ایرانیان، هنوز به همبستگی برای یک ایران آزاد نرسیدهاند. شاید علتش شکستی است که ۴۰ سال پیش از خمینی خوردند
به مناسبت رویدادهای پس از افزایش ناگهانی بهای بنزین در جمهوری اسلامی ایران
گر جان به لب رسد، از غیر ننالیم: از ماست که بر ماست
از ایران وز ترک و از تازیان / نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان، نه ترک و نه تازی بود / سخنها به کردار بازی بود
همه گنجها زیر دامن نهند / بمیرند و کوشش به دشمن دهند
شاهنامه فردوسی
خلایق هر چه لایق
نمیدانم چقدر بهای بنزین افزایش یافت. ۵۰ در صد؟ سه برابر؟. قیمتهای متفاوت برای سهمیههای متفاوت تعیین شده است؟ این نوشته یک گزارش خبری نیست. گزارشی از ملاحظات و مشاهدات شخصی است، با نگاهی آرزومندانه به آیندهی یک "ایران آزاد" که آرمان من است ولی نمیدانم آیا آرمان اکثر ایرانیان هست یا نه. چهل سال است که پاسخ به این پرسش را نیافتهام. در این هفتهای که گذشت و در جریان تظاهراتی که ایرانیان در تورنتو در واکنش به رویدادهای خونین زادگاهشان برگزار کردند، باز هم بر من معلوم نشد.
اگر شما "ایران آزاد" میخواهید، پس چرا در خواستههایتان متبلور نیست؟ چرا شعارهای عمدهتان "مرگ بر خامنهای"، "مرگ بر جمهوری اسلامی" است؟ شعارهای وحشیانهای از نوع همان شعارهای وحشیانه "مرگ بر شاه" و "مرگ بر آمریکا"ی ۱۳۵۷. گفتید "مرگ بر شاه"، شاه رفت و مُرد. چی گیرتان آمد؟ شعار دادید "جمهوری اسلامی"، گیرتان آمد. چرا شعار نمیدهید و درخواست نمیکنید "رفراندم، رفراندم"، "ایران آزاد و آباد"؟ تا از راه رفراندم، به یک ایران آزاد و آباد دست یابید.
کدام را بیشتر میخواهید؟ "مرگ" خامنهای را یا "آزادی" گزینش را؟ خامنهای هم مثل من همین روزها میمیرد. عمر کسی جاودانی نیست. به اساس کار بچسبید. تغییر نظام قانونی ایران را بخواهید.
رفتم به یکی از تظاهرات که زوجه سابقم خبر داده بود و نمیدانست و نمیدانستم از کیست، فقط میگفت "مجاهدین" نیستند. ساعت یک در "میدانِ مل لستمن" بودم. دو سه نفری مشغول استقرار بلندگو و وسایل دیگر بودند. دوست عزیزم محمد تاجدولتی. آقای رضا بنائی هم پیدایش شد. به دو یا سه نفر چپ و راست من دست داد اما نه به من. لابد مرا با کلاه و عینکی که در بیرون رنگش سیاه میشود نشناخت. کلاه را برداشتم و به نام صدایش کردم "ضیائیان هستم، آقای بنائی". دست داد اما چاق سلامتی نکرد و انگار از من فرار میکرد! پرچمهای شیر و خورشید را، کوچک و بزرگ، در آوردند. صبح، در منزل پس از کلی استخاره سه عدد پرچم سه رنگ کاغذی با نوشتهی "ایران آزاد" به رنگ آبی شاهنشاهی و به زبانهای فارسی و انگلیسی در دو سوی پرچم با خود آورده بودم.
رفتم به پیشواز جمعیت که از "سنتر پوینت" قرار بود به اینسو راه بیفتند. بانوانی مرا با پرچمهای "ایران آزاد" به دست دیدند و یکیشان از من یکیش را خواست. مردد شدم. گفتم دارم میروم پیشواز جمعیت، قول میدهم برگشتنه یکی از آنها به شما بدهم، ونام او را پرسیدم. "سیمین" (اگر درست به یادم مانده باشد). کمی که دور شدم، بانوئی که از سوی مقابل با من مواجه شد پرسید اجتماع کجاست. گفتم قدری پائینتر که بروید میبینید. اما پیشنهاد کردم با من بیاید به استقبال جمعیت. پذیرفت. خوشرو و خوشمشرب و متین. یکی از پرچمها را هم به او دادم. جمعیت که به سوی ما میآمد هویدا شد. جلودار همه، مردی بود پرچم شیر و خورشید نشان به دست، پرچمی بزرگتر از هیکل خودش، که با حرکت بازوان آن را جلوی خود به اهتزاز در میآورد. در پس او راهپیمایان شعارمیدادند. "مرگ بر خامنهای"، "مرگ بر جمهوری اسلامی" از آن بانوی محترم خواهش کردم برویم جلو که قاطی این شعارها نمیخواهم بشوم. در صف مقدم، خانمی که پرچم شیر و خورشید به دست داشت به من نزدیک شد و گفت پرچم ما "شیر و خورشید" است. با مهربانی و لبخند گفتم که خُب بله میبینم که در دست دارید. دقایقی بعد پرچمدار اصلی با پرچم بسیار بزرگ شیر و خورشید که جلوی ما حرکت میکرد برگشت همان حرف را به من زد و من هم با همان مهربانی و خوشروئی همان پاسخ را به او دادم و اضافه کردم، با یک "ایران آزاد" که مخالفتی ندارید؟ چیزی نگفت و به راه خود ادامه داد. چند دقیقه بعد برگشت و به من گفت "با ایران آزاد" بسیار موافقم. به محل اجتماع رسیدیم. شمار افسران پلیس بسیار بود، پیاده و سواره. بلندگو با صدای بلند و به انگلیسی "مرگ بر جمهوری اسلامی" و "مرگ بر خامنهای» و شعارهائی از این قبیل سر میداد. از ماموران امنیتی کانادا و از خودم خجالت کشیدم. نشان روشن "عقبماندگی" اجتماعی – سیاسی ایرانیان. دنبال "سیمین" گشتم که قول داده بودم پرچم "ایران آزاد" را به او بدهم. اما از قبول آن امتناع کرد:"ببخشید، گفتند فقط پرچم "شیر و خورشید". علت تردید اولیه من همین بود. دیدم روی یکی از نوشتهها نوشته بود "رفراندم"، به شخصی که در نزدیکی من بود گفتم این شعار درستی است، نه شعار "مرگ بر". گفت، نخیر خامنهای جانی است و باید اعدام بشود. گفتم شاید منظورتان این است که باید محاکمه بشود. تاکید کرد که نخیر باید تیرباران بشود.
بعد دعوت "هیئت مدیره" ی "آیسیسی" در دانشگاه تورنتو، که انگار نه انگار که خلافکارند. و حالا میخواهند به مناسبت کشتار در ایران دعوت به گردهمائی کنند. دوست داشتم بروم اما درست نبود، و نرفتم.
ویدئوی نزاع میان جناب "ممقانی" و "هیيت مدیره"ی خلافکار را که اکثرشان جز یکی دو نفرشان دوستانم هستند در سوشیال مدیا دیدم. وی پرچم "خرچنگنشان" را که برگزارکنندگان برافراشته بودند کنار انداخت و پرچم "شیرو خورشید" نشان را به دست گرفته روی پلکان درب ورودی محل برگزاری اجتماع ایستاد. خلاصه، پلیس آمد و جلسه بهم خورد و برگزار نشد.
واقعهای دیگر مرا افسرده کرد. تجاوز یک "ویروس" به صفحه فیسبوکم، تحت نامِ یک ایرانی! یکی از نوشتههایم را حذف کرد که خُب میشد دوباره نوشت و اتفاقا خود آن ویروس دوباره کپیاش را گذاشت! ظاهراً پیدائی این نوع "ویروس"ها ناشی از وجود نظامهای اسلامیِ نشسته بر دلارهای نفتی است.
نشست یکشنبه یکم مارس بود. با این حالم بروم یا نروم؟ "پوستر" دعوت رضا مریدی به "همبستگی با حرکت مردم ایران" شرح و بسطی نداشت. وسط پوستر به رنگهای عنابی و قدری مشکی لکهی بزرگی به شکل لکه خون بود. "همبستگی" به علت خونریزی؟ برای خونریزی؟ برای خونخواهی؟ در میان توفان برف پیاده رفتم و خوشبختانه در آغاز جلسه گفته شد که چون ساختمان دولتی است شعار "مرگ بر... " سر داده نشود. سخنرانیهای خوبی بود. برای سخنان مایکل پارسا و نازنین افشین جم و شوهرش پیتر مککی که با "درود بر شما" سخن آغاز کرد بیش از همه کف زده شد. نازنین و پیتر "رفراندم" را مطرح کردند، من کف زدم و ایستادم، اما تنها بودم. وقتی یکی دو سخنران به لزوم تحریم و تروریست خواندن بخشی از قوای نظامی ایران اشاره کردند شنوندگان دست زدند. من نه.
همانشب نظر مثبتم را ضمن قدردانی از برگزارکنندگان در صفحه مربوطه فیسبوک نوشتم. اما یکی از گردانندگان آن جلسه کامنتم را نپسندید، که نخیر اگر در ساختمان اداری کانادائی نبودیم، شعار "مرگ بر" سر میدادیم و باید خامنهای کشته شود! رفراندوم هم فقط پس از براندازی!
ایرانیان، هنوز به همبستگی برای یک ایران آزاد نرسیدهاند. شاید علتش شکستی است که ۴۰ سال پیش از خمینی خوردند، و شاید شکست دردناکتری است که ۱۳ قرن پیش از سپاهیان "عمر" خوردند که دروغگوئی، دوروئی، فضولی در کار دیگران، تحمیل عقیده را همراه آورد. و یک خشم بیمارگونه عظیم.
"ایران"ِ امروز وارد "جنگ داخلی" شده است با ابعادی منطقهای و با دخالتهای خارجی که نزدیک به دو دهه است راست و چپ "ایران" را در اشغال نظامی خود دارد.
تنها راه گریز از خونریزی بیشتر، تقاضا و برگزاری یک همه پرسی متمدنانه برای برپائی یک ایران آزاد است که در قانون اساسیِ آن دین اسلام از دولت جدا باشد، و حقوق همه مردم، زن و مرد، مسلمان و غیرمسلمان، برابر باشد.
گر جان به لب رسد، از غیر ننالیم: از ماست که بر ماست
از ایران وز ترک و از تازیان / نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان، نه ترک و نه تازی بود / سخنها به کردار بازی بود
همه گنجها زیر دامن نهند / بمیرند و کوشش به دشمن دهند
شاهنامه فردوسی
خلایق هر چه لایق
نمیدانم چقدر بهای بنزین افزایش یافت. ۵۰ در صد؟ سه برابر؟. قیمتهای متفاوت برای سهمیههای متفاوت تعیین شده است؟ این نوشته یک گزارش خبری نیست. گزارشی از ملاحظات و مشاهدات شخصی است، با نگاهی آرزومندانه به آیندهی یک "ایران آزاد" که آرمان من است ولی نمیدانم آیا آرمان اکثر ایرانیان هست یا نه. چهل سال است که پاسخ به این پرسش را نیافتهام. در این هفتهای که گذشت و در جریان تظاهراتی که ایرانیان در تورنتو در واکنش به رویدادهای خونین زادگاهشان برگزار کردند، باز هم بر من معلوم نشد.
اگر شما "ایران آزاد" میخواهید، پس چرا در خواستههایتان متبلور نیست؟ چرا شعارهای عمدهتان "مرگ بر خامنهای"، "مرگ بر جمهوری اسلامی" است؟ شعارهای وحشیانهای از نوع همان شعارهای وحشیانه "مرگ بر شاه" و "مرگ بر آمریکا"ی ۱۳۵۷. گفتید "مرگ بر شاه"، شاه رفت و مُرد. چی گیرتان آمد؟ شعار دادید "جمهوری اسلامی"، گیرتان آمد. چرا شعار نمیدهید و درخواست نمیکنید "رفراندم، رفراندم"، "ایران آزاد و آباد"؟ تا از راه رفراندم، به یک ایران آزاد و آباد دست یابید.
کدام را بیشتر میخواهید؟ "مرگ" خامنهای را یا "آزادی" گزینش را؟ خامنهای هم مثل من همین روزها میمیرد. عمر کسی جاودانی نیست. به اساس کار بچسبید. تغییر نظام قانونی ایران را بخواهید.
رفتم به یکی از تظاهرات که زوجه سابقم خبر داده بود و نمیدانست و نمیدانستم از کیست، فقط میگفت "مجاهدین" نیستند. ساعت یک در "میدانِ مل لستمن" بودم. دو سه نفری مشغول استقرار بلندگو و وسایل دیگر بودند. دوست عزیزم محمد تاجدولتی. آقای رضا بنائی هم پیدایش شد. به دو یا سه نفر چپ و راست من دست داد اما نه به من. لابد مرا با کلاه و عینکی که در بیرون رنگش سیاه میشود نشناخت. کلاه را برداشتم و به نام صدایش کردم "ضیائیان هستم، آقای بنائی". دست داد اما چاق سلامتی نکرد و انگار از من فرار میکرد! پرچمهای شیر و خورشید را، کوچک و بزرگ، در آوردند. صبح، در منزل پس از کلی استخاره سه عدد پرچم سه رنگ کاغذی با نوشتهی "ایران آزاد" به رنگ آبی شاهنشاهی و به زبانهای فارسی و انگلیسی در دو سوی پرچم با خود آورده بودم.
رفتم به پیشواز جمعیت که از "سنتر پوینت" قرار بود به اینسو راه بیفتند. بانوانی مرا با پرچمهای "ایران آزاد" به دست دیدند و یکیشان از من یکیش را خواست. مردد شدم. گفتم دارم میروم پیشواز جمعیت، قول میدهم برگشتنه یکی از آنها به شما بدهم، ونام او را پرسیدم. "سیمین" (اگر درست به یادم مانده باشد). کمی که دور شدم، بانوئی که از سوی مقابل با من مواجه شد پرسید اجتماع کجاست. گفتم قدری پائینتر که بروید میبینید. اما پیشنهاد کردم با من بیاید به استقبال جمعیت. پذیرفت. خوشرو و خوشمشرب و متین. یکی از پرچمها را هم به او دادم. جمعیت که به سوی ما میآمد هویدا شد. جلودار همه، مردی بود پرچم شیر و خورشید نشان به دست، پرچمی بزرگتر از هیکل خودش، که با حرکت بازوان آن را جلوی خود به اهتزاز در میآورد. در پس او راهپیمایان شعارمیدادند. "مرگ بر خامنهای"، "مرگ بر جمهوری اسلامی" از آن بانوی محترم خواهش کردم برویم جلو که قاطی این شعارها نمیخواهم بشوم. در صف مقدم، خانمی که پرچم شیر و خورشید به دست داشت به من نزدیک شد و گفت پرچم ما "شیر و خورشید" است. با مهربانی و لبخند گفتم که خُب بله میبینم که در دست دارید. دقایقی بعد پرچمدار اصلی با پرچم بسیار بزرگ شیر و خورشید که جلوی ما حرکت میکرد برگشت همان حرف را به من زد و من هم با همان مهربانی و خوشروئی همان پاسخ را به او دادم و اضافه کردم، با یک "ایران آزاد" که مخالفتی ندارید؟ چیزی نگفت و به راه خود ادامه داد. چند دقیقه بعد برگشت و به من گفت "با ایران آزاد" بسیار موافقم. به محل اجتماع رسیدیم. شمار افسران پلیس بسیار بود، پیاده و سواره. بلندگو با صدای بلند و به انگلیسی "مرگ بر جمهوری اسلامی" و "مرگ بر خامنهای» و شعارهائی از این قبیل سر میداد. از ماموران امنیتی کانادا و از خودم خجالت کشیدم. نشان روشن "عقبماندگی" اجتماعی – سیاسی ایرانیان. دنبال "سیمین" گشتم که قول داده بودم پرچم "ایران آزاد" را به او بدهم. اما از قبول آن امتناع کرد:"ببخشید، گفتند فقط پرچم "شیر و خورشید". علت تردید اولیه من همین بود. دیدم روی یکی از نوشتهها نوشته بود "رفراندم"، به شخصی که در نزدیکی من بود گفتم این شعار درستی است، نه شعار "مرگ بر". گفت، نخیر خامنهای جانی است و باید اعدام بشود. گفتم شاید منظورتان این است که باید محاکمه بشود. تاکید کرد که نخیر باید تیرباران بشود.
بعد دعوت "هیئت مدیره" ی "آیسیسی" در دانشگاه تورنتو، که انگار نه انگار که خلافکارند. و حالا میخواهند به مناسبت کشتار در ایران دعوت به گردهمائی کنند. دوست داشتم بروم اما درست نبود، و نرفتم.
ویدئوی نزاع میان جناب "ممقانی" و "هیيت مدیره"ی خلافکار را که اکثرشان جز یکی دو نفرشان دوستانم هستند در سوشیال مدیا دیدم. وی پرچم "خرچنگنشان" را که برگزارکنندگان برافراشته بودند کنار انداخت و پرچم "شیرو خورشید" نشان را به دست گرفته روی پلکان درب ورودی محل برگزاری اجتماع ایستاد. خلاصه، پلیس آمد و جلسه بهم خورد و برگزار نشد.
واقعهای دیگر مرا افسرده کرد. تجاوز یک "ویروس" به صفحه فیسبوکم، تحت نامِ یک ایرانی! یکی از نوشتههایم را حذف کرد که خُب میشد دوباره نوشت و اتفاقا خود آن ویروس دوباره کپیاش را گذاشت! ظاهراً پیدائی این نوع "ویروس"ها ناشی از وجود نظامهای اسلامیِ نشسته بر دلارهای نفتی است.
نشست یکشنبه یکم مارس بود. با این حالم بروم یا نروم؟ "پوستر" دعوت رضا مریدی به "همبستگی با حرکت مردم ایران" شرح و بسطی نداشت. وسط پوستر به رنگهای عنابی و قدری مشکی لکهی بزرگی به شکل لکه خون بود. "همبستگی" به علت خونریزی؟ برای خونریزی؟ برای خونخواهی؟ در میان توفان برف پیاده رفتم و خوشبختانه در آغاز جلسه گفته شد که چون ساختمان دولتی است شعار "مرگ بر... " سر داده نشود. سخنرانیهای خوبی بود. برای سخنان مایکل پارسا و نازنین افشین جم و شوهرش پیتر مککی که با "درود بر شما" سخن آغاز کرد بیش از همه کف زده شد. نازنین و پیتر "رفراندم" را مطرح کردند، من کف زدم و ایستادم، اما تنها بودم. وقتی یکی دو سخنران به لزوم تحریم و تروریست خواندن بخشی از قوای نظامی ایران اشاره کردند شنوندگان دست زدند. من نه.
همانشب نظر مثبتم را ضمن قدردانی از برگزارکنندگان در صفحه مربوطه فیسبوک نوشتم. اما یکی از گردانندگان آن جلسه کامنتم را نپسندید، که نخیر اگر در ساختمان اداری کانادائی نبودیم، شعار "مرگ بر" سر میدادیم و باید خامنهای کشته شود! رفراندوم هم فقط پس از براندازی!
ایرانیان، هنوز به همبستگی برای یک ایران آزاد نرسیدهاند. شاید علتش شکستی است که ۴۰ سال پیش از خمینی خوردند، و شاید شکست دردناکتری است که ۱۳ قرن پیش از سپاهیان "عمر" خوردند که دروغگوئی، دوروئی، فضولی در کار دیگران، تحمیل عقیده را همراه آورد. و یک خشم بیمارگونه عظیم.
"ایران"ِ امروز وارد "جنگ داخلی" شده است با ابعادی منطقهای و با دخالتهای خارجی که نزدیک به دو دهه است راست و چپ "ایران" را در اشغال نظامی خود دارد.
تنها راه گریز از خونریزی بیشتر، تقاضا و برگزاری یک همه پرسی متمدنانه برای برپائی یک ایران آزاد است که در قانون اساسیِ آن دین اسلام از دولت جدا باشد، و حقوق همه مردم، زن و مرد، مسلمان و غیرمسلمان، برابر باشد.
اگر شما همکاری گرامی ما هستی، مرسی که این مطلب را خواندی، اما کپی نکن و با تغییر به نام خودت نزن، خودت زحمت بکش!
پروتکل علمی - پزشکی جهانی برای مقابله کلیه ویروسهایی مانند کرونا که انتقالشان از طریق بسته هوایی است:
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
Date: چهارشنبه, دسامبر 4, 2019 - 19:00
درباره نویسنده/هنرمند
Dr. Shodja Eddin Ziaian دکتر شجاعالدین ضیائیان دکترای اقتصاد صلح از دانشگاه پاریس، فوق دکترای صلحشناسی از دانشگاه پنسیلوانیا، و استاد بازنشسته دانشگاههای تورنتو و یورک میباشد |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو