ملاقات با ایرج اسکندری و "اریک رولو"1 اعتصابِ غذا، اشغالِ سفارت شاهنشاهی، و دسیسه بینالمللی علیه شاه
این سری مقاله از آنجا شروع شد که در سفر تابستان گذسته به بروکسل، درسالهای ۶۰ م در آنجا دانشجو بودم، تغییرات عمدهای که در این نیم قرن پدید آمده را به یاد آورده به نگارش آوردم به امید که مفید باشد. در شماره پیش به رفراندوم ۶ بهمن ۱۳۴۱ در ایران موسوم به "انقلاب سفید (شاه و مردم)" و به محتوای بسیار مترقی آن و به شورش خونینی که به رهبری (آیتالله) خمینی درمقابله با آن رخ داد اشاره کرده2. از خودداری خود و انجمن دانشجوئیمان در پشتیبانی از آن شورشِ اسلامی نوشتم. همچنین از اقدام پیروزمندانه خود در پاسداری از نام "خلیج فارس". رسیدیم به ماجرای ترور نافرجام به جان شاه در کاخ مرمر3، و یکی از متهمان اصلی آن پرویز نیکخواه که ما به دفاع از او نشستیم.
اعتصاب غذا
برای جلب توجه افکار عمومی علیه دولت ایران ابتدا در کوی دانشگاه دست به اعتصاب غذا زدیم. روزنامهنگاران از روزنامههای چپ و راست و میانهرو، آمدند، عکس گرفتند و مطلب را با آب و تاب چاپ و به هواداری از ما به و ضدیت با رژیم "ددمنشِ" شاه منتشر کردند و من هم پیروزمندانه وسط و جلوتر از همه در عکس بودم.
این را هم بگویم که من و بعضی از دوستانِ دیگر که در این اعتصاب غذا که ۵ روز به طول انجامید شرکت کرده بودیم یکی دو بار یواشکی جیم شدیم و غذای مفصلی هم خوردیم! به کسی نمیگفتیم و برمیگشتیم به "اعتصاب غذا"ی خودمان ادامه میدادیم. البته بعضی از دوستان این اعتصاب غذا را کاملاً انجام دادند، مثل دوستمان آقای عسگری که من اسم کوچکش را الان به یاد ندارم و کارش به بیمارستان کشید. او را که تازگی به بروکسل آمده بود درست نمیشناختم، ظاهراً تمایلات جبهه ملی و شاید مذهبی داشت.
و اما جالبترین بخش این اعتراضِ ما برای نجاتِ جان پرویز نیکخواه دو چیز بود. این را هم بگویم که من در این تظاهرات برای نجات جان پرویز نیکخواه به چند دلیل شرکت میکردم، نه به دلیل اینکه واقعا هنوز مخالف شاه و حکومت او بودم، بلکه به جهات اینکه اولاً، به هر حال، میخواستیم جان یک کسی را نجات بدهیم و دوماً اینکه این شخص از صنف ما و یک دانشجوی سابق خارج از کشور و از فعالان نهضت دانشجوئی بود، و سوماً چون خودِ این اعتصابات و این حرکتهای اعتراضی و مطرح شدن برایمان جالب بود! به خیال خود یک کار مثبتی انجام میدادیم و توجه روزنامهنگاران و افکار عمومی را به خود جلب میکردیم و برای انجمن خود نامی بهم میزدیم! و اما جالبترین بخش این حرکت، همانطور که گفتم، دو چیز بود.
اشغال "مسالمت آمیزِ" سفارت شاهنشاهی در بروکسل!
یکی اینکه ما رفتیم با سفیر ایران در بروکسل جناب خسرو هدایت صحبت کردیم که ما به عنوان اعتراض میخواهیم بیاییم و سفارت را اشغال بکنیم! در جواب ایشان گفتند که اینجا منزل خودتان است و سفارت مال شماست! و ما آمدیم و شب را در سفارت شاهنشاهی ایران با خواندن سرود "ای ایران ای مرز پر گهر…" گذراندیم و احساس انقلابی بودنمان برآورده شد! که البته خودبهخود این احساسی که ما داریم علیه دیکتاتوری شاه مبارزه میکنیم روزبهروز در من تحلیل میرفت وتضعیف میشد و برایم مشخص میشد که آنچه که ما به آن میگوییم "دیکتاتوری"، در واقع در عالم خیال دربارهاش صحبت میکنیم و در عمل، ما- دستکم من- هیچ دیکتاتوری از این سفرای شاهنشاه ندیدیم و از خود شاه هم ندیده بودیم. دستکم احساس من اینچنین تحول مییافت. فیالواقع،گویا محمدرضا شاه اعلام کرد که چون آن جوان قصد کشتن او را داشته حق دارد که او را ببخشد، و او را بخشید! حکم حبس ابدِ نیکخواه هم به ۱۵ سال تخفیف داده شد، و پس از ۵ سال زندان و اظهار ندامت و تغییر عقیده یافتن که در یک گفتگوی تلویزیونی اعلام گشت آزاد شد و به استخدام رادیو تلویزیون ملی ایران درآمد.4
اما نکته دیگری که باز هم باعث شد من به کلی تغییر موضع و عقیده بدهم داستانی دیگر است. یک روز که در یکی از کافههای بغل دانشگاه بروکسل که پاتوقمان بود با دوستان نشسته بودم، دو مرد که دانشجو هم نبودند همراه با یک دانشجو که راهنمایشان بود آمدند سراغ من که آیا تو رئیس انجمن دانشجویان ایرانی هستی که گفتم بله. گفتند میخواهیم با تو صحبت کنیم. در یک جای دیگر.
در یک جوِ جیمز باندی سوار ماشینمان کردند و از شهر خارج شدیم و به یک ویلای خیلی شیک و مجلل درآمدیم. ابهت آن ویلا و سر و وضع شیک حاضران، که همه سن و سالی هم داشتند و چهرهشان بر من بیگانه بود قدری مرا گرفته بود. ویسکی تعارفم کردند و روی مبلمان شیک چرمی همنشینشان شدم وبا کنجکاوی مخلوط با حجب و قدری دلنگرانی پای صحبتشان نشستم.
قرار بود در سراسر اروپا و امریکا علیه شاه تظاهراتی بشود و بیشتر این تظاهرات را از طریق انجمنهای دانشجویی ایرانی در کشورهای مختلف، فرانسه، ایتالیا، آلمان، انگلستان و... بلژیک به راه بیندازند. واز من نیز انتظار دارند که همکاری کنم و اتحادیه ی ما نیز به این نهضت ضد شاه و تظاهرات سراسری بپیوندد.
گویا این ویلا هم متعلق به همان وکیلی بود که ما به خیال خودمان فرستاده بودیم به ایران برای دفاع از پرویز نیکخواه. البته ما پولی برای اینکار نداده بودیم و نداشتیم که بدهیم و کاری نکرده بودیم جز اینکه فقط میدانستیم این وکیل دارد میرود به ایران تا از نیکخواه دفاع کند و چون بلژیکی بود ما به حساب خودمان گذاشته بودیم ! حال، علاوه بر آن وکیل که نامش را فراموش کردهام، چند نفر دیگرهم آنجا بودند و مرا احاطه کرده بودند که دو تن از آنها را پس از معرفی به اسم شناختم ولی نخستین بار بود که میدیدم: یکی ایرج اسکندری، از سران حزب توده بود که در خارج از کشور که در آلمان شرقی زندگی میکرد ودیگری "اِریک رولو"
اریک رولو و دسیسه بین المللی ضد شاه ایران
"اریک رولو" چه کسی بود؟ من و دوستان دیگرم بخصوص بهمن همایونفر که دانشجوی جامعهشناسی بود و هر دو از خوانندگانِ پروپاقرصِ روزنامه لوموند بودیم او را به خوبی میشناختیم. اودر این روزنامه متخصص مسائل ایران و "خاورمیانه" بود. روزنامه فرانسوی لوموند روزنامه انتلکتوئلها – "روشنفکران" بود. خب در بلژیک هم روزنامههای بسیاری بود اما هیچکدام "لوموند" نمیشد. لوموند در واقع کتاب آسمانی انتلکتوئلهای فرانسویدان بود و آنچه که در آن نوشته میشد وحی مُنزَل. حالا وحی مُنزَل نه، به هر حال ما نوشتههای آن را به عنوان "فکت"، (به عنوان واقعیت)، بیچون و چرا، میپذیرفتیم.
این ماجرا درس خوبی برای من بود! تظاهرات مورد خواست آنان در جاهای دیگر جز بلژیک برگزار شد و رسانههای "غرب" هم با آب و تاب از "رژیم سرکوبگر ایران" گفتند و نوشتند. متوجه شدم که ای بابا آنچه را ما فکر میکردیم که اینها انسانهای "آبجکتیو" و راست و درست هستند و مطالبشان بیطرفانه و عینی است، نه ذهنی وجناحی، درست از آب در نیامد! اینها سیاستپیشگانی هستند که آنچه را که مینویسند برای مقاصد سیاسی بخصوصی مینویسند، در شرایط بخصوصی، نه برای بیان واقعیت. شاید بعضیشان هم تلاش میکنند که بیطرف باشند اما آگاهانه یا ناخودآگاه هوای منافع کشور خود را دارند یا پایبند به ایدئولوژی خاصی هستند.
از آن روز به بعد، من به رونامه لوموند و البته به همه رسانهها با چشم متفاوتی نگاه کردم و مطالبشان را با نقد میخواندم یعنی اینکه همینطوری نمیپذیرفتم (از جمله به هنگام دگرگونی بزرگ ۱۳۵۷ در ایران).
کمکم متوجه شدم که هرگاه بستن قراردادی بین ایران و فرانسه مطرح است ناگهان در رسانههایشان خبر از حقوق بشر و شکنجه درزندانهای ایران یا فعالیتهای جدائیطلبی در استانهای ایران میشود، یا اگر میان فرانسه و عراق نیز قراردادی یا مسائلی مطرح میشود، ناگهان میخوانیم که "کردستان عراق" خواهان استقلال و خودمختاری شده است! به عبارت دیگر مقالهها برای فشار آوردن برحکومتهای کشورهای جهان سوم و به منظور گرفتن امتیاز برای بستن قراردادهای چرب و نرمتر برای فرانسه یا انگلستان یا آمریکاست. زیرا متوجه شدم که رسانههای عمده انگلیسی و آمریکایی هم روی همین حساب مطالب خودشان را تنظیم میکنند! نمیگویم همه رسانهها یا همه روزنامهنگاران و نمیگویم همیشه و در همه مواقع. ولی گرایشی به این وضعیت را میشد مشاهده کرد، آنهم در مورد روزنامهنگاران بخصوصی، چون "اریک رولو" که وقتی "فرانسوا میترانِ" سوسیالیست رئیس جمهور شد، "اریک رولو"ی روزنامهنگار را به مقام سفیر فرانسه در ترکیه برگزید.
رولو با چهرهنمايی بیطرف، اما در ضدیتِ کامل با شاه و هواداریِ بیچون و چرا از "انقلاب اسلامی" مینوشت و مقالههایش به پشتیبانی محکم از "انقلاب" منتشر میشد، و هنوز عنوان شاعرانه یکی از این مقالههای مفصلش را در دوران جوشش "انقلاب" به یاد دارم: "گلهای سرخ اسپهان"! اینکه برای آقای خمنیی کلمه "رهبر" (رهبرِ انقلاب) در زبان فرانسوی به "راهنما" ترجمه و مرسوم شده است از آثار سیاسیِ "اریک رولو"ست که سعی داشت چهره "امام" را در مقابل "شاهِ دیکتاتور فاشیست" هر چه ملایمتر و مهربانتر جلوه دهد. همراه و همصدا با شعار انقلابیون اسلامی که در کشور گل و بلبلِ انزمان به آواز میخواندند:"دیو چو بیرون رود فرشته در آید".
"رولو" پیش از رسیدن به مقام سفارت، به عنوان نماینده دولت فرانسه برای آزادی گروگانهای فرانسوی در لبنان به تهران گسیل شد. اما کور خوانده بود؛ ایرانیان را درست نشناخته بود و توفیقی حاصل نیامد و دست از پا درازتر به پاریس برگشت.
و اما من در پاسخ به این آقایان که میخواستند علیه رژیم شاه تظاهرات کنیم، به رغم جبروت محیط، و به رغم احترامی که میهمانداران به من گذاشتند، و به رغم اثر مختصرِ "ویسکیِ"، و خلاصه به رغم جو ناشی از آن محفل و حضور در جمعی از "دوستداران" که همه ضد رژیم شاه بودند، توانستم با قدری شرمندگی و حجب و حیا بگویم (نقل به مضمون): "اتحادیه ما اتحادیه جوانی است و اگر همچین کاری بخواهیم بکنیم باعث از هم پاشیدگی اتحادیه ما میشود. ما انجمنی هستیم صنفی و در این "اتحادیه" افرادی هستیم با عقاید مختلف و برخی یا بسیاری از آنان موافق شاه و مخالف چنین کاری باشند، و بنابراین روی اتحادیه ما حساب نکنید." آنها قدری جا خوردند و سکوت کردند، چون لابد بهشان گفته شده بود که من نیز "چپ" و "مارکسیست" و "انقلابیِ مخالفِ شاه" هستم، که دور از واقعیت هم نبود.
باری، از اینکه احساس کردم دسیسهای بینالمللی علیه کشورم برپاست که میخواستند ما را هم به بازی خود بگیرند، از خامی و ساده لوحی درآمده به خود آمدم و تغییرِ موضعم در جهت هواداری یا دستکم توجیه دولت ایران، و طبعاً رئیس دولتش، در سن ۲۱ یا ۲۲ سالگی و به سالهای۱۹۶۵ یا ۱۹۶۶، شکل گرفت. و این تغییر موضع هنگامی که تابستان سال ۱۹۶۷ به تهران بازگشتم قطعیتر و محکمتر شد.
ادامه "تغییر بزرگ" در شماره آینده
1- Éric Rouleau
2- شورشی که امروزه به «قیام ۱۵ خرداد» معروف شده است
3- بیست و یک فروردین ماه 1344 برابر با 10 اپریل 1965
4- بعدها من و نیکخواه در "گروه تحقیق" رادیوتلویزیون ملی ایران همکار شدیم، و او رئیس مستقیم من شد
اعتصاب غذا
برای جلب توجه افکار عمومی علیه دولت ایران ابتدا در کوی دانشگاه دست به اعتصاب غذا زدیم. روزنامهنگاران از روزنامههای چپ و راست و میانهرو، آمدند، عکس گرفتند و مطلب را با آب و تاب چاپ و به هواداری از ما به و ضدیت با رژیم "ددمنشِ" شاه منتشر کردند و من هم پیروزمندانه وسط و جلوتر از همه در عکس بودم.
این را هم بگویم که من و بعضی از دوستانِ دیگر که در این اعتصاب غذا که ۵ روز به طول انجامید شرکت کرده بودیم یکی دو بار یواشکی جیم شدیم و غذای مفصلی هم خوردیم! به کسی نمیگفتیم و برمیگشتیم به "اعتصاب غذا"ی خودمان ادامه میدادیم. البته بعضی از دوستان این اعتصاب غذا را کاملاً انجام دادند، مثل دوستمان آقای عسگری که من اسم کوچکش را الان به یاد ندارم و کارش به بیمارستان کشید. او را که تازگی به بروکسل آمده بود درست نمیشناختم، ظاهراً تمایلات جبهه ملی و شاید مذهبی داشت.
و اما جالبترین بخش این اعتراضِ ما برای نجاتِ جان پرویز نیکخواه دو چیز بود. این را هم بگویم که من در این تظاهرات برای نجات جان پرویز نیکخواه به چند دلیل شرکت میکردم، نه به دلیل اینکه واقعا هنوز مخالف شاه و حکومت او بودم، بلکه به جهات اینکه اولاً، به هر حال، میخواستیم جان یک کسی را نجات بدهیم و دوماً اینکه این شخص از صنف ما و یک دانشجوی سابق خارج از کشور و از فعالان نهضت دانشجوئی بود، و سوماً چون خودِ این اعتصابات و این حرکتهای اعتراضی و مطرح شدن برایمان جالب بود! به خیال خود یک کار مثبتی انجام میدادیم و توجه روزنامهنگاران و افکار عمومی را به خود جلب میکردیم و برای انجمن خود نامی بهم میزدیم! و اما جالبترین بخش این حرکت، همانطور که گفتم، دو چیز بود.
اشغال "مسالمت آمیزِ" سفارت شاهنشاهی در بروکسل!
یکی اینکه ما رفتیم با سفیر ایران در بروکسل جناب خسرو هدایت صحبت کردیم که ما به عنوان اعتراض میخواهیم بیاییم و سفارت را اشغال بکنیم! در جواب ایشان گفتند که اینجا منزل خودتان است و سفارت مال شماست! و ما آمدیم و شب را در سفارت شاهنشاهی ایران با خواندن سرود "ای ایران ای مرز پر گهر…" گذراندیم و احساس انقلابی بودنمان برآورده شد! که البته خودبهخود این احساسی که ما داریم علیه دیکتاتوری شاه مبارزه میکنیم روزبهروز در من تحلیل میرفت وتضعیف میشد و برایم مشخص میشد که آنچه که ما به آن میگوییم "دیکتاتوری"، در واقع در عالم خیال دربارهاش صحبت میکنیم و در عمل، ما- دستکم من- هیچ دیکتاتوری از این سفرای شاهنشاه ندیدیم و از خود شاه هم ندیده بودیم. دستکم احساس من اینچنین تحول مییافت. فیالواقع،گویا محمدرضا شاه اعلام کرد که چون آن جوان قصد کشتن او را داشته حق دارد که او را ببخشد، و او را بخشید! حکم حبس ابدِ نیکخواه هم به ۱۵ سال تخفیف داده شد، و پس از ۵ سال زندان و اظهار ندامت و تغییر عقیده یافتن که در یک گفتگوی تلویزیونی اعلام گشت آزاد شد و به استخدام رادیو تلویزیون ملی ایران درآمد.4
اما نکته دیگری که باز هم باعث شد من به کلی تغییر موضع و عقیده بدهم داستانی دیگر است. یک روز که در یکی از کافههای بغل دانشگاه بروکسل که پاتوقمان بود با دوستان نشسته بودم، دو مرد که دانشجو هم نبودند همراه با یک دانشجو که راهنمایشان بود آمدند سراغ من که آیا تو رئیس انجمن دانشجویان ایرانی هستی که گفتم بله. گفتند میخواهیم با تو صحبت کنیم. در یک جای دیگر.
در یک جوِ جیمز باندی سوار ماشینمان کردند و از شهر خارج شدیم و به یک ویلای خیلی شیک و مجلل درآمدیم. ابهت آن ویلا و سر و وضع شیک حاضران، که همه سن و سالی هم داشتند و چهرهشان بر من بیگانه بود قدری مرا گرفته بود. ویسکی تعارفم کردند و روی مبلمان شیک چرمی همنشینشان شدم وبا کنجکاوی مخلوط با حجب و قدری دلنگرانی پای صحبتشان نشستم.
قرار بود در سراسر اروپا و امریکا علیه شاه تظاهراتی بشود و بیشتر این تظاهرات را از طریق انجمنهای دانشجویی ایرانی در کشورهای مختلف، فرانسه، ایتالیا، آلمان، انگلستان و... بلژیک به راه بیندازند. واز من نیز انتظار دارند که همکاری کنم و اتحادیه ی ما نیز به این نهضت ضد شاه و تظاهرات سراسری بپیوندد.
گویا این ویلا هم متعلق به همان وکیلی بود که ما به خیال خودمان فرستاده بودیم به ایران برای دفاع از پرویز نیکخواه. البته ما پولی برای اینکار نداده بودیم و نداشتیم که بدهیم و کاری نکرده بودیم جز اینکه فقط میدانستیم این وکیل دارد میرود به ایران تا از نیکخواه دفاع کند و چون بلژیکی بود ما به حساب خودمان گذاشته بودیم ! حال، علاوه بر آن وکیل که نامش را فراموش کردهام، چند نفر دیگرهم آنجا بودند و مرا احاطه کرده بودند که دو تن از آنها را پس از معرفی به اسم شناختم ولی نخستین بار بود که میدیدم: یکی ایرج اسکندری، از سران حزب توده بود که در خارج از کشور که در آلمان شرقی زندگی میکرد ودیگری "اِریک رولو"
اریک رولو و دسیسه بین المللی ضد شاه ایران
"اریک رولو" چه کسی بود؟ من و دوستان دیگرم بخصوص بهمن همایونفر که دانشجوی جامعهشناسی بود و هر دو از خوانندگانِ پروپاقرصِ روزنامه لوموند بودیم او را به خوبی میشناختیم. اودر این روزنامه متخصص مسائل ایران و "خاورمیانه" بود. روزنامه فرانسوی لوموند روزنامه انتلکتوئلها – "روشنفکران" بود. خب در بلژیک هم روزنامههای بسیاری بود اما هیچکدام "لوموند" نمیشد. لوموند در واقع کتاب آسمانی انتلکتوئلهای فرانسویدان بود و آنچه که در آن نوشته میشد وحی مُنزَل. حالا وحی مُنزَل نه، به هر حال ما نوشتههای آن را به عنوان "فکت"، (به عنوان واقعیت)، بیچون و چرا، میپذیرفتیم.
این ماجرا درس خوبی برای من بود! تظاهرات مورد خواست آنان در جاهای دیگر جز بلژیک برگزار شد و رسانههای "غرب" هم با آب و تاب از "رژیم سرکوبگر ایران" گفتند و نوشتند. متوجه شدم که ای بابا آنچه را ما فکر میکردیم که اینها انسانهای "آبجکتیو" و راست و درست هستند و مطالبشان بیطرفانه و عینی است، نه ذهنی وجناحی، درست از آب در نیامد! اینها سیاستپیشگانی هستند که آنچه را که مینویسند برای مقاصد سیاسی بخصوصی مینویسند، در شرایط بخصوصی، نه برای بیان واقعیت. شاید بعضیشان هم تلاش میکنند که بیطرف باشند اما آگاهانه یا ناخودآگاه هوای منافع کشور خود را دارند یا پایبند به ایدئولوژی خاصی هستند.
از آن روز به بعد، من به رونامه لوموند و البته به همه رسانهها با چشم متفاوتی نگاه کردم و مطالبشان را با نقد میخواندم یعنی اینکه همینطوری نمیپذیرفتم (از جمله به هنگام دگرگونی بزرگ ۱۳۵۷ در ایران).
کمکم متوجه شدم که هرگاه بستن قراردادی بین ایران و فرانسه مطرح است ناگهان در رسانههایشان خبر از حقوق بشر و شکنجه درزندانهای ایران یا فعالیتهای جدائیطلبی در استانهای ایران میشود، یا اگر میان فرانسه و عراق نیز قراردادی یا مسائلی مطرح میشود، ناگهان میخوانیم که "کردستان عراق" خواهان استقلال و خودمختاری شده است! به عبارت دیگر مقالهها برای فشار آوردن برحکومتهای کشورهای جهان سوم و به منظور گرفتن امتیاز برای بستن قراردادهای چرب و نرمتر برای فرانسه یا انگلستان یا آمریکاست. زیرا متوجه شدم که رسانههای عمده انگلیسی و آمریکایی هم روی همین حساب مطالب خودشان را تنظیم میکنند! نمیگویم همه رسانهها یا همه روزنامهنگاران و نمیگویم همیشه و در همه مواقع. ولی گرایشی به این وضعیت را میشد مشاهده کرد، آنهم در مورد روزنامهنگاران بخصوصی، چون "اریک رولو" که وقتی "فرانسوا میترانِ" سوسیالیست رئیس جمهور شد، "اریک رولو"ی روزنامهنگار را به مقام سفیر فرانسه در ترکیه برگزید.
رولو با چهرهنمايی بیطرف، اما در ضدیتِ کامل با شاه و هواداریِ بیچون و چرا از "انقلاب اسلامی" مینوشت و مقالههایش به پشتیبانی محکم از "انقلاب" منتشر میشد، و هنوز عنوان شاعرانه یکی از این مقالههای مفصلش را در دوران جوشش "انقلاب" به یاد دارم: "گلهای سرخ اسپهان"! اینکه برای آقای خمنیی کلمه "رهبر" (رهبرِ انقلاب) در زبان فرانسوی به "راهنما" ترجمه و مرسوم شده است از آثار سیاسیِ "اریک رولو"ست که سعی داشت چهره "امام" را در مقابل "شاهِ دیکتاتور فاشیست" هر چه ملایمتر و مهربانتر جلوه دهد. همراه و همصدا با شعار انقلابیون اسلامی که در کشور گل و بلبلِ انزمان به آواز میخواندند:"دیو چو بیرون رود فرشته در آید".
"رولو" پیش از رسیدن به مقام سفارت، به عنوان نماینده دولت فرانسه برای آزادی گروگانهای فرانسوی در لبنان به تهران گسیل شد. اما کور خوانده بود؛ ایرانیان را درست نشناخته بود و توفیقی حاصل نیامد و دست از پا درازتر به پاریس برگشت.
و اما من در پاسخ به این آقایان که میخواستند علیه رژیم شاه تظاهرات کنیم، به رغم جبروت محیط، و به رغم احترامی که میهمانداران به من گذاشتند، و به رغم اثر مختصرِ "ویسکیِ"، و خلاصه به رغم جو ناشی از آن محفل و حضور در جمعی از "دوستداران" که همه ضد رژیم شاه بودند، توانستم با قدری شرمندگی و حجب و حیا بگویم (نقل به مضمون): "اتحادیه ما اتحادیه جوانی است و اگر همچین کاری بخواهیم بکنیم باعث از هم پاشیدگی اتحادیه ما میشود. ما انجمنی هستیم صنفی و در این "اتحادیه" افرادی هستیم با عقاید مختلف و برخی یا بسیاری از آنان موافق شاه و مخالف چنین کاری باشند، و بنابراین روی اتحادیه ما حساب نکنید." آنها قدری جا خوردند و سکوت کردند، چون لابد بهشان گفته شده بود که من نیز "چپ" و "مارکسیست" و "انقلابیِ مخالفِ شاه" هستم، که دور از واقعیت هم نبود.
باری، از اینکه احساس کردم دسیسهای بینالمللی علیه کشورم برپاست که میخواستند ما را هم به بازی خود بگیرند، از خامی و ساده لوحی درآمده به خود آمدم و تغییرِ موضعم در جهت هواداری یا دستکم توجیه دولت ایران، و طبعاً رئیس دولتش، در سن ۲۱ یا ۲۲ سالگی و به سالهای۱۹۶۵ یا ۱۹۶۶، شکل گرفت. و این تغییر موضع هنگامی که تابستان سال ۱۹۶۷ به تهران بازگشتم قطعیتر و محکمتر شد.
ادامه "تغییر بزرگ" در شماره آینده
1- Éric Rouleau
2- شورشی که امروزه به «قیام ۱۵ خرداد» معروف شده است
3- بیست و یک فروردین ماه 1344 برابر با 10 اپریل 1965
4- بعدها من و نیکخواه در "گروه تحقیق" رادیوتلویزیون ملی ایران همکار شدیم، و او رئیس مستقیم من شد
اگر شما همکاری گرامی ما هستی، مرسی که این مطلب را خواندی، اما کپی نکن و با تغییر به نام خودت نزن، خودت زحمت بکش!
پروتکل علمی - پزشکی جهانی برای مقابله کلیه ویروسهایی مانند کرونا که انتقالشان از طریق بسته هوایی است:
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
Date: چهارشنبه, نوامبر 7, 2018 - 19:00
درباره نویسنده/هنرمند
Dr. Shodja Eddin Ziaian دکتر شجاعالدین ضیائیان دکترای اقتصاد صلح از دانشگاه پاریس، فوق دکترای صلحشناسی از دانشگاه پنسیلوانیا، و استاد بازنشسته دانشگاههای تورنتو و یورک میباشد |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو