Eros 1348-1347/1968-1967
"سیاست" به کنار، جنب و جوش تفریحی!
در مطلب پیشین، به "کمرمق" بودنِ جو دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی دانشگاه ملی ایران اشاره کرده بودم. منظورم کمرمق از لحاظ بحثهای سیاسی و فلسفی و تشکیلات دانشجوئی بود نه چیز دیگر. اصولاً در ایرانِ آنزمان همه از بحث سیاسی دوری میجستند. حتا امروز هم پس از تغییر بزرگ ۱۳۵۷، همان حالت ترس کمابیش وجود دارد. همان بحث زندان و حقوق بشر و این حرفها. تا اندازهای هم به حق. اصلاً معنای "سیاست" ترسناک است! "پولیتیک" واژهای یونانی به معنای "کشورداری" و "شهرداری" است که بهتر است و اروپائیان به زبان خود راه دادند. "سیاست" کلمهای است عربی که معنای مدیریت رعایا و تنبیه آنان از آن استنباط میشود. پس بهتر است ما نیز واژه "پلیتیک" را به کار گیریم، یونان که به ما نزدیکتر است و جزو امپراتوری ایران بوده است. یا اینکه اصطلاحِ پارسیِ "کشورداری" را به کار بندیم.
اما، اشتباه نشود، از سکوتِ "سیاسی" که بگذریم، جَو دانشکده به هیچوجه "پژمرده" نبود. برعکس، جنب و جوش شادمانه و مثبت و پویا داشت که من هم در آن شرکت داشتم، از جمله در مسابقات شطرنج میان دانشکدهها. دوستانی هم پیدا کرده بودم، که معاشرم بودند. "خسرو گریز" که منزلش در خیابان کریمخان زند، نزدیک "ایرانشهر" و نزدیک منزل ما بود و "فرید نوین"1 که جزو دانشجویان ممتازبود و نقطه مقابل من که سر در هوا و منتقد آن مطالب "آشغال" بودم! من، همزمان با ادامه "تحصیل"، با "ژورنال دو تهران" Journal de Téhéran روزنامه فرانسویزبان موسسه "اطلاعات" به جای "صفا حائری" مشغول به کار شده بودم که صحبتش باشد برای بعد
"اِرُس" به جای "تاناتوس" Thanatos vs Eros
مهمتر از همه اینکه پس از سالها جدائی در دورانِ دبستان و دبیرستان، حالا این جوانان پر از "لیبیدو"، پر از تمنای جنسی، پسر و دختر، ناگهان آزادانه در کنار هم معاشرت میکردند، بیحجب و متاسفانه گاه بیحیا. نمونهاش را در صحبت زننده یک دانشجوی پسررشته معماری با همکلاسی دختر او مشاهده کردم و به یادم مانده است. دانشجویان دانشگاه ملی به ویژه مال دانشکده معماری به گمانم "جیگول"تر از دانشجویان "دانشگاه تهران" بودند. نمیدانم چرا آن گفتگو مرا به یاد میرحسین موسوی میاندازد.
همه جای ایران، "اِرُس"، خدای عشق کمکم داشت جای "تاناتوس" خدای مرگ را میگرفت. شادی و موزیکِ پاپ، جای عزا و روضه خوانی را. "جشن هنر شیراز" جای "تعزیه" را. کمکم، روابط آزاد جنسی پیش از ازدواج هم داشت جا باز میکرد. این تغییرات چیزی نبود که خوشایند آخوندها بوده باشد، که متخصص مرگاند نه ساز و آواز.
این تغییر در ایران متاثر از پدیدههای مشابه در اروپا و آمریکای شمالی هم بود. سال ۱۹۶۷ اوج تولیدات آهنگهای شگفت "بیتلها" بود که تا سال ۱۹۷۰ در صحنه جهانی موزیک تقریباً یکهتاز بودند. گوگوش عزیز هم دل میبرد و مهر و نشاط میآورد. در تهران حشیش هم راحت و ارزان پیدا میشد. سال بعد، سال ۱۹۶۸، دنیا با "انقلاب" جوانان در اروپا و آمریکا مواجه شد، هیپیها به جای خود. انقلابی که به جشن بیشتر شباهت داشت. در فرانسه و بلژیک دانشجویان دفاتر دانشگاهها را تسخیر کردند و گفتند از این پس "ما خودمان دانشگاه را اداره میکنیم!". فکر خوبی بود! باید گفت که این انقلاب دانشجوئی در اکثر کشورهای اروپای غربی در همه اروپای غربی مشاهده شد و تا حدی جهانگیر بود. به طوری که نخستوزیر فرانسه پمپیدو اظهار عقیده کرد که ممکن است ناشی از تغییراتی در تشعشعات خورشید بوده باشد. شعارها، شعارهای آنارشیست و حکومت ناگرا و "سوررئالیست" بود، همانندِ: "ممنوعیت ممنوع!". در آمریکا، جوانان بر علیه جنگ ویتنام به پا خاسته بودند و جامعه را به عشقورزی به جای جنگجوئی و جنگآوری دعوت میکردند: " make love, not war"
ایران وارد یک دوران رونق اقتصادی و صنعتی و تجاری فوقالعاده سریع شده بود و به موازاتِ آن، تغییرات مهمی در بافت اجتماعی و اخلاقی نیز پدید آمده بود. و کافه رستوران و محل رقص یکی پس از دیگری باز میشد، و جوانان "پارتی" موزیک و رقص برگزار میکردند. تهران در جشن بود. بانی این تغییراتِ فرهنگی همانا نخبگانِ فرنگ رفته و "انتلکتوئل"ها و "روشنفکرانِ" کشور بودند، از جمله شهبانو فرح و حلقه دوستان و همراهانش و نیز برنامههای تلویزیون و فیلمهای سینما. فرهنگِ "غرب" یا به قول من فرهنگ اروپا یا "آتلانتیکِ شمالی" وارد فرهنگ ایران شده، بافتش را تغییر میداد. ریشها دو تیغه تراشیده، دامنها به تدریج کوتاهتر و گوشت و پوستها عیانتر. کفش و لباس، سر و وضع، به آخرین مُدِ پاریس و میلان و لندن و نیویورک شده بود. خلاصه اینکه سر و وضع ظاهری به تقلید از "غرب"، برای خیلیها معیار ترقی و پیشرفت شده بود. "مینی ژوپ" اگر در بلژیک و فرانسه و آلمان و انگلستان و سوئد و نروژ زیبا و قدری سکسی بوده بود، در تابستانِ خشک و داغِ تهران، و مردانِ مرد پایتخت... چه عرض کنم... از نظر من تقلیدی احمقانه و نامناسب بود. با این تغییرات، "اِرُس"، "خدای عشق"، تبدیل به "خدای نیاز و شهوت جنسی" شده بود. و در مقابل او "اَفرودیت" در جان و روح دختران و زنانمان دمیدن گرفته بود. شادی و مستی و لذت بر عشق رمانتیک و مهر و محبت داشت غلبه میکرد. من نگران و ناراحت دختران بودم که شکستپذیرتر از پسراناند. شاید اشکال از من بود. اما نه. از یکی از بزرگترین شاعران معاصر بشنویم از فروغ بشنویم که زن بود و صمیمی و شجاع و پیشتاز بود:
هر چه دادم به او حلالش باد
غیر از آن دل که مفت بخشیدم
دل من کودکی سبکسر بود
خود ندانم چگونه رامش کرد
او که میگفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم به جامش کرد
ایران میانِ عربزدگی و غربزدگی
جامعه ایران از یک بافت سنتیِ نیمچه اسلامی به یک بافتِ اروپائیِ "اِروتیک" تغییرِ شکل مییافت یا اینکه این دو بافت در تضاد با هم قرار گرفتند. بافت اروپائی با خوبیهای لذتبخش و بدیهای پر گناهش و بافت اسلامی با حجاب و چادر و پرده پوشیش.
اتومبیل "پیکان"، نماد صنعتِ نوپای ایران بود، صنعتِ مونتاژ بود و موجب فخر و سربلندی. اما "مونتاژ فرهنگی" مسائل روان جامعه شناسانهی دشواری در پی داشت. این تهاجم فرهنگی، مسئلهی "هویت" را که ایرانیان قرنها پس از شکستشان از عربان مسلمان با آن دست به گریبان بودهاند بغرنجتر ساخت. هجمهی ضابطههای آزادمنشانهی اروپائی و مخلوط شدنشان با ضوابطِ تهاجمیِ و سرکوبگرانهی اسلامی، کارِ شناختِ "خویش" را برای ایرانیان دشوارتر مینمود.
کتاب "غربزدگی" در همان دوران در واکنش به آن وضعیت به نویسندگی جلال آل احمد منتشر شده بود. طبعاً کتاب را خریدم تا افکار خودم را در آن بیابم.(و تعجب میکنم که میگویند اجازه چاپ نیافت، مگر من خواب دیده بوده باشم) اما جز در صفحهی اول آن کتاب که به درستی میگوید "غرب زدگی، مثل وبازدگی" چیزی که میخواستم در آن نیافتم. کتابِ "غربزدگی» جلال آلاحمد، متاسفانه الهام گرفته از "عربزدگی» او بوده است. و بیشتر به "غربستیزی" میماند با ارجاعاتی به اسلام و قرآن. من، شجاعالدین ضیائیان، میگویم "عربزدگی، مثل وبازدگی" که بسا بدتر و بیمارگونهتر از "غربزدگی" است، زیرا فرهنگ و تمدن اروپا به ایران نزدیکتر و متاثر از فرهنگ ایران است. در مقابل، عربزدگی که سیزده، چهارده قرن است گریبانگیرایران شده و مانع شکوفائی ایران بوده است. مانع برپائی یک ایرانِ آزاد و آباد و سربلند و پیشتاز در جهان بوده است.
جالب است که "آلاحمد" نیز از جمله کسانی بود که در انتشارِ مجله "جهان نو" به سردبیری دکتر امین عالیمرد، که تلاش مرا برای ایجاد انجمن دانشجوئی قدغن کرده بود (و به گردن ساواک و غیر مستقیم به گردن "رژیم دیکتاتوری شاه" اندخته بود)، همکاری داشت. عالیمردی که در وزارت کشور که تا حدودی مسئولیت امنیتی کشور را دارد معاون وزیر و دارای مسؤلیتهای دیگر شد. در واقع، در بحبوحهی رشد و رونق اقتصادی فوقالعاده ایران وتغییرات فرهنگی کشور، خوش و ناخوش، "انتی تزِ" این توسعه و شکوفائی، به صورت شبکههای ضد رژیم نیز داشت شکل میگرفت.
(ادامه دارد)
زیرنویس عکس: دریافت جایزه مسابقات شطرنج بین دانشکدهای دانشگاه ملی برای دانشکده اقتصاد که اول شد.
در مطلب پیشین، به "کمرمق" بودنِ جو دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی دانشگاه ملی ایران اشاره کرده بودم. منظورم کمرمق از لحاظ بحثهای سیاسی و فلسفی و تشکیلات دانشجوئی بود نه چیز دیگر. اصولاً در ایرانِ آنزمان همه از بحث سیاسی دوری میجستند. حتا امروز هم پس از تغییر بزرگ ۱۳۵۷، همان حالت ترس کمابیش وجود دارد. همان بحث زندان و حقوق بشر و این حرفها. تا اندازهای هم به حق. اصلاً معنای "سیاست" ترسناک است! "پولیتیک" واژهای یونانی به معنای "کشورداری" و "شهرداری" است که بهتر است و اروپائیان به زبان خود راه دادند. "سیاست" کلمهای است عربی که معنای مدیریت رعایا و تنبیه آنان از آن استنباط میشود. پس بهتر است ما نیز واژه "پلیتیک" را به کار گیریم، یونان که به ما نزدیکتر است و جزو امپراتوری ایران بوده است. یا اینکه اصطلاحِ پارسیِ "کشورداری" را به کار بندیم.
اما، اشتباه نشود، از سکوتِ "سیاسی" که بگذریم، جَو دانشکده به هیچوجه "پژمرده" نبود. برعکس، جنب و جوش شادمانه و مثبت و پویا داشت که من هم در آن شرکت داشتم، از جمله در مسابقات شطرنج میان دانشکدهها. دوستانی هم پیدا کرده بودم، که معاشرم بودند. "خسرو گریز" که منزلش در خیابان کریمخان زند، نزدیک "ایرانشهر" و نزدیک منزل ما بود و "فرید نوین"1 که جزو دانشجویان ممتازبود و نقطه مقابل من که سر در هوا و منتقد آن مطالب "آشغال" بودم! من، همزمان با ادامه "تحصیل"، با "ژورنال دو تهران" Journal de Téhéran روزنامه فرانسویزبان موسسه "اطلاعات" به جای "صفا حائری" مشغول به کار شده بودم که صحبتش باشد برای بعد
"اِرُس" به جای "تاناتوس" Thanatos vs Eros
مهمتر از همه اینکه پس از سالها جدائی در دورانِ دبستان و دبیرستان، حالا این جوانان پر از "لیبیدو"، پر از تمنای جنسی، پسر و دختر، ناگهان آزادانه در کنار هم معاشرت میکردند، بیحجب و متاسفانه گاه بیحیا. نمونهاش را در صحبت زننده یک دانشجوی پسررشته معماری با همکلاسی دختر او مشاهده کردم و به یادم مانده است. دانشجویان دانشگاه ملی به ویژه مال دانشکده معماری به گمانم "جیگول"تر از دانشجویان "دانشگاه تهران" بودند. نمیدانم چرا آن گفتگو مرا به یاد میرحسین موسوی میاندازد.
همه جای ایران، "اِرُس"، خدای عشق کمکم داشت جای "تاناتوس" خدای مرگ را میگرفت. شادی و موزیکِ پاپ، جای عزا و روضه خوانی را. "جشن هنر شیراز" جای "تعزیه" را. کمکم، روابط آزاد جنسی پیش از ازدواج هم داشت جا باز میکرد. این تغییرات چیزی نبود که خوشایند آخوندها بوده باشد، که متخصص مرگاند نه ساز و آواز.
این تغییر در ایران متاثر از پدیدههای مشابه در اروپا و آمریکای شمالی هم بود. سال ۱۹۶۷ اوج تولیدات آهنگهای شگفت "بیتلها" بود که تا سال ۱۹۷۰ در صحنه جهانی موزیک تقریباً یکهتاز بودند. گوگوش عزیز هم دل میبرد و مهر و نشاط میآورد. در تهران حشیش هم راحت و ارزان پیدا میشد. سال بعد، سال ۱۹۶۸، دنیا با "انقلاب" جوانان در اروپا و آمریکا مواجه شد، هیپیها به جای خود. انقلابی که به جشن بیشتر شباهت داشت. در فرانسه و بلژیک دانشجویان دفاتر دانشگاهها را تسخیر کردند و گفتند از این پس "ما خودمان دانشگاه را اداره میکنیم!". فکر خوبی بود! باید گفت که این انقلاب دانشجوئی در اکثر کشورهای اروپای غربی در همه اروپای غربی مشاهده شد و تا حدی جهانگیر بود. به طوری که نخستوزیر فرانسه پمپیدو اظهار عقیده کرد که ممکن است ناشی از تغییراتی در تشعشعات خورشید بوده باشد. شعارها، شعارهای آنارشیست و حکومت ناگرا و "سوررئالیست" بود، همانندِ: "ممنوعیت ممنوع!". در آمریکا، جوانان بر علیه جنگ ویتنام به پا خاسته بودند و جامعه را به عشقورزی به جای جنگجوئی و جنگآوری دعوت میکردند: " make love, not war"
ایران وارد یک دوران رونق اقتصادی و صنعتی و تجاری فوقالعاده سریع شده بود و به موازاتِ آن، تغییرات مهمی در بافت اجتماعی و اخلاقی نیز پدید آمده بود. و کافه رستوران و محل رقص یکی پس از دیگری باز میشد، و جوانان "پارتی" موزیک و رقص برگزار میکردند. تهران در جشن بود. بانی این تغییراتِ فرهنگی همانا نخبگانِ فرنگ رفته و "انتلکتوئل"ها و "روشنفکرانِ" کشور بودند، از جمله شهبانو فرح و حلقه دوستان و همراهانش و نیز برنامههای تلویزیون و فیلمهای سینما. فرهنگِ "غرب" یا به قول من فرهنگ اروپا یا "آتلانتیکِ شمالی" وارد فرهنگ ایران شده، بافتش را تغییر میداد. ریشها دو تیغه تراشیده، دامنها به تدریج کوتاهتر و گوشت و پوستها عیانتر. کفش و لباس، سر و وضع، به آخرین مُدِ پاریس و میلان و لندن و نیویورک شده بود. خلاصه اینکه سر و وضع ظاهری به تقلید از "غرب"، برای خیلیها معیار ترقی و پیشرفت شده بود. "مینی ژوپ" اگر در بلژیک و فرانسه و آلمان و انگلستان و سوئد و نروژ زیبا و قدری سکسی بوده بود، در تابستانِ خشک و داغِ تهران، و مردانِ مرد پایتخت... چه عرض کنم... از نظر من تقلیدی احمقانه و نامناسب بود. با این تغییرات، "اِرُس"، "خدای عشق"، تبدیل به "خدای نیاز و شهوت جنسی" شده بود. و در مقابل او "اَفرودیت" در جان و روح دختران و زنانمان دمیدن گرفته بود. شادی و مستی و لذت بر عشق رمانتیک و مهر و محبت داشت غلبه میکرد. من نگران و ناراحت دختران بودم که شکستپذیرتر از پسراناند. شاید اشکال از من بود. اما نه. از یکی از بزرگترین شاعران معاصر بشنویم از فروغ بشنویم که زن بود و صمیمی و شجاع و پیشتاز بود:
هر چه دادم به او حلالش باد
غیر از آن دل که مفت بخشیدم
دل من کودکی سبکسر بود
خود ندانم چگونه رامش کرد
او که میگفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم به جامش کرد
ایران میانِ عربزدگی و غربزدگی
جامعه ایران از یک بافت سنتیِ نیمچه اسلامی به یک بافتِ اروپائیِ "اِروتیک" تغییرِ شکل مییافت یا اینکه این دو بافت در تضاد با هم قرار گرفتند. بافت اروپائی با خوبیهای لذتبخش و بدیهای پر گناهش و بافت اسلامی با حجاب و چادر و پرده پوشیش.
اتومبیل "پیکان"، نماد صنعتِ نوپای ایران بود، صنعتِ مونتاژ بود و موجب فخر و سربلندی. اما "مونتاژ فرهنگی" مسائل روان جامعه شناسانهی دشواری در پی داشت. این تهاجم فرهنگی، مسئلهی "هویت" را که ایرانیان قرنها پس از شکستشان از عربان مسلمان با آن دست به گریبان بودهاند بغرنجتر ساخت. هجمهی ضابطههای آزادمنشانهی اروپائی و مخلوط شدنشان با ضوابطِ تهاجمیِ و سرکوبگرانهی اسلامی، کارِ شناختِ "خویش" را برای ایرانیان دشوارتر مینمود.
کتاب "غربزدگی" در همان دوران در واکنش به آن وضعیت به نویسندگی جلال آل احمد منتشر شده بود. طبعاً کتاب را خریدم تا افکار خودم را در آن بیابم.(و تعجب میکنم که میگویند اجازه چاپ نیافت، مگر من خواب دیده بوده باشم) اما جز در صفحهی اول آن کتاب که به درستی میگوید "غرب زدگی، مثل وبازدگی" چیزی که میخواستم در آن نیافتم. کتابِ "غربزدگی» جلال آلاحمد، متاسفانه الهام گرفته از "عربزدگی» او بوده است. و بیشتر به "غربستیزی" میماند با ارجاعاتی به اسلام و قرآن. من، شجاعالدین ضیائیان، میگویم "عربزدگی، مثل وبازدگی" که بسا بدتر و بیمارگونهتر از "غربزدگی" است، زیرا فرهنگ و تمدن اروپا به ایران نزدیکتر و متاثر از فرهنگ ایران است. در مقابل، عربزدگی که سیزده، چهارده قرن است گریبانگیرایران شده و مانع شکوفائی ایران بوده است. مانع برپائی یک ایرانِ آزاد و آباد و سربلند و پیشتاز در جهان بوده است.
جالب است که "آلاحمد" نیز از جمله کسانی بود که در انتشارِ مجله "جهان نو" به سردبیری دکتر امین عالیمرد، که تلاش مرا برای ایجاد انجمن دانشجوئی قدغن کرده بود (و به گردن ساواک و غیر مستقیم به گردن "رژیم دیکتاتوری شاه" اندخته بود)، همکاری داشت. عالیمردی که در وزارت کشور که تا حدودی مسئولیت امنیتی کشور را دارد معاون وزیر و دارای مسؤلیتهای دیگر شد. در واقع، در بحبوحهی رشد و رونق اقتصادی فوقالعاده ایران وتغییرات فرهنگی کشور، خوش و ناخوش، "انتی تزِ" این توسعه و شکوفائی، به صورت شبکههای ضد رژیم نیز داشت شکل میگرفت.
(ادامه دارد)
زیرنویس عکس: دریافت جایزه مسابقات شطرنج بین دانشکدهای دانشگاه ملی برای دانشکده اقتصاد که اول شد.
اگر شما همکاری گرامی ما هستی، مرسی که این مطلب را خواندی، اما کپی نکن و با تغییر به نام خودت نزن، خودت زحمت بکش!
پروتکل علمی - پزشکی جهانی برای مقابله کلیه ویروسهایی مانند کرونا که انتقالشان از طریق بسته هوایی است:
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
Date: چهارشنبه, دسامبر 5, 2018 - 19:00
درباره نویسنده/هنرمند
Dr. Shodja Eddin Ziaian دکتر شجاعالدین ضیائیان دکترای اقتصاد صلح از دانشگاه پاریس، فوق دکترای صلحشناسی از دانشگاه پنسیلوانیا، و استاد بازنشسته دانشگاههای تورنتو و یورک میباشد |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو