رأى
دادند. علیرغم اختلافات و مشاجرات، سرانجام قرعه فال خلافت به نام ابوبكر زده شد و وى زمام جانشينى پيامبر را در دست گرفت.  به نظر میآيد از آغاز دوران خلافت ابوبكر تا اواخر دوره زمامدارى عثمان بن عفان مشكل حادى كه امت اسلامى را به مخاطره بيفكند وجود نداشته است، ليكن قتل خليفه سوم عثمان بن عفان منجر به شكل گيرى سه جنگ خونين جمل، صفين و نهروان در دوران خلافت حضرت علی گردید. پس از شهادت حضرت على(ع)، امام حسن(ع) مدت كوتاهى زمام خلافت را به دست كرفت و بنا به دلايلى از آن دست كشيد و آن را به معاویه بن ابی سفیان واگذار نمود. قيام امام حسين(ع) عليه حكومت يزيدبن معاويه و شهادت او و ياراش توسط عمال يزيد زمينه را براى ظهور هرچه سريع تر جنبش های شيعى فراهم ساخت.
با همه اين اوصاف، در یک جمع بندى كلى میتوان گفت كه عوامل زير نقش قابل توجهى در ييدايش فرقه هاى سياسى، كلامى و مذهبى در سه سده نخستين  داشته اند: اختلاف بر سر تعيين جانشين پيامبر، قتل خلیفه سوم كه مآلأ به سه جنگ پياپى و خانمان برانداز منتهى شد، اختلاط و تعاملات فكرى و عقيدتى وفرهنكى با اقوام غير مسلمان، ستمگرى حاكمان اموى و عباسى، رواج مراسم عيش و نوش و خوشگذرانى ،  فاصله طبقاتى شديد ميان بينوايان و ثروتمندان و غيره.
يكى از فرقه هايى كه در اثر عوامل فوق الذكر يديد آمد خوارج بود. خوارج كه در اثنای جنگ  صفين با شعار " لا حکم الا الله " از حضرت على(ع) جدا شدند بعدها خود به فرقه هاى اصلى از قبيل مُحَكّمَه، ازارقه، نجدات، بیهّسِيه٤ عجارده، ثعالبه، اباضيه و صفریه تقسیم  شدند و ساير فرق خوارج از فروع اين فرق شمرده میىشوند٠
اكرچه اين فرقه ها در جزئيات با يكديگر تفاوت دارند اما در موارد زير با يكدیگر مشتركند: همگى على و عثمان،  اصحاب جمل، حاكمين، راضی ىشوندگان به حكميت و داورى در ميان على و معاويه و تصويب كنندگان راى حكمين يا یكى از ان دو و مرتكبان گناهان كبيره را كافر شمردند و قيام و خروج بر پادشاه ستمگر را واجب دانستند. ازارقه،  پيروان نافع بن ازرق حنفی، كه از ساير فرق خوارج قدرتمندتر و پر تعدادتر بودند مسلمانان مخالف خود را مشرک  میدانستند و براى آزمودن ميزان پایبندى هواخواهان به اصول خوارج به آنان دستور میدادند تا یكى از اسرا را از پا درآورند. در صورت تخطى از اجراى اين فرمان او را منافق و مشرک میخواندند  و به قتل مى رساندند!  ازارقه كشتن زنان و كودكان دشمنان و مخالفان خود را جايز میدانستند؛ همچنين، آنان خيانت در امانت و بريدن دست دزد را روا شمردند و سنگساركردن را انكار كردند. اباضيه، كه از ييروان عبدالله بن اباض بودند، مخالفان خود را كافر خواندند و ریختن خون آنان را در ملا عام و نه پنهانى جايز دانستند.
ملاحظه میشود كه تمامی فرق خوارج در دشمنى ورزیدن با حضرت على(ع) با اكثر حاكمان اموى همداستانند٠ بر اين اساس، كاملا طبيعى بهنظر میرسد كه در واكنش به اين ديدگاه گروهى بههوادارى حضرت على(ع) برخيزند و كاه حتى او را به مقام الوهيت برسانند. از آنجا كه خوارج از اساس با مسئله خلافت و حاكميت مخالف بودند و هيچگونه نظريه و طرحى براى اين موضوع نداشتند، لذا ازچهارچوب  پژوهش ما خارج میشوند و ما توجه خود را بيشتر به شيعيان و فرقه هاى شيعى معطوف میکنیم، چراكه شيعيان بيش از هر فرقه دیگرى به موضوع جانشينى پيامبر كه آن را تحت عنوان « امامت» مطرح نمودند اهميت دادند. به ديگر سخن، یكى از بنیادیترین  وجوه اشتراك شيعيان مسئله امامت است. لازم به ذكر است كه برخى از صاحب نظران اظهار داشته اند كه نگرش « مبارزه با حكومت و حاكمان » خوارج تاثير بسزايى در فرقه هاى شيعى و نهضتهاى مهدويت و قرمطيان داشته است. اين اند يشه تا به امروز زنده مانده است و بارزترين نمونه آن فرقه « التكفير و الهجرة» در مصر است.
بطوركلى، شيعيان را به پنج دسته زيديه، كيسانيه، اماميه، غلاة و اسماعيليه دسته بندی کرده اند.
همه شيعيان تقريبا بر تعيين و تنصيص ائمه، عصمت انبياء و ائمه از گناهان كبيره و صغيره و تولى و تبرى متفقند. زيديه، كه به زيد بن على بن حسين منسوبند، خود به سه دسته اصلى جاروديه (پيروان ابوجارود)، سليمانيه يا جريريه (پیروان سليمان بن جرير زيدى) و بتريه (يروان حسن بن صالح بن حى و كثير النوى ملقب به ابتر) منشعب شدند. از هر یک از اين سه فرقه چندين فرقه فرعى ديگر نيز يديد آمد. جارودیه علاوه بر آنكه ابوبکر  را كافر دانستند گفتند كه اصحاب پيامبر نيز به دليل آنكه به توصیه شفاهى ييامبر مبنى بر جانشينى حضرت على(ع) وقعى ننهادند و با حضرت على(ع) دست بيعت ندادند كافر شدند. سليمانيه يا جريريه بر خلاف جاروديه از تكفير ابوبكر و صحابه خوددارى كردند، اما عثمان بن عفان را كافر شمردند. بتريه تفاوت چندانى با سليمانيه نداشتند جز آنكه درباره عثمان سكوت اختيار كردند. در هر صورت، وجه اشتراک تمامی اين سه فرقه آن است كه مرتكبان گناهان كبيره را مخلد در آتش جهنم دانستند و مانند خوارج از بخشايش خداوند بر گناهان خود نوميد بودند.
كيسانيه، كه به كيسان منسوبند، دسته كم خود به چهار فرقه فرعى تقسيم شدند. يكى از این فرقه ها مختاريه است. بنيان گذار اين فرقه مختاربن ابی ثقفى بود و ابتدا خارجى، سپس زبيرى، سپس شيعى و سرانجام كيسانى گرديد. وى مردم را به دعوت محمدبن حنفيه فرا میخواذد و چنين وانمود میكرد كه او از ياران محمدبن حنفيه است، در حالى كه محمد خود را از او برى میدانست. به طوركلى، مختار دو
ویژگى شاخص داشت. یكى آنكه خود را از حيث علم و دانش به محمدبن حنفيه منتسب میكرد و مردم را به سوى او میخواند، دیگرآنكه به خونخواهى امام حسين(ع) قيام كرد و تمام كسانى را كه در قتل او دستداشتند ازپاى درآورد. مضافا،  وى « بداء» را براى خدا جايز میدانست. سيد حميرى، كه از پیروان مختار بود، اظهار نمود كه مختار هرگز نمرده و در كوه رضوى زنده است، در حالیکه یک شير
و یک ببر از او محافظت میکنند و دو چشمه آب و عسل نزد او جارى است. وى پس از غيبت به زودى باز خواهد گشت و زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد، همچنان كه پر از ظلم و جور است. در واقع، مختاريه براى نخستين بار مسئله غيبت و بازگشت يس از غيبت را در عالم اسلام مطرح ساختند كه اين امر بعدها به ساير فرق شيعى تسرى يافت. هرچند مختار در آغاز كار مردم را به امامت محمدبن حنفيه میخواند اما همين كه كار او بالا گرفت، به تشويق سبائیه كوفه دعوى پيامبرى كرد و گفت كه بدو وحى میرسد و براى اثبات دعوى اش سخنان مسجع و موزونى را بر زبان میراند كه از جمله آنها:
الحمدلهد الذى جعلنى بصيرأ و نور قلبى تنویرأ، والهر لأحرقن بالمصر دورأ و لأنبشن بها قبورأ و لأشفين منها صدورأ و كفى بالله هاديأ و نصيرأ. اما و رب السماء لتنزلن نار مزالسماء فلتحرقن دار اسماء.
جالب آنكه وقتى قدرت مختار فزونى گرفت و همانند كاهنان به پيشگويى میپرداخت، محمد بن حنفيه از ترس اینكه مبادا مختار او را به قتل برساند در مكه پنهان شد!
يكى از فرقه هايى كه زيرمجموعه كيسانيه تلقى میشود «هاشميه» است. هاشميه از پيروان ابوهاشم بن محمدبن حنفيه بودند و عقيده داشتد كه محمد بن حنفيه امامت را به پسر خود ابوهاشم تفويض كرد و بدين وسيله به وى اسرار علوم و اعداد و تاويل را تعليم داد و راههاى تطبيق عالم آفاق را بر عالم انفس و بناى تنزيل بر تاويل و ظاهر بر باطن را به وى آموخت. هاشميه گفتند كه هر ظاهرى باطنى و
هر تنزيلى تاويلى دارد و هر مثالى كه در اين عالم است حقیقتی است در عالم ديگر. از این رو، ملاحظه میشود که تقسیمبندی امور به ظاهر و باطن و تنزيل و تاويل براى نخستين بار نزد فرقة هاشميه صورت گرفته است. با اين وصف، فرقه هاشميه به پنج دسته تقسيم شدند كه هریک  پایه گذار بدعت تازه اى در اسلام گردیدند.
بيانيه كه از پيروان بيان بن سمعان تميمى بودند اظهار كردند كه امامت از محمدبن حنفيه به پسرش ابوهاشم عبدالله بن محمد و بنا به وصيت او به بيان بن سمعان منتقل گرديده است. در واقع، بيانيه در شمار غلاة و قائلان به الوهيت حضرت على(ع) بودند. گروهى از بيانيه گفتند كه جزء  الهى در على حلول كرد و با جسم او متحد شد و بواسطه اين جزء الهى از غيب آگاه بود و بر دشمنان غلبه
میكرد و باب خيبر را قلع نمود. بيان اظهار داشت رعد صداى على و برق لبخند اوست. سپس وى ادعا كرد كه اين جزء الهى از راه تناسخ به ييامبران و امامان و سپس ابوهاشم و سرانجام به او منتقل شدهاست. بيان با تكيه بر اندیشه حلولى اظهارنمود كه نام او در اين آیه قرآن «هذا بيان للناس و هدى و موعظة للمتقين»(۱) ياد شده است و اسم اعظم را میداند٠ گفته میشود كه وى امام باقر را به آيين خود فراخواند و براى وى چنين نوشت: « أسلم تسلم، ويرتقى من سلم؛ فإنک لاتدرى حيث يجعل الهن النبوة.»
رزاميه نيز كه در شمار فرقة كيسانيه شمرده میشدند از پيروان رزام بن رزم بودند. آنان گفتند كه امامت از على به محمدبن حنفيه و از او به پسرش ابوهاشم و از او به على بن عبدالله بن عباس و سپس به محمد بن على و از او به محمد و از او به فرزندش ابراهيم منتقل شده است. ظاهرا  ابومسلم خراسانى از یاران  وقائلان  به امامت ابراهيم بوده است. همچنين، آنان گفتند كه امامت از ابراهيم به ابو مسلم منتقل شده و روح الهی در او حلول كرده است. گفته میشود كه مقنعع درآغاز بر همين مذهب بود و سپس ادعاى الوهيت نمود. سپيدجامگان، كه گروهى از خرمیان بودند از وی پیروی میکردند و فرائض را ترک کرده و گفتند که دین عبارت از شناخت و معرفت امام است.
وجوه اشتراک تمامى فرقه هاى كيسانيه بدين قرار است: دین عبارت از اطاعت امام است؛ تاويل اركان شريعت از قبيل نماز و روزه و حج و زكات و غيره بر وفق مراد امام؛ ترک فرايض شرعى پس از دستيابى به طاعت امام؛ عقيده به تناسخ و حلول و رجعت امام و بى مرگى امام و غيره.
شايد بتوان گفت كه بررسى فرقه هاى غلاة يكى از مهمترين مباحثى است كه با موضوع اين رساله رابطه تنگاتنكى دارد. از آنجا كه مطالعه مبسوط همه فرق غلاة در این نوشتار ميسر نيست، لذا به برخى از فرقه هایى كه پیوند مستقيمى با موضوع امامت و امامشناسى دارند میپردازیم.
بنا به اذعان صاحبنظران، فرقة سبائيه، كه به عبدالله بن سبا منسوب شده است، نخستين فرقه اى بودند كه در حق حضرت على(ع) غلو كردند. ابن سبا  در آغاز دعوت خود اظهار نمود كه حضرت على(ع) پيامبر است و سيس او را به مقام الوهيت رسانيد. گويا وقتى حضرت على(ع) از دعوى ابن سبأ و ييروانش آگاه كردید، دستور به سوزاندن انان داد؛ اما برخى وساطت كردند و ايشان را از اين كار منصرف نمودند و سرانجام حضرت ابن سبأ را به ساباط مداين تبعيد كرد. هنكامى كه خبر شهادت
حضرت على(ع) را به اطلاع ابن سبأ رساندند، وى گفت كه او كشته نشده بلكه آن شيطان بوده كه به صورت على(ع) كشته شده است و او همانند عيسى بن مريم به آسمان رفته است و بزودی به دنيا باز خواهد گشت و دشمنان را به كيفر اعمالشان خواهد رسانيد. گروهى از سبائيه اظهار كردند كه على(ع) در ابر جاى دارد و رعد بانگ  او و برق تازيانه  اوست. بعضى از ارباب معرفت گفته اند كه عبدالله بن سودا، كه يهودی الاصل اما به ظاهر مسلمان بود، نقش بسزايى در القاء عقايديهودى خود به ابن سبا و سبائيه داشته است".  ( صفحات  ۱۱۶ تا ۱۲۱ ) – تاکید خطوط از ماست.(۱) آل عمران ۱۳۸

Date: چهارشنبه, ژوئیه 19, 2017 - 20:00

Share this with: ارسال این مطلب به