مرد بازجو محترمانه به موضوع تقاضای پاسپورت اشاره کرد و از پیشرفت کار در ترجمه مارکس و مارکسیسم پرسید
نیکخواه کتابی به زبان فرانسوی به دستم داد و نظرم را راجع به آن کتاب خواست. محجوب‌تر و آقاتر از آن بود که هرگزکسی را برای کاری به دفتر خود "احضار" کند. خودش می‌آمد پیش آدم. عنوان کتاب "مارکس و مارکسیسم" بود.
پس از بررسی به او گفتم "کتاب بسیار خوبی است". پرسید آیا می‌توانم چند صفحه از آن را به فارسی برایش ترجمه کنم. برایش ترجمه کردم.
لطفا روی عکس تبلیغات زیر کلیک کنید؛ ادامه مطلب پس از این تبلیغات
Design Business 3D, VR, AR, 360° and video
چند روز بعد، ترجمه مرا به من بازگرداند. شخصی با خود‌نویس، نوک قلم پهن و جوهر مشکی-خاکستری، با خطی زیبا و پخته، همه جا "مارکسیست" را خط زده بود و نوشته بود "مارکسی" و به جای "کمونیسم" "مکتب اشتراکی".هر دو تغییربسیار‌ پسندیده بود. "مارکسیست" صفت برای "مارکس"، به زبان فرانسوی (و زبان‌های اروپائی) بود. در فارسی گاه یک "ی" به آن اضافه می‌کردند و می‌شد "مارکسیستی"، مثل "اقتصاد مارکسیستی"،. که گرچه مصطلح بود اما درست نبود. "مارکسی" ساده‌تر و درست‌تر و پارسی‌تر بود. و در پایان ترجمه هم نوشته بود: "حاضریم با این مترجم قرار داد ببندیم".آن شخص دکتر هوشنگ نهاوندی، رئیس دانشگاه تهران و وزیر پیشین آبادانی و مسکن از پیشوایان سازندگی ایرانی آزاد و آباد بود.
با شادمانی قرار‌داد ترجمه و انتشار این کتاب را با دانشگاه تهران امضاء کردم. دانستم که برای انتشار آن، به لحاظ سیاسی عجله است. تابستان ۱۳۵۲ بود. دو ماه مرخصی بدون حقوق گرفتم و تمام وقت در منزل مشغول ترجمه شدم.
چه افتخاری بالاتراز اینکه کتاب خوب و مهمی را برای انتشارات دانشگاه تهران ترجمه کنم.
لطفا روی عکس تبلیغات زیر کلیک کنید؛ ادامه مطلب پس از این تبلیغات
Website Design
ترجمه متن اصلی برایم دشوار نبود اما ضمایم کتاب که تقریباً یک سوم از کل کتاب را شامل می‌شد گزیده‌هایی از نویسندگان گوناگونی بود که در عقاید مارکس و توسعه مکتب او تاثیرگذار بوده‌اند، از اندیشمندان یونان باستان گرفته تا مولفان و اندیشمندان مدرن، تا خود مارکس و انگلس و لنین و استالین. که هرکدام علاوه بر سبک نگارش، دنیای ذهنی و مفهومی خاص خودشان را داشتند که می‌باید شناخت تا در چارچوب افکارشان بتوان واژگان برابر فارسی مناسب برگزید یا ابداع کرد.
لطفا روی عکس بنر تبلیغاتی کلیک کنید تا برایتان شماره بگیرد
sina sotodehnia insurance بیمه سینا ستوده‌نیا
از دانشگاه خواسته بودم بودجه‌ای هم جداگانه برای زوجه‌ام که در منزل ترجمه‌هایم را تایپ می‌کرد تعلق گیرد و پذیرفته شد. علاوه بر تایپ از او می‌خواستم برایم بخواند و هر‌گاه در تایپ یا در قرائتِ مطلب سکته می‌دیدم، در انشاء آن تجدید نظر می‌کردم تا مطمئن شوم برای او و لذا بر همگان قابل فهم است. تصادفاً با مولف هم سبک و سلیقه بودم چرا که بعدها دانستم "آندره پی‌یتر"، استاد ممتاز دانشگاه پاریس و عضو فرهنگستان فرانسه نیز مخالف سرسخت پیچیده‌نویسی و "تاریک‌نویسی" و هوادار ساده‌نویسی و روشنی مطلب بود. برداشت نویسنده و مترجم از محتوای مارکس و مارکسیسم نیز یکی بود. این هم‌سلیقگی احتمالاً یکی از عوامل موفقیت ترجمه فارسی کتاب نیز شد به طوری که شنیدم رئیس دانشگاه تهران، جناب دکتر نهاوندی، در مصاحبه‌ای در شبکه سراسری تلویزیون ملی ایران در مورد انتشار و اهمیت این کتاب از مترجم نیز تعریف و تمجید کرده بود. مولف کتاب هم به تهران دعوت شد و ضیافتی به مناسبت چاپ این کتاب با حضور وی برگزار شد.
لطفا روی عکس تبلیغاتی کلیک کنید تا برای شما شماره بگیرد؛ ادامه مطلب پس از این تبلیغات
insurance بیمه شهرام بینش
ا
یک دیوار سیاسی شکسته شد
انتشار "مارکس و مارکسیسم" شکستن یک دیوار صوتی در کشورداری ایران بود. توضیح آنکه در پیامدِ ماجراهای دوران نخست وزیری محمد مصدق (مصدق‌السلطنه) و معاون و وزیر خارجه‌اش حسین فاطمی که از پشتیبانی حزب توده برخوردار بودند (حزبی که دراعماق ارکان ارتش نفوذ کرده بود) و جملگی سرنگونی نظام شاهنشاهی مشروطه را هدف داشتند، آن حزب و نوشته‌های کمونیستی در ایران ممنوع و غیر‌قانونی اعلام شده بود.پس از بیست سال ممنوعیت، برای نخستین بار در‌باره مارکس، بنیانگزار و ایدئولوگ اصلی کمونیسم و در‌باره مکتب او (مارکسیسم)، کتابی منتشر می‌شد، آنهم از سوی انتشارات دانشگاه تهران.
انتشار "مارکس و مارکسیسم" یک رویدادِ "سیاسی" بود. چاپ اول در همان هفته اول نایاب شد و چاپ دوم که بی‌درنگ پس از آن منتشر شد به همچنین. پس از آن من در فرانسه بودم. این رویداد در چارچوب سیاستِ آزاد‌سازی محیط سیاسی ایران صورت گرفته بود و اشخاص مسبب و مبتکر آن، تا جائی که می‌دانم، همانا دکتر هوشنگ نهاوندی، رضا قطبی و پرویز نیکخواه بودند. من و بسیاری اشخاص دیگر نیز در همین جهت حرکت می‌کردیم، از جمله شهبانو و دار‌و دسته‌ی ایشان. "شاه" البته وظیفه خود می‌دانست تعادل میان این جناح آزادی‌خواه و جناح محافظه‌کار که تندروی در ایجاد فضای باز سیاسی را خطرناک می‌شمرد نگه دارد. مثلاً معاون سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران، جناب محمود جعفریان که زبان عربی را هم خوب می‌دانست و ملت اسلام‌زده را بهتر می‌شناخت، از کسانی بود که هشدار می‌داد.
 
بورس دولت فرانسه
در این میان،"انجمن ایران و فرانسه" که در خیابان "پاستور" قرار داشت، یک بورس تحصیلی برای دکترا در رشته اقتصاد را به مسابقه گذاشته بود. تصمیم گرفتم در آن ثبت نام کنم. همزمان، با دکتر "منوچهر فرهنگ" که دانش‌آموخته فرانسه بود وکتابِ گردن کلفتِ "فرهنگِ اقتصادی" را تالیف و منتشر کرده بود قرار گذاشتم بخشی از ترجمه کتاب مارکس و مارکسیسم را تحت عنوان "فلسفه مارکسی و اقتصاد مارکسی" به عنوان رساله لیسانس ارائه دهم که مورد قبول ایشان قرار گرفت و با درجه ممتاز پذیرفته شد.
شرکت در بورس تحصیلی دولت فرانسه چند علت داشت. یکی اینکه پس از چند سال اقامت در ایران هوای اروپا را به سرداشتم؛ دیگر اینکه بورس برای دکترای اقتصاد بود که رشته تحصیلی من بود؛ سوم اینکه با گرفتن دکترا می‌توانستم وارد دنیای تحقیق و تدریس دانشگاهی شوم؛و بالاخره، و شاید از همه مهمتر اینکه زوجه‌ام نیز زبان فرانسه فرا گیرد وبه دانشگاه برود.
از بخت خوب، روز برگزاری امتحان که به زبان فرانسوی بود، موضوع امتحان چندان به "اقتصاد" ربطی نداشت بلکه عمدتاً آزمون تبحر در زبان فرانسوی بود! با شرکت چند صد نفر در این رقابت،بخت موفقیت من بسیار زیاد شد! نام دو نفر را برایم صاحبه شفاهی اعلام کردند که دومی دوست عزیزم "بهرام شفقت" بود. بهرام شانس نداشت، زیرا‌ پس از مصاحبه شفاهی، در جا از من پرسش شد که "کجا می‌خواهید بروید؟" یکه خوردم! به جز پاریس برای جای دیگری حضور ذهن نداشتم. گفتند دانشگاه "دیژون"بخش اقتصاد خوبی‌ دارد. با اینکه دیژون فقط خردل را به ذهنم تداعی می‌کرد از شادی که به این راحتی بورسیه دولت فرانسه شدم پذیرفتم و بلافاصله تقاضای پاسپورت برای خود و زوجه ام که باردار هم شده بود دادم. دریافت پاسپورت قدری بیشتر از انتظار طول کشید.
 
"نخست وزیری" مرا خواست
پس از مرخصی دو ماهه، کارم را در بخش "بررسی مطبوعات خارجی"، "گروه تحقیق" از سر گرفته بودم.
روزی وقتی از نهار برگشتم سرِ کار، "مهتدی" که کنار من می‌نشست گفت در غیابم "از نخست‌وزیری" برای من تلفن شده است. ذوق‌زده شدم! پس از آشنائی شخصی با دکتر عالیخانی، وزیر اقتصاد محبوبم و پس از آشنائی حضوری و همکاری با دکتر نهاوندی، اکنون سومین "تفنگدار" سازندگی ایران نوین که مورد تحسین و ستایش من بود یعنی شخص نخست‌وزیر نیز مرا کشف کرده می‌خواهد ماموریت مهمی برای وطنم به من محول کند!
امیر عباس هویدا نخست‌وزیر را نه تنها همردیف "امیر‌کبیر" بلکه والاتر از امیر‌کبیر ارج می‌نهادم و روزی که این نظرم را به "مهتدی" ابراز داشتم، با تعجب و ناباوری به من نگریست، نمی‌دانست شوخی می‌کردم یا جدی می‌گفتم. باید گفت کمتر کسی در آن زمان مقامات و مسئولان را جز به ظاهر احترام می‌گذاشتند، تمجید که به هیچوجه! در فرهنگ ایرانیان‌، مقام دولتی همیشه "اخ" بوده است! خواه‌ شاه باشد یا نخست‌وزیر یا وزیران مگر برای "پارتی‌بازی"؛مگر معزول یا زندان یا حصر یا کشته شده بوده باشند که آنوقت می‌شدند قهرمان! این فرهنگِ "درخشان" هنوز هم پا بر‌جاست.
پیش خود گفتم که مرا به عنوان یک میهن‌دوست دانا و توانا و از خودگذشته که خود را وقف سربلندی ایران کرده تلاش‌هایشان را ارج می‌نهم کشف کرده‌اند! مهتدی که شادی مرا دید گفت "ضیائیان، مثل اینکه متوجه نیستی. وقتی می‌گویند "نخست وزیری" منظور "ساواک" است". دلم هوری فرو ریخت.
به شماره تلفنی را که برایم گذاشته بودند زنگ زدم اما دل توی دلم نبود. دنیا تیره و تار شده بود. من که تا به حال شجاعانه و بی‌باک حرف می‌زدم و رفتار می‌کردم و از هیج چیز و هیچکس نمی‌ترسیدم، اکنون نگران ناخن کشیدن و حبس و شکنجه و مرگ در گمنامی شده بودم. دلهره من چند چندان شد وقتی که طرف آنسوی تلفن با لحنی آرام اما نگران‌کننده به من آدرسی داد که فلان روز فلان ساعت در آنجا حضور یابم، به هیچکس نگویم، خودم را به فلان نامِ مستعار بشناسانم و نام فلان کس را بخواهم.
دل توی دلم نبود.فقط به برادرم، سناء، گفتم. که اگر برنگشتم همه بدانند کجایم.
روز و ساعت موعود به آن آدرس رفتم. زنگ زدم. درب به رویم باز شد. خود را در اتاقی در زیر زمین یافتم که در آن یک جوان دیگر هم آنطرف نشسته بود. هر دو ساکت. شاید یک ربع یا بیشتر آنجا نشسته بودم و مغزم تند و تند کار می‌کرد که چه سوالی را چگونه جواب بدهم. بعدها به این نتیجه رسیدم که "شستشوی مغزی" همین دقایقِ پر دلهره است که شما مغز خود را برای دفاع از خود طوری آماده می‌کنی که تبدیل می‌شی به یک نفر هوادار رژیم.
باری نوبت به من رسید. مرد بازجو محترمانه به موضوع تقاضای پاسپورت اشاره کرد و از پیشرفت کار در ترجمه مارکس و مارکسیسم پرسید. سپس چند برگ کاغذ به من داد و محترمانه از من خواست که شرح حال خود را بنویسم و چند فقره از کارهای "انقلابی" مرا نیز ردیف کرد که بدانم همه چیز را در مورد من می‌دانند. من هم سرگذشت خود را نوشتم. در پایان نتیجه‌گیری کرده بودم که به این نتیجه رسیده‌ام که شاه مظهر یکپارچگی و وحدت کشور است. مودبانه مطالب مرا گرفت و بعد مختصراً در‌باره وضعیت کار در گروه تحقیق پرسید که بر من معلوم شد به پرویز نیکخواه آنطور که شاید و باید اطمینان ندارند و از جمله پرسید: "نشریات مضره هم آنجا می‌آید؟". با این سوال کار خودش را خراب کرد! در پاسخ بی‌اختیار اخم کردم و گفتم "ما همه نشریات دنیا را دریافت می‌کنیم، نمی‌دانم منظور شما از نشریات "مضره" چیست". پاسخی نداد. در آن لحظه، دوباره ترسم از ساواک خوابید.
 
سردبیر خبرگزاری سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران
دیری نپائید، در تلویزیون ملی ایران ناگهان ترفیع مقام و مسئولیتِ مهمی یافتم که خبرش را نیکخواه داد. با عنوان "سردبیرخبرگزاری رادیو تلویزیون ملی ایران" کار خود را در "جام جم"، قلب سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران آغاز کردم.
 
لطفا روی عکس تبلیغاتی کلیک کنید؛ ادامه مطلب پس از این تبلیغات

Best Persian Iranian Directory


(ادامه دارد)
لطفا روی عکس تبلیغات زیر کلیک کنید؛ ادامه مطلب پس از این تبلیغات
بهترین طراحی و سه بعدی برای بیزینس شما

اگر شما همکاری گرامی ما هستی، مرسی که این مطلب را خواندی، اما کپی نکن و با تغییر به نام خودت نزن، خودت زحمت بکش!
پروتکل علمی - پزشکی جهانی برای مقابله کلیه ویروس‌هایی مانند کرونا که انتقالشان از طریق بسته هوایی است:
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسک‌های معمولی رد می‌شود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که می‌توانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
Date: Wednesday, February 20, 2019 - 19:00

درباره نویسنده/هنرمند

دیگر مطالب مرتبط

تعمیرات هرگونه وسایل برقی - آلن

Share this with: ارسال این مطلب به