حسن گلمحمدی - نوشتن در فقدان دکتر رضا براهنی برای من یک وظیفه است و ادای دین به استادی که از او نقد را آموختم و دنیا را دیدن با چشمی دیگر. دکتر براهنی دنیا را، مردم را و هستی را با چشم دیگری میدید. شاید اغراق نباشد که بگویم بهترین دوران زندگی من در غربت، زمانی بود که:
"تنها / طبلی که کاملا خالی باشد / و پوستش خشکیده باشد / و نابینا هم باشد / فریاد دارد / شش از هوا خالی کن تا فریاد باشی / خطاب به پروانهها..."
در کنار استاد مینشستم و او از ادبیات جهان و ادبیات پُست مدرن و نقش ادبیات در فلسفه سخن میگفت.
در این نوشتار درصدد نیستم که سوگواری کنم و برای رفتن او تظاهر به از دست دادن یک شاعر و نویسنده و منتقد بزرگ. چون اگر امروز براهنی دیگر در میان ما نیست، آثار و گفتارش هست. او آمد، یک عمر با فقر فرهنگی و سانسور مبارزه کرد و رفت. اینک آنچه که برایمان به ارث نهاده است را باید پاس داریم و از آن به نحو مطلوب استفاده کنیم. پس در اینجا از اندیشههایش و از گفتههایش سخن میگویم.
استاد براهنی در دنیای عجیب خودش زندگی میکرد. بسیاری از افراد و حتی نزدیکانش نتوانستند او را درست درک کنند. ما هم آنطور که باید و شاید قدر او را ندانستیم ولی او همواره به ما آموخت که چگونه زندگی کنیم، چگونه مردم و اجتماع را ببینیم و چگونه بیمحابا و صریح حرفهایمان را بزنیم.
براهنی اعتقاد داشت اگر کسی بخواهد ادبیات را دقیق مطالعه کند و بفهمد باید به عنوان فیلسوف ادبیات، معاصر با عصر خویش باشد، چون در دوران ما فلسفه جدی را از فلسفه ادبیات نمیتوان جدا کرد. آنگاه مثال میزد و میگفت فردوسی فلسفه حاکم بر عصر خود را میدانست. او تنها جمع کننده داستانهای پهلوانی ایران نبود، چون در ساختار درونی پهلوانانش، فلسفه عمیقی از تاریخ و روح و خرد ایرانی جمع است. مولوی نیز اینگونه بود بطوریکه مثنوی او سنتزی از تز و آنتیتزهای درخشان فرهنگهای سامی، ایرانی، ترکی و یونانی است. حافظ عصاره اندیشههای گذشته خود بود.
دکتر براهنی شالوده و بنیاد یک ادبیات رشد یافته را در نقد میدید و معتقد بود اگر آثار تولیدی شاعران و نویسندگان مورد نقد و بررسی قرار نگیرد، ادبیات ما رشد نمیکند و جهانی نمیشود. او خوب تشخیص داده بود که مشکل ادبی ما در کجاست، به همین دلیل منتظر دیگران بویژه دانشگاهها و اساتید دانشگاهی نشد، خود شروع کرد به نقد. نقد علمی، تیز و آگاه کنند، آنانی که ضعف آثار خود را از قلم نقد دکتر براهنی میخواندند، این کار او را برنمیتافتند، ولی او راه را درست تشخیص داده بود و به جلو میرفت.
دکتر براهنی نقد ادبی امروز جهان را محصول تفکر فلسفی منتقدان میدانست و میگفت الیوت شاگرد برادلی بود. لوکاچ متاثر از هگل، کانت و مارکس میباشد. سارتر خود یک فیلسوف نویسنده است. رومن یا کوبسون فیلسوفی زبانشناس است. براهنی علاوه بر این فلسفهدان بودن برای نویسنگان و شاعران را یک امر مطلق تلقی نمیکرد ولی اطلاع کلی آنها در این زمینه را لازم و ضروری میدانست. او داستایوفسکی را استاد فلسفه روانشناسی مینامید. با شنیدن و خواندن این دیدگاههای دکتر براهنی به راحتی پی میبریم که چرا در جامعه ادبی ما نقد جایگاه واقعی خود را پیدا نکرده است. چون مهمترین ضعف منتقدین ما عدم مطالعه فلسفه و شناخت مسایل مرتبط با آن است، فلسفه ادبیات که زیربنای تفکر و تعمق نویسندگی و نقد را تشکیل میدهد.
استاد براهنی همچنین درباره شعر نیز دیدگاههای بسیار مدرن داشت، ضمن آن که توجه به گذشته شعر را مهم میدانست ولی میگفت شعر دوران معاصر، باید مورد توجه بیشتر ما قرار گیرد شعرایی پیشرفت میکنند که مجهز به دید عصر خود باشند و گذشته را هم با این دید نگاه کنند. از نظر او کسانی که اینگونه فکر نمیکنند به ادبیات ایران و نسلهای آینده خیانت میکنند. این افرادِ گرفتارِ گذشته، فلسفه تحول و دگرگونی را قبول ندارند. کسانی که به نو شدن و تغییر کردن اعتقاد ندارند، در واقع گذشته را تکرار میکنند. باید دانست که تقلید از گذشته شعر و ادبیات ما را نابود میکند. یکی از ویژگیهای مهم ادبیات غرب بویژه بعد از رنسانس، این بوده است که شاعران و نویسندگان حرفهای خاص خودشان را زدهاند.
پس یکی از مشخصههای اصلی نویسنده یا شاعر بودن این است که او دنبال فرمها و محتواهای خودش باشد. دنبال لحن و زبان خاص خودش باشد. دنبال حالاتی برود که فقط منحصر به او باشد. شاعران ونویسندگان ما باید توجه داشته باشند که هر عصری، به دنبال تحولات تاریخی - اجتماعی خود، طرز تلقی خاصی را بوجود میآورد که در مجموع آنها را به عنوان فلسفه حاکم آن عصر به ذهن خوانندگان رسوخ میدهد. در هر دوره و زمانی شعرای و نویسندگان آن دوره فلسفه حاکم بر جامعه و شرایط روز را جلوتر و قویتر از دیگران درک میکنند و در مقابل آن واکنش نشان داده و مثل آیینه روزگار خودشان را انعکاس میدهند.
بنابراین با توجه به شرایط و مسایل روز جامعه از نظر دکتر براهنی، دیگر روزگار سرودن شعر سنتی سپری شده است، چون هر چقدر هم شاعر سعی کند او نمیتواند قصیده را بهتر از منوچهری و غزل را زیباتر و پر مفهومتر از حافظ بسراید، لذا پرداختن به شعر سنتی کاری تکراری و بیهوده است. به طور کلی براهنی را نظر بر این بود که شاعر سنتی در ادبیات امروز اصلا شاعر نیست، مقلد شاعران قدیم است. از نظر او نکته بسیار مهم دیگر در شعر، توجه به فرم و محتوا به صورت توامان بود. هر شاعری که بخواهد خودش را جدی بگیرد و هنر و استعداد خویش را فدای اغراض غیر هنری نکند، باید سیاستزدگی مهمل را کنار بگذارد. شاعران جوان باید بدانند اگر شاعری خودش را جدی بگیرد تاریخ او را جدی خواهد گرفت. در این صورت هیچ لزومی دیگر ندارد که ما مدتی پشت سر هم بگوییم فلانی شاعر بزرگ متعهد اجتماعی است. اگر شاعری خود را جدی گرفت، قطعا متعهد بودن در برابر تاریخ و در برابر انسان و جامعه در سرودههایش انعکاس مییابد.
این دیدگاههای دکتر براهنی بسیار ارزشمند است، به عنوان مثال نیما یوشیج شاعر زمان خودش بود و هنگامی که تشخیص داد با شعر سنتی نمیتوان دردهای جامعه و مردم را انعکاس داد، به شعر نوپرداخت. در این راه چقدر هم صدمه و ناراحتی تحمل کرد. رمز موفقیت نیما آن بود که به قول دکتر براهنی، او خودش و شعرش را جدی گرفت، به همین دلیل در اشعارش تعهد و روشنگری جایگاه ویژهای دارد.
با توجه به اینگونه مطالعات و دیدگاههای ذهنی بود که دکتر براهنی راه خود را از نیما و شاملو جدا کرد و رساله "چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم" را عرضه نمود. او در این مانیفست شعری خود میگوید که شاعر زمان ما باید در فرم و شکلی شعر بگوید که قبلا آن شکل و فرم وجود نداشته باشند و کسی هم آنگونه شعر نگفته باشد. به همین دلیل است که شاعر زمان خود یعنی شاعر مدرن و پست مدرن باید شعر خود راتوضیح دهد. شاعران شعر نو پس از نیما اغلب شعر خود را توضیح دادهاند. این توضیح آنقدر مهم است که باعث گردیده تا شعر جدید و بحث ادبی، فلسفه را به تبعیت خود در آورده است، به طوریکه در قرن بیستم و پس از جنگ جهانی دوم، فلسفه پذیرفته است که فقط از طریق توضیح ادبیات و طرح بحث ادبی میتواند به حیات خود ادامه دهد. چون ادبیات هستی را بهتر از فلسفه توضیح میدهد. یعنی هستیشناسی ادبی بخش اساسی هستیشناسی است و هستیشناسی جز لاینفک ادبیات است. اما مشکل اساسی ما در ادبیات امروز ایران این است که کسی جرئت توضیح دادن تفکر جدی خود را ندارد نکته قابل توجه این است که توضیح باید با اجرا تطبیق کند وگرنه شاعر با خود صادق نیست. با این توضیحات و اجرا است که دکتر براهنی ثابت میکند راهش از نیما و شاملو جدا شده و مختص به خود او است.
در پیگیری این روند ذهنی و بیان مانیفست شعری، دکتر براهنی ضمن تثبیت نظریه خود به جایی میرسد که میگوید:
"من مطلقا وزن را به مثابه چیزی لازم و ذاتی با وجه امتیازی برای شعر نگاه نمیکنم. بلکه به عکس، معتقدم الزام به وزن ذهن شاعر را منحرف میکند".
برای آشنایی بیشتر در رابطه با تطبیق مانیفست شعری با شعر سروده شده به این دو قطعه شعر دکتر براهنی توجه کنید:
حرف
"من با دهان بسته همیشه فریاد میزنم
اما همیشه فریادهای مرا با گوش باز میشنوید
بین دهان و گوش فریادهای من تکمیل میشود"
***
دهان
"چیز غریبی کنار آینه ماندهست بهتزده
شکل دهانی که خواستهست به فریاد
خواب شگفتآوری قدیمی و متلاطم را باز بگوید
عجز زبان بستگی، ولی
مانع فریاد شده ست
کی میرسد آن روز و روزگار که فریاد را بشنویم؟
این همه را بشنویم؟"
در زمینه رمان نیز دکتر براهنی میگوید که به تهران آمده بود برای کنکور رشته پزشکی، به طور اتفاقی با رمانی از داستایوفسکی آشنا شد. آن کتاب آنقدر در روی او تاثیر گذاشت که پیگیری نتیجه کنکور را رها کرد و در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به تحصیل پرداخت و آن را در ترکیه (دانشگاه استانبول) تا اخذ دکترا ادامه داد. یکی از فعالیت مهم و موفق دکتر براهنی داستاننویسی است. او اعتقاد دارد رمان یک هنر است، هنری است مستقل از بقیه مقولات هنری و غیرهنری دیگر. رمانهای ایدئولوژیکی بدترین رمانها هستند، به دلیل اینکه سیر حرکت، طرح و توطئه، الگو و شخصیتهای رمان را ایدئولوژی، یعنی چیزی غیر از موضوع قصه و حالتِ خارج از روایی بودن آن، تشکیل میدهد. داشتن بینش هنری در رمان از اهمیت بالایی برخوردار است. به طور کلی رمانی هنرمندانه است که هنر در آن غیر قابل رویت و نامرئی شده باشد. از همه مهمتر زبان رمان است. زبان رمان، زبان زندگی است و نه زبان ادبیات و زبان زندگی زبان روایت خود زندگی است و نه توصیف آن. کئورگ لوکاچ گفته است: رماننویس بزرگ روایتگر است و رماننویس کوچک توصیف کننده. توصیف کردن آدم را میکشاند به طرف انشانویسی ادبی.
نویسندگان جوان باید توجه کنند که ما در جهان جدیدی زندگی میکنیم. وظیفه یک رماننویس در این زمان آن است که پاسخگوی جهان جدید باشد. به داستایوفسکی هم در عصر خویش، گاهی فحش میدادند که چرا مثل قدیمیها نمینویسد؟ اما او کار خود را میکرد، چون عمیقا از انسانیت به عسرت کشیده شده قرن نوزدهم در روسیه متاثر بود. به همین دلیل موفق میشود و تعداد زیادی از نویسندگان جهان را تحت تاثیر خود قرار میدهد.
نویسندگان و شاعران هر عصری باید به روز و آوانگارد باشند و از خوانندگان خود جلوتر حرکت کنند. البته این کار ممکن است برای نویسنده هزینه هم داشته باشد. مثلا فلوبر را برای رمان مادام بواری محاکمه میکنند، به دلیل اینکه حاکمیت فکر میکرد که او در این رمان اخلاق جامعه را بهم ریخته است. در ادبیات خودمان هم میتوانیم به بوف کور صادق هدایت توجه کنیم. این رمان نسبتا کوچک جلوتر از جامعه و خواننده حرکت میکند و ذهنها را به چالش میکشد. گاهی این جلوتر بودن از جامعه و مردم، در نویسنده ایجاد یک حالت از خود بیگانگی میکند و ملالآور میشود. براهنی میگوید از سالهای گذشته او در نوشتههایش سعی کرده است به این از خود بیگانگی ملالآور حمله کند و با نقد دلایل آنها را روشن سازد. اگر خوب توجه کنیم همه میگویند بوف کور هدایت پر از بدبینی است، ولی کمتر کسی توجه کرده است که ساختار بوف کور به صورتی است که هم هدایت، هم من و هم شما در آن هستید، یعنی این رمان روایت روال زندگی همه ما است.
نکته مهمی که دکتر براهنی در رابطه با رمان مینویسد آن است که جوامع مختلف تجربیات تاریخی و اجتماعی گوناگونی دارند که این تجربیات میتواند در ذهن نویسندگان تاثیر فراوانی بگذارد. ما دو تجربه بسیار ارزشمند در تاریخ معاصر خود داریم. یکی تجربه انقلاب 57 و دیگری تجربه جنگ با عراق. کشورهایی که دچار اینگونه موضوعات میشوند، فرصتهای غیر قابل تصوری برای نویسندگان خود ایجاد میکنند تا آنها بتوانند رمانهای فراموش نشدنی از خود به یادگار بگذارند. انقلاب و جنگ پتانسیل این را داشت و دارد که هنر و ادبیات ما را متحول کند، شعر بوجود آورد، قصه بوجود آورد، رمان خلق کند. جنگ ایجاد جابجایی و بحران میکند و حادترین و شدیدترین عواطف و واکنشها را در جامعه و مردم بوجود آورد. کار هنر درک این عواطف و احساسها است که بتواند آنها را با قلم به تصویر بکشد. این حوادث و وقایع همه تجربه و سوژه برای نوشتن بود. از همه مهمتر تغییرات بنیادی و زیر و رو کننده مسایل رفتاری در این ایام است که میتوانست بهترین انعکاس را در ادبیات معاصر ما داشته باشد. چون در این دوران اخیر کمتر کشوری را میتوان یافت که این نوع وقایع در آنها اتفاق افتاده باشد. ولی متاسفانه نویسندگان ما نتوانستند از این همه موضوعات اثر قابل توجهی خلق کنند. شاهکارهای ادبیات جهان همه محصولات یک چنین رویدادهایی هستند. رمان عظیم جنگ و صلح تولستوی بیان صادقانه روایت جنگ روسیه و فرانسه (ناپلئون) است که خواننده به جای خواندن دهها کتاب مربوط به جنگهای روسیه و ناپلئون به صورت تاریخ، بهتر است جنگ و صلح تولستوی را بخواند، چون که واقعا بوسیله این رمان نویسنده میرود و در اعماق آن دوران و تاثیرگذار میشود و این کار ادبیات است. چرا ما نباید یک چنین رمانهایی داشته باشیم؟
با توجه به چنین مسایلی است که دکتر براهنی میگوید من شعر را برای بیان زندگی امروز، ناقص میدانم. اینجا رمان است که جواب میدهد. البته خود او در رمانهای "رازهای سرزمین من"، "آزاده خانم و نویسندهاش" و "روزگار دوزخی ایاز" تا حد امکان به اینگونه موضوعات پرداخته است. موضوع دیگری که دکتر براهنی به آن میپردازد، چگونگی خلق جایگاه شخصیتها در رمان است. او میگوید نویسنده باید افراد رماناش را یک به یک بسازد و آن در حقیقت نقش فردیت دادن به شخصیتهای داستان است. آدمها در اجتماع از گونهگونههای مختلفی تشکیل شدهاند. وظیفه نویسنده آن است که از اینگونه افراد، فردسازی یا شخصیتسازی کند. چون نقشی که فردیت نداشته باشد، وجود خارجی ندارد. هنر نویسنده آن است شخصیتی که در جامعه حضور دارد را تبدیل به فردی در داخل رمان کند که خواننده بتواند در آن فرد وجود خود را مجسم نماید.
برای آگاهی بیشتر از دیدگاههای دکتر براهنی درباره داستاننویسی باید کتاب "قصهنویسی" او را خواند، چند بار خواند و به آن عمل کرد.
و اما نکته آخر آن که دکتر براهنی از معدود اساتیدی بود که وقتی نتوانست سر کلاس درسش در دانشگاه برود، شاگردان خود را در زیر زمین منزلش آموزش داد. در زمینه روشهای مدرن در داستاننویسی، شعر و نقد. بنابراین اگر چه امروز از لحاظ فیزیکی او در میان ما نیست ولی دانشجویانش اینک گروه مهمی در ادامه راه و مانیفست فکری و ذهنی او هستند که در میان آنها شاعران و نویسندگان مطرحی با آثار قابل توجه حضور دارند. روانش مینوی و راهش پررهرو باد. تورنتو ۱۴۰۱/۰۱/۰۸
حسن گلمحمدی
در کنار استاد مینشستم و او از ادبیات جهان و ادبیات پُست مدرن و نقش ادبیات در فلسفه سخن میگفت.
در این نوشتار درصدد نیستم که سوگواری کنم و برای رفتن او تظاهر به از دست دادن یک شاعر و نویسنده و منتقد بزرگ. چون اگر امروز براهنی دیگر در میان ما نیست، آثار و گفتارش هست. او آمد، یک عمر با فقر فرهنگی و سانسور مبارزه کرد و رفت. اینک آنچه که برایمان به ارث نهاده است را باید پاس داریم و از آن به نحو مطلوب استفاده کنیم. پس در اینجا از اندیشههایش و از گفتههایش سخن میگویم.
استاد براهنی در دنیای عجیب خودش زندگی میکرد. بسیاری از افراد و حتی نزدیکانش نتوانستند او را درست درک کنند. ما هم آنطور که باید و شاید قدر او را ندانستیم ولی او همواره به ما آموخت که چگونه زندگی کنیم، چگونه مردم و اجتماع را ببینیم و چگونه بیمحابا و صریح حرفهایمان را بزنیم.
براهنی اعتقاد داشت اگر کسی بخواهد ادبیات را دقیق مطالعه کند و بفهمد باید به عنوان فیلسوف ادبیات، معاصر با عصر خویش باشد، چون در دوران ما فلسفه جدی را از فلسفه ادبیات نمیتوان جدا کرد. آنگاه مثال میزد و میگفت فردوسی فلسفه حاکم بر عصر خود را میدانست. او تنها جمع کننده داستانهای پهلوانی ایران نبود، چون در ساختار درونی پهلوانانش، فلسفه عمیقی از تاریخ و روح و خرد ایرانی جمع است. مولوی نیز اینگونه بود بطوریکه مثنوی او سنتزی از تز و آنتیتزهای درخشان فرهنگهای سامی، ایرانی، ترکی و یونانی است. حافظ عصاره اندیشههای گذشته خود بود.
دکتر براهنی شالوده و بنیاد یک ادبیات رشد یافته را در نقد میدید و معتقد بود اگر آثار تولیدی شاعران و نویسندگان مورد نقد و بررسی قرار نگیرد، ادبیات ما رشد نمیکند و جهانی نمیشود. او خوب تشخیص داده بود که مشکل ادبی ما در کجاست، به همین دلیل منتظر دیگران بویژه دانشگاهها و اساتید دانشگاهی نشد، خود شروع کرد به نقد. نقد علمی، تیز و آگاه کنند، آنانی که ضعف آثار خود را از قلم نقد دکتر براهنی میخواندند، این کار او را برنمیتافتند، ولی او راه را درست تشخیص داده بود و به جلو میرفت.
دکتر براهنی نقد ادبی امروز جهان را محصول تفکر فلسفی منتقدان میدانست و میگفت الیوت شاگرد برادلی بود. لوکاچ متاثر از هگل، کانت و مارکس میباشد. سارتر خود یک فیلسوف نویسنده است. رومن یا کوبسون فیلسوفی زبانشناس است. براهنی علاوه بر این فلسفهدان بودن برای نویسنگان و شاعران را یک امر مطلق تلقی نمیکرد ولی اطلاع کلی آنها در این زمینه را لازم و ضروری میدانست. او داستایوفسکی را استاد فلسفه روانشناسی مینامید. با شنیدن و خواندن این دیدگاههای دکتر براهنی به راحتی پی میبریم که چرا در جامعه ادبی ما نقد جایگاه واقعی خود را پیدا نکرده است. چون مهمترین ضعف منتقدین ما عدم مطالعه فلسفه و شناخت مسایل مرتبط با آن است، فلسفه ادبیات که زیربنای تفکر و تعمق نویسندگی و نقد را تشکیل میدهد.
استاد براهنی همچنین درباره شعر نیز دیدگاههای بسیار مدرن داشت، ضمن آن که توجه به گذشته شعر را مهم میدانست ولی میگفت شعر دوران معاصر، باید مورد توجه بیشتر ما قرار گیرد شعرایی پیشرفت میکنند که مجهز به دید عصر خود باشند و گذشته را هم با این دید نگاه کنند. از نظر او کسانی که اینگونه فکر نمیکنند به ادبیات ایران و نسلهای آینده خیانت میکنند. این افرادِ گرفتارِ گذشته، فلسفه تحول و دگرگونی را قبول ندارند. کسانی که به نو شدن و تغییر کردن اعتقاد ندارند، در واقع گذشته را تکرار میکنند. باید دانست که تقلید از گذشته شعر و ادبیات ما را نابود میکند. یکی از ویژگیهای مهم ادبیات غرب بویژه بعد از رنسانس، این بوده است که شاعران و نویسندگان حرفهای خاص خودشان را زدهاند.
پس یکی از مشخصههای اصلی نویسنده یا شاعر بودن این است که او دنبال فرمها و محتواهای خودش باشد. دنبال لحن و زبان خاص خودش باشد. دنبال حالاتی برود که فقط منحصر به او باشد. شاعران ونویسندگان ما باید توجه داشته باشند که هر عصری، به دنبال تحولات تاریخی - اجتماعی خود، طرز تلقی خاصی را بوجود میآورد که در مجموع آنها را به عنوان فلسفه حاکم آن عصر به ذهن خوانندگان رسوخ میدهد. در هر دوره و زمانی شعرای و نویسندگان آن دوره فلسفه حاکم بر جامعه و شرایط روز را جلوتر و قویتر از دیگران درک میکنند و در مقابل آن واکنش نشان داده و مثل آیینه روزگار خودشان را انعکاس میدهند.
بنابراین با توجه به شرایط و مسایل روز جامعه از نظر دکتر براهنی، دیگر روزگار سرودن شعر سنتی سپری شده است، چون هر چقدر هم شاعر سعی کند او نمیتواند قصیده را بهتر از منوچهری و غزل را زیباتر و پر مفهومتر از حافظ بسراید، لذا پرداختن به شعر سنتی کاری تکراری و بیهوده است. به طور کلی براهنی را نظر بر این بود که شاعر سنتی در ادبیات امروز اصلا شاعر نیست، مقلد شاعران قدیم است. از نظر او نکته بسیار مهم دیگر در شعر، توجه به فرم و محتوا به صورت توامان بود. هر شاعری که بخواهد خودش را جدی بگیرد و هنر و استعداد خویش را فدای اغراض غیر هنری نکند، باید سیاستزدگی مهمل را کنار بگذارد. شاعران جوان باید بدانند اگر شاعری خودش را جدی بگیرد تاریخ او را جدی خواهد گرفت. در این صورت هیچ لزومی دیگر ندارد که ما مدتی پشت سر هم بگوییم فلانی شاعر بزرگ متعهد اجتماعی است. اگر شاعری خود را جدی گرفت، قطعا متعهد بودن در برابر تاریخ و در برابر انسان و جامعه در سرودههایش انعکاس مییابد.
این دیدگاههای دکتر براهنی بسیار ارزشمند است، به عنوان مثال نیما یوشیج شاعر زمان خودش بود و هنگامی که تشخیص داد با شعر سنتی نمیتوان دردهای جامعه و مردم را انعکاس داد، به شعر نوپرداخت. در این راه چقدر هم صدمه و ناراحتی تحمل کرد. رمز موفقیت نیما آن بود که به قول دکتر براهنی، او خودش و شعرش را جدی گرفت، به همین دلیل در اشعارش تعهد و روشنگری جایگاه ویژهای دارد.
با توجه به اینگونه مطالعات و دیدگاههای ذهنی بود که دکتر براهنی راه خود را از نیما و شاملو جدا کرد و رساله "چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم" را عرضه نمود. او در این مانیفست شعری خود میگوید که شاعر زمان ما باید در فرم و شکلی شعر بگوید که قبلا آن شکل و فرم وجود نداشته باشند و کسی هم آنگونه شعر نگفته باشد. به همین دلیل است که شاعر زمان خود یعنی شاعر مدرن و پست مدرن باید شعر خود راتوضیح دهد. شاعران شعر نو پس از نیما اغلب شعر خود را توضیح دادهاند. این توضیح آنقدر مهم است که باعث گردیده تا شعر جدید و بحث ادبی، فلسفه را به تبعیت خود در آورده است، به طوریکه در قرن بیستم و پس از جنگ جهانی دوم، فلسفه پذیرفته است که فقط از طریق توضیح ادبیات و طرح بحث ادبی میتواند به حیات خود ادامه دهد. چون ادبیات هستی را بهتر از فلسفه توضیح میدهد. یعنی هستیشناسی ادبی بخش اساسی هستیشناسی است و هستیشناسی جز لاینفک ادبیات است. اما مشکل اساسی ما در ادبیات امروز ایران این است که کسی جرئت توضیح دادن تفکر جدی خود را ندارد نکته قابل توجه این است که توضیح باید با اجرا تطبیق کند وگرنه شاعر با خود صادق نیست. با این توضیحات و اجرا است که دکتر براهنی ثابت میکند راهش از نیما و شاملو جدا شده و مختص به خود او است.
در پیگیری این روند ذهنی و بیان مانیفست شعری، دکتر براهنی ضمن تثبیت نظریه خود به جایی میرسد که میگوید:
"من مطلقا وزن را به مثابه چیزی لازم و ذاتی با وجه امتیازی برای شعر نگاه نمیکنم. بلکه به عکس، معتقدم الزام به وزن ذهن شاعر را منحرف میکند".
برای آشنایی بیشتر در رابطه با تطبیق مانیفست شعری با شعر سروده شده به این دو قطعه شعر دکتر براهنی توجه کنید:
حرف
"من با دهان بسته همیشه فریاد میزنم
اما همیشه فریادهای مرا با گوش باز میشنوید
بین دهان و گوش فریادهای من تکمیل میشود"
***
دهان
"چیز غریبی کنار آینه ماندهست بهتزده
شکل دهانی که خواستهست به فریاد
خواب شگفتآوری قدیمی و متلاطم را باز بگوید
عجز زبان بستگی، ولی
مانع فریاد شده ست
کی میرسد آن روز و روزگار که فریاد را بشنویم؟
این همه را بشنویم؟"
در زمینه رمان نیز دکتر براهنی میگوید که به تهران آمده بود برای کنکور رشته پزشکی، به طور اتفاقی با رمانی از داستایوفسکی آشنا شد. آن کتاب آنقدر در روی او تاثیر گذاشت که پیگیری نتیجه کنکور را رها کرد و در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به تحصیل پرداخت و آن را در ترکیه (دانشگاه استانبول) تا اخذ دکترا ادامه داد. یکی از فعالیت مهم و موفق دکتر براهنی داستاننویسی است. او اعتقاد دارد رمان یک هنر است، هنری است مستقل از بقیه مقولات هنری و غیرهنری دیگر. رمانهای ایدئولوژیکی بدترین رمانها هستند، به دلیل اینکه سیر حرکت، طرح و توطئه، الگو و شخصیتهای رمان را ایدئولوژی، یعنی چیزی غیر از موضوع قصه و حالتِ خارج از روایی بودن آن، تشکیل میدهد. داشتن بینش هنری در رمان از اهمیت بالایی برخوردار است. به طور کلی رمانی هنرمندانه است که هنر در آن غیر قابل رویت و نامرئی شده باشد. از همه مهمتر زبان رمان است. زبان رمان، زبان زندگی است و نه زبان ادبیات و زبان زندگی زبان روایت خود زندگی است و نه توصیف آن. کئورگ لوکاچ گفته است: رماننویس بزرگ روایتگر است و رماننویس کوچک توصیف کننده. توصیف کردن آدم را میکشاند به طرف انشانویسی ادبی.
نویسندگان جوان باید توجه کنند که ما در جهان جدیدی زندگی میکنیم. وظیفه یک رماننویس در این زمان آن است که پاسخگوی جهان جدید باشد. به داستایوفسکی هم در عصر خویش، گاهی فحش میدادند که چرا مثل قدیمیها نمینویسد؟ اما او کار خود را میکرد، چون عمیقا از انسانیت به عسرت کشیده شده قرن نوزدهم در روسیه متاثر بود. به همین دلیل موفق میشود و تعداد زیادی از نویسندگان جهان را تحت تاثیر خود قرار میدهد.
نویسندگان و شاعران هر عصری باید به روز و آوانگارد باشند و از خوانندگان خود جلوتر حرکت کنند. البته این کار ممکن است برای نویسنده هزینه هم داشته باشد. مثلا فلوبر را برای رمان مادام بواری محاکمه میکنند، به دلیل اینکه حاکمیت فکر میکرد که او در این رمان اخلاق جامعه را بهم ریخته است. در ادبیات خودمان هم میتوانیم به بوف کور صادق هدایت توجه کنیم. این رمان نسبتا کوچک جلوتر از جامعه و خواننده حرکت میکند و ذهنها را به چالش میکشد. گاهی این جلوتر بودن از جامعه و مردم، در نویسنده ایجاد یک حالت از خود بیگانگی میکند و ملالآور میشود. براهنی میگوید از سالهای گذشته او در نوشتههایش سعی کرده است به این از خود بیگانگی ملالآور حمله کند و با نقد دلایل آنها را روشن سازد. اگر خوب توجه کنیم همه میگویند بوف کور هدایت پر از بدبینی است، ولی کمتر کسی توجه کرده است که ساختار بوف کور به صورتی است که هم هدایت، هم من و هم شما در آن هستید، یعنی این رمان روایت روال زندگی همه ما است.
نکته مهمی که دکتر براهنی در رابطه با رمان مینویسد آن است که جوامع مختلف تجربیات تاریخی و اجتماعی گوناگونی دارند که این تجربیات میتواند در ذهن نویسندگان تاثیر فراوانی بگذارد. ما دو تجربه بسیار ارزشمند در تاریخ معاصر خود داریم. یکی تجربه انقلاب 57 و دیگری تجربه جنگ با عراق. کشورهایی که دچار اینگونه موضوعات میشوند، فرصتهای غیر قابل تصوری برای نویسندگان خود ایجاد میکنند تا آنها بتوانند رمانهای فراموش نشدنی از خود به یادگار بگذارند. انقلاب و جنگ پتانسیل این را داشت و دارد که هنر و ادبیات ما را متحول کند، شعر بوجود آورد، قصه بوجود آورد، رمان خلق کند. جنگ ایجاد جابجایی و بحران میکند و حادترین و شدیدترین عواطف و واکنشها را در جامعه و مردم بوجود آورد. کار هنر درک این عواطف و احساسها است که بتواند آنها را با قلم به تصویر بکشد. این حوادث و وقایع همه تجربه و سوژه برای نوشتن بود. از همه مهمتر تغییرات بنیادی و زیر و رو کننده مسایل رفتاری در این ایام است که میتوانست بهترین انعکاس را در ادبیات معاصر ما داشته باشد. چون در این دوران اخیر کمتر کشوری را میتوان یافت که این نوع وقایع در آنها اتفاق افتاده باشد. ولی متاسفانه نویسندگان ما نتوانستند از این همه موضوعات اثر قابل توجهی خلق کنند. شاهکارهای ادبیات جهان همه محصولات یک چنین رویدادهایی هستند. رمان عظیم جنگ و صلح تولستوی بیان صادقانه روایت جنگ روسیه و فرانسه (ناپلئون) است که خواننده به جای خواندن دهها کتاب مربوط به جنگهای روسیه و ناپلئون به صورت تاریخ، بهتر است جنگ و صلح تولستوی را بخواند، چون که واقعا بوسیله این رمان نویسنده میرود و در اعماق آن دوران و تاثیرگذار میشود و این کار ادبیات است. چرا ما نباید یک چنین رمانهایی داشته باشیم؟
با توجه به چنین مسایلی است که دکتر براهنی میگوید من شعر را برای بیان زندگی امروز، ناقص میدانم. اینجا رمان است که جواب میدهد. البته خود او در رمانهای "رازهای سرزمین من"، "آزاده خانم و نویسندهاش" و "روزگار دوزخی ایاز" تا حد امکان به اینگونه موضوعات پرداخته است. موضوع دیگری که دکتر براهنی به آن میپردازد، چگونگی خلق جایگاه شخصیتها در رمان است. او میگوید نویسنده باید افراد رماناش را یک به یک بسازد و آن در حقیقت نقش فردیت دادن به شخصیتهای داستان است. آدمها در اجتماع از گونهگونههای مختلفی تشکیل شدهاند. وظیفه نویسنده آن است که از اینگونه افراد، فردسازی یا شخصیتسازی کند. چون نقشی که فردیت نداشته باشد، وجود خارجی ندارد. هنر نویسنده آن است شخصیتی که در جامعه حضور دارد را تبدیل به فردی در داخل رمان کند که خواننده بتواند در آن فرد وجود خود را مجسم نماید.
برای آگاهی بیشتر از دیدگاههای دکتر براهنی درباره داستاننویسی باید کتاب "قصهنویسی" او را خواند، چند بار خواند و به آن عمل کرد.
و اما نکته آخر آن که دکتر براهنی از معدود اساتیدی بود که وقتی نتوانست سر کلاس درسش در دانشگاه برود، شاگردان خود را در زیر زمین منزلش آموزش داد. در زمینه روشهای مدرن در داستاننویسی، شعر و نقد. بنابراین اگر چه امروز از لحاظ فیزیکی او در میان ما نیست ولی دانشجویانش اینک گروه مهمی در ادامه راه و مانیفست فکری و ذهنی او هستند که در میان آنها شاعران و نویسندگان مطرحی با آثار قابل توجه حضور دارند. روانش مینوی و راهش پررهرو باد. تورنتو ۱۴۰۱/۰۱/۰۸
2022-3-28
حسن گلمحمدی
اگر شما همکاری گرامی ما هستی، مرسی که این مطلب را خواندی، اما کپی نکن و با تغییر به نام خودت نزن، خودت زحمت بکش!
پروتکل علمی - پزشکی جهانی برای مقابله کلیه ویروسهایی مانند کرونا که انتقالشان از طریق بسته هوایی است:
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
Date: سهشنبه, مارس 29, 2022 - 13:00
درباره نویسنده/هنرمند
Hassan Golmohammadi حسن گلمحمدی نویسنده، شاعر و روزنامه نگار ساکن تورنتو است. او عضو هیئت علمی در دانشگاه تهران بوده و دهها جلد کتاب و صدها مقاله از او در ایران و کانادا منتشر شده است. |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو