در آن لحظات هرگز فکر نمیکردم که خطری مهیب و مخرب نظام زادگاهم را تهدید میکند
تغییر بزرگ- ۳۴
خطری ایران را تهدید نمیکرد!
در آن لحظات هرگز فکر نمیکردم که خطری مهیب و مخرب نظام زادگاهم را تهدید میکند. "تغییر" آری، اما تغییر مثبت به سوی آزادیهای بیشتر، اشاعهی آموزش و پرورش بیشتر، توسعهی اقتصادی بیشتر، سربلندی بیشتر، و از دیدگاه من همه حرکتها در همین جهت بود. خودِ "نظام" بانی این "تغییرات" مثبت بود.
اینکه دو یا سه ماه قبلش، نوامبر ۱۹۷۷، در سفر اعلیحضرت و علیاحضرت به واشنگتن و دیدار ایشان با زوج ریاست جمهوری جیمی کارتر و بانوی اول روزالین کارتر جمعیت بزرگی نقابدار در آنجا دست به تظاهرات خشونتآمیز علیه زوج سلطنتی زده بودند و با پلیس و ماموران انتظامی به زد و خورد پرداخته بودند و اینکه گاز اشکآور را باد به سوی رهبران ایران و آمریکا برده اشک آنان را درآورده بود که از تلویزیون پخش شد، به نظرِ من رخداد پیش پا افتادهای میآمد، رخدادی جالب و حرکتی احمقانه، نه چیز دیگر.
سخن پرویز نیکخواه را که ۵ یا ۶ سال پیش به من گفت و فراموش نکردهام، در آن روزها که در جوٍّ آزاد فرانسه بودم به ذهنم نیامد: "آقای ضیائیان، وقتی در فرانسه یک تظاهرات سراسری میشود میگویند "تظاهرات سراسری" شده، اما در ایران یک قدری که تظاهرات بزرگ بشود میگویند "انقلاب" شد."
تظاهرکنندگان به خبرنگاران رسانهها خشونت و خونخواریِ "ساواک" را علت نقاب بستن خود اعلام میکردند، اما دروغ میگفتند. علتش این بود که جملگی یا اکثراً "بورس" دولتی داشتند و میترسیدند اگر شناخته شوند پولشان قطع بشود، یا خودشان "ساواکیها"ئی بودند که داشتند جبهه عوض میکردند و به "جبههی اللهاکبر" میگرویدند و نمیخواستند شناخته شوند.
در آنموقع ابداً از وجود یک جبهه و حرکت مهم "اسلامی" در ایران خبر نداشتم و کاملاً بیاطلاع بودم.
امیدهای بزرگ: "کابینه سایه" دکتر نهاوندی
آینده به رویم لبخند میزد. جایم در سازمان بزرگ و مهم "رادیو تلویزیون ملی ایران" محکم و خالی بود و مدیر عامل سازمان رضا قطبی کارِ مرا دوست داشت و ارج میگذاشت. پروژه ایجاد "مرکز بینالمللی صلح جهانی ایران" خوب پیش میرفت و به نظر جناب قطبی، پسر دائی و از نزدیکترین کسان به شهبانو در حدی بود که با شاهنشاه ایرانزمین مطرح کنم. سفارش نوشتن کتابی در باب "اقتصاد صلح" را در دست تهیه داشتم و ناشر معتبری هم داشتم که "مرکز توسعه و ارتباطات ایران" بود. "رساله"ی دکترا به خوبی پیش رفته بود و در مراحل نهائی بود. کتاب را هم به موازات آن شروع به نوشتن کرده بودم. کار دشواری نبود چون همه تحقیقاتش را در رساله دکترای خود انجام داده بودم، نوعی تلخیص آن بود به زبان فارسی و عامیانه چون محظورات و تنگناهای یک "تز" دکترا را نداشتم.
پیش از ترک تهران برای ادامه تحصیل، دکتر نهاوندی، رئیس دانشگاه تهران (و پیش از آن رئیس دانشگاه پهلوی و پیشتر وزیر آبادانی و مسکن در کابینه امیرعباس هویدا) از من دعوت کرده بود که پس از دریافت دکترا در دانشگاه تهران تدریس کنم، و جناب قطبی هم موافقت کرده بود که ضمن ادامه کار در رادیو تلویزیون ملی ایران به تدریس در دانشگاه تهران نیز مشغول شوم. دکتر نهاوندی برای ایران در هر سمتی که داشت به شدت تلاش میکرد. وقتی پیشنهاد تدریس به من داد، خیلی طبیعی پاسخ دادم "قربان، تا وقتی برگردم شما نخستوزیر شده اید" که او بلافاصله تقریباً از جا پرید و گفت:"آقای ضیائیان، چرا منو نفرین میکنید؟!". ولی لحنشان "نفرین شده" نبود بلکه شادمان از اینکه در این حد روی ایشان حساب میشود.
سخن من بیجا نبود. دکتر هوشنگ نهاوندی بلندپرواز بود. او شده بود رئیس دفتر علیاحضرت شهبانو و در این منصب تیمی تشکیل داده بود که بیشباهت به یک "کابینه سایه" نبود! چرا که تقریباً برای هر وزارتخانهای شخصی را مسئول تحقیق و رسیدگی کرده بود. رضا قطبی هم جزو این "کابینه سایه" بود. در واقع او و هویدا با هم رقابت داشتند. منهم بسیار خشنود میشدم و از خدا میخواستم که در این کابینه سایه یا در دولت و حکومت دکتر نهاوندی شرکت یابم، با این تفاوت که من هیج ایرادی به آقای هویدا نخستوزیر نداشتم و اگر دیگران بر او ایراد میگرفتند، نمیدانستم ایرادشان بر چیست. باری من هویدا را همچون نهاوندی و عالیخانی و قطبی و نیکخواه و شاه و شهبانو بسیار دوست میداشتم و امیر عباس هویدا را همردیف و بالاتر از "امیرکبیر" میانگاشتم و هنور هم میانگارم.
پایان شادمانیها؟
باری، در حالی که دنیا به ما لبخند میزد، چه در زندگی در پاریس چه در آینده درخشانی که در تهران در پیش روی بود، "شیرین" باردار شده بود و اشک میریخت. نمیفهمیدم چرا اشک میریزد و هر چه میپرسیدم هیچ نمیگفت. یکی از شگفتیهای بسا شگفتآورتر از شگفتیهای سیاسی ایران، البته برای من. پیش دکتر زنانه خود که بسیار دوست میداشت، دکتر "جکی"، سقط جنین کرد. در آنموقع سقط جنین در فرانسه ممنوع بود.
کمکم اخبار متفاوتی از ایران میرسید. زیاد توجه نمیکردم. اجازه بدهید در اینجا جسته گریخته یادآور شوم:
- نخستوزیری جمشید آموزگار ( ۱۶ مرداد ۱۳۵۶ تا شهریور ۱۳۵۷ ) به جای هویدا که شد وزیر دربار. (بعداً هویدا را در حکومتِ ازهاری انداختند زندان! و بعداً توسط انقلابیون به رهبری روحالله خمینی، نخست وزیر دورانِ طلائی و شادی ایران چنانکه هم میدانند در یک "بیداگاه" انقلاب اسلامی به قتل رسید).
- آتشسوزی عمدی سینما رکس آبادان و مرگ دلخراش همه تماشاگران آن سینما که زنده زنده در آتش سوختند.
- نخست وزیری جعفر شریف امامی (فرزند محمد حسین نظام الاسلام) رئیس ۱۵ ساله مجلس سنا (۵ شهریور تا ۱۴ ابان ۱۳۵۷ ).
- ۱۷ شهریور ("جمعه سیاه"): تیر اندازی نیروهای انتظامی به تظاهرکنندگان در میدان ژاله، که "روحانیان" (آخوندها) و سایر شورشیانِ دروغگو شمار کشتهشدگان را ۴۰۰۰ نفر اعلام کردند و رسانههای خارج نیز دروغهای ایشان را تکرار و منتشر کردند. اما در حقیقت حدود یکصد نفر بود. سالها بعد،"عماد الدین باقی" با دسترسی به آمار "بنیاد شهید انقلاب اسلامی" و منابع دیگر، آمار کشتهشدگان آن روز را ۸۸ نفر اعلام کرد که ۶۴ نفر آنان در میدان ژاله کشته شده بودند. علت اصلی این حادثهی خونین: یکی اینکه حکومت نظامی و ممنوعیت اجتماع بود که خبرش به حد کافی تبلیغ نشده بود و مردم متوجه نبودند که نباید گردهم آیند؛ دیگری اینکه انقلابیون میدانستند و "خون" میخواستند.
۱۸ شهریور: استعفای امیر عباس هویدا از وزارت دربار.
ناآرامیهای ۱۳ آبان و کشته شدن جمعی از دانشآموزان.
۱۵ آبان: نخستوزیری ارتشبد غلامرضا ازهاری، (تا اول دی ۱۳۵۷).
۱۷ آبان: بازداشت امیر عباس هویدا (و جمعی دیگر) و انداختنش به زندان!
این فهرست رویدادها را به تصنع اینجا آوردهام، منباب یادآوردی، اما من اینها را تعقیب نمیکردم. چه چیزهائی آنموقع توجه مرا جلب کرده بود؟ اینها:
یکی ظهور دکتر علی شریعتی، سخنوری ماهر و تودلبرو که اسلام را رخت نو میپوشاند. دیگری خبر نخستوزیری "آموزگار" که به نظرم انتخاب بدی بود. انتخاب خوب دکتر هوشنگ نهاوندی بود. آموزگار یک تکنوکرات بود، نه چیز دیگر. ایران به أمثال هویدا و نهاوندی و عالیخانی و نیکخواه نیاز داشت، به أمثال من، که توجه جامعهشناسانه به وضعیت داشته باشند و اهل کار باشند نه پشت میزنشینی. هویدا عمر نخستوزیری خود را کرده بود، نوبت نهاوندی بود.
دیگر انتصاب شریفامامی به نخست وزیری بود. چه انتخاب بد از بدتری. این مرد یک "آپاراتچیک" بود، یک "دستگاهی"، سالها رئیس مجلس (فرمایشی) سنا و مدتی هم مجلس شورای ملی. کسی بود که در "دستگاه" صدرنشینی کند، نه که آستین بالا زند و کار کند. یک سنگین وزنِ تشریفاتی! کارهایش هم وحشتناک بود، همه عقبگرد و امتیازدادن به ارتجاعیان.
وقتی بر اثر شدت ناآرامیها شنیدم که شاه یک فرد ارتشی را مامور تشکیل کابینه کرد، بر درایت او آفرین گفتم. یک نظامی میتوانست در کنار آزادیها به طور جدی جلوی شورشیان را بگیرد، اما این نظامی فقط نام "ارتشبد" را بر خود داشت و از یک خانم آموزگار کودکستانی نرمتر بود.
آتشسوزی سینما رکس را هم هرگز فراموش نمیکنم. در لندن، انگلستان، پیش برادرم و خانواده بودم که از رادیو خبرش را شنیدم. فوراً گفتم که واضح است آن را به گردن شاه و ساواک میاندازند. و همینطور هم شد.
شعار دولت در مورد ضرورت "مشارکت مردم در سرنوشت کشور" و پیگیری سیاست "عدم تمرکز" و "آزادسازی محیط سیاسی" همه نیکو بود اما جلوی شورشیان و خربکاران را میبایستی گرفت. من میدانستم چطور شورشها را میشود خواباند. اما آنجا نبودم که با شاهنشاه ملاقات کنم و بگویم تقصیر از من است.
در شماره آینده میخوانید:"مرگ بر سلطنت پهلوی!"
خطری ایران را تهدید نمیکرد!
لطفا به عکس تبلیغات زیر توجه کنید؛ ادامه مطلب پس از این تبلیغات
اینکه دو یا سه ماه قبلش، نوامبر ۱۹۷۷، در سفر اعلیحضرت و علیاحضرت به واشنگتن و دیدار ایشان با زوج ریاست جمهوری جیمی کارتر و بانوی اول روزالین کارتر جمعیت بزرگی نقابدار در آنجا دست به تظاهرات خشونتآمیز علیه زوج سلطنتی زده بودند و با پلیس و ماموران انتظامی به زد و خورد پرداخته بودند و اینکه گاز اشکآور را باد به سوی رهبران ایران و آمریکا برده اشک آنان را درآورده بود که از تلویزیون پخش شد، به نظرِ من رخداد پیش پا افتادهای میآمد، رخدادی جالب و حرکتی احمقانه، نه چیز دیگر.
سخن پرویز نیکخواه را که ۵ یا ۶ سال پیش به من گفت و فراموش نکردهام، در آن روزها که در جوٍّ آزاد فرانسه بودم به ذهنم نیامد: "آقای ضیائیان، وقتی در فرانسه یک تظاهرات سراسری میشود میگویند "تظاهرات سراسری" شده، اما در ایران یک قدری که تظاهرات بزرگ بشود میگویند "انقلاب" شد."
تظاهرکنندگان به خبرنگاران رسانهها خشونت و خونخواریِ "ساواک" را علت نقاب بستن خود اعلام میکردند، اما دروغ میگفتند. علتش این بود که جملگی یا اکثراً "بورس" دولتی داشتند و میترسیدند اگر شناخته شوند پولشان قطع بشود، یا خودشان "ساواکیها"ئی بودند که داشتند جبهه عوض میکردند و به "جبههی اللهاکبر" میگرویدند و نمیخواستند شناخته شوند.
در آنموقع ابداً از وجود یک جبهه و حرکت مهم "اسلامی" در ایران خبر نداشتم و کاملاً بیاطلاع بودم.
علی شریعتی
امیدهای بزرگ: "کابینه سایه" دکتر نهاوندی
آینده به رویم لبخند میزد. جایم در سازمان بزرگ و مهم "رادیو تلویزیون ملی ایران" محکم و خالی بود و مدیر عامل سازمان رضا قطبی کارِ مرا دوست داشت و ارج میگذاشت. پروژه ایجاد "مرکز بینالمللی صلح جهانی ایران" خوب پیش میرفت و به نظر جناب قطبی، پسر دائی و از نزدیکترین کسان به شهبانو در حدی بود که با شاهنشاه ایرانزمین مطرح کنم. سفارش نوشتن کتابی در باب "اقتصاد صلح" را در دست تهیه داشتم و ناشر معتبری هم داشتم که "مرکز توسعه و ارتباطات ایران" بود. "رساله"ی دکترا به خوبی پیش رفته بود و در مراحل نهائی بود. کتاب را هم به موازات آن شروع به نوشتن کرده بودم. کار دشواری نبود چون همه تحقیقاتش را در رساله دکترای خود انجام داده بودم، نوعی تلخیص آن بود به زبان فارسی و عامیانه چون محظورات و تنگناهای یک "تز" دکترا را نداشتم.
پیش از ترک تهران برای ادامه تحصیل، دکتر نهاوندی، رئیس دانشگاه تهران (و پیش از آن رئیس دانشگاه پهلوی و پیشتر وزیر آبادانی و مسکن در کابینه امیرعباس هویدا) از من دعوت کرده بود که پس از دریافت دکترا در دانشگاه تهران تدریس کنم، و جناب قطبی هم موافقت کرده بود که ضمن ادامه کار در رادیو تلویزیون ملی ایران به تدریس در دانشگاه تهران نیز مشغول شوم. دکتر نهاوندی برای ایران در هر سمتی که داشت به شدت تلاش میکرد. وقتی پیشنهاد تدریس به من داد، خیلی طبیعی پاسخ دادم "قربان، تا وقتی برگردم شما نخستوزیر شده اید" که او بلافاصله تقریباً از جا پرید و گفت:"آقای ضیائیان، چرا منو نفرین میکنید؟!". ولی لحنشان "نفرین شده" نبود بلکه شادمان از اینکه در این حد روی ایشان حساب میشود.
سخن من بیجا نبود. دکتر هوشنگ نهاوندی بلندپرواز بود. او شده بود رئیس دفتر علیاحضرت شهبانو و در این منصب تیمی تشکیل داده بود که بیشباهت به یک "کابینه سایه" نبود! چرا که تقریباً برای هر وزارتخانهای شخصی را مسئول تحقیق و رسیدگی کرده بود. رضا قطبی هم جزو این "کابینه سایه" بود. در واقع او و هویدا با هم رقابت داشتند. منهم بسیار خشنود میشدم و از خدا میخواستم که در این کابینه سایه یا در دولت و حکومت دکتر نهاوندی شرکت یابم، با این تفاوت که من هیج ایرادی به آقای هویدا نخستوزیر نداشتم و اگر دیگران بر او ایراد میگرفتند، نمیدانستم ایرادشان بر چیست. باری من هویدا را همچون نهاوندی و عالیخانی و قطبی و نیکخواه و شاه و شهبانو بسیار دوست میداشتم و امیر عباس هویدا را همردیف و بالاتر از "امیرکبیر" میانگاشتم و هنور هم میانگارم.
پایان شادمانیها؟
باری، در حالی که دنیا به ما لبخند میزد، چه در زندگی در پاریس چه در آینده درخشانی که در تهران در پیش روی بود، "شیرین" باردار شده بود و اشک میریخت. نمیفهمیدم چرا اشک میریزد و هر چه میپرسیدم هیچ نمیگفت. یکی از شگفتیهای بسا شگفتآورتر از شگفتیهای سیاسی ایران، البته برای من. پیش دکتر زنانه خود که بسیار دوست میداشت، دکتر "جکی"، سقط جنین کرد. در آنموقع سقط جنین در فرانسه ممنوع بود.
کمکم اخبار متفاوتی از ایران میرسید. زیاد توجه نمیکردم. اجازه بدهید در اینجا جسته گریخته یادآور شوم:
- نخستوزیری جمشید آموزگار ( ۱۶ مرداد ۱۳۵۶ تا شهریور ۱۳۵۷ ) به جای هویدا که شد وزیر دربار. (بعداً هویدا را در حکومتِ ازهاری انداختند زندان! و بعداً توسط انقلابیون به رهبری روحالله خمینی، نخست وزیر دورانِ طلائی و شادی ایران چنانکه هم میدانند در یک "بیداگاه" انقلاب اسلامی به قتل رسید).
- آتشسوزی عمدی سینما رکس آبادان و مرگ دلخراش همه تماشاگران آن سینما که زنده زنده در آتش سوختند.
- نخست وزیری جعفر شریف امامی (فرزند محمد حسین نظام الاسلام) رئیس ۱۵ ساله مجلس سنا (۵ شهریور تا ۱۴ ابان ۱۳۵۷ ).
- ۱۷ شهریور ("جمعه سیاه"): تیر اندازی نیروهای انتظامی به تظاهرکنندگان در میدان ژاله، که "روحانیان" (آخوندها) و سایر شورشیانِ دروغگو شمار کشتهشدگان را ۴۰۰۰ نفر اعلام کردند و رسانههای خارج نیز دروغهای ایشان را تکرار و منتشر کردند. اما در حقیقت حدود یکصد نفر بود. سالها بعد،"عماد الدین باقی" با دسترسی به آمار "بنیاد شهید انقلاب اسلامی" و منابع دیگر، آمار کشتهشدگان آن روز را ۸۸ نفر اعلام کرد که ۶۴ نفر آنان در میدان ژاله کشته شده بودند. علت اصلی این حادثهی خونین: یکی اینکه حکومت نظامی و ممنوعیت اجتماع بود که خبرش به حد کافی تبلیغ نشده بود و مردم متوجه نبودند که نباید گردهم آیند؛ دیگری اینکه انقلابیون میدانستند و "خون" میخواستند.
۱۸ شهریور: استعفای امیر عباس هویدا از وزارت دربار.
ناآرامیهای ۱۳ آبان و کشته شدن جمعی از دانشآموزان.
۱۵ آبان: نخستوزیری ارتشبد غلامرضا ازهاری، (تا اول دی ۱۳۵۷).
۱۷ آبان: بازداشت امیر عباس هویدا (و جمعی دیگر) و انداختنش به زندان!
این فهرست رویدادها را به تصنع اینجا آوردهام، منباب یادآوردی، اما من اینها را تعقیب نمیکردم. چه چیزهائی آنموقع توجه مرا جلب کرده بود؟ اینها:
یکی ظهور دکتر علی شریعتی، سخنوری ماهر و تودلبرو که اسلام را رخت نو میپوشاند. دیگری خبر نخستوزیری "آموزگار" که به نظرم انتخاب بدی بود. انتخاب خوب دکتر هوشنگ نهاوندی بود. آموزگار یک تکنوکرات بود، نه چیز دیگر. ایران به أمثال هویدا و نهاوندی و عالیخانی و نیکخواه نیاز داشت، به أمثال من، که توجه جامعهشناسانه به وضعیت داشته باشند و اهل کار باشند نه پشت میزنشینی. هویدا عمر نخستوزیری خود را کرده بود، نوبت نهاوندی بود.
دیگر انتصاب شریفامامی به نخست وزیری بود. چه انتخاب بد از بدتری. این مرد یک "آپاراتچیک" بود، یک "دستگاهی"، سالها رئیس مجلس (فرمایشی) سنا و مدتی هم مجلس شورای ملی. کسی بود که در "دستگاه" صدرنشینی کند، نه که آستین بالا زند و کار کند. یک سنگین وزنِ تشریفاتی! کارهایش هم وحشتناک بود، همه عقبگرد و امتیازدادن به ارتجاعیان.
وقتی بر اثر شدت ناآرامیها شنیدم که شاه یک فرد ارتشی را مامور تشکیل کابینه کرد، بر درایت او آفرین گفتم. یک نظامی میتوانست در کنار آزادیها به طور جدی جلوی شورشیان را بگیرد، اما این نظامی فقط نام "ارتشبد" را بر خود داشت و از یک خانم آموزگار کودکستانی نرمتر بود.
آتشسوزی سینما رکس را هم هرگز فراموش نمیکنم. در لندن، انگلستان، پیش برادرم و خانواده بودم که از رادیو خبرش را شنیدم. فوراً گفتم که واضح است آن را به گردن شاه و ساواک میاندازند. و همینطور هم شد.
شعار دولت در مورد ضرورت "مشارکت مردم در سرنوشت کشور" و پیگیری سیاست "عدم تمرکز" و "آزادسازی محیط سیاسی" همه نیکو بود اما جلوی شورشیان و خربکاران را میبایستی گرفت. من میدانستم چطور شورشها را میشود خواباند. اما آنجا نبودم که با شاهنشاه ملاقات کنم و بگویم تقصیر از من است.
در شماره آینده میخوانید:"مرگ بر سلطنت پهلوی!"
اگر شما همکاری گرامی ما هستی، مرسی که این مطلب را خواندی، اما کپی نکن و با تغییر به نام خودت نزن، خودت زحمت بکش!
پروتکل علمی - پزشکی جهانی برای مقابله کلیه ویروسهایی مانند کرونا که انتقالشان از طریق بسته هوایی است:
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
Date: Wednesday, July 3, 2019 - 20:00
درباره نویسنده/هنرمند
Dr. Shodja Eddin Ziaian دکتر شجاعالدین ضیائیان دکترای اقتصاد صلح از دانشگاه پاریس، فوق دکترای صلحشناسی از دانشگاه پنسیلوانیا، و استاد بازنشسته دانشگاههای تورنتو و یورک میباشد |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو