نشریههای فارسیزبان استقلال و آزادی نوشتار را که در سالهای اخیر به دست آورده بودند و بلد نبودند چگونه از آن بهره گیرند، به تدریج تحت فشار "انقلابیون" از دست داده بودند
میگویند بال زدن پروانهای در جنگل آمازون میتواند در اندونزی توفان به پا کند.
عبور از حکومت نظامی
وقتی آذرماه ۱۳۵۷ پس از چند روز سفر از پاریس به کرج رسیدم، دیرهنگام شب بود و حکومت نظامی رفت و آمد به تهران و در پایتخت را ممنوع کرده بود. حکومت نظامی را شکستم و از میان این ممنوعیت و این حکومت نظامی خودم را از کرج به محل سکونت خانواده در شمال جاده قدیم شمیران رساندم. کسی مرا نکشت، تیر نزد. قدری مذمتم کردند ولی با مهربانی راهنمائیم کردند که سالم به مقصد برسم.
این اولین کنش من بود در بدو ورود به زادگاهم به عنوان دلیل دروغگوئی شورشیان که حکومت و دولت خودشان را که متاسفانه از خود نمیدانستند خونریز و قاتل معرفی میکردند، به ویژه پس از تیراندازی در شهریور ماه در میدان ژاله که به کشته شدن حدود یکصد نفر انجامید (شورشیان رقم را چهار هزار نفر اعلام کرده بودند).
دروغگوئی اساس "انقلاب اسلامی"
این تنها دروغ نبود. اساس این شورش که به "انقلاب" معروف شد، بر دروغ استوار بود.
اولین شعار انقلابیای که شنیدم، در پاریس بودم که شیرین از تهران زنگ زده بود و با یک دینا شادی و شعف گفته بود: "میدونی اینجا چی میگن؟ میگن تفتُ کی بُرد، آمریکا، گازُ کی بُرد، شوروی، مرگ بر این سلطنتِ پهلوی!". دو دروغ و یک حداکثر خشونت.
اولین قرارداد نفت را دولت قاجار با انگلستان بست. اختیار کامل برای بهرهبرداری از منابع نفت جنوب ایران را به استعمار داد. رضا شاه پهلوی با انگلستان در افتاد، قرار داد را منسوخ کرد و در همه طول شانزده سال خدمتگزاری در ایران به تغییر مفاد این قرار داد به نفع ایران همت گماشت. محمد رضا شاه هم که همه میدانند بهای دریافتی دولت ایران از نفت را از بشکهای دو یا سه دلار به دوازده دلار رسانده بود و برای قدرتهای بزرگ زورگوی انگلیس و آمریکا و کمپانیهای نفتی شاخ و شانه کشیده بود. پس اینکه نفت را آمریکا "بُرد" دروغ بود. گاز را هم به شوروی فروخت، به قیمتی مناسب، دروغ دوم. مرگ کسی را طلبیدن هم خشونت حداکثری.
دروغ بزرگ دیگر و خشونت عظیم دیگر. سینما رکس را شورشیان به آتش کشیده بودند و به گردن ساواک و شاه تعمداَ انداخته بودند. کشته شدن چند صد انسان که زنده زنده در آتش سوختند، اشخاصی از همه جا بیخبر که برای تفریح به سینما رفته بودند، برای "انقلابیهای اسلامی"، جهت رسیدن به مقصودشان که حکومت الله باشد اشکال و ناراحتی وجدانی نداشت. مخصوصاً برای قشری از مذهبیهایی که سینما رفتن را حرام میدانستند. که متاسفانه با فیلمهای لختی پُختی که در آن سالهای پایانی نظام بر پرده سینماها بود، حرام و احمقانه از نظر من هم بود. اما بهرحال جنایتکار خودشان بودند. اگر هم یک ساواکی در این کار دخالت داشته است، از ساواکیانی بوده است که در مخالفت با سیاست دربار و دولت در جهت آزادسازی محیط سیاسیِ به شورشیان و انقلابیها پیوسته بود.
اگر قرار باشد همه دروغها را که از زمان ۱۹۵۳ (دعوای شاه-مصدق) تا آنهنگام یعنی در آن ۲۵ سال تا انقلاب را که مبنای انقلاب اسلامی شد بر شمارم، یک کتاب پر حجم شود.
باری اگر "دروغگوئی" پایه ناگسستنی این "انقلاب" بود در بزرگی این انقلاب شکی نیست!
اما راستگوئی به نظر من یک "ارزش" است و دروغگوئی یک "ضد ارزش". منِ پارسی و سقراط یونانی در این مورد همعقیدهایم و با جناب خمینی در این مورد همعقیده نیستیم. ایشان دروغ را اگر در راه اسلام باشد تشویق هم کرده است. برخورد فرهنگها!
اختلاف نظر با دکتر عالیخانی
به دنبال یار و مددکار و راهنما با دکتر علینقی عالیخانی یکی از قهرمانان آبادی و رونق اقتصادی آهنگین ایران ملاقات کردم. از نظر من، این انقلاب یک دگرگونی طبقاتی بود و نظرم را به او گفتم. گفت که نه، این فقط علیه "شاه" است و افزود که اصولاً طبقات اقتصادی اجتماعی مثل دوران مارکس امروزه (آنروزه) وجود ندارد.
به نظر من اشتباه میکرد، اختلاف طبقاتی در ایران مشهود بود. طبقهای که از دهات و شهرستان به تهران آمده بود و بخشی از آن به قدرت اقتصادی رسیده بود همراه با همطبقهی خودش که به آن رفاه نرسیده و در فقر بود همدست شد و به دنبال کسب قدرت سیاسی برآمد. فرهنگ این طبقات هم متفاوت بود. طبقهی انقلابی جدید عموماً متدین به اسلام بوده، رهبر سیاسی خود را به راحتی و به درستی در "آیت اللهالعظمی خمینی" یافته بود. باری، عالیخانی که خودش هم از طبقهی عام بود از "سیاست" کنار کشیده بود. باید خودم کاری میکردم.
هشدار به "جبهه ملی"
جبهه ملی و هوادارنش هم (با شوق و ذوق؟) به دنبال نهضت آقای خمینی راه افتاده بودند و بعضیشان هم خود را صاحب قدرت نظام پساشاهنشاهی میپنداشتند! چه خیال خام و چه اشتباهی!
خبردار شدم نشستی در سالنی در خیابان "یوسف آباد" برگزار میکنند و در آنجا حضور یافتم. صد نفری یا بیشتر بودند. در فرصتی رفتم بالای منبر و سخنی کوتاه راندم. گفتم که به راه اشتباه میروید، نکنید این کار را. هر کسی راهش محترم است. خُب شما خود را جبهه ملی مینامید. "ملیگرا" هستید. شما شاه را قبول ندارید اما او که خودش را قبول دارد. شعار و آرمانش همه جا "ناسیونالیسم مثبت" است یعنی "ملیگرائی مثبت". آقای خمینی در کتابش حتا نام ایران را هم نمیآورد. شما کدام را باید منطقاً انتخاب کنید؟ با خودتان منطقی باشید!
سکوتی و نگاهی به من و اینکه این دیگه از کدام سیاره آمده؟.... و به پچ و پچ و به راه خود به سوی سقوط دسته جمعیشان ادامه دادند. در آنموقع رهبرانشان، به خصوص "کریم سنجابی" تصمیم گرفته بودند به جبههی پیروزمند، و جبهه "ضد شاه"، یعنی "جبههی خمینی" بپیوندند. به "جبههی ضدٌملی"، چرا که اسلام فراملیتی است، بخصوص اسلام جناب خمینی.
"الله اصغر"
گفتم که به محض رسیدن به تهران به محل کارم، "رادیو تلویزیون ملی ایران" رفتم و سعی کردم کارکنان را که در اعتصاب بودند به مسئولیتهای خودشان در ارائهی برنامههای خبری حداقل، اما اخبارِ درست و معنادار، به حرکت در آورم.
و اما هنوز حکومت نظامی بود، در وسط خیابان جام جم، یک تانک با سرنشینان نظامیش مستقر بود.
شبهای حکومت نظامی، تهرانِ خاموش ابهتی داشت و در این تاریکی و ابهت آسمانی، فریاد "الله اکبر" به صورت همآهنگ بلند شده بود. مردم به پشت بامها میرفتند و به طور هماهنگ، انگار که یک رهبر ارکستر نامرئی و آسمانی هدایتشان میکرد، همزمان با هم بانگ برمیآوردند "الله اکبر"، که در همه شهر تهران طنینافکن میشد.
جناب نخستوزیر، ارتشبد ازهاری، بعدها فرمودند که اینها "نوار ضبط صوت" است! آیا واکنشی از این احمقانهتر هم میشد؟ اصلا مگر چنین چیزی ممکن است؟ صدها هزار ضبط صوت، همه همآهنگ با هم؟ و برای چی؟!
من رفتم پشت بام منزل، در "مجیدیه"، نزدیک مسجد، و در سکوت سنگین میانِ دو بانگ "الله اکبر" فریاد میزدم "الله اصغر".
با اسلام "عناد" ندارم
نخیر، من با اسلام "عناد" ندارم. اما اگر اسلام با من عناد داشته باشد، با بد کسی طرف است. میدانم که در وهله آخر، اسلامِ سیاسی ممکن است از کشتن من دریغ نکند. هزاران، لابد صدها هزار نفر را که تسلیمش نشده بودند کشته است. اما من به همسایگانم، به مسلمانان ایرانی اعتماد داشتم و دارم. علاوه بر مسلمان بودن ایرانی هم هستند. عاشقان "حافظ" و "مولانا" و دوستدار "خیام" و "فروغ فرخزاد" هم هستند. و ایرانیان هنوز برای راستگوئی و درستکاری ارزش قائلند. در "ژن"شان هنوز ماندگار است و آن ژن برای زنده ماندن در حیات زیستشناسانه کره زمین در تکاپوست.
خُب اگر شما فکر میکنید که "الله"، "اکبر" است، یعنی "بزرگتر" است، من معنایش را نمیفهمم. اگر منظور از الله آن بُتی که در "کعبه" هست نیست بلکه منظور خداست و پروردگار، خدا یا پروردگار که برای کوچکی و بزرگی مسابقه نگذاشته است. آفریدگار، هم بینهایت بزرگ هم بینهایت کوچک را در بر میگیرد و شامل است. شما بگو "الله" بزرگترین است، منهم میگویم کوچکترین است تا "خداوند تبارک و تعالی" هر دو را و همه را در برگیرد. عربان اصولاً چیزهای بزرگ را دوست دارند، سورههای قرآن را هم جناب "عثمان" کمابیش به ترتیب "بزرگی" فیزیکیشان ردهبندی کرده بوده است، اینطور که به نظرم میرسد. البته جز "فاتحه".
میگویند خُب اینها را که مردم نمیفهمند و باید به عقاید مردم احترام گذاشت. نه، من به "نفهمی" و به هر عقایدی احترام نمیگذارم. به انسانیت احترام میگذارم. احترام به نادانی انسانیت نیست. درستی عقاید به شمار هواداران و معتقدان آن نیست.
اینکه امروز "ترودو" یا دولتمرد و دولتزن "غربی" اینقدر تبلیغ میکند که ما همه عقاید را قبول داریم، بخوانید: "... تا وقتی شخص خرید و فروش میکند و مالیات میپردازد". خدایشان پول است، نه اخلاق.
مردمی که میریزند و "فرخنده" را در کابل با مشت و لگد و بیل و چماق به قصد کشت میزنند و جسد نیمه جانش را به آتش میکشند چون عقیدهشان اینست که سزای کسی است که گویا کتاب قرآن را آنطور که میخواستند احترام نگذاشته بود، من به چنین عقایدی احترام نمیگذارم. شما هم نگذارید. عقیدهی سنگساز و شکنجه و کشتن کسانی به لحاظ تفاوت عقیده قابل احترام نیست.
شما "جمهوری اسلامی" میخواهید، و پیرو خمینی هستید. خیلی خُب. محترم است. من هم نظامی ایرانی میخواهم، جمهوری یا شاهنشاهی مشروطه فرقی برایم ندارد. یک نظام آزاد. پیرو هیچ کس و چیزی هم نیستم جز مهر و خرد. من هم عقیدهام محترم است.
تظاهرات تاسوعا و عاشورا، ۲۲-۲۱ آذر
پس از سخن عجیبِ نخست وزیر ارتشبد "غلام رضا ازهاری"، مبنی بر اینکه شعارهای "الله اکبر" از نوارهای ضبط صوت بود (چه کسی ضبط کرده بود آقا؟ امام رضا؟!) مردم در راهپیماییهای خود، یادم نیست کدام راهپیمائی، احتمالا راهپیمایی تاسوعا و عاشورا، شعار الله اکبر، (خمینی رهبر) سر دادند و نیز به آواز خواندند: "ازهاری بیچاره، بازم بگو نواره، نوار که پا نداره"! این بار این حرفشان هم دروغ نبود، حرف حسابی بود!
"ازهاری" هم پس از "شریف امامی" زهر خودش را به نظام شاهنشاهی ریخت و پادزهر دیگری شد در رشد "انقلاب اسلامی". دیری نپائید که جناب "ارتشبد" گفت قلبش گرفته و باید برای معالجه به خارج برود. و رفت. حکومت شاهنشانی هی گور خودش را میکند.
پس از حکومت شریف امامی که همه گونه امتیاز به مخالفان اسلامی داد، "ازهاری" هم یکی از بانیان و رکن اصلی "ایران نوین" یعنی نخستوزیر، امیر عباس هویدا که وزیر دربار شاهنشاهی هم شده بود و پس از حادثه خونبار میدان ژاله از آن سمت استعفا داده بود را دستور بازداشت داد و به زندان انداخت! همراه با تنی چند از دیگر مسئولان کشوری!
در راهپیمائیهای ۲۱ و ۲۲ آذر، مقارن با تاسوعا و عاشورای حسینی، مردم تهران و شهرهای دیگر ایران در جواب پیامی که امام خمینی برای مبارزه با رژیم اعلام کرده بود، به خیابانها آمده دست به تظاهرات گسترده علیه شاه زدند.
فردای این تظاهرات "میلیونی"، هم آقای خمینی هم روزنامهها اعلام کردند که این تظاهرات عظیم "رفراندوم"ی بود در محکومیت و انقراض نظام شاهنشاهی و رایی بود در برپائی "جمهوری اسلامی".
نمیدانم که این شعار "جمهوری اسلامی" دقیقاً کِی و از جانب چه کسی اول از همه مطرح شد. از پاریس؟
به روزنامهها پاسخ دادم. یکیشان چاپ کرد.
Mammoth Referendum
نشریههای فارسیزبان استقلال و آزادی نوشتار را که در سالهای اخیر به دست آورده بودند و بلد نبودند چگونه از آن بهره گیرند، به تدریج تحت فشار "انقلابیون" از دست داده بودند. و چیزی بر خلافِ میلِ نهضت آقای خمینی نمینوشتند و نمیتوانستند بنویسند، جراتش را نداشتند، چاپ نمیکردند. آزادی به دست آمده را با شعار مردم مبنی بر "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی" از دست داده بودند!
"کیهان اینترناشنال" اما، که به زبان انگلیسی بود، هنوز به دست "مردم" نیفتاده بود. هنوز آزاد بود. مطلبم را که شفاهاً از طریق تلفن دیکته کردم چاپ کرد. عنوان بسیار درشت زده بود "مَموت رفراندم"، "رفراندم عظیم". گفتم این راهپیمائیهای عظیم رفراندم نیست، برای یک موضوع خاص نیست. مردم به علل متفاوت و چه بسا متضاد در آن شرکت میکنند. یکی برای آزادی بیشتر، یکی برای رعایت دقیقتر قانون اساسی، یکی برای یک نظام سوسیالیستی، یکی برای یک نظام اسلامی، یکی برای یک نظام جمهوری آزاد و بسیاری هم برای خود راهپیمائی، از روی کنجکاوی، برای لذت از همراهی با دیگران، برای جشن گرفتن، چه میدانم. لذا عنوان رفراندوم غلط است. ممکن است آقای خمینی بگوید این رفراندمی است برای ایجاد جمهوری اسلامی، اما حداکثر میتوان عنوان "پبلِبیسّیت" را بر آن نهاد. و این را هم باید یادآور شد که "هیتلر" هم با همین نوع "پِیلیبیسّیت" سر کار آمد و قدرت را به دست گرفت. عیناً چاپ شد.
(همه حقوق و مسئولیتهای این مقاله و احیاناً لغزش و اشتباهات آن متعلق و متوجه نویسنده است)
ادامه دارد:
ادامه تلاش در رادیو تلویزیون ملی ایران جهت ارائه برنامه خبری ارزشمند.
دیدار کوتاه با نخستوزیر جدید شاپور بختیار و سپس با وزیر اطلاعات او، سیروس آموزگار
تلاش در "توجیه" مدیر عامل جدید رادیو تلویزیون ملی ایران.
پیام به ملت ایران از رادیو سراسری، ۱۹ و ۲۰ بهمن ۱۳۵۷
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
درباره نویسنده/هنرمند
Dr. Shodja Eddin Ziaian دکتر شجاعالدین ضیائیان دکترای اقتصاد صلح از دانشگاه پاریس، فوق دکترای صلحشناسی از دانشگاه پنسیلوانیا، و استاد بازنشسته دانشگاههای تورنتو و یورک میباشد |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو