من احساس كردم كه چقدر خوشبختم. كه ارتباطات انسانها محدود به افراد خانواده و محل سكونت نيست. كه براى دوست داشتن حتما ديدار ضرورى نيست و حتى گفتار. كه خط و خطوط فكرى من مرا از دوستى كه نگرشى ديگر دارد جدا نمى‌كند. كه دست‌هاى من براى رسيدن به دست ديگرى ضرورت گذر از مرزها راندارد. كه در پيوند با دست‌هاى ديگر از هر مرزى مى‌توان گذشت. كه من مى‌توانم دوست داشته باشم حتى زمانى كه خورشيد روز من در تقابل با ماه آسمان ديگر است
اينجا رسم است وقتى در سمينارهاى كارى شركت مى‌كنى براى باز شدن يخ شركت‌كنندگان و آغاز گفتگو تمهيداتى مى‌بينند. سوالاتى مطرح مى‌كنند كه افراد بر محور مشتركاتشان در گروه‌هاى مختلف قرار بگيرند و با هم حرف بزنند.
در يكى از اين سمينارها كسى كه صحبت افتتاحيه را به عهده داشت از همه خواست كه از روى صندلي‌هايشان بلند شوند و به جلوى سالن بيايند. وقتى همه در يكجا جمع شدند خواست كه بر مبناى تابعيت شهرونديشان گروه‌هاى مختلف تشكيل بدهند. اروپائيها، امريكائيها، شهروندان خاور‌ميانه، آسيايى.
در جمع يک موج حركتى شروع شد وهمه سعى كردند كه گروهشان را پيدا كنند. من يكجا تنها ايستادم. سر و صدا خوابيد و همه منتظر شدند كه ببينند حركت بعدى چيست. برگزار كننده اين تمرين از من پرسيد چرا تنها ايستادى؟ متعلق به هيچكدام از اين گروهها نيستى؟ گفتم من به نوعى به تمام اين گروهها تعلق دارم ولى چون نمى‌توانم در آن واحد در تمام اين گروهها باشم تنها ايستاده‌ام. من شهروند جهانم. جدا از مرز و رنگ و مذهب. چند نفر ديگرى آمدند و پيش من ايستادند.
از دو روز پيش كه براى فرستادن دارو به ايران پستى گذاشتم بيشتر به اين واقعيت پى‌بردم كه شهروندان جهان جدا از مرز و رنگ و اعتقادات، قلبشان را به روى هم باز مى‌كنند. داوطلب كمک مى‌شوند. حتى كسانى كه سال‌هاى بى‌خبريشان از هم بيشتر از سال‌هاى آشنايى و دوستيشان با هم است و يا حتى همديگر را نمى‌شناسند.
پيغام‌هاى متعدد براى بردن دارو تمام روز صفحه تلفنم را روشن مى‌كرد. دوستانى از امريكا آمادگيشان را براى بردن دارو اعلام كردند و من احساس كردم كه چقدر خوشبختم. كه ارتباطات انسانها محدود به افراد خانواده و محل سكونت نيست. كه براى دوست داشتن حتما ديدار ضرورى نيست و حتى گفتار. كه خط و خطوط فكرى من مرا از دوستى كه نگرشى ديگر دارد جدا نمى‌كند. كه دست‌هاى من براى رسيدن به دست ديگرى ضرورت گذر از مرزها را ندارد. كه در پيوند با دست‌هاى ديگر از هر مرزى مى‌توان گذشت. كه من مى‌توانم دوست داشته باشم حتى زمانى كه خورشيد روز من در تقابل با ماه آسمان ديگر است. كه من در محدوده فضاى زيستى خودم محصور نيستم. كه فراتر از انچه در پيرامون من مى‌گذرد من حضور دارم. تو حضور دارى. او حضور دارد و ما بهم متصليم و بهم عشق مى‌ورزيم. شادى تو خنده به لب‌هاى من مى‌آورد و غم من بارى مى‌شود بر دل تو و تو براى من شادى به ارمغان مى‌آورى و به دلتنگی‌هايم رنگ شادى مى‌پاشى و من احساس مى‌كنم كه خوشبختم و دنيا خانه من است چون همه ما با هم در آن زندگى مى‌كنيم و وقت نياز خود را از هم دريغ نمى‌كنيم و بى‌توقع پا پيش مى‌گذاريم، مرهم يكديگر مى‌شويم. در دايره رفاقت‌ها و دوست‌داشتن‌ها رشد مى‌كنيم و بزرگ مى‌شويم.
چند روزيست كه هر كه مرا مى‌بيند مى‌گويد چكار كرده‌اى جوان شده‌اى و من مى‌گويم من كارى نكرده‌ام شما كرده‌ايد.
عنوان اين نوشته را از كتاب دنيا خانه من است نيما يوشيج به عاريت گرفته‌ام. نيما در يكى از نامه‌هايش در اين مجموعه نوشته است " بارى جوانها شما دوستار حقيقت باشيد تا دوره زندگانى بشر و تمام متعلقات آن تغيير كند. من دوستار اشخاص حقيقت خواه هستم"
منهم.
Date: پنج‌شنبه, اکتبر 12, 2017 - 20:00

Share this with: ارسال این مطلب به