يک ملحفه سفيد را برداشتم و يك بار دور او چرخاندم. با نخ با بخشى از آن ملحفه گلى براى شانهاش درست كردم. نم خندهاى را در چشمهايش ديدم. معلمها بچهها را براى گرفتن عكس صدا كردند. منهم با او رفتم. كنار بقيه ايستاد و به دوربين خيره شد. عكسش را هنوز دارم و كاش اجازه داشتم كه آنرا به اشتراك بگذارم تا سنگينى غم در چشمان دختر پنج سالهاى كه امكان داشتن لباس هالويين را نداشت ببينيد
در طول سال جدا از تولد عزيزان و نزديكان روزهاى خاص ديگرى هم هست كه در ابعاد مختلف ذهن و جيب افراد را به خود مشغول مىكند. روز پدر و روز مادر كه جهانيست گر چه روز برگزاريشان متفاوت است اما نحوه برگزاريش تقريبا يكى است. روز دوست، روز عشق، روز قلب و شكلات و گل و اين روزها هالويين.
چند هفتهايست كه فروشگاهها به پيشواز هالويين رفتهاند. عنكبوتهاى سياه با پشتكار زياد و كار اضافى تار تنيدهاند و زمين و زمان را بهم دوختهاند. كدو تنبلهاى بزرگ و كوچك در آرزوى چشم و دهندار شدن كنار هم صف كشيدهاند و انتظار مىكشند. اسكلتهاى از صندوق درآمده استخوانهاى عريانشان را با هر چه به دستشان رسيده پوشاندهاند و گاها از درخت آويزان با باد در حركتند و بعضى با جارويى در دست.
هزاران سوپرمن، سفيد برفى،سيندرلا، مرد عنكبوتى، كابوهاى هفت تير به كمر، سربازهاى مسلح به سلاحهاى جنگى با كلاه و پوتين و يونيفورم نظامى ويترين مغازهها را به تصرف خودشان درآوردهاند.
براى من هالويين روز يادآوررى تبعيض بين كودكان است. روز ناديده گرفتن هزاران كودكى است كه هيچوقت سيندرلا نمىشوند. سوپرمن نمىشوند و در روز هالويين با همان لباسى كه هر روز به مدرسه مىرفتند به مدرسه يا مهد كودك مىروند. روز سرافكندگى پدرو مادريست كه با امكانات كم سعى مىكنند براى كودكانشان لباسى فراهم كنند كه هيچگاه به زيبايى لباسهاى تورى پرستاره و ساتن نيست.
چند سال پيش دخترى پنج ساله در مهد كودک ما بود. با پيشانى برجسته و چشمهاى عسلى غمگين. لباسش هميشه كهنه بود و رنگورو رفته. روز هالويين بود. مادرش در كلاس را باز كرد و دخترش را تحويل داد و رفت. دختر از كنار در تكان نخورد. بچه ها لباس هالويينشان را پوشيده بودند. اطاق پر بود از تور و سنجاقهاى رنگى و شنلهاى ساتن و چشمهاى پوشيده شده با نقاب.
سنگينى نگاهش را هميشه به ياد خواهم داشت. دستش را گرفتم. شروع به گريه كرد. بغلش كردم. مكالمه ما كوتاه بود. جملاتى با يک يا دو لغت. يک ملحفه سفيد را برداشتم و يك بار دور او چرخاندم. با نخ با بخشى از آن ملحفه گلى براى شانهاش درست كردم. نم خندهاى را در چشمهايش ديدم. معلمها بچهها را براى گرفتن عكس صدا كردند. منهم با او رفتم. كنار بقيه ايستاد و به دوربين خيره شد. عكسش را هنوز دارم و كاش اجازه داشتم كه آنرا به اشتراك بگذارم تا سنگينى غم در چشمان دختر پنج سالهاى كه امكان داشتن لباس هالويين را نداشت ببينيد.
مادرش بيشتر توجهش به فرزند كوچكترش بود و وقت زيادى براى او نمىگذاشت. او در زندگيش هر روز كم مىآورد و در رقابت با ديگران مىباخت.
هر سال پدر مادرها از من مىپرسند كه براى هالويين چه برنامهاى داريم و من به آنها مىگويم برنامه خاصى نداريم ولى شما اگر مىخواهيد مىتوانيد براى بچههايتان لباس خاص بياوريد.
راستى اسمش شونيز بود.
چند هفتهايست كه فروشگاهها به پيشواز هالويين رفتهاند. عنكبوتهاى سياه با پشتكار زياد و كار اضافى تار تنيدهاند و زمين و زمان را بهم دوختهاند. كدو تنبلهاى بزرگ و كوچك در آرزوى چشم و دهندار شدن كنار هم صف كشيدهاند و انتظار مىكشند. اسكلتهاى از صندوق درآمده استخوانهاى عريانشان را با هر چه به دستشان رسيده پوشاندهاند و گاها از درخت آويزان با باد در حركتند و بعضى با جارويى در دست.
هزاران سوپرمن، سفيد برفى،سيندرلا، مرد عنكبوتى، كابوهاى هفت تير به كمر، سربازهاى مسلح به سلاحهاى جنگى با كلاه و پوتين و يونيفورم نظامى ويترين مغازهها را به تصرف خودشان درآوردهاند.
براى من هالويين روز يادآوررى تبعيض بين كودكان است. روز ناديده گرفتن هزاران كودكى است كه هيچوقت سيندرلا نمىشوند. سوپرمن نمىشوند و در روز هالويين با همان لباسى كه هر روز به مدرسه مىرفتند به مدرسه يا مهد كودك مىروند. روز سرافكندگى پدرو مادريست كه با امكانات كم سعى مىكنند براى كودكانشان لباسى فراهم كنند كه هيچگاه به زيبايى لباسهاى تورى پرستاره و ساتن نيست.
چند سال پيش دخترى پنج ساله در مهد كودک ما بود. با پيشانى برجسته و چشمهاى عسلى غمگين. لباسش هميشه كهنه بود و رنگورو رفته. روز هالويين بود. مادرش در كلاس را باز كرد و دخترش را تحويل داد و رفت. دختر از كنار در تكان نخورد. بچه ها لباس هالويينشان را پوشيده بودند. اطاق پر بود از تور و سنجاقهاى رنگى و شنلهاى ساتن و چشمهاى پوشيده شده با نقاب.
سنگينى نگاهش را هميشه به ياد خواهم داشت. دستش را گرفتم. شروع به گريه كرد. بغلش كردم. مكالمه ما كوتاه بود. جملاتى با يک يا دو لغت. يک ملحفه سفيد را برداشتم و يك بار دور او چرخاندم. با نخ با بخشى از آن ملحفه گلى براى شانهاش درست كردم. نم خندهاى را در چشمهايش ديدم. معلمها بچهها را براى گرفتن عكس صدا كردند. منهم با او رفتم. كنار بقيه ايستاد و به دوربين خيره شد. عكسش را هنوز دارم و كاش اجازه داشتم كه آنرا به اشتراك بگذارم تا سنگينى غم در چشمان دختر پنج سالهاى كه امكان داشتن لباس هالويين را نداشت ببينيد.
مادرش بيشتر توجهش به فرزند كوچكترش بود و وقت زيادى براى او نمىگذاشت. او در زندگيش هر روز كم مىآورد و در رقابت با ديگران مىباخت.
هر سال پدر مادرها از من مىپرسند كه براى هالويين چه برنامهاى داريم و من به آنها مىگويم برنامه خاصى نداريم ولى شما اگر مىخواهيد مىتوانيد براى بچههايتان لباس خاص بياوريد.
راستى اسمش شونيز بود.
Date: پنجشنبه, نوامبر 2, 2017 - 20:00
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو