من از سال 2015 بهاره را میشناختم و هر روز که گذشت صمیمیتمان بیشتر شد
در ابتدا خیلی متشکرم نازنین جان که قبول کردی تا در این روزهای سختی که میگذرانی با ما گفتگویی داشته باشی. لطفا برایمان بگو چه مدت بود که بهاره را میشناختی؟
من از سال 2015 بهاره را میشناختم و هر روز که گذشت صمیمیتمان بیشتر شد. او در حقیقت صمیمیترین دوست من بود.
بهاره از چه سالی که کانادا مهاجرت کرد؟
اینجا درس میخواند؟ تحصیلاتش چه بود؟
نه اینجا برای کار اومده بود. در یورک کار میکرد. مهندس محیط زیست بود و لیسانسش را در رشته شیمی از دانشگاه تهران و فوق لیسانش را در امریکا در کارولینا گرفت.
خودتان به عنوان دوستش، آینده او را چطور میدیدید و اینکه خودش چه آیندهای را متصور بود و دوست داشت چه کند؟
من اول نظر خودم را میگویم، اگر بهاره میبود میشد مادر ترزا. آدمی بود که دوست داشت به همه کمک کند. چیزی که من میدانم این است که همیشه بزرگترین دغدغهاش کمک به دیگران بود. من خودم آدمی هستم که دوست دارم به دیگران کمک کنم ولی این اواخر باهاش دعوا میکردم که بهاره تو باید به فکر خودت باشی چرا آنقدر به فکر دیگرانی. میگفت گناه دارد. میگفتم گناه دارد یعنی چه؟ به نظرم کسی بود که حتما بنیاد خیریهای راه میانداخت. همیشه نگران آدمهایی بود که چه از لحاظ مالی و چه از لحاظ سلامتی مشکل داشتند. از این لحاظ میتوانم بگویم که او زن بزرگی بود و زن بزرگی هم میشد.
آخرین باری که با او صحبت کردی چه زمانی بود؟
با توجه به اتفاقی که در ایران افتاده بود، نگرانی برای آمدن نداشت؟ چون درست همان روز بود که ایران به پایگاههای امریکا موشک زده بود؟
چطور متوجه این حادثه شدی؟
نازنین جان بهاره چه کسی را در ایران داشت؟
بعد از این اتفاق با مادرش صحبت کردی؟
بله، صبح زنگ زدم خانهشان، اولش میترسیدم شوکه بودم. برادرش گوشی را برداشت، گفتم نازنین هستم. برادرش زد زیر گریه و گفت نازنین بهاره برای تو خیلی نگران بود. با مادرش صحبت کردم. بهاره خیلی دوست داشت برادرش بیاید اینجا و خیلی نگران برادرش بود و او را خیلی دوست داشت. وقتی با مادرش صحبت میکردم، و میخواستم برای این گفتگو ازش اجازه بگیرم، گفت بگو خدا بهم قدرت بدهد. چیز بزرگی را از دست دادند. فقط همین یک دختر و یک پسر را داشتند.
بهاره چند سالش بود؟
متولد 1365 بود، 33 سال داشت.
چه برنامهای برای خاکسپاریشون هست؟ آیا کاری پیش رفته که بدانند حدودا خاکسپاری چه زمانی میتواند باشد؟
الان که با مادرش صحبت میکردم میگفت ما هنوز منتظریم. فکر میکنم منتظر هستند تا باهاشون تماس بگیرند. میدانم که بهاره اصالتا اهل آستارا بود. مادرش میگفت منتظریم با ما تماس بگیرند که برویم آستارا. چون بهاره آستارا را خیلی دوست داشت.
با شناختی که از خانواده بهاره داری، فکر میکنی چه به سرشون میاد؟ فکر میکنی میتوانند با این مسئله کنار بیایند؟
فکر نمیکنم هیچ کسی بتواند با این حادثه کنار بیاید. من با مادرش که صحبت میکردم میگفتند از مجلهها که به ما زنگ میزنند میگوییم ما حرفی برای گفتن نداریم.
نازنین جان میدانی که همه در ابتدا تصور میکردند که ماجرا یک نقص فنی بوده. زمانی که متوجه شدی موشک به هواپیما خورده چه احساسی داشتی؟
خیلی عصبانی شدم. نه شخصیت من و نه شخصیت بهاره اینطوری نیست، ولی گفتم کاش اونی که این کار را کرده این درد را تجربه کند و کسی را که آنقدر دوست دارد از دست بدهد. حس عصبانیت بود از اینکه بهاره برای دو هفته و نیم رفته و کشورش را ببیند و چرا باید این اتفاق بیفتد. نمیتونم بگم که چقدر خشمگین شدم....
خودت چه انتظاری از ایران، کانادا و جامعه جهانی داری ؟ فکر میکنی چه کاری باید بکنند؟
در مورد ایران حرفی برای گفتن ندارم. ولی کانادا بیاید این خانوادههایی را که برایشان این اتفاق افتاده و ساپورت کند. کانادا باید به شفافسازی این حادثه کمک کند و بگوید واقعا چه اتفاقی افتاده. نمیخواهم به قصهها بپیوندد و سالها بعد بگویند حقیقت این بود.
میتوانی یک خاطره به یاد ماندنی از بهاره تعریف کنی؟
هنوز هم که هنوز است با وجود این حادثه وقتی خاطرات بهاره را به یاد میآورم لبخند بر لبم مینشیند. سال پیش من پدر و مادرم اینجا بودند و مادرم میگفت میدانم که بهاره اینجا تنهاست، دوست دارم حس کند که ما هم خانوادهاش هستیم و بهاره هم مثل دختر ماست. در همان برهه زمانی تولد مادر من هم بود. تولد بهاره با مادر من یک ماه فاصله داشت و من این را یکی کردم و برای بهاره هم کادو گرفتیم. فیلم تولد را که در این چند روز نگاه میکردم بهاره با خنده میگفت چقدر خوبه، چقدر خوبه. و برای روز تولدش هم دوباره تولد گرفتیم، میگفت چقدر خوبه آدم دو بار تولد داشته باشد. در آن فیلم، مادرم میگفت انشاالله 120 ساله شوی. میگفت من 120 ساله شوم و شما هم همتون باشید. من میگفتم بهاره منم دلم میخواد در تولد 120 سالگیت باشم فکر نکنی من بزرگترم و باید زودتر بروم. فقط میخندیدیم.
من هر روز و هر روز بهش نزدیکتر میشدم. یک روز که خیلی گریه میکردم به یکی از دوستانم گفتم ای کاش آنقدر بهش نزدیک نشده بودم. دوستم گفت آدم به خاطر اینکه ممکنه قند بگیره هیچ وقت نمیگه ای کاش من این کیک را نمیخوردم، تو لذت باهاش بودن را داشتی. شاید باهاش دیر آشنا شدم و فهمیدم کسی را دارم و زود رفت ولی تمام لحظاتم خاطرات شیرین بود. واقعا دوست خوبی بود، واقعا خواهرم بود. وقتی که رفت احساس کردم بیکس شدم. شما خودت در اینجا زندگی میکنی و میدانی که دوست زیاد پیدا میکنی ولی اینکه بتوانی به کسی بگویی عضوی از خانواده خیلی فرق میکند. من شعر مینویسم و آنقدر بهاره را دوست دارم که زمانی که زنده بود برایش 3-4 تا شعر نوشته بودم، یادمه یک بار برای تولد من، شعر من را داد یک خطاط نوشت و برایم قاب کرد و برایم آورد. بهترین هدیه زندگیم بود. بهاره دو هدیه به من داده، یکی اون شعرم بود و یکی اون بادبادکهایی که در آسمان میگذارند و همینطوری میایستد را من خیلی دوست دارم. هر لحظهاش را که بخواهم تعریف کنم خاطره خوب است. اون شعرم خیلی خاطره قشنگی است. شما خودتان هنری هستید و میدانید که وقتی برای کسی شعر میگویی یعنی از ته ته دلت است و یعنی از ته دل دوستش داری و واقعا دوستش داشتم و نه تنها من، بلکه خانوادهاش، احساس میکنیم چیز بزرگی را از دست دادهایم. من یازده سال است در کانادا زندگی میکنم. بهاره واقعا خواهرم بود ولی شاید احساس امروز را خیلی دیر متوجه شدم. حقیقتا جای خالی او در قلبم تا ابد میمونه.....خیلی خیلی دوستش داشتم و خواهم داشت.
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
درباره نویسنده/هنرمند
![]() | Arash Moghaddam آرش مقدم مدرک کارشناسی کامپیوتر و تخصص تولید رسانه دیجیتال دارد و مدیریت تولید بیش ۹ رسانه تصویری، چاپی و اینترنتی را بعهده داشته است. |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی