گزارش اختصاصی ایران استار از پدر و مادرها
خیلی از ما و شاید شما خواننده گرامی، بشدت کار میکنیم. به نحوی که نمیدانیم چطور فرزندانمان بزرگ شدند، چه وقت موهای سفید در میان موهایمان پیدا شد، و چه زمانی وضعیت سلامتیمان عوض شد.
این هفته به میان ارشدان بنیاد پریا رفتیم. همانها که هر کسی خواست نماینده شود، کاری را شروع کند و یا جایی را دایر کند، به سراغشان رفت و برایشان سخنرانی کرد. از نوشتن این کلمات، خودم دردم میآید.... افراد زیاد و سازمانهای متعددی به آنجا آمدند، برایشان از کارهایی که خواهند کرد گفتند و تاکید کردند که به فرزندانشان بگویند به آنها رای بدهند... برایشان از مدینه فاضلهای گفتند که قرار است بسازند و همه بقول ارشدان، همهشان رفتند که رفتند..
حقیقت این است که بنیاد پریا با وجود ارشدان مهربانش که حالا بیش از هفتاد نفر شدهاند، آنقدر باصفاست که قادر به نگارش آن نیستم. گفتگویی که میخوانید به سادگی انجام نشد. در میان بسیاری از کلمات، اشک بود. خیلی از آنها برای بیان مشکلاتشان، گریه میکردند و آنها که قویتر بودند بغض داشتند. هزار بار در دلم تکرار کردم" چرا"... چرا این بخش از جامعه ما هرگز جدی گرفته نشده؟ هفته گذشته آقای تبریزی در میان سالمندان، سر میز آنها و همراه با آنها غذا میخورد و من فکر میکردم جمع کردن این تعداد سالمند محترم، جز با خوشقلبی و خوشفکری میسر نبود.
به دلیل اهمیت موضوع، یعنی انتقال مشکلات آنها به شما خواننده گرامی، این مطلب را روی جلد این شماره میگذاریم تا شما بشنوید دردهای آنها را و اگر جزو کسانی هستید که به آنجا برای سخنرانی و وعده روزهای خوب رفتهاید به یادتان بیاوریم که این عزیزان، با رنج بسیار، با مشکلاتی که حل نشده زندگی میکنند. این مطلب به همه ما یادآوری میکند که به سرعت جای آنها خواهیم نشست و اگر امروز برایشان کاری نکنیم، دقیقا همین مشکلات را خودمان تجربه خواهیم کرد.... در ابتدای این گفتگو از همه ارشدانی که حاضر به این گفتگو شدند و سفره دلشان را به امید پیدا شدن راه حلی، گشودند تشکر میکنیم.
اسم شما چیست؟ چند سالتونه و چند ساله به کانادا آمدید؟
فرح- 76 سالمه- 32 سال است که اینجا هستم
فکر میکنید چه مشکلاتی برای گروه سنی شما وجود دارد
همهاش مشکل است. زمانی که ما به اینجا آمدیم، آگاهی نداشتیم و کسی ما راحمایت نکرد. من در مونترال وارد شدم و باید حتما فرانسه میخواندم. بچهها بزرگ شدند و از آنجا خوششان نیامد و بعدهها هم هر کدام سر زندگیشان رفتند و من که جای سرد را بیشتر دوست دارم، اینجا تنها ماندم و در این تنهایی بیماری و بیکسیهای زیادی را کشیدم. فکر کنید اگر لامپ خانه من بسوزد، باید بنشینم تا کسی پیدا شود و بیاید و آن را عوض کند. دست و پای من فلج است، تیروئید و قند دارم و هیچ کاری از من برنمیآید. متاسفانه تنهایی آزارم میدهد. اتوبوس نمیتوانم سوار شوم، مگر من چقدر پول میگیرم که بتوانم سوار تاکسی شوم؟
پولی که میگیرید، کفاف زندگیتان را میدهد؟
اصلا به هیچ وجه. من زمانی که به کانادا آمدم با خودم یک کیف طلا آوردم و هر وقت کم آوردم فروختم. شانس آوردم آن طلاها را داشتم. دوخواهر و برادرم را هم با خودم آوردم، آنها تا وقتی با من بودند کمکم کردند ولی آنها هم رفتند. من برای بستری شدن و مردنم پولی ندارم. من بعد از عمل جراحی که کردم توی "ریهب" به مدت 40 روز بستری شدم، آنقدر به من بیتوجهی کردند که قارچ گرفتم و فقط شش ماه آن را معالجه کردم. من روزهای جمعه به اینجا میآیم که با چند نفر حرف بزنم که خیلی خوبه ولی دوست دارم مسئولان بدانند که ما هستیم. ما برای خودمان کسی بودیم. کاری کنند که ما در جمع باشیم. هر کدام ما یک هنری داریم و یک کاری از ما برمیآید. گاهی کسانی میآیند، برای ما حرفی میزنند و میروند و دیگر دنبالش را نمیگیرند. کسی مشکلات ما را نمیبیند. در توان مالی و جسمی ما نیست که دنبال کارهایمان را بگیریم. زن و مرد از سن 60 ، وقتی فرزندانشان میروند انگار یتیم میشوند. من نمیتوانم به دیدن فرزندانم بروم، در صندلیهای هواپیما راحت نمیتوانم بنشینم و پول سفر با "فرست کلاس" را ندارم. فرزندم هم اگر بخواهد به دیدارم بیاید باید کارش را رها کند.
چه چیزی مهمترین مسئله شماست؟
من اصلا پول نمیخواهم. یک خانه جمعی درست کنند برای ما ایرانیان. جایی که ماهایی که تنها هستیم کنار هم باشیم. باور کنید یک اتاق کوچک برای هر یک از ما کافی است، جایی باشد که بتوانیم در یک سالن کنار هم بنشینیم. من نیاز به حرف زدن دارم تا احساس تنهایی نکنم. من بعضی وقتها یادم میرود قرصهایم را بخورم. اقلا جایی باشد که هفتهای یکبار کسی درب ما را بزند، شاید کسی بمیرد، این چیزها از نظر روانی خیلی روی ما اثر میگذارد. من نمیتوانم از مادرم مراقبت کنم و حتی نمیتوانم به دیدارش بروم، خانهاش یک خیابان با من فاصله دارد. مادرم پول ندارد که به خانه سالمندان برود. همه خانواده ما تحت تاثیر این وضعیت مادرم هستند. وی اصلا وضعیت خوبی ندارد.
اسم شما چیست؟ چند سالتونه و چند ساله به کانادا آمدید؟
شهلا هستم 66 سالمه و 5 ساله به اینجا آمدم
شما چه مشکلی دارید؟
مشکل من شاید خیلی بزرگ نباشد، از دولت کانادا ممنونم. من 5 سال است که در منزل دخترم زندگی میکنم، او اسپانسر من شده و همه جوره خرج مرا داده و میدانید که اسپانسر باید 10 سال هزینههای فرد اسپانسر شده را بدهد، کاش اقلا به ما مساعدهای میدادند تا این زمان تمام شود. الان من نیاز دارم. دخترم اسپانسر ما شده و همه چیز را پذیرفته و خیلی به من محبت دارد، ولی من واقعا روم نمیشود برای هر چیزی از دخترم پول بگیرم. خواسته من و تعدادی از دوستانم این است که این 10 سال را کوتاهتر کنند. واقعا 10 سال زمان زیادی است و ما هم دوست داریم دستمان توی جیب خودمان باشد.
مشکل زبان هم دارید یا نه؟
من اینجا کلاس میروم ولی خوب سن ما در یادگیری مهم است. من در این 5 سال کلاس رفتم ولی برای اینکه آنها را بصورت جمله کنم، باز هم نمیتوانم.
هیچ وقت اینجا کار کردید؟
نه تعمیرات خیاطی انجام میدهم و اینجا البته کسی تعمیر نمیکند ولی این کار را میتوانم انجام دهم.
از نظر درمانی چه مشکلاتی دارید؟
من اوهیپ دارم. اما اینجا راه رسیدن به یک متخصص خیلی سخت و زمانبَر است و ما اصلا نمیدانیم از دکتر فامیلی تا رسیدن به متخصص اصلا میمانیم یا خیر. در این سه سال من یکبار دکتر متخصص را دیدم و مشکل قلبی دارم.
اسم شما چیست؟ چند سالتونه و چند ساله به کانادا آمدید؟
من اشرف هستم و 82 سال دارم و 28 سال است که به کانادا آمدم
اینجا برای زندگی خوب است؟ چه مشکلاتی دارید؟
من کانادا را دوست دارم و از بیمارستان اینجا راضی هستم. در اینجا تصادف کردم. 5 سال با ویلچر میرفتم و آنها به من خیلی رسیدگی میکردند. اما چیزی که از آن ناراضی هستم اینکه من 11 سال در نوبت خانه سالمندان ماندم. چقدر گریه و التماس کردم و ناراحتی کشیدم تا این خانه را به من دادند. وقتی به اینجا آمدم یخچال و گازش عوض نشده بود. یخچالش بشدت بو میداد، هر چه میگفتم عوض نمیکردند و میگفتند این کار میکند. بگذریم که با کمک خانم مهرنوش در پریا و سه ماه نامهنگاری آن را عوض کردند. حالا چیزی دادند که بالای آن فریزر است و پایینش یخچال. من کمرم چسبندگی داره و اگر چیزی روی زمین بیفتد هفتهها روی زمین میماند، برای باز کردن یخچال باید دولا شوم و من نمیتوانم. نمیدونم چرا دولت این را نمیفهمه که ما سالمندان نمیتوانیم دولا شویم. گازی هم که دادند همه شیرها عوضی است، آنقدر کثیف و خراب است که نمیدونم چه بگویم.
آیا به جایی اعتراض کردی؟
آنها نمیخواهند ترتیب اثر بدهند و این فقط مشکل من نیست، خیلیها روی تخت هستند. آنها باید چه کنند؟
حقوق بازنشستگیات کافی است؟
من صرفهجو هستم. 28 ساله اینجا هستم. 17 نفر از خانواده من مالیات میدهند و فقط من یک نفر هستم که حقوق میگیرم. من قانع هستم. هر جور هست زندگی میکنم. البته ما مسافرت و گردش نمیتوانیم برویم. ما پیرها احتیاج به آب داریم. استخر برای ما خیلی مهم است که بتوانیم در آب راه برویم. خانهای که به ما میدهند هیچ چیزی ندارد و نمیدانید که هیچ امکاناتی ندارد. آنها فکر نکنند ما پیر شدیم، یک آشغال هستیم. ما الان نیاز به ماشین ظرفشویی داریم. جوان که بودیم بهرشکل می توانستیم ظرف بشوریم، به دستهای من نگاه کنید، ما واقعا در این سن به این امکانات نیاز داریم، خانه مجلل نمیخواهیم، یک جای کوچک بدهند اما بدانند که ما در این سن به چه چیزهایی نیاز داریم.
اسم شما چیست؟ چند سالتونه و چند ساله به کانادا آمدید؟
زهرا هستم، 80 سالمه، حدود 12 ساله که اینجا هستم
زندگی در اینجا برای سالمندان چگونه است؟
خوبه، به نسبت ایران آسایش بیشتری داریم.
چه مشکلاتی اینجا دارید؟
نمی دونم شاید توقعات ما زیاد باشه، من خودم درد و ناراحتی و بیماریهای زیادی از جمله دیسک و استخوان درد دارم، پزشک به من گفته توی آب باید راه بروی، ولی آپارتمانی که هستیم استخر ندارد. این برای ما خیلی لازمه.
یکی اینکه من و خیلی مانند من هر وقت که میخواهیم به " موبیلیتی" زنگ بزنیم، باید حتما کسی برای ما اینکار را انجام بده، چون انگلیسی زبان هستند. خیلی برای ما مهمه که یک نفر فارسی زبان باشه تا بتوانیم خودمان با وی صحبت کنیم. من مدام باید مزاحم دخترم شوم. این دو مورد برای من خیلی مهمه.
حقوق بازنشستگی اینجا کافی هست؟
بستگی داره چطور آدم خرج داشته باشه. من خیلی قانع هستم و با همونی که دارم زندگی میکنم. ما اموراتمون می گذره و خوب یه مسافرت نمیتونیم بریم. در این حد است که زندگی کنیم.
لطفا خودتان را معرفی کنید، چند سال دارید و چند سال است که در کانادا هستید؟
علی هستم ،75 سال دارم و 6 سال است که اینجا زندگی میکنم.
زندگی اینجا چطور است؟
اینجا کشور خوبی است. بخصوص برای سالمندان و کم درآمدها. ولی مشکلاتی وجود دارد، مثلا الان سیتیزنشیپی هیچ قاعده و قانونی ندارد، یک نفر فرم پر میکند و بعد از چند ماه پاسپورت میگیرد و یکی بیش از یکسال منتظر میماند و این پروندهها اصلا نظم ندارد. مسئله بعدی، نظافت تورنتو است که نسبت به سابق بسیار بد شده، در خیابانها آشغال خیلی زیاد میبینیم و تعداد افرادی که فضولات سگشان را جمع نمی کنند بسیار زیاد شده و این ها بسیار ناراحت کننده است. کسی هم رسیدگی نمیکند.
شما بعد از 6 سال هنوز سیتیزن نشدید؟ نه فرم را پر کردم، همسرم در طی 7 ماه پاسپورت گرفت و من 11 ماه است که فرم فرستادم و خبری نشده.
چه مشکلاتی از جهت درآمد اینجا دارید؟آیا راحت زندگی میکنید؟
ما جزو افراد کم درآمد هستیم، بازنشسته هستیم. از دولت کانادا ممنونیم و آپارتمان به قیمت مناسب به ما دادند البته مشکل پارکینگ داریم و جایی برای پارک نداریم.
مهمترین مسئله شما در حال حاضر چیست؟ همان سیتیزنشیپی من هست و نمیدانم چرا هیچ نظمی در کارشان نیست.
لطفا خودتون را معرفی کنید، چند سالتونه و چند ساله به کانادا آمدید؟
من مریم هستم، حدود 73 سالمه و 9 ساله اینجا هستم
اینجا چه مشکلاتی دارید؟
من اسپانسر پسرم هستم و ده سال برای اسپانسری گذاشته شده. پسرم بهترین فرزند روی زمینه و اونقدر مهربونه که من روزی ده بار او را می بوسم و ازش تشکر می کنم. ولی از این ده سال اسپانسری که برای ما گذاشتند، اصلا راضی نیستم و از این بابت خجالت میکشم. خرج من با پسرمه و اون خودش کم میاره، یک کارمند معمولی است. خانهای هم که به ما سالمندان میخواهند بدهند میگویند باید ده سال توی نوبت باشی و بعد قرعهکشی میشود، آیا به من برسه یا نه.... من تا ده سال دیگه هستم یا خیر؟ از طرف دیگه من دوست ندارم با پسرم زندگی کنم، چرا که تا وقتی که من با او هستم، نمیتواند ازدواج کند. اونقدر به من علاقه داره که داره از خیر ازدواج گذشته، پسرم 48 سالشه و نیاز داره که زندگی شخصی خودش را داشته باشه.
من این زندگی را با سختی به اینجا رسوندم. همسر بسیار خوبی داشتم و همسرم بعد از ده سال زندگی، در یک تصادف از دنیا رفت. من 26 ساله بودم با سه بچه کوچک و آنها را با سختی و روزی 9 ساعت کار کردن بزرگ کردم.... شکر خدا بچههای سالمی هستند، اما اونها هم مشکلاتی دارند. من الان هم خجالت میکشم که با فرزندم زندگی میکنم. این ده سال توی نوبت ماندن خیلی دیره و قرعهکشی خیلی بیمعنی است. واقعا فکر نمیکنند وقتی کسی توی سن ماست، چطور بهش میگویند ده سال دیگه صبر کن؟
چه چیز دیگری شما را اذیت می کند؟
ما سالمندان، تنهاییم. به پریا میآییم که خیلی خوبه اما کافی نیست و کمه. کاری کنند که ما بیشتر سرگرم باشیم و کمتر مزاحم فرزندانمان باشیم. نکته بعدی اینکه من به استخر آب گرم نیاز دارم چون بارها عمل شدم و پزشک گفته من باید توی آب راه برم ولی من الان برای 15 جلسه 60 دلار دادم که این پول برای من سنگینه و هزینه ای است. خوب بعدش چه باید کرد؟ واقعا همه سالمندان به استخر آب گرم نیاز دارند تا بتوانند خودشان را سرپا نگهدارند.
من کانادا را دوست دارم. من در ایران 20 سال کار کردم و بیمه بودم اما از بیمه اینطور که اینجا رایگان استفاده میکنم اونجا نمیتوانستم. اونجا اگه میرفتم آزمایش دیگه فیزیوتراپی را نمیتوانستم بروم اما اینجا رایگانه ولی نیازهایی داریم که اگر بهش توجه بشه کیفیت زندگی ما بهتر خواهد شد.
اسم شما چیست؟ و اینجا چه مشکلی دارید؟
من حمیده هستم، با ویزای توریستی آمدم و تنها چیزی که میخواهم بگویم این است که من برگردم ایران، برای گرفتن ویزا، باید دوباره بروم ترکیه برای انگشتنگاری. این بسته شدن سفارت واقعا برای ما مشکلات بزرگی را بوجود آورده، چطور باید دوباره این کار را بکنم. امیدوارم فکری به حال ما کنند.
اسم شما چیست و چند سالتونه، چه مشکلاتی دارید؟
من فاطمه هستم و 76 سالمه و 13 ساله اینجا آمدم.
از لحاظ رفت و آمد، خیلی مشکل داریم. همسر من 92 سالشه و بیماره، خودم هم همینطور. پرستار نیاز داریم. حقوقمان کمه، به ما 1100 دلار می دهند، ما باید ماهی 1500 دلار اجاره بدهیم. اصلا کفاف نمیدهد. پول برق هم باید بدهیم. دارو باید بخریم. الان انسولین همسرم را دولت دیگر پرداخت نمیکند، یک نوع انسولین جدید است که باید مصرف کند و دولت میگوید باید خودتان بخرید. ماهی 150 دلار هم پول داروی اوست. این ماشینهای دولتی(موبیلیتی) هم که برای ما گذاشتن، اگه بخواهیم هفتهای یکبار بخواهیم به اینجا بیاییم باید کسی برای مازنگ بزند، یک نفر فارسی زبان نگذاشتهاند که ما مزاحم کسی نشویم. باید فرزندان ما اینکار را کنند. ما باید 48 ساعت جلوتر برای ماشین زنگ بزنیم و این هم خوب نیست، اقلا کاری کنند که ما بتوانیم همان روزی که میخواهیم بیرون برویم زنگ بزنیم. من چقدر میتونم به فرزندم بگم میخواهم بروم داروخانه یا دکتر بیا مرا ببر... همه اینها برای ما مشکل است. من واقعا توی زندانم اینجا. نه زبان میدانم. هم حقوقمون کمه، هم رفت و آمدمون سخت.
نکته بعدی، یک صندلی توی خیابان نیست که ما سالمندان روی آن بنشینیم. وقتی میخواهیم پیاده برویم خرید، وسط راه خسته میشویم و باید جایی بنشینیم. توی پیادهروها جایی که میتوانند صندلی بگذارند تا ما بتوانیم در هوای خوب اقلا کمی بیرون برویم، با دوستی بنشینیم و گپ بزنیم و درد دل کنیم. در ضمن من 11 سال توی نوبت خانه ماندم و حالا میگویند از نوبت درآمدی، چون برای ما نامه دادند و من که زبان نمیدونم جواب ندادم، حالا بعد از 11 سال میگویند دیگه از نوبت درآمدی.
اسم شما چیست و چند سالتونه؟ چند ساله اینجا آمدید؟
من منصوره هستم. 4 ساله اینجا هستم. نزدیک 70 سالمه. مشکل من یکی مربوط به این است که من تقاضای سیتیزنی کردم، پاسپورت ایرانیام تاریخش گذشته و چون اینجا سفارت نیست من ناچار شدم مدارکم را بفرستم واشنگتن و هنوز نیومده. در ضمن عدم سوء پیشینه هم میخواهند حالا فکر کنید چقدر هزینه که بفرستیم واشنگتن آنها بفرستند ایران و تا بیاد حدود 4 ماه طول میکشه. همه اینها سیتیزنی من را انداخت عقب و من نمیتونم برم دخترم را که امریکاست ببینم. این نبود سفارت خیلی مشکلات برای ما ایجاد کرده. حالا مشکلات ندادن خانه دولتی و سالها توی نوبت ماندن و گرانی و هزینههای اینجا هم بماند. فعلا با پسرم زندگی میکنم اما میدونم وقتی پسرم زندگی کنه نمیتونم با او زندگی کنم و او هم نمیتونه خرج دو زندگی را بده.
***
سالمندان پریا، یک دوست خیلی خوب دارند که بینهایت به وی علاقمندند، دوستی که همدم همه آنهاست و هر ساعت از شبانه روز میتوانند به راحتی پیدایش کنند. فروزان جلاییفر، مدیر داخلی بنیاد پریا، کسی است که برایش فرقی نمیکند چه ساعتی به او نیاز است و این رابطه قویست که موجب شده ،تعداد کسانی که روزهای جمعه به آنجا میروند، روز بروز بیشتر شود. در انتهای گفتگو با سالمندان، با او صحبتی داشتیم تا بتوانیم جمعبندی کاملی در خصوص مشکلات سالمندان داشته باشیم و آن را تقدیم کنیم به همه آنها که توان یاری در حل مسائل این بخش از جامعه دارند.
فروزان عزیز، اولا خسته نباشی. همه ارشدان خیلی دوستت دارند، برایمان بگو اینجا شما چه برنامههایی برای آنها دارید؟
ممنونم و باید بگویم این ارتباط دوطرفه است. همه آنها برای من بسیار بسیار عزیز هستند. در خصوص برنامههای روز جمعه باید بگویم مهمترین چیزی که در نظر ماست این است که ارشدان روزهای جمعه خودشان با هم آشنا شوند و با هم صحبت کنند تا بتوانند در روزهای دیگر هفته با هم برنامههایی بگذارند. در حقیقت دوست پیدا کنند و این هدف اصلی برنامههای روز جمعه ماست.
از کارهایی که ما برایشان انجام میدهیم، یکی این است که هر ماه یکبار، پزشکی به اینجا میآید و برایشان، از مواردی که برای سلامتیشان مهم است صحبت میکند. مواردی مانند کلسترول، فشار خود، دیابت و .... این پزشک به آنها یاد میدهد که چه غذاهایی بخورند و چه ورزشهایی کنند تا در کنار داروهایشان بتوانند بیماریهایشان را بهتر کنترل کنند.
برنامه دیگرمان ورزش است. ما دسته جمعی با هم ورزش میکنیم، که برای سلامتی آنها بسیار مهم است. دیگر اینکه معمولا از خودشان برای پذیرایی از آنها داوطلب داریم، مثلا خانم قاجار، چیزی حدود 10 سال است که به عنوان داوطلب به ما هر هفته کمک میکند. به راحتی کسانی که تازه به اینجا میآیند را تور میدهد و در مورد برنامههای ما برایشان توضیح میدهد.
بعد از غذا هر هفته بحث آزاد داریم و در مورد مسائل روز با هم حرف میزنیم. سپس اخبار هفتگی پریا را اعلام میکنیم تا بدانند چه برنامههایی در آن هفته داریم. کلاسهای کامپیوتر و تبلت برایشان داریم، سفرهای یکروزه برایشان داریم که در این قسمت به اطلاعشان میرسانیم. بعد از آن در ساعت 2 بینگو داریم که همان "دبلنا"ی خودمان است. این بازی به خاطر این است که به حافظه آنها کمک شود. هم جنبه تفریحی دارد و هم باعث تمرکز آنها میشود. ما این بازی را بر اساس تحقیقات و صحبتهایی که با چند پزشک کردیم انتخاب کردیم. به گفته آنها این بازی میتواند جلوی آلزایمر را (اگر ارثی نباشد) بگیرد.
فروزان جان، همه ارشدانی که به پریا میآیند، با تو دوست هستند، پس تو بهترین کسی هستی که میدانی آنها چه مشکلاتی دارند، برایمان در این مورد لطفا بگو.
یک بخش از مشکل آنها این است که چگونه بیایند وبروند. ما خیلی دوست داشتیم که برنامه ارشدان، یک روز غیر از روزهای جمعه هم باشد، ولی فرزندان همه آنها کار میکنند و مجبورند که عصر دنبال والدینشان بیایند. آمدن با وسیله نقلیه مانند اتوبوس برایشان سخت است، اگر بخواهند از "موبیلیتی" استفاده کنند که سرویسی است که دولت در اختیارشان گذاشته، باید شرایط خیلی خاصی داشته باشند. یعنی مثلا نتوانند خودشان راه بروند. حتما کمرش یا زانو عمل کرده باشه و مواردی از این دست که عمومیت ندارد، مثلا من اینجا سالمندی را دارم که سن بالایی دارد ولی میتواند راه برود، به او "موبیلیتی پلاس" نمیدهند، درسته که میتواند راه برود اما در عین حال نمیتواند سوار اتوبوس شود. این مسئله حمل ونقل نه فقط برای آمدن به پریا که در کل زندگیشان تبدیل به مشکل بزرگی شده و آنها را به فرزندانشان وابسته کرده که همه جا با آنها ناچارند بروند و این در حالی است که همه فرزندان، گرفتار کارشان هستند.
از جمله کارهایی که در این زمینه کردیم، برایشان تورهایی گذاشتیم که یاد بگیرند چگونه با اتوبوس، به جایی بروند، چطور بلیطهایشان را چک کنند و یا با راننده اتوبوس ارتباط برقرار کنند و یا اینکه چطور همیشه آدرسشان همراهشان باشد. مشکلی که اخیرا برایشان بوجود آمده ، حقوقهای بازنشستگی آنها در ایران است که با وضع ارز کنونی، وقتی تبدیل به دلار کانادا میشود، واقعا بسیار ناچیز است و چیزی دستشان را نمیگیرد، به عبارتی اصلا نمیتوانند زندگی کنند.
مشکل دیگری که خیلیها دارند، مشکل مسکن است. خیلی از آنها راحت نیستند با فرزندشان زندگی کنند، خیلیهاشون دوست دارند مستقل باشند. اینکه باید اینجا حتما ده سال بمانند تا از اسپانسرشیپی فرزنداشان خارج شوند و بعد اقدام به ثبت نام خانه دولتی کنند که آن هم ده سال طول میکشد. در واقع آن خانه بدرد یک سالمند نمیخورد. یعنی بایدچیزی حدود 20 سال صبر کنه تا روزی که خودش بتواند اجارهاش را بدهد.
چه نکتهای در همه آنهاست که فکر میکنی بسیار ارزشمند و خاص خودشان است؟
شاید کسی نداند، ولی تنها قشری که همیشه قدردان همه چیز است همین ارشدان هستند. ما اینجا فقط در مورد سرویسهایی که دولت در اختیارشان میگذارد، اطلاعرسانی میکنیم. در میان مراجعهکنندگانی که داریم، سالمندان خیلی قدردان هستند و مایلند داوطلبانه کار کنند. کاری که جوانان خیلی به آن راغب نیستند ولی سالیان سال است که خیلی از آنها اینجا داوطلبانه کار میکنند و من و آقای تبریزی تنها کاری که میتوانیم کنیم این است که تمام قد ازشان تشکر کنیم و دستبوس آنها باشیم. امیدوارم روزی برسه که خانه سالمندانی داشته باشیم که پرسنل ایرانی آن را اداره کند و این عزیزان گرد هم باشند.
هیچ وقت خودتان( بنیاد پریا) فکر کردید که چنین کاری را کنید؟
آقای تبریزی خیلی دنبال این بودند که چنین کاری کنند، ولی حمایت کامیونیتی لازم است. دولت ممکن است کمک کند ولی اول از همه باید آن را به عنوان نیاز جامعه تشخیص دهد و حمایت کامیونیتی ایرانی را ببیند. همه ما نیازمند چنین مکانی هستیم، جایی است که علاوه بر مراقبت، مشکلات تنهایی سالمندان را برطرف میکند. با اینکه همه به چنین چیزی نیاز و اعتقاد دارند اما عملا تا این لحظه، حمایت کامیونیتی از این مسئله وجود ندارد.
آیا آمدن به اینجا هزینهای دارد؟ و اگر جواب مثبت است، در صورتی که کسی توان پرداخت آن را نداشت چه میشود؟
بله، ورودی میگیریم و پول غذای آنها را که در مجموع هفتهای 5-6 دلار میشود. در مورد سوال بعدیات، بله هر کسی که توانش را نداشته باشد، آقای تبریزی به عهده میگیرد و در حال حاضر هم خیلیها هستند که آقای تبریزی، بصورت سالیانه پرداخت میکند.
آیا "گرنت"هایی که میگیرید همه چیز را پوشش نمیدهد؟
نه اینطور نیست مثلا ما قرار است آنها را به موزه ببریم، پول اتوبوس را فقط پوشش میدهد و تغذیه داخل اتوبوس را نمیدهد. یا مثلا گاهی اگر بلیط موزه 20 دلار است،5 دلار آن را پرداخت میکنند. این است که همیشه هزینههایی هست که باید خودمان پرداخت کنیم.
باتشکر از بنیاد پریا، و ارشدانی که با مهر و صداقت، در این گفتگو شرکت کردند، خواننده گرامی، اگر قادر به حمایت از بنیاد پریا برای احداث خانه سالمندان ایرانی هستید، اگر راهی را برای حل مشکل "غیر فارسی زبان" بودن موبیلیتی میشناسید؟ اگر میتوانید برخی از برنامههای گردشی، یا یک وعده نهار روز جمعه آنها را اسپانسر شوید، اگر وقت و اتومبیل دارید که بعضی وقتها آنها را برای خرید و یا رساندن به بنیاد پریا کمک کنید، درنگ نکنید.
تکتک آنها پدر و مادر ما و آینده نزدیک ما هستند.
دست همهشان را میبوسیم
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
درباره نویسنده/هنرمند
![]() | Arash Moghaddam آرش مقدم مدرک کارشناسی کامپیوتر و تخصص تولید رسانه دیجیتال دارد و مدیریت تولید بیش ۹ رسانه تصویری، چاپی و اینترنتی را بعهده داشته است. |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو