نزدیک به یک سال و نیم من در خیابانها بودم گرما، سرما، برف و باران و خیلی درسهای قشنگی در زندگیم از توی خیابون گرفتم. کار اصلاً بد نیست ولی اینکار برایم سخت بود
حتی برای کار امنیت و حراست میرفتم که قد و اندام در آن مهم بود. با اینکه قبل از سربازی هر جا میرفتم میگفتند پایان خدمت میخواهیم، حالا که پایان خدمت داشتم میگفتند باشه با شما تماس میگیریم که هیچ خبری نمیشد و بعداً میفهمیدم که مردم آشناهای خودشان را میبرند سرکار و من که پارتی نداشتم کار هم نداشتم و هر روز شرایط بدتر و بدتر میشد. تا اینکه یکی از دوستانم گفت من یک سری بساطهایی در خیابان دارم و چند نفر را گذاشتهام برایم کار میکنند بیا یکی از بساطها را شما بردار و دستفروشی کن. یک سری شلوار و لباس زنانه، قبول این کار برای من خیلی سنگین بود و من تجربه چنین کاری را نداشتم.
اینطور بود که با خودم کنار اومدم و گفتم من باید غرورم را کنار بگذارم و بتوانم روی پای خودم بایستم و درآمدزایی کنم. نزدیک به یک سال و نیم من در خیابانها بودم گرما، سرما، برف و باران و خیلی درسهای قشنگی در زندگیم از توی خیابون گرفتم. کار اصلاً بد نیست ولی اینکار برایم سخت بود و فکر میکردم آیا نباید از استعداد من جای دیگری استفاده میشد؟ بعد از آن هر روز با شهرداری مشکل داشتیم و دعوا و مرافعه داشتم که اجازه کار کردن نمیدادند و میگفتند این کار غیرقانونی است. حالا توهین کردن شهرداری هم به حال بد من اضافه شده بود. یک روز از ماموران شهرداری چند نفری حمله کردن و وسایل من را بردند و خیلی بحثمان بالا گرفت و خیلی بیاحترامی به من کردند و من واقعاً دلم شکست از اینکه حتی اینکار را هم اجازه نمیدهند انجام دهیم و تصمیم گرفتم بروم و با مطبوعات صحبت کنم و چند مصاحبه با من انجام شد که نمونههای آن را اگر در گوگل به اسم "امید ستایشپور" بگردید به راحتی پیدا میکنید.
بعد از آن مصاحبهها از صدا و سیما، شبکه مستند با من تماس گرفتند، گویا مصاحبهها را خوانده بودند و تحتتاثیر قرار گرفتند و از کارگردانی به نام آقای قاسمی خواستند مستند ما را بسازد، چرا که بعد از اینکه من مصاحبه کردم و کمی سر و صدا و اعتراض کردم بچههای دیگر هم که در شهرهای دیگری بودند و شرایط مشابه مرا داشتند صدایشان درآمده بود. آنها هم قهرمانی آسیا یا جهان بودند ولی فلافل فروش شده بودند یا دستفروش یا سیگارفروش. با من تماس گرفتند و گفتند برای تهیه مستند موافق هستی و من گفتم برای این اینکار را میکنم تا بچههای دیگر از جمله هنرمندان یا ورزشکاران دیگر در شرایط ما قرار نگیرند و از آنها حمایت بشود. این مستند با نام "راه ناتمام" ساخته شد که 4 یا 5 قسمت بود و هر قسمتش 15 تا 20 دقیقه بود و هر کدام از بچهها یک قسمتش بودند و اگر شما همان امید ستایشپور را در گوگل جستجو کنید مستندی 15 یا 16 دقیقهای از مرا مییابید که متاسفانه همه حرفهای اصلیم را سانسور کردند و دولت اجازه نداد که پخش شود و به نظر من یک مستند کاملاً بیربط و اشتباهی ساخته شد.
یکی از دلایلی که ورزشکاران ما با بیکاری دست و پنجه نرم میکنند این است که کسی که ورزشکار است میخواهد مربی شود ولی هر باشگاهی که میرود صاحب باشگاه خودش مربیگری باشگاه را هم انجام میدهد حالا یا به صورت قانونی یا غیرقانونی و برای اینکه حقوقی به کس دیگری ندهد از مربی دیگری استفاده نمیکند. خب این خودش یکی از مشکلات و معضلات بزرگ جامعه ورزشی کشور است که کاری کند که حتماً قهرمانان بینالمللی در این باشگاهها پخش بشوند و اینجوری همه قهرمانان شغل دارند و در جایگاه خودش هستند و کسی هم که باشگاه دارد در امور مربیگری دخالتی نمیکند و به امور باشگاهداری میپردازد. حتی دوستانی هستند که قهرمان هستند و یک باشگاه باز میکنند اگر این قانون شامل آنها هم بشود که یا مربی باشند یا باشگاهدار این معضل بیکاری حل میشود.
یک روز بعد از این مصاحبهها و جنجالهایی که پیش آمده بود من از این همه نامهربانیها خیلی خسته بودم تصمیم گرفتم و رفتم پیش مربی قبلی خودم آقای بابک غضبانی و با ایشان صحبت کردم. ایشان نمایندگی پاورلیفتینگ سبک WPC را در ایران داشتند و با آقای مهدی فاطمی و یک نفر دیگه که اسمشن را حضور ذهن ندارم. آنها تیم اعزام میکردند به مسابقات، البته بیشتر شاگردهای خودشان بودند و به صورت گسترده کار نمیکردند. من از آنها خواستم که در این راه به من کمک کنند و من را به عنوان دبیر قبول کنند و خودشان ریاست کنند و بگذارند که با همدیگر کار کنیم و تیم اعزام کنیم. من تجربهاش را هم داشتم و میتوانستم همه این کارها را انجام دهم. ایشان هم لطف کردند و قبول کردند و ما یکی دو بار هم در روزنامهها و مجلات آگهی دادیم تا بچهها برای ثبتنام مسابقات و این کارها با ما تماس بگیرند. آقای غضبانی مردی بسیار خوب و شریف بودند، مشکلی که من باهاشون پیدا کرده بودم این بود که یکبار میگفتند تیم را میبریم یکبار میگفتند تیم را نمیبریم، بار بعدی میگفتند بچهها را زیاد میبریم، و خلاصه من در شرایطی قرار گرفته بودم که با خودم فکر میکردم من دارم زحمت میکشم و آخرش قرار باشد باز هم هیچ کاری انجام نشود چه میشود؟ من دیگر از اینکه کاری حرفهای انجام نشود خسته شده بودم و اعزام یک تیم ساده هم برای خودش شده بود معظلی.
اینجا بود که به اصطلاح خودمانی حس کردم حرف ایشان ثبات ندارد و من میدانستم که هزینه یکسال فدراسیون ایران از طرف ایشان پرداخت نشده بود و نمایندگی ایران معلق مانده بود؛ بنابراین من بصورت پنهانی به آقای مانی خسروی مراجعه کردم، ایشان یک مرد شریف و درست و قهرمان اینکاره و کسی که حتی جزو بنیانگذاران اینکار در ایران بوده، و از ایشان خواستم بیایید و با همدیگر کار کنیم. ایشان هم در سبک دیگهای بودند ولی قبول کردند و من هزینه را پرداخت کردم و گفتم شما به عنوان کسی که زبان بهتری دارید و دسترسی به کامپیوتر و ایمیلها را دارید و به واسطه کسوتی که دارید من به شما اطمینان دارم، شما ریاست این نمایندگی را داشته باش، من هم دبیری آن را به عهده میگیرم و اینطور شد که ما نمایندگی فدراسیون WPC پاورلیفتینگ را در ایران اخذ و شروع به کار کردیم.
این مصاحبهای که میکنم شفافسازی است و میخواهم همه چیز را درست و بدون تعارف بگویم. خب طبیعتاً آقای بابک غضبانی از اینکار ناراحت شدند و من چون شاگردشان بودم و ارادت خاصی به ایشان داشتم، نمیتوانستم بگویم که من این کار را کردم. تصمیم گرفتم این جوری این حرف را مطرح کنم که انگار آقای مانی خسروی نمایندگی را گرفته و از من خواسته تا با او کار کنم. البته از نظر حرفهای این کار اشتباه نبود چون ایشان یکسال هزینه نمایندگی را به فدراسیون جهانی پرداخت نکرده بودند و نمایندگی ایران معلق مانده بود، یعنی غیر از من هر کسی هم شرایط مورد نظر را داشت میتوانست نمایندگی را بگیرد، یعنی من خیانتی نکردهام بلکه کاری را که زمین مانده بود برداشتم و شروع کردم به اعزام تیم و موفق هم شدیم. 4 دفعه من تیم به مسابقات اعزام کردم و خودم هم شرکت کردم به عنوان مربی و سرپرست و ورزشکار شرکتکننده و با جان و دل همه کار برای این بچهها انجام دادم چون آنها هم مثل من عاشق این ورزش هستند و همجنس من هستند و من هیچ موقع دوست ندارم به این بچهها ضربهای وارد شود.
اینطور بود که با خودم کنار اومدم و گفتم من باید غرورم را کنار بگذارم و بتوانم روی پای خودم بایستم و درآمدزایی کنم. نزدیک به یک سال و نیم من در خیابانها بودم گرما، سرما، برف و باران و خیلی درسهای قشنگی در زندگیم از توی خیابون گرفتم. کار اصلاً بد نیست ولی اینکار برایم سخت بود و فکر میکردم آیا نباید از استعداد من جای دیگری استفاده میشد؟ بعد از آن هر روز با شهرداری مشکل داشتیم و دعوا و مرافعه داشتم که اجازه کار کردن نمیدادند و میگفتند این کار غیرقانونی است. حالا توهین کردن شهرداری هم به حال بد من اضافه شده بود. یک روز از ماموران شهرداری چند نفری حمله کردن و وسایل من را بردند و خیلی بحثمان بالا گرفت و خیلی بیاحترامی به من کردند و من واقعاً دلم شکست از اینکه حتی اینکار را هم اجازه نمیدهند انجام دهیم و تصمیم گرفتم بروم و با مطبوعات صحبت کنم و چند مصاحبه با من انجام شد که نمونههای آن را اگر در گوگل به اسم "امید ستایشپور" بگردید به راحتی پیدا میکنید.
بعد از آن مصاحبهها از صدا و سیما، شبکه مستند با من تماس گرفتند، گویا مصاحبهها را خوانده بودند و تحتتاثیر قرار گرفتند و از کارگردانی به نام آقای قاسمی خواستند مستند ما را بسازد، چرا که بعد از اینکه من مصاحبه کردم و کمی سر و صدا و اعتراض کردم بچههای دیگر هم که در شهرهای دیگری بودند و شرایط مشابه مرا داشتند صدایشان درآمده بود. آنها هم قهرمانی آسیا یا جهان بودند ولی فلافل فروش شده بودند یا دستفروش یا سیگارفروش. با من تماس گرفتند و گفتند برای تهیه مستند موافق هستی و من گفتم برای این اینکار را میکنم تا بچههای دیگر از جمله هنرمندان یا ورزشکاران دیگر در شرایط ما قرار نگیرند و از آنها حمایت بشود. این مستند با نام "راه ناتمام" ساخته شد که 4 یا 5 قسمت بود و هر قسمتش 15 تا 20 دقیقه بود و هر کدام از بچهها یک قسمتش بودند و اگر شما همان امید ستایشپور را در گوگل جستجو کنید مستندی 15 یا 16 دقیقهای از مرا مییابید که متاسفانه همه حرفهای اصلیم را سانسور کردند و دولت اجازه نداد که پخش شود و به نظر من یک مستند کاملاً بیربط و اشتباهی ساخته شد.
یکی از دلایلی که ورزشکاران ما با بیکاری دست و پنجه نرم میکنند این است که کسی که ورزشکار است میخواهد مربی شود ولی هر باشگاهی که میرود صاحب باشگاه خودش مربیگری باشگاه را هم انجام میدهد حالا یا به صورت قانونی یا غیرقانونی و برای اینکه حقوقی به کس دیگری ندهد از مربی دیگری استفاده نمیکند. خب این خودش یکی از مشکلات و معضلات بزرگ جامعه ورزشی کشور است که کاری کند که حتماً قهرمانان بینالمللی در این باشگاهها پخش بشوند و اینجوری همه قهرمانان شغل دارند و در جایگاه خودش هستند و کسی هم که باشگاه دارد در امور مربیگری دخالتی نمیکند و به امور باشگاهداری میپردازد. حتی دوستانی هستند که قهرمان هستند و یک باشگاه باز میکنند اگر این قانون شامل آنها هم بشود که یا مربی باشند یا باشگاهدار این معضل بیکاری حل میشود.
یک روز بعد از این مصاحبهها و جنجالهایی که پیش آمده بود من از این همه نامهربانیها خیلی خسته بودم تصمیم گرفتم و رفتم پیش مربی قبلی خودم آقای بابک غضبانی و با ایشان صحبت کردم. ایشان نمایندگی پاورلیفتینگ سبک WPC را در ایران داشتند و با آقای مهدی فاطمی و یک نفر دیگه که اسمشن را حضور ذهن ندارم. آنها تیم اعزام میکردند به مسابقات، البته بیشتر شاگردهای خودشان بودند و به صورت گسترده کار نمیکردند. من از آنها خواستم که در این راه به من کمک کنند و من را به عنوان دبیر قبول کنند و خودشان ریاست کنند و بگذارند که با همدیگر کار کنیم و تیم اعزام کنیم. من تجربهاش را هم داشتم و میتوانستم همه این کارها را انجام دهم. ایشان هم لطف کردند و قبول کردند و ما یکی دو بار هم در روزنامهها و مجلات آگهی دادیم تا بچهها برای ثبتنام مسابقات و این کارها با ما تماس بگیرند. آقای غضبانی مردی بسیار خوب و شریف بودند، مشکلی که من باهاشون پیدا کرده بودم این بود که یکبار میگفتند تیم را میبریم یکبار میگفتند تیم را نمیبریم، بار بعدی میگفتند بچهها را زیاد میبریم، و خلاصه من در شرایطی قرار گرفته بودم که با خودم فکر میکردم من دارم زحمت میکشم و آخرش قرار باشد باز هم هیچ کاری انجام نشود چه میشود؟ من دیگر از اینکه کاری حرفهای انجام نشود خسته شده بودم و اعزام یک تیم ساده هم برای خودش شده بود معظلی.
اینجا بود که به اصطلاح خودمانی حس کردم حرف ایشان ثبات ندارد و من میدانستم که هزینه یکسال فدراسیون ایران از طرف ایشان پرداخت نشده بود و نمایندگی ایران معلق مانده بود؛ بنابراین من بصورت پنهانی به آقای مانی خسروی مراجعه کردم، ایشان یک مرد شریف و درست و قهرمان اینکاره و کسی که حتی جزو بنیانگذاران اینکار در ایران بوده، و از ایشان خواستم بیایید و با همدیگر کار کنیم. ایشان هم در سبک دیگهای بودند ولی قبول کردند و من هزینه را پرداخت کردم و گفتم شما به عنوان کسی که زبان بهتری دارید و دسترسی به کامپیوتر و ایمیلها را دارید و به واسطه کسوتی که دارید من به شما اطمینان دارم، شما ریاست این نمایندگی را داشته باش، من هم دبیری آن را به عهده میگیرم و اینطور شد که ما نمایندگی فدراسیون WPC پاورلیفتینگ را در ایران اخذ و شروع به کار کردیم.
این مصاحبهای که میکنم شفافسازی است و میخواهم همه چیز را درست و بدون تعارف بگویم. خب طبیعتاً آقای بابک غضبانی از اینکار ناراحت شدند و من چون شاگردشان بودم و ارادت خاصی به ایشان داشتم، نمیتوانستم بگویم که من این کار را کردم. تصمیم گرفتم این جوری این حرف را مطرح کنم که انگار آقای مانی خسروی نمایندگی را گرفته و از من خواسته تا با او کار کنم. البته از نظر حرفهای این کار اشتباه نبود چون ایشان یکسال هزینه نمایندگی را به فدراسیون جهانی پرداخت نکرده بودند و نمایندگی ایران معلق مانده بود، یعنی غیر از من هر کسی هم شرایط مورد نظر را داشت میتوانست نمایندگی را بگیرد، یعنی من خیانتی نکردهام بلکه کاری را که زمین مانده بود برداشتم و شروع کردم به اعزام تیم و موفق هم شدیم. 4 دفعه من تیم به مسابقات اعزام کردم و خودم هم شرکت کردم به عنوان مربی و سرپرست و ورزشکار شرکتکننده و با جان و دل همه کار برای این بچهها انجام دادم چون آنها هم مثل من عاشق این ورزش هستند و همجنس من هستند و من هیچ موقع دوست ندارم به این بچهها ضربهای وارد شود.
اگر شما همکاری گرامی ما هستی، مرسی که این مطلب را خواندی، اما کپی نکن و با تغییر به نام خودت نزن، خودت زحمت بکش!
پروتکل علمی - پزشکی جهانی برای مقابله کلیه ویروسهایی مانند کرونا که انتقالشان از طریق بسته هوایی است:
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
Date: Wednesday, February 20, 2019 - 19:00
درباره نویسنده/هنرمند
Arash Moghaddam آرش مقدم مدرک کارشناسی کامپیوتر و تخصص تولید رسانه دیجیتال دارد و مدیریت تولید بیش ۹ رسانه تصویری، چاپی و اینترنتی را بعهده داشته است. |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو