عمر من در گروه تحقیق و دفتر مرکزی خبر به درازا نکشید. یکی از نخستین مقالههایی که برای رادیو نوشتم، انتقاد از دولت موقت انقلاب در لغو قراردادهای خرید اسلحه از امریکا بود
تغییر بزرگ -41
دروغ بزرگ
به تاریخ ۱۲ فروردین ۱۳۵۸گفتند که تغییر رژیم به رای گذاشته شد، به "همه پرسی"/"رفراندم"، و بیش از ۹۹٪ از ۹۷٪ ایرانیانِ دارای حق رای به "جمهوری اسلامی" رای دادند! دلم میخواست میتوانستم صدایم را به همه جهانیان برسانم و فریاد بزنم: "دروغ بزرگ"!
۱۲ فروردین میشود یکم آوریل. من که در آنموقع نیمی از ۳۵ سال عمرم را از کودکی در سوئیس و مدرسه فرانسوی سنلوئی تهران و در بلژیک و فرانسه گذرانده بودم با فرهنگ فرانسوی خو گرفته، روز یکم آوریل (مصادف با ۱۲ فروردین) را شوخی / دروغ بزرگ میدانستم. به فرانسوی بهش میگویند "ماهی آوریل" (1).
امروز که تماسها و روابط انسانی "جهانی" شده است و همه در تقریباً همه جای دنیا با هم در تماس و ارتباطند، و زبان انگلیسی هم شده "زبان فرنگی" (2)، زبان ارتباط جمعی، بیشتر مردمان از حال و روز یکدیگر با خبرند.
امروز مردمان با سوادِ در تهران و شیراز و همدان و تبریز و کابل و هرات و "دوشنبه" و بغداد و "اربیل" و سلیمانیه و دمشق و ایروان و تفلیس و باکو و دیگر مراکز بزرگِ "ایرانِشهر"، همه و همه میدانند که ۱۲ فروردین، یک روز پیش از سیزده بدر، روز "احمق ماه آوریل" (ترجمه گوگل (3)) نام دارد!
آیا آن کسی که "رفراندوم کاذب" را به ۱۲ فروردین انداخت میدانست و مخصوصاً برای نشان دادنِ این "کذب" و "دروغ بزرگ" آن روز تاریخی را برگزید؟! ایرانیان میهندوست ۱۴ قرن است در کمالِ "رندی" یاد گرفتهاند چگونه "نظام جمهوری اسلامی" را دور بزنند بیآنکه کشته شوند.
اگر مینویسم و میگویم "کاذب" برای این است که شخصاً تجربه کردم و میدانم و شهادت میدهم که رای مخفی نبود. و هنگامی که رای مخفی نباشد، هر نوع "همهپرسی"، "رفراندم" یا رایگیری فاقد ارزش و باطل است. بگذریم از اینکه در همان هنگام، هواداران و خدمتگزاران ایران در نظام پیشین و مخالفان فعالِ نظام جمهوری اسلامی در دادگاههای صحرائی محاکمه، پیشاپیش محکوم، و بیدرنگ اعدام میشدند. در آن جو "ترور" و "وحشت آفرینی"، سخن از "همهپرسی" به یک شوخی تلخ و دردناک میماند.
استقرار نظام جمهوری اسلامی به نوعی دیگر نیز بر پایهی دروغ بود، از یکسو "انقلابیون" برای سرنگونی شاه و یا نظام شاهنشاهی، از دروغپراکنی ابا نداشتند و از طرف دیگر رهبر انقلاب از "خدعه" و دروغ گفتن به سود اسلام و نظام اسلامی ابا نداشت. دروغ و "تقیه" سلاحهای ضد اطلاعاتی و جنگ است و چنانکه رهبر "انقلاب اسلامی" و "بنیانگذار جمهوری اسلامی" بارها تاکیدکرده بود، نه تنها مجاز بلکه واجب و وظیفه بوده است.
داریوش بزرگ میگفت خداوند ایران را از سه چیز حفظ کند، دروغ، قحطی و جنگ. روحالله که به ایران احساسی نداشت، دروغ، و جنگ را حاکم کرد و قحطی کنونی هم حاصل آن دروغ و جنگ است.
انقلاب طبقاتی
"انقلاب اسلامی ایران" یک انقلاب طبقاتی بود. دکتر علینقی عالیخانی همچون میلیونها ایرانی دیگر که تصور میکردند "انقلاب" اسلامی صرفاً یک نهضت موقت "ضد شاه" بوده است اشتباه میکردند.
عوام، به میمنت سرازیر شدن درآمد هنگفت نفت، ناگهان به قدرت اقتصادی رسیده، متوجه شدند میتوانند قدرت سیاسی را نیز از دست "بچه سوسول"های حاکم بهدرآورند. آنها با ایدئولوژی اسلامیشان و با سلاح مخفیکاری و دروغ که سلاح جنگ است بر طبقهی حاکم سادهلوح به آسانی چیره شدند. چنانکه میدانیم "بچه سوسولها"ی فرنگ رفته، حتا شاه و فرح و درباریان، هیچکدام عمیقاً از دین محمد رها نبودند و از "اسلام" واهمهی تاریخی و "فیلوژنتیگ" داشتند، واهمهای که در "ژن تاریخی" ایرانیان روان است (امروزه شاید کمتر از آنموقع). خرافات دینی هم به جای خود.
به کمک روشنفکران چپ مارکسیت که قیام تودهای را ارج مینهادند و مینهند و به کمک مصدقیها، حکومت را از طبقهی حاکم ربودند.
انقلاب علیه "نظام طاغوت" بود، اما انقلابیون که متعلق به طبقات پائینتر بودند، پس از آنکه به قدرت رسیدند، خود چنان که مشاهده میشود طاغوتیتر از طاغوتهای زمان شاهنشاه آریامهر شدند و برای "شیخ جماران" که ساده میزیست، طاغوتیترین مقبره تاریخ ایران، چیزی همتای طاغوت مصر بر پا کردند؛ و فرزندان کوخنشین کاخنشین شدند.
هجوم عوام به محل کار
یکی از همسایگان ما، افسری جوان، (لابد همان ۲۲ بهمن بود، یادم نیست) با یک وانت که پُشتش یک دوجین یا نیم دوجین اسلحه از پادگانهای تسخیر شده بود به منزل آمد! سپس و بخصوص پس از ۱۲ فروردین، همه ادارات و دستگاههای حکومت به دست "انقلابیون" افتاد. اعتصابات به دستور امام پایان یافته بود و من به محل کار اسبق خود در دفتر مرکزی خبر و گروه تحقیق بازگشتم. آنجا هم به "اشغال" انقلابیون در آمد.
نمیدانم به طور خودجوش بود یا به دستور کسی. آن کارمندان شیک و پیک آب شده بودند و به جای آنان زنان جوان چادر سیاه و مردان جوان با ظاهری انقلابی و اسلامی محل را تسخیر کردند.
از یکی از زنان جوان چادر سیاه شنیدم که به همتای خود میگفت نیازی به قانون اساسی نیست، قرآن برایمان کافیست. آنموقع، پس از "رفراندم کاذب" صحبت از تهیه قانون اساسی بود. گمان نکنم خمینی نیازی به "قانون اساسی" احساس میکرد. دیگران به او میگفتند که مصلحت بینالمللی است، اما خودِ خمینی چه میدانست "قانون اساسی" برای چیست؟ تصور میکنم که به نظر او "فقه اسلامی" همانا قانون اساسی "جمهوری اسلامیر و ولایت فقیه بود و لازم و کافی.
رئیسان جدید:
تابشیان و احمد عزیزی
تا جائی که به یاد دارم، بدون اینکه از کسی حکمی به من رسیده باشد یا آن دو را به من معرفی کرده باشند، دو نفر رئیس من شدند. یکیشان آقای "تابشیان" بود که با نعلین سر کار میآمد و دیگری احمد عزیزی (همان کسی که بعدها با بهزاد نبوی مسئول مذاکره با آمریکائیان در الجزایر برای آزادی گروگانهای آمریکائی در مقابل دریافت ۲۳ میلیارد دلاز از آمریکا شد). این دو بر "دفتر مرکزی خبر" و "گروه تحقیق" حاکم شده بودند.
عمر من در گروه تحقیق و دفتر مرکزی خبر به درازا نکشید. یکی از نخستین مقالههایی که برای رادیو نوشتم، انتقاد از دولت موقت انقلاب در لغو قراردادهای خرید اسلحه از امریکا بود. یادآور شده بودم که صدام حسین در عراق دارد از غرب و شرق اسلحه میخرد، از جمله از فرانسه هواپیمای جنگنده "میراژ" و از شوروی هواپیمای جنگنده "میگ" که نه برای جنگ علیه "غرب" است، نه علیه "شرق". او به "خوزستان" چشم دارد و اگر قراردادهای خرید اسلحه را لغو کنید (که اگر حافظهام اشتباه نکند پولش را هم دولت "شاه" پیشپرداخت کرده بود) با وضعیت از همپاشیده ارتش، صدام را در حمله به ایران تشویق میکنید. جناب "عزیزی" شروع کرد با من بحث و مجادله کردن. من هم که خودم را "کارشناس" میدانستم و "دبیر خبر"، و تا قبل از انقلاب، در "زمان شاه" کسی مطالبم را زیر سوال و سانسور نمیبرد، حوصله بحث با آن جوان را نداشتم. مخصوصاً که حالا دریافت دکترا و مطالعات پسادکترا در زمینه تخصص خود، به کولهبار دانش و غرورم افزوده بود. حق هم با من بود. سران ارتش را که اعدام کرده بودند و خرید اسلحه را هم موقوف: شهریور همان سال هجوم سراسری ارتش صدام به ایران آغاز شد و هشت سال طول کشید و به ویرانی ایران کمک کرد.
خاطره دیگر اینکه مطلبی در مقایسه "مهدی بازرگان" نخست وزیر دولت موقت انقلاب با "فرانسوا میتران" رئیس جمهور فرانسه نوشتم. برنامه چند مادهای دولت موقت را که "بازرگان" در ابتدای تشکیل دولت خود اعلام کرده بود خاطرنشان ساختم و برنامهی "فرانسوا میتران" در جریان انتخابات ریاست جمهوری فرانسه را. سپس کارنامه این دو را با هم مقایسه کرده بودم. "میتران" تقریباً به هیچیک از وعدههای خودش عمل نکرده بود معهذا هنوز از محبوبیت بالا در نزد افکار عمومی فرانسه برخوردار بود، در حالی که بازرگان به تدریج همه برنامههای اعلام شدهی خود را که بر شمرده بود را انجام داده و آماده آخرین مرحله تحویل به دولت بعدی بود، معهذا همه، چپ و راست به او حمله میکردند! مطلب از رادیو پخش شد. "عزیزی" که در سفر به یکی از استانها بود، سراسیمه تلفنی اعتراض کرده بود که این مطلب چرا و با اجازه چه کسی پخش شده بود!
دیدم جای من دیگر در آن "دفتر مرکزی خبر" و "گروه تحقیق" که نامش هم از من بود نیست.
بلافاصله پس از اعلام "جمهوری اسلامی" و تبدیل "سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران" به "صدا و سیمای جمهوری اسلامی" و تعیین "صادق قطبزاده" به ریاست آن، نامهی استعفای خود را تقدیم داشته بودم. قطبزاده استعفای مرا نپذیرفت و زیر نامه نوشته بود که با سازمان قرارداد دارم که سه برابر سه سال کمک هزینه تحصیلی که از سازمان گرفتهام باید برای سازمان (یعنی ۹ سال) کار کنم. حرف حساب زده بود.
تقاضا کردم به "برنامه فرانسه" که جزو برنامههای زبانهای خارجی رادیو بود منتقل شوم. روسای جدید "گروه تحقیق" و "دفتر مرکزی خبر" با کمال خشنودی پذیرفتند. فکر خوبی بود. در آنجا کار من ترجمه اخبار و مطلب از فارسی به زبان فرانسوی و قرائت آنها در استودیو برای پخش برونمرزی بود. از خودم لازم نبود چیزی بنویسم. مسئولیت من ترجمه بود. به دوستان و خویشان میگفتم مشغول "صادرات انقلاب" هستم. کاشکی میتوانستم همهاش را به فرانسه و کشورهای فرانسویزبان دیگر که شوق انقلاب ما را هم داشتهاند صادر کنم تا چیزی از آن برای ایران باقی نماند!
اعدام پرویز نیکخواه
نام پرویز نیکخواه را در خیلی مواقع آوردهام زیرا به او بسیار علاقمند بودم، و یادش را به دل دارم. او رئیس من در "کمیته تحقیق"ی بود که بهتازگی ایجاد کرده بود و "محمود جعفریان" معاون سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران ۹ سال پیش از آن در آغاز کار رسمی من در سازمان رادیو تلویزیون نامهای به قطع کوچک در پاکتی به همان قطع طی جملهای کوتاه تایپ شد، مرا برای همکاری تحت مدیریت او معرفی کرده بود. کار من در آنجا آغاز شد، زندگی من عجیب با زندگی او گره خورده بود. داستانش را قبلاً گفتهام. موقعی که "نیکخواه" به جرم شرکت در سوء قصد به جان شاهنشاه و به عنوان مغز متفکر آن سوء قصد به اعدام محکوم شده بود، من از تلاشگران اصلی "اتحادیه دانشجویان ایرانی مقیم بلژیک" بودم و برای نجات جان او رسانههای بلژیکی را به کار گرفته بودیم، در دانشگاه بروکسل دست به اعتصاب غذا زده بودیم و سفارت شاهنشاهی ایران را یک شب "اشغال" کردیم، اشغال مسالمتآمیز و محترمانه با اجازه سفیر دولت شاهنشاهی وقت جناب خسرو هدایت! هر چه میخواهند مبلغان ضد رژیم پهلوی بگویند، آنموقع مهربانی حاکم بود.
وقتی خودم را برای شروع کار در "کمیته تحقیق" به او معرفی کردم، بیدرنگ به او گفتم چرا "کمیته"، نام فرنگی؟ نامش را خوب است بگذارید / بگذاریم "گروه تحقیق"! بیدرنگ پذیرفت و از همان لحظه نام به "گروه تحقیق" تغییر یافت.
وقتی خبر اعدام پرویز نیکخواه را شنیدم (در روزنامه خواندم) برایم بسیار دردناک بود. در تمام مدت بازگشتم به ایران از آذر ۱۳۵۷ تا آن هنگام، آنقدر مشغول تلاش در "هدایت انقلابر به راه درست بودم که به فکرم نرسیده بود سعی کنم با "قطبی" و "نیکخواه" تماس بگیرم. صبح روز بعد وارد گروه تحقیق و "دفتر مرکزی خبر"ِ اسلامی شده با نوار سیاهی که به یقه کت بسته بودم، شدم. چنانکه قبلاً گفتم، همکاری که در"زمان شاه" کنار من مینشست و مشغول ترجمه مطالب عربی بود، مرا که دید کنایه زد که چرا برای همچون کسی سوگواری میکنم و احترام میگذارم. آن همکار را "پرویز نیکخواه" از کارمند ساده به مقام مدیریت دفتر رادیو تلویزیون ملی ایران در بیروت رسانده بود. اینهم از جوّ قدرنشناسی آن زمان که گریبانگیر همه شده بود.
پرویز نیکخواه جوانی تیزهوش، خوشفکر و اندیشمند، پُرکار و بسیار میهندوست بود. میخواست برای کشورش در منتهای توان خود خدمت کند. بسیاری ممکن است او را جاهطلب تصور کنند اما او بسیار محجوب و افتاده بود. فقط برای اعتلای کشورش و وطنش بلند پرواز بود و به قول یکی از آشنایان دیرین، "هوشنگ گبای"، "به نوزادی میماند که میخواهد پستان مادرش را تسخیر کند".
کتاب "مارکس و مارکسیسم" را هم او به دست من داد تا برای دانشگاه تهران به ریاست هوشنگ نهاوندی و برای انتشارات دانشگاه تهران ترجمه کنم.
تقدیم به پرویز نیکخواه
در ماه خرداد ۱۳۵۸، "ژوئن" ۱۹۷۹، برای چاپ و دفاع از رساله دکترای اقتصاد (دکترای دولتی اقتصاد که بالاترین درجه و نوع دکتری در فرانسه است) به پاریس رفتم. رسالهام تحت عنوان "از انسان اقتصادگرا تا انسان صلحگرا" (تجزیه و تحلیل اقتصادی هزینههای نظامی، عناصر ایدئولوژیک و عناصر واقعیت) با درجه ممتاز پذیرفته شد.
در ابتدای دو جلد کتاب رساله دکتری و پیش از تشکر از کسانی که مدیون کمکهایشان بودهام، تزم را تقدیم به "پرویز نیکخواه" کردم با چنین مضمونی:
تقدیم به پرویز نیکخواه، میهندوست ایرانی، محکوم به اعدام در نظام شاهنشاهی، عفو شده پس از چند سال زندان؛ محکوم به اعدام در دادگاه انقلاب اسلامی که نظام شاهنشاهی را سرنگون کرد و در جا تیرباران.
یکی از آشنایان گفت که رضا قطبی در پاریس است. خواهش کردم اگر میشود پیغام دهد که او را ببینم. قطبی، مدیر عامل عزیز و ارجمندم، لطف کرده در خیابان "کوژاس" که محل دانشگاه و کتابخانه و تایپ و انتشار رساله و محل سکونتم هم بود به دیدنم آمد. ریش گذاشته بود. یک نسخه از رساله دو جلدی خود را که در آن از او هم تشکر کرده بودم تقدیمش داشتم.
تحویل تزم
طبق قرار داد با "مرکز توسعه و ارتباطات ایران"، کتابی را که برای آن مرکز نوشته بودم تحویل دادم و پولش را هم تمام و کمال دریافت داشتم. هنوز صندوقهای پُر از پول نظام شاهنشاهی برای استفادهی نظام انقلابی اسلامی پُر بود. رئیس و مدیر آن مرکز شخص شخیص دیگری جز "مجید تهرانیان" بود، که متاسفانه نام آن مرد فرهیخته از یادم رفته است. پیش از تحویل کتاب، قدری از سورههای قرآن را مطالعه کردم، همان سوره بقره هم کافی بود که بتوانم در مقدمه کتاب یکی دو سه جمله هم در این رابطه به آن اضافه کنم.
دروغ بزرگ
به تاریخ ۱۲ فروردین ۱۳۵۸گفتند که تغییر رژیم به رای گذاشته شد، به "همه پرسی"/"رفراندم"، و بیش از ۹۹٪ از ۹۷٪ ایرانیانِ دارای حق رای به "جمهوری اسلامی" رای دادند! دلم میخواست میتوانستم صدایم را به همه جهانیان برسانم و فریاد بزنم: "دروغ بزرگ"!
۱۲ فروردین میشود یکم آوریل. من که در آنموقع نیمی از ۳۵ سال عمرم را از کودکی در سوئیس و مدرسه فرانسوی سنلوئی تهران و در بلژیک و فرانسه گذرانده بودم با فرهنگ فرانسوی خو گرفته، روز یکم آوریل (مصادف با ۱۲ فروردین) را شوخی / دروغ بزرگ میدانستم. به فرانسوی بهش میگویند "ماهی آوریل" (1).
امروز که تماسها و روابط انسانی "جهانی" شده است و همه در تقریباً همه جای دنیا با هم در تماس و ارتباطند، و زبان انگلیسی هم شده "زبان فرنگی" (2)، زبان ارتباط جمعی، بیشتر مردمان از حال و روز یکدیگر با خبرند.
امروز مردمان با سوادِ در تهران و شیراز و همدان و تبریز و کابل و هرات و "دوشنبه" و بغداد و "اربیل" و سلیمانیه و دمشق و ایروان و تفلیس و باکو و دیگر مراکز بزرگِ "ایرانِشهر"، همه و همه میدانند که ۱۲ فروردین، یک روز پیش از سیزده بدر، روز "احمق ماه آوریل" (ترجمه گوگل (3)) نام دارد!
آیا آن کسی که "رفراندوم کاذب" را به ۱۲ فروردین انداخت میدانست و مخصوصاً برای نشان دادنِ این "کذب" و "دروغ بزرگ" آن روز تاریخی را برگزید؟! ایرانیان میهندوست ۱۴ قرن است در کمالِ "رندی" یاد گرفتهاند چگونه "نظام جمهوری اسلامی" را دور بزنند بیآنکه کشته شوند.
اگر مینویسم و میگویم "کاذب" برای این است که شخصاً تجربه کردم و میدانم و شهادت میدهم که رای مخفی نبود. و هنگامی که رای مخفی نباشد، هر نوع "همهپرسی"، "رفراندم" یا رایگیری فاقد ارزش و باطل است. بگذریم از اینکه در همان هنگام، هواداران و خدمتگزاران ایران در نظام پیشین و مخالفان فعالِ نظام جمهوری اسلامی در دادگاههای صحرائی محاکمه، پیشاپیش محکوم، و بیدرنگ اعدام میشدند. در آن جو "ترور" و "وحشت آفرینی"، سخن از "همهپرسی" به یک شوخی تلخ و دردناک میماند.
استقرار نظام جمهوری اسلامی به نوعی دیگر نیز بر پایهی دروغ بود، از یکسو "انقلابیون" برای سرنگونی شاه و یا نظام شاهنشاهی، از دروغپراکنی ابا نداشتند و از طرف دیگر رهبر انقلاب از "خدعه" و دروغ گفتن به سود اسلام و نظام اسلامی ابا نداشت. دروغ و "تقیه" سلاحهای ضد اطلاعاتی و جنگ است و چنانکه رهبر "انقلاب اسلامی" و "بنیانگذار جمهوری اسلامی" بارها تاکیدکرده بود، نه تنها مجاز بلکه واجب و وظیفه بوده است.
داریوش بزرگ میگفت خداوند ایران را از سه چیز حفظ کند، دروغ، قحطی و جنگ. روحالله که به ایران احساسی نداشت، دروغ، و جنگ را حاکم کرد و قحطی کنونی هم حاصل آن دروغ و جنگ است.
انقلاب طبقاتی
"انقلاب اسلامی ایران" یک انقلاب طبقاتی بود. دکتر علینقی عالیخانی همچون میلیونها ایرانی دیگر که تصور میکردند "انقلاب" اسلامی صرفاً یک نهضت موقت "ضد شاه" بوده است اشتباه میکردند.
عوام، به میمنت سرازیر شدن درآمد هنگفت نفت، ناگهان به قدرت اقتصادی رسیده، متوجه شدند میتوانند قدرت سیاسی را نیز از دست "بچه سوسول"های حاکم بهدرآورند. آنها با ایدئولوژی اسلامیشان و با سلاح مخفیکاری و دروغ که سلاح جنگ است بر طبقهی حاکم سادهلوح به آسانی چیره شدند. چنانکه میدانیم "بچه سوسولها"ی فرنگ رفته، حتا شاه و فرح و درباریان، هیچکدام عمیقاً از دین محمد رها نبودند و از "اسلام" واهمهی تاریخی و "فیلوژنتیگ" داشتند، واهمهای که در "ژن تاریخی" ایرانیان روان است (امروزه شاید کمتر از آنموقع). خرافات دینی هم به جای خود.
به کمک روشنفکران چپ مارکسیت که قیام تودهای را ارج مینهادند و مینهند و به کمک مصدقیها، حکومت را از طبقهی حاکم ربودند.
انقلاب علیه "نظام طاغوت" بود، اما انقلابیون که متعلق به طبقات پائینتر بودند، پس از آنکه به قدرت رسیدند، خود چنان که مشاهده میشود طاغوتیتر از طاغوتهای زمان شاهنشاه آریامهر شدند و برای "شیخ جماران" که ساده میزیست، طاغوتیترین مقبره تاریخ ایران، چیزی همتای طاغوت مصر بر پا کردند؛ و فرزندان کوخنشین کاخنشین شدند.
هجوم عوام به محل کار
یکی از همسایگان ما، افسری جوان، (لابد همان ۲۲ بهمن بود، یادم نیست) با یک وانت که پُشتش یک دوجین یا نیم دوجین اسلحه از پادگانهای تسخیر شده بود به منزل آمد! سپس و بخصوص پس از ۱۲ فروردین، همه ادارات و دستگاههای حکومت به دست "انقلابیون" افتاد. اعتصابات به دستور امام پایان یافته بود و من به محل کار اسبق خود در دفتر مرکزی خبر و گروه تحقیق بازگشتم. آنجا هم به "اشغال" انقلابیون در آمد.
نمیدانم به طور خودجوش بود یا به دستور کسی. آن کارمندان شیک و پیک آب شده بودند و به جای آنان زنان جوان چادر سیاه و مردان جوان با ظاهری انقلابی و اسلامی محل را تسخیر کردند.
از یکی از زنان جوان چادر سیاه شنیدم که به همتای خود میگفت نیازی به قانون اساسی نیست، قرآن برایمان کافیست. آنموقع، پس از "رفراندم کاذب" صحبت از تهیه قانون اساسی بود. گمان نکنم خمینی نیازی به "قانون اساسی" احساس میکرد. دیگران به او میگفتند که مصلحت بینالمللی است، اما خودِ خمینی چه میدانست "قانون اساسی" برای چیست؟ تصور میکنم که به نظر او "فقه اسلامی" همانا قانون اساسی "جمهوری اسلامیر و ولایت فقیه بود و لازم و کافی.
رئیسان جدید:
تابشیان و احمد عزیزی
تا جائی که به یاد دارم، بدون اینکه از کسی حکمی به من رسیده باشد یا آن دو را به من معرفی کرده باشند، دو نفر رئیس من شدند. یکیشان آقای "تابشیان" بود که با نعلین سر کار میآمد و دیگری احمد عزیزی (همان کسی که بعدها با بهزاد نبوی مسئول مذاکره با آمریکائیان در الجزایر برای آزادی گروگانهای آمریکائی در مقابل دریافت ۲۳ میلیارد دلاز از آمریکا شد). این دو بر "دفتر مرکزی خبر" و "گروه تحقیق" حاکم شده بودند.
عمر من در گروه تحقیق و دفتر مرکزی خبر به درازا نکشید. یکی از نخستین مقالههایی که برای رادیو نوشتم، انتقاد از دولت موقت انقلاب در لغو قراردادهای خرید اسلحه از امریکا بود. یادآور شده بودم که صدام حسین در عراق دارد از غرب و شرق اسلحه میخرد، از جمله از فرانسه هواپیمای جنگنده "میراژ" و از شوروی هواپیمای جنگنده "میگ" که نه برای جنگ علیه "غرب" است، نه علیه "شرق". او به "خوزستان" چشم دارد و اگر قراردادهای خرید اسلحه را لغو کنید (که اگر حافظهام اشتباه نکند پولش را هم دولت "شاه" پیشپرداخت کرده بود) با وضعیت از همپاشیده ارتش، صدام را در حمله به ایران تشویق میکنید. جناب "عزیزی" شروع کرد با من بحث و مجادله کردن. من هم که خودم را "کارشناس" میدانستم و "دبیر خبر"، و تا قبل از انقلاب، در "زمان شاه" کسی مطالبم را زیر سوال و سانسور نمیبرد، حوصله بحث با آن جوان را نداشتم. مخصوصاً که حالا دریافت دکترا و مطالعات پسادکترا در زمینه تخصص خود، به کولهبار دانش و غرورم افزوده بود. حق هم با من بود. سران ارتش را که اعدام کرده بودند و خرید اسلحه را هم موقوف: شهریور همان سال هجوم سراسری ارتش صدام به ایران آغاز شد و هشت سال طول کشید و به ویرانی ایران کمک کرد.
خاطره دیگر اینکه مطلبی در مقایسه "مهدی بازرگان" نخست وزیر دولت موقت انقلاب با "فرانسوا میتران" رئیس جمهور فرانسه نوشتم. برنامه چند مادهای دولت موقت را که "بازرگان" در ابتدای تشکیل دولت خود اعلام کرده بود خاطرنشان ساختم و برنامهی "فرانسوا میتران" در جریان انتخابات ریاست جمهوری فرانسه را. سپس کارنامه این دو را با هم مقایسه کرده بودم. "میتران" تقریباً به هیچیک از وعدههای خودش عمل نکرده بود معهذا هنوز از محبوبیت بالا در نزد افکار عمومی فرانسه برخوردار بود، در حالی که بازرگان به تدریج همه برنامههای اعلام شدهی خود را که بر شمرده بود را انجام داده و آماده آخرین مرحله تحویل به دولت بعدی بود، معهذا همه، چپ و راست به او حمله میکردند! مطلب از رادیو پخش شد. "عزیزی" که در سفر به یکی از استانها بود، سراسیمه تلفنی اعتراض کرده بود که این مطلب چرا و با اجازه چه کسی پخش شده بود!
دیدم جای من دیگر در آن "دفتر مرکزی خبر" و "گروه تحقیق" که نامش هم از من بود نیست.
بلافاصله پس از اعلام "جمهوری اسلامی" و تبدیل "سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران" به "صدا و سیمای جمهوری اسلامی" و تعیین "صادق قطبزاده" به ریاست آن، نامهی استعفای خود را تقدیم داشته بودم. قطبزاده استعفای مرا نپذیرفت و زیر نامه نوشته بود که با سازمان قرارداد دارم که سه برابر سه سال کمک هزینه تحصیلی که از سازمان گرفتهام باید برای سازمان (یعنی ۹ سال) کار کنم. حرف حساب زده بود.
تقاضا کردم به "برنامه فرانسه" که جزو برنامههای زبانهای خارجی رادیو بود منتقل شوم. روسای جدید "گروه تحقیق" و "دفتر مرکزی خبر" با کمال خشنودی پذیرفتند. فکر خوبی بود. در آنجا کار من ترجمه اخبار و مطلب از فارسی به زبان فرانسوی و قرائت آنها در استودیو برای پخش برونمرزی بود. از خودم لازم نبود چیزی بنویسم. مسئولیت من ترجمه بود. به دوستان و خویشان میگفتم مشغول "صادرات انقلاب" هستم. کاشکی میتوانستم همهاش را به فرانسه و کشورهای فرانسویزبان دیگر که شوق انقلاب ما را هم داشتهاند صادر کنم تا چیزی از آن برای ایران باقی نماند!
اعدام پرویز نیکخواه
نام پرویز نیکخواه را در خیلی مواقع آوردهام زیرا به او بسیار علاقمند بودم، و یادش را به دل دارم. او رئیس من در "کمیته تحقیق"ی بود که بهتازگی ایجاد کرده بود و "محمود جعفریان" معاون سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران ۹ سال پیش از آن در آغاز کار رسمی من در سازمان رادیو تلویزیون نامهای به قطع کوچک در پاکتی به همان قطع طی جملهای کوتاه تایپ شد، مرا برای همکاری تحت مدیریت او معرفی کرده بود. کار من در آنجا آغاز شد، زندگی من عجیب با زندگی او گره خورده بود. داستانش را قبلاً گفتهام. موقعی که "نیکخواه" به جرم شرکت در سوء قصد به جان شاهنشاه و به عنوان مغز متفکر آن سوء قصد به اعدام محکوم شده بود، من از تلاشگران اصلی "اتحادیه دانشجویان ایرانی مقیم بلژیک" بودم و برای نجات جان او رسانههای بلژیکی را به کار گرفته بودیم، در دانشگاه بروکسل دست به اعتصاب غذا زده بودیم و سفارت شاهنشاهی ایران را یک شب "اشغال" کردیم، اشغال مسالمتآمیز و محترمانه با اجازه سفیر دولت شاهنشاهی وقت جناب خسرو هدایت! هر چه میخواهند مبلغان ضد رژیم پهلوی بگویند، آنموقع مهربانی حاکم بود.
وقتی خودم را برای شروع کار در "کمیته تحقیق" به او معرفی کردم، بیدرنگ به او گفتم چرا "کمیته"، نام فرنگی؟ نامش را خوب است بگذارید / بگذاریم "گروه تحقیق"! بیدرنگ پذیرفت و از همان لحظه نام به "گروه تحقیق" تغییر یافت.
وقتی خبر اعدام پرویز نیکخواه را شنیدم (در روزنامه خواندم) برایم بسیار دردناک بود. در تمام مدت بازگشتم به ایران از آذر ۱۳۵۷ تا آن هنگام، آنقدر مشغول تلاش در "هدایت انقلابر به راه درست بودم که به فکرم نرسیده بود سعی کنم با "قطبی" و "نیکخواه" تماس بگیرم. صبح روز بعد وارد گروه تحقیق و "دفتر مرکزی خبر"ِ اسلامی شده با نوار سیاهی که به یقه کت بسته بودم، شدم. چنانکه قبلاً گفتم، همکاری که در"زمان شاه" کنار من مینشست و مشغول ترجمه مطالب عربی بود، مرا که دید کنایه زد که چرا برای همچون کسی سوگواری میکنم و احترام میگذارم. آن همکار را "پرویز نیکخواه" از کارمند ساده به مقام مدیریت دفتر رادیو تلویزیون ملی ایران در بیروت رسانده بود. اینهم از جوّ قدرنشناسی آن زمان که گریبانگیر همه شده بود.
پرویز نیکخواه جوانی تیزهوش، خوشفکر و اندیشمند، پُرکار و بسیار میهندوست بود. میخواست برای کشورش در منتهای توان خود خدمت کند. بسیاری ممکن است او را جاهطلب تصور کنند اما او بسیار محجوب و افتاده بود. فقط برای اعتلای کشورش و وطنش بلند پرواز بود و به قول یکی از آشنایان دیرین، "هوشنگ گبای"، "به نوزادی میماند که میخواهد پستان مادرش را تسخیر کند".
کتاب "مارکس و مارکسیسم" را هم او به دست من داد تا برای دانشگاه تهران به ریاست هوشنگ نهاوندی و برای انتشارات دانشگاه تهران ترجمه کنم.
تقدیم به پرویز نیکخواه
در ماه خرداد ۱۳۵۸، "ژوئن" ۱۹۷۹، برای چاپ و دفاع از رساله دکترای اقتصاد (دکترای دولتی اقتصاد که بالاترین درجه و نوع دکتری در فرانسه است) به پاریس رفتم. رسالهام تحت عنوان "از انسان اقتصادگرا تا انسان صلحگرا" (تجزیه و تحلیل اقتصادی هزینههای نظامی، عناصر ایدئولوژیک و عناصر واقعیت) با درجه ممتاز پذیرفته شد.
در ابتدای دو جلد کتاب رساله دکتری و پیش از تشکر از کسانی که مدیون کمکهایشان بودهام، تزم را تقدیم به "پرویز نیکخواه" کردم با چنین مضمونی:
تقدیم به پرویز نیکخواه، میهندوست ایرانی، محکوم به اعدام در نظام شاهنشاهی، عفو شده پس از چند سال زندان؛ محکوم به اعدام در دادگاه انقلاب اسلامی که نظام شاهنشاهی را سرنگون کرد و در جا تیرباران.
یکی از آشنایان گفت که رضا قطبی در پاریس است. خواهش کردم اگر میشود پیغام دهد که او را ببینم. قطبی، مدیر عامل عزیز و ارجمندم، لطف کرده در خیابان "کوژاس" که محل دانشگاه و کتابخانه و تایپ و انتشار رساله و محل سکونتم هم بود به دیدنم آمد. ریش گذاشته بود. یک نسخه از رساله دو جلدی خود را که در آن از او هم تشکر کرده بودم تقدیمش داشتم.
تحویل تزم
طبق قرار داد با "مرکز توسعه و ارتباطات ایران"، کتابی را که برای آن مرکز نوشته بودم تحویل دادم و پولش را هم تمام و کمال دریافت داشتم. هنوز صندوقهای پُر از پول نظام شاهنشاهی برای استفادهی نظام انقلابی اسلامی پُر بود. رئیس و مدیر آن مرکز شخص شخیص دیگری جز "مجید تهرانیان" بود، که متاسفانه نام آن مرد فرهیخته از یادم رفته است. پیش از تحویل کتاب، قدری از سورههای قرآن را مطالعه کردم، همان سوره بقره هم کافی بود که بتوانم در مقدمه کتاب یکی دو سه جمله هم در این رابطه به آن اضافه کنم.
ادامه دارد
اگر شما همکاری گرامی ما هستی، مرسی که این مطلب را خواندی، اما کپی نکن و با تغییر به نام خودت نزن، خودت زحمت بکش!
پروتکل علمی - پزشکی جهانی برای مقابله کلیه ویروسهایی مانند کرونا که انتقالشان از طریق بسته هوایی است:
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
- Poisson d’Avril
- Lingua Franca
- April’s fool
Date: Wednesday, August 21, 2019 - 20:00
درباره نویسنده/هنرمند
Dr. Shodja Eddin Ziaian دکتر شجاعالدین ضیائیان دکترای اقتصاد صلح از دانشگاه پاریس، فوق دکترای صلحشناسی از دانشگاه پنسیلوانیا، و استاد بازنشسته دانشگاههای تورنتو و یورک میباشد |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو