بر خلاف 9 دانشگاه برجستهی دیگر یک دانشگاه ایالتی دولتی بود که در شهرهای این ایالت شعبههای خود را داشت، و دانشگاه پلاتویل–ویسکانسین جزو این سیستم بود
تغییر بزرگ-31
فیلادلفیا و پلَتویل - بهار و تابستان ۱۹۷۷
دانشگاه "ویسکانسین" نیز یکی از ده دانشگاه طراز اول آمریکا بود. بر خلاف 9 دانشگاه برجستهی دیگر یک دانشگاه ایالتی دولتی بود که در شهرهای این ایالت شعبههای خود را داشت، و دانشگاه پلاتویل–ویسکانسین جزو این سیستم بود.
در آن دانشگاه کوچک، علاوه بر شوهر خواهرم دکتر "شیوتَندُن" که استاد و رئیس دپارتمان "زیستشناسی" بود و پسر عموی مادر، دکتر رضا رضازاده که رئیس دپارتمان "علوم سیاسی" بود و دکتر صوفیاز دوستان ایرانی دپارتمان "اقتصاد"، خواهرم نیز مسئولِ "دانشجویان بینالملل" بود.به علاوه، خالهام، فخرایران(تاج الملوک) مالک و شوهرشان سرهنگ مصطفی مالک نیز در پایتخت آن ایالت، "مدیسون"، و یکساعتی "پلَتویل" زندگی میکردند، نزدیک تنها فرزندشان، فرخ مالک که با یک دختر دانشجوی پلاتویل، "کریس" ازدواج کرده بود. برادر و خواهر دکتر رضازاده، داوود و شمسی، نیز با خانوادههایشان، جداگانه در پلاتویل و مدیسون زندگی میکردند.
چه شد که همه این فامیل در آنجا به تدریج جمع شده بودند، داستانش مفصل است، اما سرمنشاء کوچ همه در آنجا،بحران سیاسی دوران ملی شدن نفت و نخستوزیری محمد مصدق بود. سروان رضازاده، که از افسران هواداران مصدق بود، صلاح را در خروج از کشور دانست و برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت، سپس استاد دانشگاه پلاتویل شد. به هوای او به تدریج اعضای دیگر فامیل به آنجا مقیم شدند.
زندگانی رضا رضازاده، متولد تبریز، که چند دکترا گرفت و نقاش و موزیکدان و نویسنده و شاعر هم بود، داستان پرماجرای بسیار جالبی است، از زمان اشغال آذربایجان توسط قوای روسیه تا به هنگام درگذشتش دو سال پیش در سن بالای صدسالگی در "پلاتویل".
یکی دو روز پس از ورودمان به پلاتویل و قبل از بازگشتمان به فیلادلفیا، با تشریفاتی مقدس گونه، دست همسرم را گرفتم و او را به محلی پارک جنگلی مانند بردم. "ویسکانسین" که به "ایالتِ لبنیاتی" dairy stateآمریکا معروف است بابت "تپههای غلطان" زیبایش نیز مشهور است. این ایالت ضمناً بیشتر از مهاجران آلمانی و اسکاندیناوی تشکیل شده تا انگلیسی و قدری متمدنتر و جامعه گراتر است نسبت به ایالتهای دیگرِ سوداگرا. قیمت یک خانه خوب سه خوابه هم حدود پنجاه هزار دلار.
در آنجا، و در هارمونی و همآهنگی با آرامش و سکوتِ مقدس طبیعت که فقط نغمه گنگ برگهای درختان و حرکت ابرهای آسمان و شاید پرواز پرندهای یا بالا رفتن سنجابی از درختان را همراهی میکرد، با حالت و رفتار مردی که از زنی تقاضای ازدواج میکند با اشارهی دست به این طبیعت زیبا، گفتم که خوشبختی ما در اینجاست و اگر قبول کند، در اینجا در دانشگاه مشغول تدریس شوم و سعادتمند شویم و پیشنهاد دادم که زندگیمان را پس از پایان تحصیلات- که نزدیک بود - در همین پلاتویل ادامه دهیم.
ـ نه.
سمینار تابستانی موسسه صلحشناسی کانادا
یادم نیست چگونه از برگزاری سمینار تابستانی انستیتوی صلحشناسی کانادا – دانداس (Canadian PeaceResearchSummerSeminar, - Dundas) خبردار شدم. نمیشد نرفت. نام نوشتم و با اتومبیل رفتم. برای نخستین بار بود که وارد خاک کانادا میشدم، اما حتی متوجه ورود به کانادا نشدم. همه حواسم به آن سمینار بود و تکمیل هر چه بیشتر پژوهشهای جنگشناسی و صلحشناسی و آشنائی با هممسلکان بود. همه اینها، سمینار، دانشکده یا دپارتمان "علم صلح" دانشگاه پنسیلوانیا، دپارتمان جنگشناسی دانشگاه بروکسل و رشتهها یا درسهای مشابه چون "حل اختلاف" conflictresolution همه مثل قارچ به تازگی در جهان پیشرفته سبز شده بودند.خورهی آگاهی از همه بودم که کارهایشان را دنبال کنم و هیچ اطلاعی را از دست ندهم. پنسیلوانیا هم بغل گوش انتاریو بود و برگزارکنندگان این سمینار، زوج "آلن نیوکامب" (۱۹۲۳-۱۹۹۱) و "هانانیوکامب" را دورادور به خاطر کارهایشان در این زمینه میشناختم.
دنیا زیبا بود و بر وفق مراد
زندگی بود و از این زندگی بهتر نمیشد. همه چیزِ به نحو دلخواه و آسان به دستم میآمد. بورس دکتری اقتصاد که دولت فرانسه در تهران اعلام کرد و به آسانی نصیب من شد، گرفتن فوق لیسانس، گرچه با معدل متوسط، اجازه یافتن انتخاب موضوع رساله ی دکترا زیر نظر استاد برجستهای که به من صد در صد اعتماد داشت و دستم را کاملاً باز میگذاشت و پیدایش ناگهانی این دپارتمان "علم صلح" Peace Science.
خُب من هنوز کارمند "رادیو تلویزیون ملی ایران" بودم و نامهنگاری کردم که چنین پذیرشی آمده و میخواهم به آمریکا بروم. از رادیو تلویزیون پاسخ و گواهی کتبی آمد که موافقت میشود و کمک هزینه ادامه یافت. مدیونِ "محسن وهابی" کارمند امور اداری هستم که کار را پیگیری کرد. با اینحال چون دریافت حقوق در قبال همکاری با دفتر رادیو تلویزیون در پاریس را نپذیرفته بودم، باز درآمد من بسیار محدود بود. گواهی رادیو تلویزیون چیز خوبی بود اما پولی نرسیده بود! در دیداری که با عمو و بزرگ خانواده، ضیاءالدین ضیايیان و همسرشان مهین خانم آبتین داشتم ضمن هدیه دادن یک جلد کتاب "نظامهای اقتصادی" ترجمه برادرزاده ایشان به ایشان، که دانشگاه تهران تازه چاپ کرده بود، وضعیت و برنامهی سفر پژوهشی خود را همراه "شیرین" و "بردیا" به آمریکا با ایشان در میان گذاشتم و ایشان هزینهی خرید بلیط هواپیمای همه ما را تقبل و پرداخت کرد.
در نیویورک، آن شخص مهربان، ف. م.، با اصرار اتومبیل "وُلوُ"ی عنابی رنگ خود را در اختیار من گذاشت که "شجاع، من استفادهای از آن نمیکنم، فقط باید هر روز آن را از این سوی خیابان برای پارک به آنسوی خیابان بگذارم و زحمتم را کم میکنی! " منهم که تعارف و این جور چیزها سرم نمیشد و نمیشود. ۹ ماه اتومبیل زیر پای ما بود و فقط موقع رفتن چهار لاستیک آن را نو کرده پس دادم!
بهار و تابستان بود و هوای عالی و در دانشگاه پنسیلوانیا بسیار خوش میگذشت. از دنیا چه میخواستم؟ در عین حال وقتی از محلههای خوب و زیبا دور میشدی به جاهائی میرسیدی که روی پلههای درب ورودی ساختمانهائی که روزگاری ساختمان خوبی بود اما حالا در و پنجره شکسته است، سیاهپوستی سپید موی غمگین نشسته در این فکر که چه کند یا چرا به این دنیا آمده؛ و نشاط را از دلم برون میکرد و غم عظیمی به جایش مینشاند. در کنار ثروت و رفاه بزرگ، فقر و غم عظیم.
سمینار "تغییر" (چگونه تغییر را اجرا کنیم)
سازمان "سیا"؟
حال از من دعوت شده بود که به یک سمینار دو شبانهروزی در جائی که نامش را هم به یاد ندارم، شرکت کنم. این سمینار مخصوص دانشجویان فوق لیسانس به بالای دانشگاه بود و همه هزینههای مسکن و غذا را نیزسازماندهندگان پرداخت میکردند. آمریکا واقعاً چه بهشت خوبی بود! فراوانی!
گرچه بیشترکارگاههایش را فراموش کردهام اما به یاد دارم که سمینار فوقالعاده جالبی بود. چند خاطره که به ذهنم مانده است یکی اینکه مطالبی که یکی از دستاندر کاران روی تخته سیاه مینوشت، چند غلط املائی مهم داشت. در فرانسه چنین چیزی مطلقاً غیر قابل قبول بود! دیگر اینکه همه این آموزهها جنبه "پراتیک" و عملی داشت، در حالی که در فرانسه آموزهها بیشتر جنبهی جامعهشناسانه و فیلسوفانه و روشنفکرانه داشت. و بالاخره یکی از آن "پانل"ها خوب به یادم مانده است. هفت نفر یا بیشتر بودیم و هر کس یک کارتی انتخاب میکرد که وقتی باز میکرد شغل و وظیفه معینی برای او تعیین شده بود و او میبایستی بر اساس آن رفتار کند. هدف از بازی ایجاد تغییر برای بهتر ساختن وضعیت دهکده بود و نقشه دهکده هم روی میز بود. تصادفاً کارت من شغل فرهنگی و آموزگاری را برایم تعیین کرده بود. و من طبعاً خوشحال که مدرسه میسازم و به رفاه و توسعه دهکده کمک میکنم. اما در پایان این "بازی"، دهکده چندان پیشرفتی نکرده بود. چرا؟ دستها را رو کردند و معلوم شد یک نفر کارت "کدخدای ده" را داشته که وظیفه اش هم این بود که نگذارد تغییر و اصلاحات در ده صورت گیرد.
پیام جالبی بود که مرا بسیار به فکر انداخت. به نظرم آمد که بیشتر موضوعات این سمینار آماده ساختن این دانشجوآموختگان و تاثیرگذاری بر آنها بود برای بازگشت به کشورشان نه فقط با تحصیلات عالیه بلکه با برداشتهای فکری معین. شاید اشتباه کنم اما به نظرم میآمد که این سمینار را سازمان "سیا" ترتیب داده بود. منظورم این نیست که "سیا" بد است.
"رضا براهنی" وجلسه عمومی مخالفت با شاه
یک مطلب دیگر. شمار دانشجویان ایرانی بسیار زیاد بود. و با هر کدامشان که صحبت میکردم مخالف شاه بود. بیشترشان بورسیه دولت ایران بودند، با پول دولت شاهنشاهی زندگی میکردند، چند برابر شدن بودجه دولت بر اثر چند برابر شدن بهای نفت اقتضا میکرد که بخشی از این پولها برای گسترش آموزش و پرورش عالیِ نسل جوان صرف بورسهای تحصیلی خارج ار کشور شود که ضمناً موجب تورم داخل کشور نشود. اما از فرزند سپهبد گرفته تا فرزند راننده سپهبد که همه بورسیه دولت بودند، مخالف دولت بودند!
یکی از کسانی که در آنجا در مخالفت با دولت ایران نامی برای خود بهم زد، شخصی بود به نام رضا براهنی که گویا به زندان شاه افتاده بود و حالا شده بود سخنگوی دفاع از حقوق بشر علیه شاه و حکومتش.
پیش خود میگفتم عجب دنیائی است، اگر رژیم شاه اینقدر بد است چرا به شما بورس تحصیلی آمریکا میدهد، و اگر آنطور که براهنی میگوید زندانهای شاه اینطور وحشتناک است چطور سُر و مُر و گنده در آمریکا میچرخد؟
در یک میتینگ بزرگی که ایرانیان در همان دانشگاه پنسیلوانیا برگزار کرده بودند، آمفی تئاتر کوچک پر بود. یادم نیست دقیقاً چه میگفتند اما در محکومیت رژیم شاه اتفاق نظر بود،تفاوتها در نحوهی محکومیت بود. دستم را بلند کردم و از همان جائی که ایستاده بودم اجازه صحبت گرفتم. و صدای متفاوت دفاع منطقی از حکومت ایران شدم. مرد جوانی که مسئول برگزاری بود پس از استماع سخنانم رو به شنوندگان حاضر کرد و با اشاره به من گفت:"ایشان آنقدر با ملایمت صحبت میکند که نمیشود چیزی گفت یا آدم نمیداند چه بگوید".
به آپارتمان که برگشتم به شیرین گفتم: نمیدانم این رژیم چطور بر پاست.
در شماره بعد:
۱۳۵۶ - بازگشت به بروکسل و به فرانسه
۱۳۵۷ - سفر به تهران و پروژه "مرکز بینالمللی صلح جهانی ایران"
ملاقات با "اعلیحضرت"؟
قرارداد تالیف کتاب "اقتصاد صلح" با "مرکز توسعه و ارتباطات ایران"
فیلادلفیا و پلَتویل - بهار و تابستان ۱۹۷۷
با "شیرین" و "بردیا" با اتومبیل از فیلادلفیا به شهر کوچک "پلاتویل" سفری چند روزه کردیم. با اینکه من همه این تحصیلات دکترا و پسا دکترا و اقتصاد و صلح را برای این میکردم که به ایران برگردم، اما پس از ورود به آن شهر کوچک سر سبز عاشق آنجا شدم. من عاشق طبیعتم و از سر و صدای شهرهای زیادی بزرگ (به استثنای پاریس) کلافه.
دانشگاه "ویسکانسین" نیز یکی از ده دانشگاه طراز اول آمریکا بود. بر خلاف 9 دانشگاه برجستهی دیگر یک دانشگاه ایالتی دولتی بود که در شهرهای این ایالت شعبههای خود را داشت، و دانشگاه پلاتویل–ویسکانسین جزو این سیستم بود.
در آن دانشگاه کوچک، علاوه بر شوهر خواهرم دکتر "شیوتَندُن" که استاد و رئیس دپارتمان "زیستشناسی" بود و پسر عموی مادر، دکتر رضا رضازاده که رئیس دپارتمان "علوم سیاسی" بود و دکتر صوفیاز دوستان ایرانی دپارتمان "اقتصاد"، خواهرم نیز مسئولِ "دانشجویان بینالملل" بود.به علاوه، خالهام، فخرایران(تاج الملوک) مالک و شوهرشان سرهنگ مصطفی مالک نیز در پایتخت آن ایالت، "مدیسون"، و یکساعتی "پلَتویل" زندگی میکردند، نزدیک تنها فرزندشان، فرخ مالک که با یک دختر دانشجوی پلاتویل، "کریس" ازدواج کرده بود. برادر و خواهر دکتر رضازاده، داوود و شمسی، نیز با خانوادههایشان، جداگانه در پلاتویل و مدیسون زندگی میکردند.
چه شد که همه این فامیل در آنجا به تدریج جمع شده بودند، داستانش مفصل است، اما سرمنشاء کوچ همه در آنجا،بحران سیاسی دوران ملی شدن نفت و نخستوزیری محمد مصدق بود. سروان رضازاده، که از افسران هواداران مصدق بود، صلاح را در خروج از کشور دانست و برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت، سپس استاد دانشگاه پلاتویل شد. به هوای او به تدریج اعضای دیگر فامیل به آنجا مقیم شدند.
زندگانی رضا رضازاده، متولد تبریز، که چند دکترا گرفت و نقاش و موزیکدان و نویسنده و شاعر هم بود، داستان پرماجرای بسیار جالبی است، از زمان اشغال آذربایجان توسط قوای روسیه تا به هنگام درگذشتش دو سال پیش در سن بالای صدسالگی در "پلاتویل".
یکی دو روز پس از ورودمان به پلاتویل و قبل از بازگشتمان به فیلادلفیا، با تشریفاتی مقدس گونه، دست همسرم را گرفتم و او را به محلی پارک جنگلی مانند بردم. "ویسکانسین" که به "ایالتِ لبنیاتی" dairy stateآمریکا معروف است بابت "تپههای غلطان" زیبایش نیز مشهور است. این ایالت ضمناً بیشتر از مهاجران آلمانی و اسکاندیناوی تشکیل شده تا انگلیسی و قدری متمدنتر و جامعه گراتر است نسبت به ایالتهای دیگرِ سوداگرا. قیمت یک خانه خوب سه خوابه هم حدود پنجاه هزار دلار.
در آنجا، و در هارمونی و همآهنگی با آرامش و سکوتِ مقدس طبیعت که فقط نغمه گنگ برگهای درختان و حرکت ابرهای آسمان و شاید پرواز پرندهای یا بالا رفتن سنجابی از درختان را همراهی میکرد، با حالت و رفتار مردی که از زنی تقاضای ازدواج میکند با اشارهی دست به این طبیعت زیبا، گفتم که خوشبختی ما در اینجاست و اگر قبول کند، در اینجا در دانشگاه مشغول تدریس شوم و سعادتمند شویم و پیشنهاد دادم که زندگیمان را پس از پایان تحصیلات- که نزدیک بود - در همین پلاتویل ادامه دهیم.
ـ نه.
سمینار تابستانی موسسه صلحشناسی کانادا
یادم نیست چگونه از برگزاری سمینار تابستانی انستیتوی صلحشناسی کانادا – دانداس (Canadian PeaceResearchSummerSeminar, - Dundas) خبردار شدم. نمیشد نرفت. نام نوشتم و با اتومبیل رفتم. برای نخستین بار بود که وارد خاک کانادا میشدم، اما حتی متوجه ورود به کانادا نشدم. همه حواسم به آن سمینار بود و تکمیل هر چه بیشتر پژوهشهای جنگشناسی و صلحشناسی و آشنائی با هممسلکان بود. همه اینها، سمینار، دانشکده یا دپارتمان "علم صلح" دانشگاه پنسیلوانیا، دپارتمان جنگشناسی دانشگاه بروکسل و رشتهها یا درسهای مشابه چون "حل اختلاف" conflictresolution همه مثل قارچ به تازگی در جهان پیشرفته سبز شده بودند.خورهی آگاهی از همه بودم که کارهایشان را دنبال کنم و هیچ اطلاعی را از دست ندهم. پنسیلوانیا هم بغل گوش انتاریو بود و برگزارکنندگان این سمینار، زوج "آلن نیوکامب" (۱۹۲۳-۱۹۹۱) و "هانانیوکامب" را دورادور به خاطر کارهایشان در این زمینه میشناختم.
دنیا زیبا بود و بر وفق مراد
زندگی بود و از این زندگی بهتر نمیشد. همه چیزِ به نحو دلخواه و آسان به دستم میآمد. بورس دکتری اقتصاد که دولت فرانسه در تهران اعلام کرد و به آسانی نصیب من شد، گرفتن فوق لیسانس، گرچه با معدل متوسط، اجازه یافتن انتخاب موضوع رساله ی دکترا زیر نظر استاد برجستهای که به من صد در صد اعتماد داشت و دستم را کاملاً باز میگذاشت و پیدایش ناگهانی این دپارتمان "علم صلح" Peace Science.
خُب من هنوز کارمند "رادیو تلویزیون ملی ایران" بودم و نامهنگاری کردم که چنین پذیرشی آمده و میخواهم به آمریکا بروم. از رادیو تلویزیون پاسخ و گواهی کتبی آمد که موافقت میشود و کمک هزینه ادامه یافت. مدیونِ "محسن وهابی" کارمند امور اداری هستم که کار را پیگیری کرد. با اینحال چون دریافت حقوق در قبال همکاری با دفتر رادیو تلویزیون در پاریس را نپذیرفته بودم، باز درآمد من بسیار محدود بود. گواهی رادیو تلویزیون چیز خوبی بود اما پولی نرسیده بود! در دیداری که با عمو و بزرگ خانواده، ضیاءالدین ضیايیان و همسرشان مهین خانم آبتین داشتم ضمن هدیه دادن یک جلد کتاب "نظامهای اقتصادی" ترجمه برادرزاده ایشان به ایشان، که دانشگاه تهران تازه چاپ کرده بود، وضعیت و برنامهی سفر پژوهشی خود را همراه "شیرین" و "بردیا" به آمریکا با ایشان در میان گذاشتم و ایشان هزینهی خرید بلیط هواپیمای همه ما را تقبل و پرداخت کرد.
در نیویورک، آن شخص مهربان، ف. م.، با اصرار اتومبیل "وُلوُ"ی عنابی رنگ خود را در اختیار من گذاشت که "شجاع، من استفادهای از آن نمیکنم، فقط باید هر روز آن را از این سوی خیابان برای پارک به آنسوی خیابان بگذارم و زحمتم را کم میکنی! " منهم که تعارف و این جور چیزها سرم نمیشد و نمیشود. ۹ ماه اتومبیل زیر پای ما بود و فقط موقع رفتن چهار لاستیک آن را نو کرده پس دادم!
بهار و تابستان بود و هوای عالی و در دانشگاه پنسیلوانیا بسیار خوش میگذشت. از دنیا چه میخواستم؟ در عین حال وقتی از محلههای خوب و زیبا دور میشدی به جاهائی میرسیدی که روی پلههای درب ورودی ساختمانهائی که روزگاری ساختمان خوبی بود اما حالا در و پنجره شکسته است، سیاهپوستی سپید موی غمگین نشسته در این فکر که چه کند یا چرا به این دنیا آمده؛ و نشاط را از دلم برون میکرد و غم عظیمی به جایش مینشاند. در کنار ثروت و رفاه بزرگ، فقر و غم عظیم.
سمینار "تغییر" (چگونه تغییر را اجرا کنیم)
سازمان "سیا"؟
حال از من دعوت شده بود که به یک سمینار دو شبانهروزی در جائی که نامش را هم به یاد ندارم، شرکت کنم. این سمینار مخصوص دانشجویان فوق لیسانس به بالای دانشگاه بود و همه هزینههای مسکن و غذا را نیزسازماندهندگان پرداخت میکردند. آمریکا واقعاً چه بهشت خوبی بود! فراوانی!
گرچه بیشترکارگاههایش را فراموش کردهام اما به یاد دارم که سمینار فوقالعاده جالبی بود. چند خاطره که به ذهنم مانده است یکی اینکه مطالبی که یکی از دستاندر کاران روی تخته سیاه مینوشت، چند غلط املائی مهم داشت. در فرانسه چنین چیزی مطلقاً غیر قابل قبول بود! دیگر اینکه همه این آموزهها جنبه "پراتیک" و عملی داشت، در حالی که در فرانسه آموزهها بیشتر جنبهی جامعهشناسانه و فیلسوفانه و روشنفکرانه داشت. و بالاخره یکی از آن "پانل"ها خوب به یادم مانده است. هفت نفر یا بیشتر بودیم و هر کس یک کارتی انتخاب میکرد که وقتی باز میکرد شغل و وظیفه معینی برای او تعیین شده بود و او میبایستی بر اساس آن رفتار کند. هدف از بازی ایجاد تغییر برای بهتر ساختن وضعیت دهکده بود و نقشه دهکده هم روی میز بود. تصادفاً کارت من شغل فرهنگی و آموزگاری را برایم تعیین کرده بود. و من طبعاً خوشحال که مدرسه میسازم و به رفاه و توسعه دهکده کمک میکنم. اما در پایان این "بازی"، دهکده چندان پیشرفتی نکرده بود. چرا؟ دستها را رو کردند و معلوم شد یک نفر کارت "کدخدای ده" را داشته که وظیفه اش هم این بود که نگذارد تغییر و اصلاحات در ده صورت گیرد.
پیام جالبی بود که مرا بسیار به فکر انداخت. به نظرم آمد که بیشتر موضوعات این سمینار آماده ساختن این دانشجوآموختگان و تاثیرگذاری بر آنها بود برای بازگشت به کشورشان نه فقط با تحصیلات عالیه بلکه با برداشتهای فکری معین. شاید اشتباه کنم اما به نظرم میآمد که این سمینار را سازمان "سیا" ترتیب داده بود. منظورم این نیست که "سیا" بد است.
"رضا براهنی" وجلسه عمومی مخالفت با شاه
یک مطلب دیگر. شمار دانشجویان ایرانی بسیار زیاد بود. و با هر کدامشان که صحبت میکردم مخالف شاه بود. بیشترشان بورسیه دولت ایران بودند، با پول دولت شاهنشاهی زندگی میکردند، چند برابر شدن بودجه دولت بر اثر چند برابر شدن بهای نفت اقتضا میکرد که بخشی از این پولها برای گسترش آموزش و پرورش عالیِ نسل جوان صرف بورسهای تحصیلی خارج ار کشور شود که ضمناً موجب تورم داخل کشور نشود. اما از فرزند سپهبد گرفته تا فرزند راننده سپهبد که همه بورسیه دولت بودند، مخالف دولت بودند!
یکی از کسانی که در آنجا در مخالفت با دولت ایران نامی برای خود بهم زد، شخصی بود به نام رضا براهنی که گویا به زندان شاه افتاده بود و حالا شده بود سخنگوی دفاع از حقوق بشر علیه شاه و حکومتش.
پیش خود میگفتم عجب دنیائی است، اگر رژیم شاه اینقدر بد است چرا به شما بورس تحصیلی آمریکا میدهد، و اگر آنطور که براهنی میگوید زندانهای شاه اینطور وحشتناک است چطور سُر و مُر و گنده در آمریکا میچرخد؟
در یک میتینگ بزرگی که ایرانیان در همان دانشگاه پنسیلوانیا برگزار کرده بودند، آمفی تئاتر کوچک پر بود. یادم نیست دقیقاً چه میگفتند اما در محکومیت رژیم شاه اتفاق نظر بود،تفاوتها در نحوهی محکومیت بود. دستم را بلند کردم و از همان جائی که ایستاده بودم اجازه صحبت گرفتم. و صدای متفاوت دفاع منطقی از حکومت ایران شدم. مرد جوانی که مسئول برگزاری بود پس از استماع سخنانم رو به شنوندگان حاضر کرد و با اشاره به من گفت:"ایشان آنقدر با ملایمت صحبت میکند که نمیشود چیزی گفت یا آدم نمیداند چه بگوید".
به آپارتمان که برگشتم به شیرین گفتم: نمیدانم این رژیم چطور بر پاست.
در شماره بعد:
۱۳۵۶ - بازگشت به بروکسل و به فرانسه
۱۳۵۷ - سفر به تهران و پروژه "مرکز بینالمللی صلح جهانی ایران"
ملاقات با "اعلیحضرت"؟
قرارداد تالیف کتاب "اقتصاد صلح" با "مرکز توسعه و ارتباطات ایران"
اگر شما همکاری گرامی ما هستی، مرسی که این مطلب را خواندی، اما کپی نکن و با تغییر به نام خودت نزن، خودت زحمت بکش!
پروتکل علمی - پزشکی جهانی برای مقابله کلیه ویروسهایی مانند کرونا که انتقالشان از طریق بسته هوایی است:
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
Date: چهارشنبه, ژوئن 12, 2019 - 20:00
درباره نویسنده/هنرمند
Dr. Shodja Eddin Ziaian دکتر شجاعالدین ضیائیان دکترای اقتصاد صلح از دانشگاه پاریس، فوق دکترای صلحشناسی از دانشگاه پنسیلوانیا، و استاد بازنشسته دانشگاههای تورنتو و یورک میباشد |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو