باری من که خواندن دوباره آن کتاب نمیتوانست کمکی به حالم باشد تصمیم گرفتم حشیشی دود کنم و به جلسه امتحان تجدیدی بروم
امشب یک "سیگاری" (joint) زدم. به خاطر سرطانم میگن بد نیست و قانوناً مجازم و قانونی از فروشگاه مخصوص با تشریفات مخصوص و عکس گرفتن از من و امضا و مشخصات ابتیاع کردم. از ۵ روز پیش که چند تا "سیگاری" آماده کشیدن داشتم بالاخره یکی روشن کردم، برای بار اول بود. پس از سالها. با موزیک جازِ دلچسب و آرامبخش حواسم به زمانی که در ایران حشیش کشیدم رفت. تابستان ۱۳۴۷ بود، اگر اشتباه نکنم. آن تابستان گویی خوشی زده بود زیر دل همه دنیا ، نه فقط ایران. زمانِ "بیتل"ها و "هیپی"ها بود. جوانان موهایشان را میگذاشتند بلند شه، منظورم پسرهاست. هیپیهای آمریکائی مخالف جنگ ویتنام درتظاهرات گستردهشان شعار میدادند که "عشق کنید، نه که جنگ" (جنگ نکنید، عشق بکنید / عشق بورزید، نه جنگmake love , not war) نمیدونم آقای خمینی چه میکرد، در عراق یا ترکیه. حتماً کلی حرص میخورد. او که "مرد جنگ" بود و آمد و گفت "اسلام خون میخواهد". رژیم شاه هم با جنگ ویتنام مخالف و موافق "هیپیها" بود و رادیو تلویزیون ملی ایرانِ "رژیم امریکایی شاه" هم مرتب خبرهای بد جنگ را (بد برای آمریکا)، در محکوم کردن امریکا پخش میکرد.
برگردیم به حشیش. امروز دولت کانادائی ترودوی جوان و خود در جوانتری "ماریجوانازده"، دارد کشیدن ماریجوانا را از رده جرم و جنایت و زندان رفتن درمیآورد، آنهم با کلی ادا و اطوار و محاسبه سود و زیان برای دوستان سرمایهدار و صندوق دولتِ خدمتگزارِ سوداگران و برای انتخابات بعدی. او هنرپیشه خوب و جوان و خوشرو و جذابی است، و به گمان من برای این نخستوزیر شده که دل زنش را بهتر به دست بیاورد، جوان است و جویای نام آمده است و برای اینکه باباش هم نخستوزیر بود. اما آقای روحانی برای خودش از او هم بهتر است، و به نظر من خیلی هم بهتر، از هر منظر که بنگریم. پدرش هم رئیسجمهور نبوده. بسا بازیگر ماهرتری است و اصلا غیرقابل مقایسه مگر درقالب مقیاس شاگرد و استادی که طبعا جاستین ترودو به زحمت شاگرد او تواند باشد. تنها ضعفش نسبت به جاستین ترودو اینکه ترودو مقلد است نه رهبر و "حسن روحانی" مقلدِ به توانِ دو نه رهبر. آخوندی "تازه به غربزدگی رسیده" تا ملتی را که از نظام اسلامی حالشان گرفته و بهم خورده بکند سرگشته، با نمایش "کلید و تدبیر" و شعارِ اوبامائی "امید" hope چون ایشان کمکی انگلیسی هم بلغور میکند و در اسکاتلند فراگرفته. شاید هم به یاری "اسکاتلندیارد" و امثال آموزگارانِ بریتانیائی و ضد ایرانی سرلشگر یا سپهبد حسین فردوست، همه کارهی ساواک.کسی چه میداند. مگر فَردوست کمک نکرد به برپایی نظام اسلامی در ایران به آموزگاری سرویسهای امنیتی و جاسوسی انگلیس و چه کسی انتظارش را داشت از این کسی که فکر میکردند نزدیکترین یار شاه بود و همه جا همراه او؟
برگردیم به مطلب، خب زمان شاه که این چیزها نبود. همه کس میتوانست ماری جوانا و حشیش بکشد، آزادانه. قیمت هم تقریبا مفت. البته ناراحت بودیم که چرا در سینما پیش از شروع فیلم باید سرود شاهنشاهی نواخته شود و همه برخیزند. و از این جور چیزها: شاهِ دیکتاتور! بیتوجه به اینکه این یک عادتی بود که از همان روز اولی که سینما وارد ایران شده بود جا افتاده بود. دستور از محمد رضا پهلوی که نبود. همانطور که دستور از روحالله خمینی نبود که برایش مصلای فرعونی و استکباری بسازند. کارِ قدرتپرستان است. شاید اگه یک بنده خدایی مودبانه و رسما پیشنهاد میداد که سرود نزنند، قبول میشد و برمیداشتند این رسم را (من در ایران نبودم، ۱۳۵۲-۱۳۵۷، و گویا برداشتند این رسم را).
می میخوردیم و منبر میسوزاندیم ولی مردمآزاری نمیکردیم. تا "امام" آمد. بر عکس شد. انقلاب شد. خیال کردند "دیو" برون شده، "فرشته" درآمده است. چه اشتباهی و حالا شمار معتادان به مواد مخدر در نظام "الله اکبری"ِ ایران... را بهتر از منِ کانادائی میدانید.
آن تابستان، ۷، ۸، ۱۰ بار درست یادم نیست حشیش زدم. خودم با خودم. برای تجربههای گوناگون. باید گفت و دانست که حشیش اعتیاد نمیآورد. پیانو میزدم و آواز میخواندم، ضبط میکردم. هر چه به سرم میآمد مینوشتم، (مثل همین حالا) که فردایش بخوانم ببینم حشیش چه اثری داشته و گذاشته است. به "پارتی" (ضیافت جوانان) میرفتم بی آنکه کسی بداند حشیش زدهام. یادِ اون دختر خانم میافتم که از رانندگی دوست پسرش ناراحت شده بود و به اصرار مرا پشت فرمان اتومبیلش نشاند و چارهای دیگر هم نمیگذاشت. و من هم آنقدر با آنها دوستی نزدیک دیرینه نداشتم که حقیقت وضعم رافاش کنم. خبر نداشت که من آنشب عاشق هالههای دور چراغهای مهتابی خیابان تختجمشید یا تخت طاووس شده بودم (انگار ما ایرانیها به هالههای نورانی کشش داریم، ن. ک. به رئیس جمهورانمان احمدینژاد و روحانی) ولی دستکم هالهی من مشخص بود که چیست و موقع رانندگی حواسم به آنها بود. به خیر گذشت. وقتی در جمع یا پای تلقینک حرف بامزه یا به نظرم خندهدار میآمد، از خنده ریسه میرفتم. لذت از موزیک به درجههای اعلا میرسید. رنگها و نورها هر گز چنین زیبا به نظرم نیامده بود. عشقبازی چی؟ ... آهان ! همه چی تمرکز به درجهای بالاتر از معمول، عشق هم زیباتر و بهتر و عاشقانهتر.
اگر سر حال نیستید نکشید. غم و ناراحتی را هم تشدید میکند. من آن زمان، زمان شاه، سر حال بودم. بعد از "انقلاب اسلامی" یا آنطور که برداشت من بود و هست، پس از "ضد انقلاب ارتجاعی اسلامی" که در ایران آغاز شد ولی میدانستم یک دگرگونی جهانی است دیگر نکشیدم و حتا بعد از همان تابستان ۴۷. و من همان روز سال ۱۳۵۷ نوشتم و گفتم، در پاسخ به یک مقاله روزنامه فرانسوی "لوموند" (روزنامه مقدس انتلکتوئلهای فرانسوی زبان و نه فقط فرانسویها) که فکر میکرد این جور چیزها فقط در محدوده ایران "عقبمانده" دارد اتفاق میفتد و خمینی، این مردروحانی آمده که مردم ایران را از بندهای شاهِ دیکتاور برهاند، و ملت را بالا بکشد، در یک نوشته مفصل تکتک اشتباهاتش را به انتقاد و ریشخند گرفتم و مطلبم را چنین پایان دادم:
Ne croyez pas que cela se passe en Iran, il se passe dans le monde et désormais nous n'en avons plus qu'un seul.
"خیال نکنید این جریانات دارد در ایران اتفاق میفتد. دارد در دنیا اتفاق میفتد و ما هم از این پس دیگر بیش از یک دنیا نداریم" یعنی سراغ فرانسه شما هم خواهد آمد که خیلی زود آمد و سراغ نیویورک و آمریکا و انگلیس هم آمد که خود مجاهدان افغان وطالبان و داعش را از پایگاههای پاکستانی و سعودیشان بر ضد روسیه شوروی و بر ضد ایران و ایرانیت برپا داشته و مسلحکرده بودند و میکنند.
و اما آخرین باری که، آن تابستان، حشیش را تجربه کردم شهریور بود. در "دانشگاه ملی ایران" (که پس از "انقلاب"، شهید شد به بهشتی) استادی داشتیم، دکتر "خسرو ملاح" تحصیلکرده آلمان و مولف کتاب "تئوری نوسانات اقتصادی" که ظاهرا تخصص و سرهمبندی شدهی تز دکترای او بود و شده بود کتاب درسی ما. ملاح خیلی هم پیش دانشجویان دانشکده اقتصاد محبوب بود، اما من از او دلخوش نبودم. مثل بیشتر یا همه مردم که رنگ محل زندگی خودشان را میگیرند، او هم از آلمانیها آلمانیتر شده بود به این معنا که فکر میکرد باید با فرانسه در جنگ باشد. با اینکه جنگ فرانسه و آلمان مدتها بود تمام شده اکنون این دو کشور به رهبری "ژنرال شارل دوگل" رئیس جمهور فرانسه و "کنراد آدنائر" صدر اعظم آلمان، در همان سالهای شصت میلادی مسیحی و چهل هجری محمدی، شالوده اروپای متحد را ریخته بودند و دشمنان دیرین به دوستانی جاودان چون دو روح اندر یک بدنِ اروپایی تبدیل شده بودند. این استاد قدری تاخیر تاریخی داشت. یادم هست که سخنرانی بزرگی در آمفی تئاتر همان دانشکده ترتیب داده بود که هدفش "ترتیب دادنِ" "دوگل" بود. سالن آمفی تئاتر تماماً پر بود و جای نشستن نبود. خب از این اتفاقاتِ سخنرانی در آنموقع، زمان شاه و ترس بیمورد از ساواک، مثل امروز نبود، معمول نبود، نادر بود. دل دانشجویان هم با او بود. منهم آنجا بودم. موضوع نقش طلا در تعیین نرخ ارزها در بازار بود و او مخالف "دوگل" بود که میخواست نقش دلار امریکا را کمرنگ کند و طلا را زمینه تعیین نرخ ارزها بسازد نه دولار امریکا را (من دوست دارم به سبک کابلی"دوکتر"و"دولار" بنویسم، به لحاظ همبستگی ایران بزرگ یا آریانا). چون دوگل شاه ایران را بسیار صمیمانه میستائید (و شهبانو فرحِ فرانسهدان و زیبا و ملکه جوان و فرانسوی دوست و تحصیلکردهی مدارس فرانسوی هم خیلی میانفرانسویان سوکسه داشت و داستانِ عروسی او با شاه ایران در آنجا افسانهای شده بود) آقای ملاح به سبک ملاها با یک تیر دو نشان بلکه سه نشان میزد و به مقام معظم شاهنشاهی غیرمستقیم کنایهای هم میزد، و از نظر ملت ظاهربین و نادان و آخوندزده، حرکتی بس "شجاعانه" مینمود، مثل امروز در میان شاعرانِ سبز و انقلابیمان که دلشان "با فتنهگران است" و با خوشتیپی اعلام میکنند که وصیتشان را هم قبل از خواندن شعر نوشتهاند، به امید اینکه چند روزی هم به زندان بیاندازندشان تا وجهه "ملی" و روشنفکرانهشان در این پایانِ عمرِ نظام فزون شود. باری، یادِ این جمله دکتر خسرو ملاح همیشه با من هست که در انتقاد از دوگل که سیاستِ خریدِ ذخایرِ طلا برای فرانسه را دنبال میکرد، بیان داشت. دوگل هم که در فرانسه مثل محمدرضا شاه در ایران به دیکتاتوری متهم و توسط رسانههای امریکائی انگلیسی محکوم هم شده بود. باید گفت که دوگل هم مثل شاه با استیلای آمریکا - انگلیس در جهان در تعارض بود. وی مخالف اصلی و سرسخت پیوستن انگلستان به اتحادیه اروپا بود که در آنموقع "بازار مشترک اروپا" نام داشت و جمعا از شش کشور تشکیل میشد با بلژیک و هلند و لوکزانبوگ (که این سه کشور کوچک همسایه قبلا اتحادیه "بنلوکس" راتشکیل داده بودند) و ششمی ایتالیا. استدلالش این بود که میگفت انگلستان "آمادگی" پیوستن به این بازار مشترک اروپارا ندارد. راست میگفت و امروز خوب میدانیم که درست هم میگفت. انگلستان پیوست ولی ارز خود را نگه داشت و به"یورو" نپیوست و حالا هم که نفوذش را در اتحادیه اروپا تحکیم کرده و زبان انگلیسی را زبان اصلی کرده و ترتیب اشغال قانونی اروپا توسط پناهندگان جنگهایی که خود با امریکا به راه انداختهاند را هم داده، از اتحادیه خارج شده که مسئولیت قبول اشغالگران پناهنده را دیگر نداشته باشد و از سقوط و زوال اروپا برکنار ماند. که البته نخواهد ماند.
دوگل را خیلی دوست داشتم و احترام میگذاشتم، حتا او را هنوزهم یکی از بزرگترین دولتمردان قرن بیستم بلکه ارزشمندترینِ همه میدانم زیرا بر اصول اخلاق تصمیم میگرفت. بر عکسِ من، خسرو ملاح بود که این جمله توهینآمیز را در آن کنفرانس به کار برد:.. و دوگل شد "طلا خرِ اول" به به، جماعت دانشجوی شنونده چه کیف کرد وخوشش آمد و کف زد! با یک جمله سه تیر! یا با یک تیر سه نشان!
دکتر ملاح، در عوض دختری داشت "شیرین ملاح" که در همان دانشکده همکلاس بودیم، به راستی شیرین و از هر نظر زیبا، متین و دوستداشتنی، متینتر از پدر که البته، به لحاظ پدری، ملاح بسیار پدر خوب و موفق و قابل ستایشی بود.
حالا داستان حشیش. من که آبم با آب ایدئولوژیکی و آکادمیک استاد در یک جوی نمیرفت و جور در نمیآمد در امتحان "تئوری نوسانات اقتصادی" ایشان نمره نیاورده بودم و میبایستی شهریور امتحان تجدید شود. خدایا چه کنم با این کتابیکه برایم قابل هضم عقلایی نیست، پُر است از ضد و نقیض منطقی: تئوری ضد و نقیضهای اقتصادی! کتابی پُر از "حرافی"، کتابی مدرن در موضوع اما آخوندی در پرداخت. به خوبی هنوز پس از چهل سال بلکه نیم قرن یادم هست که کتاب با این جمله یا شبیه آن اینطور شروع میشد:
"اقتصاد پدیدهایست مربوط به رفتار بشر که ..." همینجا وایسا. اولا چرا "پدیده"؟ ... اقتصاد یک "مفهوم" است نه یک پدیده! دوما چه لزومی به نوشتن این جمله است، سوما مگر به تصور کسی میآید که مفهوم اقتصاد خارج از حوزه "بشر" و مربوط به غیر انسان هم باشد؟ شهوت کلام و سخن زاید. البته این از بیاطلاعی منِ سوئیسی هم بود که به زیر بنای اسلامی جامعه و آخوندزدگی میهنم توجه نمیکردم و چند سال بعد که امام آمد و در صدا و سیمای اسلامی گفت "اقتصاد مال خر است" و به رهبری ایشان و پیروان ایشان که تا به امروز کارها را به دست دارند اقتصاد مال خر هم شد، دانستم که کتاب دکتر خسرو ملاحدر سطحی مفید با سطح اندیشه روحالله خمینی رهبر ملت بوده است. همتراز بلکه حتا بهتر ازکتاب "اقتصاد توحیدی" ابوالحسین صدر نخستین رئیس جمهوری اسلامی ایران که کتابش را خودم دیدم در کتابخانه کوچک امام در جماران به چشم میخورد.
باری من که خواندن دوباره آن کتاب نمیتوانست کمکی به حالم باشد تصمیم گرفتم حشیشی دود کنم و به جلسه امتحان تجدیدی بروم ببینم چه میشود. "ملاح" یک آدم به ظاهر مدرن، ریش تراشیده و کراواتی و خوشتیپ و فرنگیمآب بود و الحق فرزند بسیار نیکویی هم به جامعه تحویل میداد، ولی مثل بیشتر ملت و مثل علی شریعتی سخنران نابغه، در باطن اسلامزده و آخوندزده، دارای شهوت کلام و زبده در حرافی و احساس بر انگیختن و حریف بر زمین زدن، اما ضعیف در منطقِ عمیق و در آرامش اندیشهی جوشان درون بود. منهم همان کار را کردم. هر چه به ذهن حشیشزدهام آمد بیملاحظهی منطقی ولی به روالی که خوشایندش باشد نوشتم و با نمره ۱۴ از ۲۰ قبول شدم.
این آخرین و یکی دیگر از بهترین تجربیات من از حشیش بود، زمان شاهنشاه آریامهر، نور به قبرش ببارد.
سالها گذشت تا سال ۱۹۷۷ در نیویورک وارد منزل جمعی از دوستان و فامیل سببی به همرنگی جماعتی ازجوانان ایرانی که همه دور اتاق روی زمین نشسته بودند "جوینت" را به هم پاس میدادند من هم "زدم" و طبق معمول ازحرفهای دیگران کلی خندهام میگرفت و ریسه میرفتم و کیف میکردم تا اینکه بلند شدم که بیش از این نخندم که بد نشود، در راهروی تنگ آن منزل با "ف" روبرو شدم که صاحبخانه بود. چشمان تیز و سبز خود را به چشمان من دوخت، بیشوخی و با لحنی بسیار جدی پرسید: "شجاع، فکر نمیکنی خر شدی"؟ نفهمیدم یعنی چی. هنوز هم نمیفهمم. یکهو سرم درد گرفت و حالم دگرگون شد و از خوشی به ناخوشی گروید.
حشیش هم حشیشِ زمانِ شاه، سالهای ۴۰، آنهم در ایران نه در نیویورک یا تورنتو. در جمهوری اسلامی تجربه نکنید. اول ایران را آزاد کنید، تا بعد کیفش را اگر هوس یکی دو سه بار آزمایش دارید ببرید. بیشتر هم نه. تندرست بمانید. اندکی شراب ارغوانی مزه کردن سالمتر است. شرابِ شیراز. همه چیز به میزان.
برگردیم به حشیش. امروز دولت کانادائی ترودوی جوان و خود در جوانتری "ماریجوانازده"، دارد کشیدن ماریجوانا را از رده جرم و جنایت و زندان رفتن درمیآورد، آنهم با کلی ادا و اطوار و محاسبه سود و زیان برای دوستان سرمایهدار و صندوق دولتِ خدمتگزارِ سوداگران و برای انتخابات بعدی. او هنرپیشه خوب و جوان و خوشرو و جذابی است، و به گمان من برای این نخستوزیر شده که دل زنش را بهتر به دست بیاورد، جوان است و جویای نام آمده است و برای اینکه باباش هم نخستوزیر بود. اما آقای روحانی برای خودش از او هم بهتر است، و به نظر من خیلی هم بهتر، از هر منظر که بنگریم. پدرش هم رئیسجمهور نبوده. بسا بازیگر ماهرتری است و اصلا غیرقابل مقایسه مگر درقالب مقیاس شاگرد و استادی که طبعا جاستین ترودو به زحمت شاگرد او تواند باشد. تنها ضعفش نسبت به جاستین ترودو اینکه ترودو مقلد است نه رهبر و "حسن روحانی" مقلدِ به توانِ دو نه رهبر. آخوندی "تازه به غربزدگی رسیده" تا ملتی را که از نظام اسلامی حالشان گرفته و بهم خورده بکند سرگشته، با نمایش "کلید و تدبیر" و شعارِ اوبامائی "امید" hope چون ایشان کمکی انگلیسی هم بلغور میکند و در اسکاتلند فراگرفته. شاید هم به یاری "اسکاتلندیارد" و امثال آموزگارانِ بریتانیائی و ضد ایرانی سرلشگر یا سپهبد حسین فردوست، همه کارهی ساواک.کسی چه میداند. مگر فَردوست کمک نکرد به برپایی نظام اسلامی در ایران به آموزگاری سرویسهای امنیتی و جاسوسی انگلیس و چه کسی انتظارش را داشت از این کسی که فکر میکردند نزدیکترین یار شاه بود و همه جا همراه او؟
برگردیم به مطلب، خب زمان شاه که این چیزها نبود. همه کس میتوانست ماری جوانا و حشیش بکشد، آزادانه. قیمت هم تقریبا مفت. البته ناراحت بودیم که چرا در سینما پیش از شروع فیلم باید سرود شاهنشاهی نواخته شود و همه برخیزند. و از این جور چیزها: شاهِ دیکتاتور! بیتوجه به اینکه این یک عادتی بود که از همان روز اولی که سینما وارد ایران شده بود جا افتاده بود. دستور از محمد رضا پهلوی که نبود. همانطور که دستور از روحالله خمینی نبود که برایش مصلای فرعونی و استکباری بسازند. کارِ قدرتپرستان است. شاید اگه یک بنده خدایی مودبانه و رسما پیشنهاد میداد که سرود نزنند، قبول میشد و برمیداشتند این رسم را (من در ایران نبودم، ۱۳۵۲-۱۳۵۷، و گویا برداشتند این رسم را).
می میخوردیم و منبر میسوزاندیم ولی مردمآزاری نمیکردیم. تا "امام" آمد. بر عکس شد. انقلاب شد. خیال کردند "دیو" برون شده، "فرشته" درآمده است. چه اشتباهی و حالا شمار معتادان به مواد مخدر در نظام "الله اکبری"ِ ایران... را بهتر از منِ کانادائی میدانید.
آن تابستان، ۷، ۸، ۱۰ بار درست یادم نیست حشیش زدم. خودم با خودم. برای تجربههای گوناگون. باید گفت و دانست که حشیش اعتیاد نمیآورد. پیانو میزدم و آواز میخواندم، ضبط میکردم. هر چه به سرم میآمد مینوشتم، (مثل همین حالا) که فردایش بخوانم ببینم حشیش چه اثری داشته و گذاشته است. به "پارتی" (ضیافت جوانان) میرفتم بی آنکه کسی بداند حشیش زدهام. یادِ اون دختر خانم میافتم که از رانندگی دوست پسرش ناراحت شده بود و به اصرار مرا پشت فرمان اتومبیلش نشاند و چارهای دیگر هم نمیگذاشت. و من هم آنقدر با آنها دوستی نزدیک دیرینه نداشتم که حقیقت وضعم رافاش کنم. خبر نداشت که من آنشب عاشق هالههای دور چراغهای مهتابی خیابان تختجمشید یا تخت طاووس شده بودم (انگار ما ایرانیها به هالههای نورانی کشش داریم، ن. ک. به رئیس جمهورانمان احمدینژاد و روحانی) ولی دستکم هالهی من مشخص بود که چیست و موقع رانندگی حواسم به آنها بود. به خیر گذشت. وقتی در جمع یا پای تلقینک حرف بامزه یا به نظرم خندهدار میآمد، از خنده ریسه میرفتم. لذت از موزیک به درجههای اعلا میرسید. رنگها و نورها هر گز چنین زیبا به نظرم نیامده بود. عشقبازی چی؟ ... آهان ! همه چی تمرکز به درجهای بالاتر از معمول، عشق هم زیباتر و بهتر و عاشقانهتر.
اگر سر حال نیستید نکشید. غم و ناراحتی را هم تشدید میکند. من آن زمان، زمان شاه، سر حال بودم. بعد از "انقلاب اسلامی" یا آنطور که برداشت من بود و هست، پس از "ضد انقلاب ارتجاعی اسلامی" که در ایران آغاز شد ولی میدانستم یک دگرگونی جهانی است دیگر نکشیدم و حتا بعد از همان تابستان ۴۷. و من همان روز سال ۱۳۵۷ نوشتم و گفتم، در پاسخ به یک مقاله روزنامه فرانسوی "لوموند" (روزنامه مقدس انتلکتوئلهای فرانسوی زبان و نه فقط فرانسویها) که فکر میکرد این جور چیزها فقط در محدوده ایران "عقبمانده" دارد اتفاق میفتد و خمینی، این مردروحانی آمده که مردم ایران را از بندهای شاهِ دیکتاور برهاند، و ملت را بالا بکشد، در یک نوشته مفصل تکتک اشتباهاتش را به انتقاد و ریشخند گرفتم و مطلبم را چنین پایان دادم:
Ne croyez pas que cela se passe en Iran, il se passe dans le monde et désormais nous n'en avons plus qu'un seul.
"خیال نکنید این جریانات دارد در ایران اتفاق میفتد. دارد در دنیا اتفاق میفتد و ما هم از این پس دیگر بیش از یک دنیا نداریم" یعنی سراغ فرانسه شما هم خواهد آمد که خیلی زود آمد و سراغ نیویورک و آمریکا و انگلیس هم آمد که خود مجاهدان افغان وطالبان و داعش را از پایگاههای پاکستانی و سعودیشان بر ضد روسیه شوروی و بر ضد ایران و ایرانیت برپا داشته و مسلحکرده بودند و میکنند.
و اما آخرین باری که، آن تابستان، حشیش را تجربه کردم شهریور بود. در "دانشگاه ملی ایران" (که پس از "انقلاب"، شهید شد به بهشتی) استادی داشتیم، دکتر "خسرو ملاح" تحصیلکرده آلمان و مولف کتاب "تئوری نوسانات اقتصادی" که ظاهرا تخصص و سرهمبندی شدهی تز دکترای او بود و شده بود کتاب درسی ما. ملاح خیلی هم پیش دانشجویان دانشکده اقتصاد محبوب بود، اما من از او دلخوش نبودم. مثل بیشتر یا همه مردم که رنگ محل زندگی خودشان را میگیرند، او هم از آلمانیها آلمانیتر شده بود به این معنا که فکر میکرد باید با فرانسه در جنگ باشد. با اینکه جنگ فرانسه و آلمان مدتها بود تمام شده اکنون این دو کشور به رهبری "ژنرال شارل دوگل" رئیس جمهور فرانسه و "کنراد آدنائر" صدر اعظم آلمان، در همان سالهای شصت میلادی مسیحی و چهل هجری محمدی، شالوده اروپای متحد را ریخته بودند و دشمنان دیرین به دوستانی جاودان چون دو روح اندر یک بدنِ اروپایی تبدیل شده بودند. این استاد قدری تاخیر تاریخی داشت. یادم هست که سخنرانی بزرگی در آمفی تئاتر همان دانشکده ترتیب داده بود که هدفش "ترتیب دادنِ" "دوگل" بود. سالن آمفی تئاتر تماماً پر بود و جای نشستن نبود. خب از این اتفاقاتِ سخنرانی در آنموقع، زمان شاه و ترس بیمورد از ساواک، مثل امروز نبود، معمول نبود، نادر بود. دل دانشجویان هم با او بود. منهم آنجا بودم. موضوع نقش طلا در تعیین نرخ ارزها در بازار بود و او مخالف "دوگل" بود که میخواست نقش دلار امریکا را کمرنگ کند و طلا را زمینه تعیین نرخ ارزها بسازد نه دولار امریکا را (من دوست دارم به سبک کابلی"دوکتر"و"دولار" بنویسم، به لحاظ همبستگی ایران بزرگ یا آریانا). چون دوگل شاه ایران را بسیار صمیمانه میستائید (و شهبانو فرحِ فرانسهدان و زیبا و ملکه جوان و فرانسوی دوست و تحصیلکردهی مدارس فرانسوی هم خیلی میانفرانسویان سوکسه داشت و داستانِ عروسی او با شاه ایران در آنجا افسانهای شده بود) آقای ملاح به سبک ملاها با یک تیر دو نشان بلکه سه نشان میزد و به مقام معظم شاهنشاهی غیرمستقیم کنایهای هم میزد، و از نظر ملت ظاهربین و نادان و آخوندزده، حرکتی بس "شجاعانه" مینمود، مثل امروز در میان شاعرانِ سبز و انقلابیمان که دلشان "با فتنهگران است" و با خوشتیپی اعلام میکنند که وصیتشان را هم قبل از خواندن شعر نوشتهاند، به امید اینکه چند روزی هم به زندان بیاندازندشان تا وجهه "ملی" و روشنفکرانهشان در این پایانِ عمرِ نظام فزون شود. باری، یادِ این جمله دکتر خسرو ملاح همیشه با من هست که در انتقاد از دوگل که سیاستِ خریدِ ذخایرِ طلا برای فرانسه را دنبال میکرد، بیان داشت. دوگل هم که در فرانسه مثل محمدرضا شاه در ایران به دیکتاتوری متهم و توسط رسانههای امریکائی انگلیسی محکوم هم شده بود. باید گفت که دوگل هم مثل شاه با استیلای آمریکا - انگلیس در جهان در تعارض بود. وی مخالف اصلی و سرسخت پیوستن انگلستان به اتحادیه اروپا بود که در آنموقع "بازار مشترک اروپا" نام داشت و جمعا از شش کشور تشکیل میشد با بلژیک و هلند و لوکزانبوگ (که این سه کشور کوچک همسایه قبلا اتحادیه "بنلوکس" راتشکیل داده بودند) و ششمی ایتالیا. استدلالش این بود که میگفت انگلستان "آمادگی" پیوستن به این بازار مشترک اروپارا ندارد. راست میگفت و امروز خوب میدانیم که درست هم میگفت. انگلستان پیوست ولی ارز خود را نگه داشت و به"یورو" نپیوست و حالا هم که نفوذش را در اتحادیه اروپا تحکیم کرده و زبان انگلیسی را زبان اصلی کرده و ترتیب اشغال قانونی اروپا توسط پناهندگان جنگهایی که خود با امریکا به راه انداختهاند را هم داده، از اتحادیه خارج شده که مسئولیت قبول اشغالگران پناهنده را دیگر نداشته باشد و از سقوط و زوال اروپا برکنار ماند. که البته نخواهد ماند.
دوگل را خیلی دوست داشتم و احترام میگذاشتم، حتا او را هنوزهم یکی از بزرگترین دولتمردان قرن بیستم بلکه ارزشمندترینِ همه میدانم زیرا بر اصول اخلاق تصمیم میگرفت. بر عکسِ من، خسرو ملاح بود که این جمله توهینآمیز را در آن کنفرانس به کار برد:.. و دوگل شد "طلا خرِ اول" به به، جماعت دانشجوی شنونده چه کیف کرد وخوشش آمد و کف زد! با یک جمله سه تیر! یا با یک تیر سه نشان!
دکتر ملاح، در عوض دختری داشت "شیرین ملاح" که در همان دانشکده همکلاس بودیم، به راستی شیرین و از هر نظر زیبا، متین و دوستداشتنی، متینتر از پدر که البته، به لحاظ پدری، ملاح بسیار پدر خوب و موفق و قابل ستایشی بود.
حالا داستان حشیش. من که آبم با آب ایدئولوژیکی و آکادمیک استاد در یک جوی نمیرفت و جور در نمیآمد در امتحان "تئوری نوسانات اقتصادی" ایشان نمره نیاورده بودم و میبایستی شهریور امتحان تجدید شود. خدایا چه کنم با این کتابیکه برایم قابل هضم عقلایی نیست، پُر است از ضد و نقیض منطقی: تئوری ضد و نقیضهای اقتصادی! کتابی پُر از "حرافی"، کتابی مدرن در موضوع اما آخوندی در پرداخت. به خوبی هنوز پس از چهل سال بلکه نیم قرن یادم هست که کتاب با این جمله یا شبیه آن اینطور شروع میشد:
"اقتصاد پدیدهایست مربوط به رفتار بشر که ..." همینجا وایسا. اولا چرا "پدیده"؟ ... اقتصاد یک "مفهوم" است نه یک پدیده! دوما چه لزومی به نوشتن این جمله است، سوما مگر به تصور کسی میآید که مفهوم اقتصاد خارج از حوزه "بشر" و مربوط به غیر انسان هم باشد؟ شهوت کلام و سخن زاید. البته این از بیاطلاعی منِ سوئیسی هم بود که به زیر بنای اسلامی جامعه و آخوندزدگی میهنم توجه نمیکردم و چند سال بعد که امام آمد و در صدا و سیمای اسلامی گفت "اقتصاد مال خر است" و به رهبری ایشان و پیروان ایشان که تا به امروز کارها را به دست دارند اقتصاد مال خر هم شد، دانستم که کتاب دکتر خسرو ملاحدر سطحی مفید با سطح اندیشه روحالله خمینی رهبر ملت بوده است. همتراز بلکه حتا بهتر ازکتاب "اقتصاد توحیدی" ابوالحسین صدر نخستین رئیس جمهوری اسلامی ایران که کتابش را خودم دیدم در کتابخانه کوچک امام در جماران به چشم میخورد.
باری من که خواندن دوباره آن کتاب نمیتوانست کمکی به حالم باشد تصمیم گرفتم حشیشی دود کنم و به جلسه امتحان تجدیدی بروم ببینم چه میشود. "ملاح" یک آدم به ظاهر مدرن، ریش تراشیده و کراواتی و خوشتیپ و فرنگیمآب بود و الحق فرزند بسیار نیکویی هم به جامعه تحویل میداد، ولی مثل بیشتر ملت و مثل علی شریعتی سخنران نابغه، در باطن اسلامزده و آخوندزده، دارای شهوت کلام و زبده در حرافی و احساس بر انگیختن و حریف بر زمین زدن، اما ضعیف در منطقِ عمیق و در آرامش اندیشهی جوشان درون بود. منهم همان کار را کردم. هر چه به ذهن حشیشزدهام آمد بیملاحظهی منطقی ولی به روالی که خوشایندش باشد نوشتم و با نمره ۱۴ از ۲۰ قبول شدم.
این آخرین و یکی دیگر از بهترین تجربیات من از حشیش بود، زمان شاهنشاه آریامهر، نور به قبرش ببارد.
سالها گذشت تا سال ۱۹۷۷ در نیویورک وارد منزل جمعی از دوستان و فامیل سببی به همرنگی جماعتی ازجوانان ایرانی که همه دور اتاق روی زمین نشسته بودند "جوینت" را به هم پاس میدادند من هم "زدم" و طبق معمول ازحرفهای دیگران کلی خندهام میگرفت و ریسه میرفتم و کیف میکردم تا اینکه بلند شدم که بیش از این نخندم که بد نشود، در راهروی تنگ آن منزل با "ف" روبرو شدم که صاحبخانه بود. چشمان تیز و سبز خود را به چشمان من دوخت، بیشوخی و با لحنی بسیار جدی پرسید: "شجاع، فکر نمیکنی خر شدی"؟ نفهمیدم یعنی چی. هنوز هم نمیفهمم. یکهو سرم درد گرفت و حالم دگرگون شد و از خوشی به ناخوشی گروید.
حشیش هم حشیشِ زمانِ شاه، سالهای ۴۰، آنهم در ایران نه در نیویورک یا تورنتو. در جمهوری اسلامی تجربه نکنید. اول ایران را آزاد کنید، تا بعد کیفش را اگر هوس یکی دو سه بار آزمایش دارید ببرید. بیشتر هم نه. تندرست بمانید. اندکی شراب ارغوانی مزه کردن سالمتر است. شرابِ شیراز. همه چیز به میزان.
اگر شما همکاری گرامی ما هستی، مرسی که این مطلب را خواندی، اما کپی نکن و با تغییر به نام خودت نزن، خودت زحمت بکش!
پروتکل علمی - پزشکی جهانی برای مقابله کلیه ویروسهایی مانند کرونا که انتقالشان از طریق بسته هوایی است:
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
Date: چهارشنبه, ژوئیه 11, 2018 - 20:00
درباره نویسنده/هنرمند
Dr. Shodja Eddin Ziaian دکتر شجاعالدین ضیائیان دکترای اقتصاد صلح از دانشگاه پاریس، فوق دکترای صلحشناسی از دانشگاه پنسیلوانیا، و استاد بازنشسته دانشگاههای تورنتو و یورک میباشد |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو