چقدر خوب میشد که یک ایرانی در شهر ایرانینشین ریچموندهیل، یک مرکز هنری داشت یا تاسیس میکرد
گفتگو با رها و مهدی رضانیا به بهانه کنسرت روز یکشنبه
همین یکشنبه 26 آگوست 2018 برابر با 5 شهریور 1397، در سالن تئاترشهر ریچموندهیل، هنرمندان ایرانی کانادایی به صحنه خواهند رفت و با اجرای جدید آهنگها و تصنیفهای دو بانوی ماندگار و پیشکسوت آواز ایران: دلکش و مرضیه، همراه با آهنگهای فولکوریک، حال و هوای موسیقی سنتی ایرانی را به شهر ایرانینشین ریچموندهیل خواهند آورد. در این مورد گفتوگویی با مهدی رضانیا، سرپرست گروه موسیقی باربَد؛ و خانم رها آوا، خواننده و از برگزارکنندگان این کنسرت انجام دادم که به نوعی سهم رسانهای خودم در حمایت از موسیقی اصیل و هنرمندان با استعداد ولی بدون امکانات مالی در مهاجرت را ادا کرده باشم.
عصر دوشنبه به آپارتمان رضانیا در منطقه ایرانینشین تورنتو، یانگ و شپرد، میروم و بعد از تمرین گروه پای صحبتهای مهدی و رها مینشینم.
سعید: خانم رها، چند سال میشه که کانادا هستید؟
رها: 10 سالی هست که به تورنتو آمدهام.
سعید: یعنی از تهران مستقیم به تورنتو آمدهاید! تو تهران هم در زمینه موسیقی و آواز فعال بودید؟
رها: در ایران حقوق قضایی خواندم و کارم در همین حوزه بود ولی ردیفخوانی و دستگاههای موسیقی را نزد خانم هنگامه اخوان یاد گرفتم؛ سلفژ (نُتخوانی) را نزد انوشیروان روحانی گذراندم. ولی در آنجا کار موسیقی به صورت حرفهای نکردم. کنسرت داشتیم ولی به دلیل محدودیتها، عمومی نبود، در محلهای خصوصی مانند باغات در لواسان و کرج بود که بلیط میفروختند. در ایران بیشتر به صورت تفنن و سرگرمی بود.
سعید: مهدی، این روزها در کالگاری مشغول درس خواندن هستی، چه وقت دکتر میگیری؟
مهدی: بله، 3 – 4 سالی مانده است. تازه برای این کنسرت به تورنتو برگشتم.
سعید: مگر دکترا چند سال هست؟ چند سال هم که در یورک فوقلیسانس میخواندی؟
مهدی: من رشته آهنگسازی در یورک خواندم. برای دکترا، پژوهش موسیقی را انتخاب کردم. برای پژوهش، نیاز به علوم انسانی پایه آن دارم که مجبور شدم آنها را هم بخوانم؛ فوق لیسانس گرفتم و سپس وارد دکترا شدم.
سعید: چند سالته؟
مهدی: 40 سال.
سعید: ماشالله، انرژی هم داری که هی ادامه تحصیل بدهی. آلبرتای سرد، تاثیری در موسیقی تو نداشته است چون تو در تورنتو همیشه فعال بودی و کنسرتهای موسیقی برگزار میکردی؛ آنجا چه میکنی؟
مهدی: آنجا جامعه ایرانی خیلی کوچک و تقریبا فعالیت بیرون از دانشگاهی برای هنر {ایرانی} کم است؛ درس هم دارم، بنابراین کارم به چند تا برنامه در سال خلاصه میشود.
سعید: پس میشه گفت مرکز فرهنگی هنری ایرانیهای کانادا، تورنتوست؛ البته اگر بشه گفت!
مهدی: البته من ونکوور را ندیدم ولی شنیدم که فعالیتهای هنری موسیقی در آنجا زیاد است، ولی فکر میکنم بچههای موسیقی در تورنتو بیشتر هستند.
سعید: به عنوان کسی که هم در بخش دانشگاه و مردم، (برگزاری کنسرت موسیقی اصیل و یا تلفیقی) حضور داشتهای، آیا موسیقی اصیل ایرانی در تورنتو، نهادینه شده؟ آیا حضور شماها، تاثیری جدی در رشد آن داشت؟ با توجه به اینکه اینجا محدودیتهای ایران را ندارد چرا شاگردهای مشهوری تربیت نشدهاند؟
مهدی: سوال خوبی است. موسیقی کاملا ایرانی، نیاز به بسترش دارد. استادان بزرگ حتی مانند آقای لطفی وقتی از کشور خارج میشوند، دیگر نمیتوانند آن کارها را در خارج از کشور انجام دهند؛ حالا ما که استاد نیستم، بالطبع روی ما هم تاثیر دارد. نسلی که از ایران بیرون میآید اگر بخواهد آن کار را تولید کند دیگر نمیتواند به آن اندازه رشد کند. اینجا فقط موسیقیای رشد میکند که نماینده ایرانی مهاجرباشد، در این رابطه باید ایرانی مهاجر را تعریف کرد که تعریف خاص خودش را هم دارد. یعنی آثار موسیقی تولیدی در کانادا باید هم خصوصیات فرهنگی کانادایی داشته باشد و هم خصوصیات فرهنگ ایرانی را که مطابق با نیازهای روز آنها باشد. من در تیرگان گذشته چند نمونه خوب را دیدم که اگر بتوانند ادامه بدهند میتواند یک موسیقی خوب مهاجر باشند. البته باید گفت که شرایط برای موسیقی سخت است، یعنی بعد از یک کنسرت بعضی وقتها تا 6 ماه همدیگر را نمیتوانند ببیند.
سعید: من تخصصی در موسیقی ندارم ولی آگهیهای زیادی را میبینم و یا در معارفهها برای خطاب به یکدیگر از لفظ استاد استفاده میشود، حتی برای افرادی که بسیار جوان هستند؛ بدین ترتیب یعنی باید کسی نابغه موسیقی باشد که در سن جوانی به استادی رسیده باشد. یعنی براستی ما اینقدر استاد موسیقی داریم و یا اینکه مبالغه و تعارف ایرانی پخش میکنیم؟ اگر اینقدر استاد داریم چرا موسیقی ما در مهاجرت در تورنتو در این سطح قرار دارد؟
مهدی: کلمه استاد این روزها دیگر بار و مفهوم سابق خودش را ندارد. تا یکی دو دهه بعد از انقلاب، مشخص بود که استاد چه کسی هست، و چه کسی استاد خواهد شد؛ ولی آن واژهها تغییر کردند. هرکسی که چند سال درس موسیقی بدهد و معلم موسیقی باشد شاگردانش به وی استاد میگویند. برای مثال یک نوازنده تار در مهاجرت مجبور است با گروههای غیر ایرانی هم همکاری کند و بنوازد و بدین ترتیب سازش به صورت یک ابزار میآید و در عمل سلسه مراتبی که برای استادی لازم است را طی نمیکند. مثلا فرامرز پایور، استاد سنتور، همیشه باید یک سبک را دنبال میکرده و آنرا گسترش میداده و یاد هم میگرفته تا به مقام استادی میرسیده است.
رها: ما یک فرهنگی داریم که به آدمها یک عنوان میدهیم؛ مثلا آقای مهندس و یا آقای دکتر. حتی در خانه هم برخی را با این القاب صدا میکنیم. بعضی وقتها به من "رها" که پزشکی نخواندهام "خانم دکتر" میگویند! این لقبگذاریهای نابجا، تاثیرات منفی خودش را دارد، مثلا بعضی وقتها صحبت از کنسرت می شود، در حالیکه کیبوردی هست که آهنگ میزند و مردمی که شام میخورند و تا ساعاتی از شب هم دور هم هستند، میرقصند و لذت میبرند! این در حقیقت کنسرت نیست بلکه شبنشینیست. هر چیزی یک قالبی دارد.
سعید: تعریف کنسرت چیست؟
رها: بنظر من کنسرت، مجموعه آدمهای اهل موسیقیست که یک عده به صورت منظم، یک خط و قالب خاص، و هدف مشخصی را در یک مدت زمان مشخصی پیگیری میکنند و پیش میروند.
مهدی: ما کنسرت خانگی هم داریم. کنسرت جایی هست که بطور جدی به موسیقی گوش داده بشود. تعدادش مهم نیست، والا میشود مهمانی. ممکنه پنج نفر باشند و یک نفر ساز بزند یا مثلا یک نفر میخواهد یا بدیههنوازی کند و یا آثار فردی را بنوازد.
رها: این جمع که برای فرد نوازنده آمده باشند باعث رشد و شکوفایی آن فرد میشوند؛ وقتی مخاطب برای آن موسیقی و یا آن موسیقیدان آمده باشد.
سعید: با توجه به این تعریف، چی شد که تصمیم گرفتی کنسرت بگذاری و مهدی رضانیا را انتخاب کردی؟ بنظر در محتوا و شکل سختگیر هستی.
رها: من مدتها بود که در فکر ادای دین به بزرگان موسیقی ایران بودم. نکته جالب این است که وقتی با آقای رضانیا هم صحبت کردم، ایشان هم چنین برنامهای داشتند. ما در یک نقطه با هم در یک هدف مشخص به هم رسیدیم. برای این کار باید پول، پشتکار و تجربه را باهم داشت.
سعید: بنظر بغیر از اولی، یعنی پول، باقیاش را دارید!
رها: (با خنده) اگر اولی (پول) را داشتم میشد خیلی کارها را انجام داد. تصمیم گرفتیم با هر سختی که بود اینکار را انجام دهیم. هنرمندان مختلف که دعوت ما را قبول کردند. نقطه مشترک ما همین اجراست. این آرزوی من است که وقتی از سالن بیرون میروند، از موسیقی لذت برده باشند.
سعید: چی شد که مرضیه و دلکش را انتخاب کردید؟
رها: اولا چون من یک زن هستم، احساسم این بود که از اسطورههای زن موسیقی ایرانی باشد. البته آهنگهای فولکور خانم سیما بینا هم در این برنامه هست ولی تمرکز برنامه روی دلکش و مرضیه است.
مهدی: این یک انتخاب بوده نه اینکه بهترین خوانندگان اینها بوده باشند، بعلاوه اینکه اینها آهنگسازانشان هم از قشرهای مختلف بودهاند؛ مانند پرویز یاحقی، یا آقای شیبانی و یا زرآبادی؛ به همین دلیل برخی از ترانههایشان مانند پاپ شده و برخی کلاسیک و هنریتر از آب درآمدهاند. ما اینها را کنار هم گذاشتیم. ما در این برنامه سه تا خواننده داریم. خانم رها که بیشتر خواننده پاپ هستند، و تجربه زیادی درموسیقی پاپ دارند؛ آقای حبیب حسینی که تجربه زیادی در موسیقی کلاسیک دارند و با آقای شجریان هم کار کرده؛ و خانم شهرزاد دستورشناس که آوار کلاسیک غربی اجرا کردهاست. آهنگها را کمی تنظیم کردهام طوریکه تکراری نباشد. علی اورنگی، نوازنده دف؛ صبا یوسفی، ویولن؛ ویرا برمنکو، ویلون؛ افشن عفتی، نوازنده سولو؛ دریا زونوزی، سولو؛ و مونا مرادی، تنبک؛ خانم یانا، رقصنده؛ همگی با هم یک تجربه جدید موسیقی را به هنردوستان، عرضه میکنند.
سعید: آیا نسل جدید با دلکش و مرضیه ارتباط دارند یا همان نسلهای قدیمی قرار است با آن تجدید خاطره کنند؟
مهدی:یک سری از موسیقیها میمانند ولی خیلی از نسلها گذر نمیکنند؛ مثلا "پینکفلوید" با اینکه هنوز در بین جوانان مخاطب دارد ولی به محبوبیت نسل قبل نیست، هر نسلی خوانندگان خاص خودش را دارد. یک عده از نسل جوان آهنگهای قدیمی را میشناسند و دوستش دارند. من فکر میکنم مرضیه و دلکش هنوز برای شنونده ایرانی که دنبال موسیقی مردمی و هنریست، زنده است.
سعید: دوست داشتی که ترکیب موسیقی غربی با آلات موسیقی شرقی را گسترش دهی؟
مهدی: در این کنسرت سنتور را خودم مینوازم، دو تا ویلوننواز هم داریم، دهه 40-50 هم دهه ساز ویلون بوده است؛ به همین دلیل من این سازها و هارمونی آنها را نگه داشتم، بعلاوه ساز تنبک را داریم، سازهای کوبهای جدیدتری که از فرهنگهای دیگر وارد شده است را نیز وارد کردم، این سازهای جدید قدیمترها در اصل این موسیقیها نبوده است؛ بدین ترتیب ما این سازها را با هم ترکیب کردهایم.
سعید: آیا این موسیقیها واقعا ترکیب شدهاند؟
مهدی: بله، حضار تقریبا با هر سلیقهای که باشد میتوان از این موسیقی لذت ببرد.
سعید: رها خانم، با توجه به تجریبات دو کشور ایران و کانادا و محدودیت در ایران برای خوانندگان زن، ما موسیقیدان زن زیاد داریم؛ اما در کانادا با اینکه آزادی هست پس چرا شاهد رشد زنان و نامهای بزرگ موسیقی نیستیم؟ شما چگونه این موضوع را توضیح میدهید؟
رها: من فکر میکنم نسل ما از همه طرف دارد میبازد، ما در ایران که هستیم هزاران نفر مشتاق شنیدن آهنگ داریم و برای مجوز تالار وحدت بایستی بشدت تلاش میکردیم که در نهایت به ما گفته میشد که شما به عنوان خواننده زن باید صدای دوم یک خواننده مرد باشی (حتی اگر آن خواننده مرد، علم و دانش موسیقی را نداند). در ایران، باید همه نوازندگان و خوانندگان و تماشاچیها زن باشند تا یک زن بتواند برایشان آواز بخواند که خوب خیلی شرایط را دشوار میکند. در اینجا اما هر آهنگی را که بخواهی، میتوانی بخوانی و هر شعر و ترانهای را که میخواهی میتوانی بسُرایی، ولی متاسفانه مخاطبش را نداری. جامعه کوچک مهاجری داریم با تنوعات مختلف موسیقی. توصیه من به کسانی که میخواهند در مهاجرت وارد عرصه موسیقی شوند این است که اگر عشقش را ندارید وارد آن نشوید. یا باید پول زیاد داشته باشی و یا عشق و علاقه، که بتوانی به کارت ادامه دهی. سخت است در این فضای باز، عدم رشد، حمایت نشدن، انجمن نداشتن، حامی مالی نداشتن، بتوان ادامه داد.
سعید: چرا ندارید؟ چرا هنرمندان ما منافع صنفی خودشان را هم درک نمیکنند و انجمنی تشکیل نمیدهند؟ بحث سیاسی نیست... اگر 15 تا هنرمند با هم جمع شوند و تشکل صنفی تاسیس کنند از بسیاری از لحاظ امکانات بهتری بدست خواهند آورد، برای مثال میتوانند از سالنها تخفیف بگیریند و بدین ترتیب برایشان حداقل از نظر مالی بهتر خواهد شد، چرا با هم کنار نمیآیند؟
مهدی: یکی از مشکلات ما، نداشتن کار گروهی است. همه کارها بعد از انقلاب، هرمی بوده: یک نفر سرپرست گروه و در راس و بقیه پایینتر. این سرپرست بوده که تصمیم گرفته چه کسی چه بنوازد و چه کسی تکنوازی کند. بقیه هم مجبور بودند گوش کنند... در حالیکه در یک انجمن و اتحادیه صنفی، حداقل چند تا مسئول خواهند بود که مسئولیت و قدرت مساوی خواهند داشت. قبلا چند بار جلسه در تورنتو داشتیم، ولی به دلیل کمبود تجربه به نتیجه نرسید. میخواستیم یک برنامه مشخص از نظر دستمزد آموزشی و تفریحات داشته باشیم. اولین چیزی که همیشه سوال میشد این بود که چه کسی میخواهد رئیس باشد! وقتی یک صنف درست میشود افراد به سمتهای مختلف و تکمیلکنندهای انتخاب و گمارده میشوند و مسئولیت و وظیفه مشخصی دارند. کسی تاکنون با این روش کار جمعی در ایران در صنف موسیقی کار نکرده و تجربه ندارد، اینجا هم همین طور است.
سعید: تجربه کار با موسیقیدانهای کانادایی را تاکنون داشتهای؟ آنها چگونه رفتار میکنند؟
مهدی: آنها خیلی مشخص کار میکنند؛ هم در کار گروهی و هم در کار کوچک فضای تعریف شدهای دارند. آهنگساز باشی صنف آهنگسازها هست که کارش مشخص است؛ نوازنده باشی صنف نوازندگان را داری؛ اینکه چقدر باید دستمزد بگیری، و زمان و کیفیت آن هم کاملا مشخص است. همه هنرمندان ایرانی در این اتحادیهها و صنفها عضو نیستند. حداقل 40-50 نوازنده ایرانی هستند که میتوانند از حقوق خودشان بهتر دفاع کنند که نمیکنند.
سعید: امیدی به بهتر شدن هست؟
مهدی: بله، چون نسل جدید که در اینجا وارد مدرسه موسیقی میشود و کار گروهی را یاد میگیرد این تجارب را منتقل میکند. البته یکسری از مهاجرین نوازنده قابل هم همواره از ایران میآیند که دیگر نمیخواهند درس بخوانند و از تجربه کانادایی استفاده کنند و بکارگیرند که میتواند در این مسیر مشکلساز باشند.
سعید: سالن تئاتر ریچموندهیل، اکثر سال رزرو شده است. ایرانی پولدار سرمایهگذار هم کم نداریم، چرا یک سالن تئاتر خصوصی درست نمیکنندکه هم از دولت کمک بگیرند و هم سوددهی برایشان داشته باشد و هم برای ایرانیهای هنرمند بهتر باشد؟
مهدی: کلا کاسبی هنری در ایران در این چهل سال کم بوده است. ایرانیها علاقه و تجربهی اینچنینی در این زمینه ندارند.
سعید: شما 6 ماه هست برای این کنسرت تمرین میکنید تنها برای یک شب اجرا زیرا شبهای دیگر رزرو شده بود. خوب اگر این امکان بود که چند شب دیگر هم اجرا باشد و یا در شهرهای دیگر این اجرا برگزار شود، مخاطب بیشتر، کیفیت بالاتر و تجربه قویتری بدست میآمد و از نظر مالی هم شاید برایتان بهتر میبود.
رها: برمیگردیم به مسئله پول!
مهدی: البته فقط پول نیست، باید سیستم اینجا را یاد گرفت، اگر با ساز و کارهای کانادایی بیشتر آشنا شویم میتوانیم کمکهای دولتی بیشتری برای هنر بگیریم که بالطبع در رشد موسیقی ما تاثیر مثبتی دارد.
سعید: پولدارهای ایرانی کم نیستند ولی چرا از هنر خیلی کم حمایت مالی میکنند؟
مهدی: در مقایسه با جامعه کانادایی، خیلی کمتر حامی مالی برنامههای هنری وجود دارد.
سعید: افراد توانمند جامعه ایرانی کانادایی، خیلی راحت میتوانند با استفاده از معافیتهای مالیاتی، یک تئاتری راهاندازی کرد و اسم خودشان را هم روی آن بگذارند. هم فرهنگ را توسعه میدهند و هم نامشان برای نسلهای بعد به یادگار میگذارند، ولی متاسفانه در این 30 سال مشاهده نشده است.
مهدی: مقایسه کنید: وقتی بروشورهای سالن مهم "روی تامپسون هال" را بخوانید نام تمامی حامیان مالی در آن ثبت شده است. در پوسترهای کنسرتها اسامی تعداد قابل ملاحظهای پزشک دیده میشود؛ در مورد ایرانیها اینگونه نیست، کمتر پزشک ایرانی علاقهای به حمایت مالی از برنامههای هنری دارد... من صحبت از یک دوره 6 ماهه و یا یکساله دارم، نه بیشتر!
سعید: فکر میکنم درصد قابل ملاحظهای از توانمندهای ایرانی، تازهبهدوران رسیده تلقی میشوند و آگاهی حمایت از هنر و فرهنگ در مهاجرت و نسلهای بعدی را ندارند.
رها: چطور میتوانیم موزیکی داشته باشیم که جوان 20 ساله ایرانی که عاشق غذاهای فستفود هست و به کلاب میرود و موزیک غربی گوش میدهد را به کنسرت ایرانی بکشد؟ من فکر میکنم همین کارها، همین کنسرتها، همین تنظیمهای جدید آهنگ توسط آقای رضانیا، میتواند به یافتن مخاطب جدید از نسل جوانترمان، کمک کند.
چقدر خوب میشد که یک ایرانی در شهر ایرانینشین ریچموندهیل، یک مرکز هنری داشت یا تاسیس میکرد، ولی وقتی میبینم که رستورانهای ایرانی بعد از چند سال به دلایل مختلف به سختی دوام میآورند میتوانم بفهمم که کمتر سرمایهگذاری ایرانی حاضر باشد چنین سرمایهگذاریای روی هنر انجام دهد، اگرچه همه میدانند که فرهنگسازی خیلی مهم و زیرپایه هر اجتماعیست.
سعید: به جمعیت منطقه یورک در 10 سال آینده یک میلیون نفر اضافه خواهد شد. یعنی از نظر اقتصادی و سرمایهگذاری پتانسیل قویای در این منطقه وجود خواهد داشت. نیاز به مراکز فرهنگی و هنری هم خواهیم داشت در حالیکه همین الان این منطقه بزرگ و شهر ریچموندهیل فاقد تاسیسات کافی تفریحی جوانان و خانوادههاست. حرکت برای آینده در این منطقه نیاز به یک عزم مصمم و عرق ملی دارد؛ بگذریم. برنامه بعدیتان چه خواهد بود؟ قیمت بلیطها چقدر است؟
مهدی: قرار است این برنامه را در "آلبرتاو" اتاوا نیز اجرا کنیم. قیمت بلیط یکشنبه از 40 دلار شروع میشود. برای تهیه بلیط به سوپرهای ایرانی و یا "ایونت برایت" میتوانید مراجعه کنید. تلفن اطلاعات بیشتر هم 6479791560 میباشد.
سعید: تشکر از وقتی که دادید و برایتان آرزوی یکشنبه شبی خوش با موسیقی دلنواز و آواز عالی ایرانی دارم.
همین یکشنبه 26 آگوست 2018 برابر با 5 شهریور 1397، در سالن تئاترشهر ریچموندهیل، هنرمندان ایرانی کانادایی به صحنه خواهند رفت و با اجرای جدید آهنگها و تصنیفهای دو بانوی ماندگار و پیشکسوت آواز ایران: دلکش و مرضیه، همراه با آهنگهای فولکوریک، حال و هوای موسیقی سنتی ایرانی را به شهر ایرانینشین ریچموندهیل خواهند آورد. در این مورد گفتوگویی با مهدی رضانیا، سرپرست گروه موسیقی باربَد؛ و خانم رها آوا، خواننده و از برگزارکنندگان این کنسرت انجام دادم که به نوعی سهم رسانهای خودم در حمایت از موسیقی اصیل و هنرمندان با استعداد ولی بدون امکانات مالی در مهاجرت را ادا کرده باشم.
عصر دوشنبه به آپارتمان رضانیا در منطقه ایرانینشین تورنتو، یانگ و شپرد، میروم و بعد از تمرین گروه پای صحبتهای مهدی و رها مینشینم.
سعید: خانم رها، چند سال میشه که کانادا هستید؟
رها: 10 سالی هست که به تورنتو آمدهام.
سعید: یعنی از تهران مستقیم به تورنتو آمدهاید! تو تهران هم در زمینه موسیقی و آواز فعال بودید؟
رها: در ایران حقوق قضایی خواندم و کارم در همین حوزه بود ولی ردیفخوانی و دستگاههای موسیقی را نزد خانم هنگامه اخوان یاد گرفتم؛ سلفژ (نُتخوانی) را نزد انوشیروان روحانی گذراندم. ولی در آنجا کار موسیقی به صورت حرفهای نکردم. کنسرت داشتیم ولی به دلیل محدودیتها، عمومی نبود، در محلهای خصوصی مانند باغات در لواسان و کرج بود که بلیط میفروختند. در ایران بیشتر به صورت تفنن و سرگرمی بود.
سعید: مهدی، این روزها در کالگاری مشغول درس خواندن هستی، چه وقت دکتر میگیری؟
مهدی: بله، 3 – 4 سالی مانده است. تازه برای این کنسرت به تورنتو برگشتم.
سعید: مگر دکترا چند سال هست؟ چند سال هم که در یورک فوقلیسانس میخواندی؟
مهدی: من رشته آهنگسازی در یورک خواندم. برای دکترا، پژوهش موسیقی را انتخاب کردم. برای پژوهش، نیاز به علوم انسانی پایه آن دارم که مجبور شدم آنها را هم بخوانم؛ فوق لیسانس گرفتم و سپس وارد دکترا شدم.
سعید: چند سالته؟
مهدی: 40 سال.
سعید: ماشالله، انرژی هم داری که هی ادامه تحصیل بدهی. آلبرتای سرد، تاثیری در موسیقی تو نداشته است چون تو در تورنتو همیشه فعال بودی و کنسرتهای موسیقی برگزار میکردی؛ آنجا چه میکنی؟
مهدی: آنجا جامعه ایرانی خیلی کوچک و تقریبا فعالیت بیرون از دانشگاهی برای هنر {ایرانی} کم است؛ درس هم دارم، بنابراین کارم به چند تا برنامه در سال خلاصه میشود.
سعید: پس میشه گفت مرکز فرهنگی هنری ایرانیهای کانادا، تورنتوست؛ البته اگر بشه گفت!
مهدی: البته من ونکوور را ندیدم ولی شنیدم که فعالیتهای هنری موسیقی در آنجا زیاد است، ولی فکر میکنم بچههای موسیقی در تورنتو بیشتر هستند.
سعید: به عنوان کسی که هم در بخش دانشگاه و مردم، (برگزاری کنسرت موسیقی اصیل و یا تلفیقی) حضور داشتهای، آیا موسیقی اصیل ایرانی در تورنتو، نهادینه شده؟ آیا حضور شماها، تاثیری جدی در رشد آن داشت؟ با توجه به اینکه اینجا محدودیتهای ایران را ندارد چرا شاگردهای مشهوری تربیت نشدهاند؟
مهدی: سوال خوبی است. موسیقی کاملا ایرانی، نیاز به بسترش دارد. استادان بزرگ حتی مانند آقای لطفی وقتی از کشور خارج میشوند، دیگر نمیتوانند آن کارها را در خارج از کشور انجام دهند؛ حالا ما که استاد نیستم، بالطبع روی ما هم تاثیر دارد. نسلی که از ایران بیرون میآید اگر بخواهد آن کار را تولید کند دیگر نمیتواند به آن اندازه رشد کند. اینجا فقط موسیقیای رشد میکند که نماینده ایرانی مهاجرباشد، در این رابطه باید ایرانی مهاجر را تعریف کرد که تعریف خاص خودش را هم دارد. یعنی آثار موسیقی تولیدی در کانادا باید هم خصوصیات فرهنگی کانادایی داشته باشد و هم خصوصیات فرهنگ ایرانی را که مطابق با نیازهای روز آنها باشد. من در تیرگان گذشته چند نمونه خوب را دیدم که اگر بتوانند ادامه بدهند میتواند یک موسیقی خوب مهاجر باشند. البته باید گفت که شرایط برای موسیقی سخت است، یعنی بعد از یک کنسرت بعضی وقتها تا 6 ماه همدیگر را نمیتوانند ببیند.
سعید: من تخصصی در موسیقی ندارم ولی آگهیهای زیادی را میبینم و یا در معارفهها برای خطاب به یکدیگر از لفظ استاد استفاده میشود، حتی برای افرادی که بسیار جوان هستند؛ بدین ترتیب یعنی باید کسی نابغه موسیقی باشد که در سن جوانی به استادی رسیده باشد. یعنی براستی ما اینقدر استاد موسیقی داریم و یا اینکه مبالغه و تعارف ایرانی پخش میکنیم؟ اگر اینقدر استاد داریم چرا موسیقی ما در مهاجرت در تورنتو در این سطح قرار دارد؟
مهدی: کلمه استاد این روزها دیگر بار و مفهوم سابق خودش را ندارد. تا یکی دو دهه بعد از انقلاب، مشخص بود که استاد چه کسی هست، و چه کسی استاد خواهد شد؛ ولی آن واژهها تغییر کردند. هرکسی که چند سال درس موسیقی بدهد و معلم موسیقی باشد شاگردانش به وی استاد میگویند. برای مثال یک نوازنده تار در مهاجرت مجبور است با گروههای غیر ایرانی هم همکاری کند و بنوازد و بدین ترتیب سازش به صورت یک ابزار میآید و در عمل سلسه مراتبی که برای استادی لازم است را طی نمیکند. مثلا فرامرز پایور، استاد سنتور، همیشه باید یک سبک را دنبال میکرده و آنرا گسترش میداده و یاد هم میگرفته تا به مقام استادی میرسیده است.
رها: ما یک فرهنگی داریم که به آدمها یک عنوان میدهیم؛ مثلا آقای مهندس و یا آقای دکتر. حتی در خانه هم برخی را با این القاب صدا میکنیم. بعضی وقتها به من "رها" که پزشکی نخواندهام "خانم دکتر" میگویند! این لقبگذاریهای نابجا، تاثیرات منفی خودش را دارد، مثلا بعضی وقتها صحبت از کنسرت می شود، در حالیکه کیبوردی هست که آهنگ میزند و مردمی که شام میخورند و تا ساعاتی از شب هم دور هم هستند، میرقصند و لذت میبرند! این در حقیقت کنسرت نیست بلکه شبنشینیست. هر چیزی یک قالبی دارد.
سعید: تعریف کنسرت چیست؟
رها: بنظر من کنسرت، مجموعه آدمهای اهل موسیقیست که یک عده به صورت منظم، یک خط و قالب خاص، و هدف مشخصی را در یک مدت زمان مشخصی پیگیری میکنند و پیش میروند.
مهدی: ما کنسرت خانگی هم داریم. کنسرت جایی هست که بطور جدی به موسیقی گوش داده بشود. تعدادش مهم نیست، والا میشود مهمانی. ممکنه پنج نفر باشند و یک نفر ساز بزند یا مثلا یک نفر میخواهد یا بدیههنوازی کند و یا آثار فردی را بنوازد.
رها: این جمع که برای فرد نوازنده آمده باشند باعث رشد و شکوفایی آن فرد میشوند؛ وقتی مخاطب برای آن موسیقی و یا آن موسیقیدان آمده باشد.
سعید: با توجه به این تعریف، چی شد که تصمیم گرفتی کنسرت بگذاری و مهدی رضانیا را انتخاب کردی؟ بنظر در محتوا و شکل سختگیر هستی.
رها: من مدتها بود که در فکر ادای دین به بزرگان موسیقی ایران بودم. نکته جالب این است که وقتی با آقای رضانیا هم صحبت کردم، ایشان هم چنین برنامهای داشتند. ما در یک نقطه با هم در یک هدف مشخص به هم رسیدیم. برای این کار باید پول، پشتکار و تجربه را باهم داشت.
سعید: بنظر بغیر از اولی، یعنی پول، باقیاش را دارید!
رها: (با خنده) اگر اولی (پول) را داشتم میشد خیلی کارها را انجام داد. تصمیم گرفتیم با هر سختی که بود اینکار را انجام دهیم. هنرمندان مختلف که دعوت ما را قبول کردند. نقطه مشترک ما همین اجراست. این آرزوی من است که وقتی از سالن بیرون میروند، از موسیقی لذت برده باشند.
سعید: چی شد که مرضیه و دلکش را انتخاب کردید؟
رها: اولا چون من یک زن هستم، احساسم این بود که از اسطورههای زن موسیقی ایرانی باشد. البته آهنگهای فولکور خانم سیما بینا هم در این برنامه هست ولی تمرکز برنامه روی دلکش و مرضیه است.
مهدی: این یک انتخاب بوده نه اینکه بهترین خوانندگان اینها بوده باشند، بعلاوه اینکه اینها آهنگسازانشان هم از قشرهای مختلف بودهاند؛ مانند پرویز یاحقی، یا آقای شیبانی و یا زرآبادی؛ به همین دلیل برخی از ترانههایشان مانند پاپ شده و برخی کلاسیک و هنریتر از آب درآمدهاند. ما اینها را کنار هم گذاشتیم. ما در این برنامه سه تا خواننده داریم. خانم رها که بیشتر خواننده پاپ هستند، و تجربه زیادی درموسیقی پاپ دارند؛ آقای حبیب حسینی که تجربه زیادی در موسیقی کلاسیک دارند و با آقای شجریان هم کار کرده؛ و خانم شهرزاد دستورشناس که آوار کلاسیک غربی اجرا کردهاست. آهنگها را کمی تنظیم کردهام طوریکه تکراری نباشد. علی اورنگی، نوازنده دف؛ صبا یوسفی، ویولن؛ ویرا برمنکو، ویلون؛ افشن عفتی، نوازنده سولو؛ دریا زونوزی، سولو؛ و مونا مرادی، تنبک؛ خانم یانا، رقصنده؛ همگی با هم یک تجربه جدید موسیقی را به هنردوستان، عرضه میکنند.
سعید: آیا نسل جدید با دلکش و مرضیه ارتباط دارند یا همان نسلهای قدیمی قرار است با آن تجدید خاطره کنند؟
مهدی:یک سری از موسیقیها میمانند ولی خیلی از نسلها گذر نمیکنند؛ مثلا "پینکفلوید" با اینکه هنوز در بین جوانان مخاطب دارد ولی به محبوبیت نسل قبل نیست، هر نسلی خوانندگان خاص خودش را دارد. یک عده از نسل جوان آهنگهای قدیمی را میشناسند و دوستش دارند. من فکر میکنم مرضیه و دلکش هنوز برای شنونده ایرانی که دنبال موسیقی مردمی و هنریست، زنده است.
سعید: دوست داشتی که ترکیب موسیقی غربی با آلات موسیقی شرقی را گسترش دهی؟
مهدی: در این کنسرت سنتور را خودم مینوازم، دو تا ویلوننواز هم داریم، دهه 40-50 هم دهه ساز ویلون بوده است؛ به همین دلیل من این سازها و هارمونی آنها را نگه داشتم، بعلاوه ساز تنبک را داریم، سازهای کوبهای جدیدتری که از فرهنگهای دیگر وارد شده است را نیز وارد کردم، این سازهای جدید قدیمترها در اصل این موسیقیها نبوده است؛ بدین ترتیب ما این سازها را با هم ترکیب کردهایم.
سعید: آیا این موسیقیها واقعا ترکیب شدهاند؟
مهدی: بله، حضار تقریبا با هر سلیقهای که باشد میتوان از این موسیقی لذت ببرد.
سعید: رها خانم، با توجه به تجریبات دو کشور ایران و کانادا و محدودیت در ایران برای خوانندگان زن، ما موسیقیدان زن زیاد داریم؛ اما در کانادا با اینکه آزادی هست پس چرا شاهد رشد زنان و نامهای بزرگ موسیقی نیستیم؟ شما چگونه این موضوع را توضیح میدهید؟
رها: من فکر میکنم نسل ما از همه طرف دارد میبازد، ما در ایران که هستیم هزاران نفر مشتاق شنیدن آهنگ داریم و برای مجوز تالار وحدت بایستی بشدت تلاش میکردیم که در نهایت به ما گفته میشد که شما به عنوان خواننده زن باید صدای دوم یک خواننده مرد باشی (حتی اگر آن خواننده مرد، علم و دانش موسیقی را نداند). در ایران، باید همه نوازندگان و خوانندگان و تماشاچیها زن باشند تا یک زن بتواند برایشان آواز بخواند که خوب خیلی شرایط را دشوار میکند. در اینجا اما هر آهنگی را که بخواهی، میتوانی بخوانی و هر شعر و ترانهای را که میخواهی میتوانی بسُرایی، ولی متاسفانه مخاطبش را نداری. جامعه کوچک مهاجری داریم با تنوعات مختلف موسیقی. توصیه من به کسانی که میخواهند در مهاجرت وارد عرصه موسیقی شوند این است که اگر عشقش را ندارید وارد آن نشوید. یا باید پول زیاد داشته باشی و یا عشق و علاقه، که بتوانی به کارت ادامه دهی. سخت است در این فضای باز، عدم رشد، حمایت نشدن، انجمن نداشتن، حامی مالی نداشتن، بتوان ادامه داد.
سعید: چرا ندارید؟ چرا هنرمندان ما منافع صنفی خودشان را هم درک نمیکنند و انجمنی تشکیل نمیدهند؟ بحث سیاسی نیست... اگر 15 تا هنرمند با هم جمع شوند و تشکل صنفی تاسیس کنند از بسیاری از لحاظ امکانات بهتری بدست خواهند آورد، برای مثال میتوانند از سالنها تخفیف بگیریند و بدین ترتیب برایشان حداقل از نظر مالی بهتر خواهد شد، چرا با هم کنار نمیآیند؟
مهدی: یکی از مشکلات ما، نداشتن کار گروهی است. همه کارها بعد از انقلاب، هرمی بوده: یک نفر سرپرست گروه و در راس و بقیه پایینتر. این سرپرست بوده که تصمیم گرفته چه کسی چه بنوازد و چه کسی تکنوازی کند. بقیه هم مجبور بودند گوش کنند... در حالیکه در یک انجمن و اتحادیه صنفی، حداقل چند تا مسئول خواهند بود که مسئولیت و قدرت مساوی خواهند داشت. قبلا چند بار جلسه در تورنتو داشتیم، ولی به دلیل کمبود تجربه به نتیجه نرسید. میخواستیم یک برنامه مشخص از نظر دستمزد آموزشی و تفریحات داشته باشیم. اولین چیزی که همیشه سوال میشد این بود که چه کسی میخواهد رئیس باشد! وقتی یک صنف درست میشود افراد به سمتهای مختلف و تکمیلکنندهای انتخاب و گمارده میشوند و مسئولیت و وظیفه مشخصی دارند. کسی تاکنون با این روش کار جمعی در ایران در صنف موسیقی کار نکرده و تجربه ندارد، اینجا هم همین طور است.
سعید: تجربه کار با موسیقیدانهای کانادایی را تاکنون داشتهای؟ آنها چگونه رفتار میکنند؟
مهدی: آنها خیلی مشخص کار میکنند؛ هم در کار گروهی و هم در کار کوچک فضای تعریف شدهای دارند. آهنگساز باشی صنف آهنگسازها هست که کارش مشخص است؛ نوازنده باشی صنف نوازندگان را داری؛ اینکه چقدر باید دستمزد بگیری، و زمان و کیفیت آن هم کاملا مشخص است. همه هنرمندان ایرانی در این اتحادیهها و صنفها عضو نیستند. حداقل 40-50 نوازنده ایرانی هستند که میتوانند از حقوق خودشان بهتر دفاع کنند که نمیکنند.
سعید: امیدی به بهتر شدن هست؟
مهدی: بله، چون نسل جدید که در اینجا وارد مدرسه موسیقی میشود و کار گروهی را یاد میگیرد این تجارب را منتقل میکند. البته یکسری از مهاجرین نوازنده قابل هم همواره از ایران میآیند که دیگر نمیخواهند درس بخوانند و از تجربه کانادایی استفاده کنند و بکارگیرند که میتواند در این مسیر مشکلساز باشند.
سعید: سالن تئاتر ریچموندهیل، اکثر سال رزرو شده است. ایرانی پولدار سرمایهگذار هم کم نداریم، چرا یک سالن تئاتر خصوصی درست نمیکنندکه هم از دولت کمک بگیرند و هم سوددهی برایشان داشته باشد و هم برای ایرانیهای هنرمند بهتر باشد؟
مهدی: کلا کاسبی هنری در ایران در این چهل سال کم بوده است. ایرانیها علاقه و تجربهی اینچنینی در این زمینه ندارند.
سعید: شما 6 ماه هست برای این کنسرت تمرین میکنید تنها برای یک شب اجرا زیرا شبهای دیگر رزرو شده بود. خوب اگر این امکان بود که چند شب دیگر هم اجرا باشد و یا در شهرهای دیگر این اجرا برگزار شود، مخاطب بیشتر، کیفیت بالاتر و تجربه قویتری بدست میآمد و از نظر مالی هم شاید برایتان بهتر میبود.
رها: برمیگردیم به مسئله پول!
مهدی: البته فقط پول نیست، باید سیستم اینجا را یاد گرفت، اگر با ساز و کارهای کانادایی بیشتر آشنا شویم میتوانیم کمکهای دولتی بیشتری برای هنر بگیریم که بالطبع در رشد موسیقی ما تاثیر مثبتی دارد.
سعید: پولدارهای ایرانی کم نیستند ولی چرا از هنر خیلی کم حمایت مالی میکنند؟
مهدی: در مقایسه با جامعه کانادایی، خیلی کمتر حامی مالی برنامههای هنری وجود دارد.
سعید: افراد توانمند جامعه ایرانی کانادایی، خیلی راحت میتوانند با استفاده از معافیتهای مالیاتی، یک تئاتری راهاندازی کرد و اسم خودشان را هم روی آن بگذارند. هم فرهنگ را توسعه میدهند و هم نامشان برای نسلهای بعد به یادگار میگذارند، ولی متاسفانه در این 30 سال مشاهده نشده است.
مهدی: مقایسه کنید: وقتی بروشورهای سالن مهم "روی تامپسون هال" را بخوانید نام تمامی حامیان مالی در آن ثبت شده است. در پوسترهای کنسرتها اسامی تعداد قابل ملاحظهای پزشک دیده میشود؛ در مورد ایرانیها اینگونه نیست، کمتر پزشک ایرانی علاقهای به حمایت مالی از برنامههای هنری دارد... من صحبت از یک دوره 6 ماهه و یا یکساله دارم، نه بیشتر!
سعید: فکر میکنم درصد قابل ملاحظهای از توانمندهای ایرانی، تازهبهدوران رسیده تلقی میشوند و آگاهی حمایت از هنر و فرهنگ در مهاجرت و نسلهای بعدی را ندارند.
رها: چطور میتوانیم موزیکی داشته باشیم که جوان 20 ساله ایرانی که عاشق غذاهای فستفود هست و به کلاب میرود و موزیک غربی گوش میدهد را به کنسرت ایرانی بکشد؟ من فکر میکنم همین کارها، همین کنسرتها، همین تنظیمهای جدید آهنگ توسط آقای رضانیا، میتواند به یافتن مخاطب جدید از نسل جوانترمان، کمک کند.
چقدر خوب میشد که یک ایرانی در شهر ایرانینشین ریچموندهیل، یک مرکز هنری داشت یا تاسیس میکرد، ولی وقتی میبینم که رستورانهای ایرانی بعد از چند سال به دلایل مختلف به سختی دوام میآورند میتوانم بفهمم که کمتر سرمایهگذاری ایرانی حاضر باشد چنین سرمایهگذاریای روی هنر انجام دهد، اگرچه همه میدانند که فرهنگسازی خیلی مهم و زیرپایه هر اجتماعیست.
سعید: به جمعیت منطقه یورک در 10 سال آینده یک میلیون نفر اضافه خواهد شد. یعنی از نظر اقتصادی و سرمایهگذاری پتانسیل قویای در این منطقه وجود خواهد داشت. نیاز به مراکز فرهنگی و هنری هم خواهیم داشت در حالیکه همین الان این منطقه بزرگ و شهر ریچموندهیل فاقد تاسیسات کافی تفریحی جوانان و خانوادههاست. حرکت برای آینده در این منطقه نیاز به یک عزم مصمم و عرق ملی دارد؛ بگذریم. برنامه بعدیتان چه خواهد بود؟ قیمت بلیطها چقدر است؟
مهدی: قرار است این برنامه را در "آلبرتاو" اتاوا نیز اجرا کنیم. قیمت بلیط یکشنبه از 40 دلار شروع میشود. برای تهیه بلیط به سوپرهای ایرانی و یا "ایونت برایت" میتوانید مراجعه کنید. تلفن اطلاعات بیشتر هم 6479791560 میباشد.
سعید: تشکر از وقتی که دادید و برایتان آرزوی یکشنبه شبی خوش با موسیقی دلنواز و آواز عالی ایرانی دارم.
اگر شما همکاری گرامی ما هستی، مرسی که این مطلب را خواندی، اما کپی نکن و با تغییر به نام خودت نزن، خودت زحمت بکش!
پروتکل علمی - پزشکی جهانی برای مقابله کلیه ویروسهایی مانند کرونا که انتقالشان از طریق بسته هوایی است:
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
Date: چهارشنبه, اوت 22, 2018 - 20:00
درباره نویسنده/هنرمند
Arash Moghaddam آرش مقدم مدرک کارشناسی کامپیوتر و تخصص تولید رسانه دیجیتال دارد و مدیریت تولید بیش ۹ رسانه تصویری، چاپی و اینترنتی را بعهده داشته است. |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو