سرانجام دیدم که یک راه بیشتر ندارم: پذیرفتم که هر کسی با یک شرایطی بدنیا میآید و من این هستم که باید زندگی و آیندهام را بسازم.
رویا؛ دگرباش ایرانی در گفتگو با ایران استار:
در روابط عاطفی و جنسی، اینجا هم پذیرفته شده نیستیم
همه ما گمان میکنیم که یا باید زن بود و یا مرد، و این داستان بعد از تولد نمیتواند تغییر کند، در حالی که در این دنیای بزرگ، جور دیگری نیز میتوان بود. برخی از افراد، به ویژه در سنین بلوغ، متوجه میشوند که جنسیتشان، چیزی نیست که با آن بزرگ شدهاند و این برای بیشتر آنها با یک کابوس شروع میشود. چرا کابوس؟ به دلیل عدم آگاهی.
تقریبا هیچ یک از ما، هیچ جا در مورد این تفاوت، چیزی نیاموختهایم. بنابراین هر شخصی که از این جهت متفاوت است را با میزان آگاهیمان که عملا ناچیز و بعضا غلط است، قضاوت میکنیم، در حالی که وجود فرد "الجیبیتی"، اصلا قضاوت کردنی نیست، آموختنیست.
من یکی از شما هستم. از همانها که میزان اطلاعاتش در زمینه این افراد، کم است. پس شاید وقت آن باشد که من و شما بیشتر بخوانیم و بیشتر یاد بگیریم تا کمتر قضاوت کرده، و درستتر رفتار کنیم و به پیامد آن که زندگی سالمتر جامعه است برسیم.
رویا دختری است که گفتگوی پر از صداقتش بیش از آنکه به دلم بنشیند، به من فهماند که جامعه جهانی، چقدر در حق آنان کوتاهی کرده و این زنان و مردانی که روزی برخلاف آنچه اکنون هستند، متولد شدند، برای ادامه زندگی چه مشکلات بزرگی را تحمل میکنند.
از آنجا که برای آموختن و صحیح فکر کردن، هرگز دیر نیست، توجه شما خواننده گرامی را به این گفتگو و همچنین مطلبی که این هفته در صفحه 26- با کوششهای دوست بسیار مهربانم مهرنوش احمدی و ترجمه الینا آذری درج شده جلب میکنم. این گفتگو را با ذکر این نکته آغاز میکنم که این رسانه هیچ تفاوتی بین انسانها (از رنگ پوست و نژاد گرفته تا جنسیت) قائل نمیشود، به اطلاعرسانی صحیح در این باره پایبند بوده و از همه عزیزانی که میتوانند به ما کمک کنند دعوت به همراهی میکند.
رویا جان، چند سال است که به کانادا آمدی و دلیل مهاجرتت چه بود؟
من ده ساله اومدم و دلیلش دگرباش بودنم بود، مهاجرت کردم تا از ایران دور باشم. به دلیل مشکلاتی که برایم آنجا پیش آمده بود، دیگر نمیتوانستم آنجا زندگی کنم
آیا مشکلاتی که به آن اشاره کردی، فقط با جامعه داشتی یا خانوادهات هم این مسئله را نپذیرفتند؟
در مورد خانواده، خوب از زمانی که من متوجه این موضوع شدم و با آنها مطرح کردم تا بپذیرند، زمان برد اما در نهایت مرا پذیرفتند و من مشکلی با خانواده نداشتم ولی از نظر اجتماعی، در پیدا کردن کار، تحصیل و آن چیزی که خودم میخواستم باشم مشکل داشتم و همینطور از نظر فامیل مثل دایی، عمه و بقیه آنها، همیشه میخواستم یک جوری خودم را از همه آنها قایم کنم و در جامعه هم جایگاهی نداشتم.
از چند سالگی متوجه این تغییر شدی؟ واکنش خودت چه بود؟
من حدود 15 سال داشتم که متوجه این موضوع شدم. توی دبیرستان بودم و اونجا چند نفری که مثل خودم بودند را دیدم. در 18 سالگی به دکتر مراجعه کردم و تازه آن زمان بود که فهمیدم قضیه چیست. در وهله اول افسردگی گرفتم چون مسئلهای بود که باید برای خودم و خانواده باز میکردم. خوشحال نبودم و برایم یک استرس بزرگ بود. با خانواده در میان گذاشتم و خیلی به این موضوع فکرکردم. سرانجام دیدم که یک راه بیشتر ندارم: پذیرفتم که هر کسی با یک شرایطی بدنیا میآید و من این هستم که باید زندگی و آیندهام را بسازم.
اینجا شرایط چگونه است؟ فکر میکنی اینجا هم برخوردهای نامناسبی وجود دارد یا خیر؟
از نظر کاری و اجتماعی که بخواهیم با دیگران رفت و آمد داشته باشیم نه، من که مشکلی نداشتم ولی از نظر عاطفی که قرار باشد یک شریک زندگی داشته باشیم، باید بگویم که نه ما اینجا هم پذیرفته شده نیستیم.
فکر میکنی خودت در زمینه اطلاعرسانی چه کارهایی باید انجام میدادی که ندادی؟
سعی کردی که به دیگران چیزی را بیاموزی یا فقط زندگی خودت را کردی؟
شاید خیلی وقت پیش در ایران اینکار را کردم ولی در اینجا خیلی وقته که نه و از این مسئله خارج شدم و سعی میکنم افرادی که با آنها در ارتباط هستم چیزی از گذشته من ندانند. شاید از این بابت خسته شدم. من بعنوان یک زن در جامعه جلو میروم و چیزی را با کسی باز نمیکنم. ولی از نظر برقراری رابطه عاطفی و جنسی ما هنوز پذیرفته شده نیستیم، چه از نظر ایرانیها و چه از نظر خارجیها. من ارتباطاتی داشتم که در ابتدا نمیدانستند و وقتی فهمیدند برخوردشان متفاوت شد.
فکر میکنی اگر در محل کارت، مدیر یا همکارانت بدانند، آنها هم رفتارشان عوض خواهد شد؟
من شانسی که آوردم این بود که از لحاظ ظاهری و صدا اصلا مشخص نیستم و آدمها خیلی متوجه نمیشوند و من شاید نتونم به شما جوابی بدهم که آنها ممکنه چه برخوردی با من داشته باشند، البته دوستانی دارم که از لحاظ ظاهری مشخص هستند، شاید در محیطهای کاری پذیرفته نشوند، بخصوص محیطهای ایرانی.
برای من همان قسمت اهمیت داره که بدانم چه رفتاری با کسی که ظاهرش مشخص است میشود، فکر میکنی ریشه رفتار اشتباه مردم با این افراد در چیست؟
ما اقلیت هستیم و از روتین جامعه خارج شدیم. در جامعه بطور معمول، یک زن هست و یک مرد و برای بیشتر مردم، مواجه شدن با کسی که مثل آنها نیست، با تصور و قضاوتی که در مغزشان از اون آدم دارند، هضم نشده است. خیلی از مردم در این زمینه هیچ اطلاعاتی ندارند. حتی همینجا در کانادا. همه بصورت عادی، یک پدر دیدهاند و یک مادر و یک خواهر و برادر. و حالا ما یک جنسیتی هستیم مابین آنها و نه دقیقا مانند آنها. وقتی من خودم را جای بقیه میگذارم، فکر میکنم شاید اگر من هم جای اونها بودم برای پذیرفتن دگرباشان با خودم کلنجار میرفتم. برای من همینکه بین ما احترام بمونه و همدیگر را قضاوت نکنیم، کفایت میکنه و من راضی هستم.
قطعا بخش بزرگی از این رفتارها بخاطر عدم آگاهیه و نارسایی اطلاعرسانی. یکسو کوتاهی روانشناسان و رسانهها بوده و از سویی احتمالا خود این افراد هم، برای معرفیشان تلاش کافی نکردهاند. عدهای ظاهرشان مشخص نبوده و ترجیح دادند زندگیشان را در عدم مطرح کردن این موضوع ادامه دهند و عدهای هم که ظاهرشان مشخص بوده، بعضا منزوی شدند و ترجیح دادهاند از خیلی از چیزها کنارهگیری کنند. شاید اگر "من نوعی" اطلاعات بیشتری داشتم، برخوردهای مناسبتری میداشتم. سوالم اینه که چرا این تلاشها صورت نگرفته؟
ببینید آنقدر ما در زندگی از بچگی تا بزرگ شدن، از خانواده تا مدرسه، از فامیل تا دوستان، آنقدر دوران بد و سختی را پشتسر گذاشتیم که باید بگم بخش بزرگی از زندگی را از دست دادیم. من خودم سالها افسرده بودم با اینکه حمایت خانواده را داشتم و با اینکه دارم توی کانادا زندگی میکنم و از نظر اجتماعی مشکلی ندارم. اما سالها با خودم مبارزه میکردم. زمان بسیار طولانی میبره تا ما به خودشناسی برسیم و برخی اصلا نمیرسیم. ما مشکلات زیادی داریم که باید با آنها دست و پنجه نرم کنیم و دیگه به اطلاعرسانی نمیتونیم فکر کنیم.
در واقع ذهنهای ما خسته است، آنقدر که شاید تصمیمات اشتباهی بگیریم.
خیلیها شانس خارج شدن از ایران را ندارند. تو فکر میکنی اونها باید چه کنند؟ اگر خودت ایران بودی فکر میکنی الان برایت چه اتفاقی افتاده بود؟
من اگر نمیآمدم نمیدانم چه میشد... شاید اعتیاد... شاید از خانه فرار میکردم. شاید خودکشی میکردم. چون در هر صورت، وقتی من همه کارهایم را کردم و به عنوان یک خانم، وارد خانواده شدم بیشتر مرا پذیرفتند تا زمانی که من گفتم میخواهم چنین کاری را کنم. این پذیرفتن، زمانی بود که جامعه مرا دقیقا یک خانم میدیدند و وقتی با مادرم بیرون میرفتم دیگه کسی مرا با انگشت نشان نمیداد و همه چیز نرمال بود. برای همین نمیدونم اگر ایران بودم چه اتفاقی برایم میافتاد.
توی همه این سال، رابطه عاطفیای داشتی که به واسطه این مسئله به مشکل نخورده باشد؟
در این ده سالی که در کانادا هستم، مجرد هستم و رابطهای نداشتم. خیلی تلاش کردم. شاید آدمهایی که من از آنها خوشم میآمده نتوانستند این مسئله را بپذیرند. 99 درصد آدمهایی که من دیدم، چه ایرانی و چه خارجی، وقتی این مسئله را برایشان باز کردم (چون من نمیتونم مخفی زندگی کنم و دلم میخواد طرف مقابلم همه چیز را بدونه)، آنها جواب مثبتی ندادند و نماندند.
از رویای مهربان، متشکریم که با مهر و صبوری، این قسمت از زندگیاش را با ما درمیان گذاشت. امیدواریم که همهمان بیاموزیم با هر انسانی فارغ از جنسیت آنها، صحیح رفتار کنیم و آگاهیمان را در زمینه این افراد آنقدر بالا ببریم که آنها فشار مضاعفی را از این جهت در زندگی تجربه نکنند.
به امید چنین روزی.
در روابط عاطفی و جنسی، اینجا هم پذیرفته شده نیستیم
همه ما گمان میکنیم که یا باید زن بود و یا مرد، و این داستان بعد از تولد نمیتواند تغییر کند، در حالی که در این دنیای بزرگ، جور دیگری نیز میتوان بود. برخی از افراد، به ویژه در سنین بلوغ، متوجه میشوند که جنسیتشان، چیزی نیست که با آن بزرگ شدهاند و این برای بیشتر آنها با یک کابوس شروع میشود. چرا کابوس؟ به دلیل عدم آگاهی.
تقریبا هیچ یک از ما، هیچ جا در مورد این تفاوت، چیزی نیاموختهایم. بنابراین هر شخصی که از این جهت متفاوت است را با میزان آگاهیمان که عملا ناچیز و بعضا غلط است، قضاوت میکنیم، در حالی که وجود فرد "الجیبیتی"، اصلا قضاوت کردنی نیست، آموختنیست.
من یکی از شما هستم. از همانها که میزان اطلاعاتش در زمینه این افراد، کم است. پس شاید وقت آن باشد که من و شما بیشتر بخوانیم و بیشتر یاد بگیریم تا کمتر قضاوت کرده، و درستتر رفتار کنیم و به پیامد آن که زندگی سالمتر جامعه است برسیم.
رویا دختری است که گفتگوی پر از صداقتش بیش از آنکه به دلم بنشیند، به من فهماند که جامعه جهانی، چقدر در حق آنان کوتاهی کرده و این زنان و مردانی که روزی برخلاف آنچه اکنون هستند، متولد شدند، برای ادامه زندگی چه مشکلات بزرگی را تحمل میکنند.
از آنجا که برای آموختن و صحیح فکر کردن، هرگز دیر نیست، توجه شما خواننده گرامی را به این گفتگو و همچنین مطلبی که این هفته در صفحه 26- با کوششهای دوست بسیار مهربانم مهرنوش احمدی و ترجمه الینا آذری درج شده جلب میکنم. این گفتگو را با ذکر این نکته آغاز میکنم که این رسانه هیچ تفاوتی بین انسانها (از رنگ پوست و نژاد گرفته تا جنسیت) قائل نمیشود، به اطلاعرسانی صحیح در این باره پایبند بوده و از همه عزیزانی که میتوانند به ما کمک کنند دعوت به همراهی میکند.
رویا جان، چند سال است که به کانادا آمدی و دلیل مهاجرتت چه بود؟
من ده ساله اومدم و دلیلش دگرباش بودنم بود، مهاجرت کردم تا از ایران دور باشم. به دلیل مشکلاتی که برایم آنجا پیش آمده بود، دیگر نمیتوانستم آنجا زندگی کنم
آیا مشکلاتی که به آن اشاره کردی، فقط با جامعه داشتی یا خانوادهات هم این مسئله را نپذیرفتند؟
در مورد خانواده، خوب از زمانی که من متوجه این موضوع شدم و با آنها مطرح کردم تا بپذیرند، زمان برد اما در نهایت مرا پذیرفتند و من مشکلی با خانواده نداشتم ولی از نظر اجتماعی، در پیدا کردن کار، تحصیل و آن چیزی که خودم میخواستم باشم مشکل داشتم و همینطور از نظر فامیل مثل دایی، عمه و بقیه آنها، همیشه میخواستم یک جوری خودم را از همه آنها قایم کنم و در جامعه هم جایگاهی نداشتم.
از چند سالگی متوجه این تغییر شدی؟ واکنش خودت چه بود؟
من حدود 15 سال داشتم که متوجه این موضوع شدم. توی دبیرستان بودم و اونجا چند نفری که مثل خودم بودند را دیدم. در 18 سالگی به دکتر مراجعه کردم و تازه آن زمان بود که فهمیدم قضیه چیست. در وهله اول افسردگی گرفتم چون مسئلهای بود که باید برای خودم و خانواده باز میکردم. خوشحال نبودم و برایم یک استرس بزرگ بود. با خانواده در میان گذاشتم و خیلی به این موضوع فکرکردم. سرانجام دیدم که یک راه بیشتر ندارم: پذیرفتم که هر کسی با یک شرایطی بدنیا میآید و من این هستم که باید زندگی و آیندهام را بسازم.
اینجا شرایط چگونه است؟ فکر میکنی اینجا هم برخوردهای نامناسبی وجود دارد یا خیر؟
از نظر کاری و اجتماعی که بخواهیم با دیگران رفت و آمد داشته باشیم نه، من که مشکلی نداشتم ولی از نظر عاطفی که قرار باشد یک شریک زندگی داشته باشیم، باید بگویم که نه ما اینجا هم پذیرفته شده نیستیم.
فکر میکنی خودت در زمینه اطلاعرسانی چه کارهایی باید انجام میدادی که ندادی؟
سعی کردی که به دیگران چیزی را بیاموزی یا فقط زندگی خودت را کردی؟
شاید خیلی وقت پیش در ایران اینکار را کردم ولی در اینجا خیلی وقته که نه و از این مسئله خارج شدم و سعی میکنم افرادی که با آنها در ارتباط هستم چیزی از گذشته من ندانند. شاید از این بابت خسته شدم. من بعنوان یک زن در جامعه جلو میروم و چیزی را با کسی باز نمیکنم. ولی از نظر برقراری رابطه عاطفی و جنسی ما هنوز پذیرفته شده نیستیم، چه از نظر ایرانیها و چه از نظر خارجیها. من ارتباطاتی داشتم که در ابتدا نمیدانستند و وقتی فهمیدند برخوردشان متفاوت شد.
فکر میکنی اگر در محل کارت، مدیر یا همکارانت بدانند، آنها هم رفتارشان عوض خواهد شد؟
من شانسی که آوردم این بود که از لحاظ ظاهری و صدا اصلا مشخص نیستم و آدمها خیلی متوجه نمیشوند و من شاید نتونم به شما جوابی بدهم که آنها ممکنه چه برخوردی با من داشته باشند، البته دوستانی دارم که از لحاظ ظاهری مشخص هستند، شاید در محیطهای کاری پذیرفته نشوند، بخصوص محیطهای ایرانی.
برای من همان قسمت اهمیت داره که بدانم چه رفتاری با کسی که ظاهرش مشخص است میشود، فکر میکنی ریشه رفتار اشتباه مردم با این افراد در چیست؟
ما اقلیت هستیم و از روتین جامعه خارج شدیم. در جامعه بطور معمول، یک زن هست و یک مرد و برای بیشتر مردم، مواجه شدن با کسی که مثل آنها نیست، با تصور و قضاوتی که در مغزشان از اون آدم دارند، هضم نشده است. خیلی از مردم در این زمینه هیچ اطلاعاتی ندارند. حتی همینجا در کانادا. همه بصورت عادی، یک پدر دیدهاند و یک مادر و یک خواهر و برادر. و حالا ما یک جنسیتی هستیم مابین آنها و نه دقیقا مانند آنها. وقتی من خودم را جای بقیه میگذارم، فکر میکنم شاید اگر من هم جای اونها بودم برای پذیرفتن دگرباشان با خودم کلنجار میرفتم. برای من همینکه بین ما احترام بمونه و همدیگر را قضاوت نکنیم، کفایت میکنه و من راضی هستم.
قطعا بخش بزرگی از این رفتارها بخاطر عدم آگاهیه و نارسایی اطلاعرسانی. یکسو کوتاهی روانشناسان و رسانهها بوده و از سویی احتمالا خود این افراد هم، برای معرفیشان تلاش کافی نکردهاند. عدهای ظاهرشان مشخص نبوده و ترجیح دادند زندگیشان را در عدم مطرح کردن این موضوع ادامه دهند و عدهای هم که ظاهرشان مشخص بوده، بعضا منزوی شدند و ترجیح دادهاند از خیلی از چیزها کنارهگیری کنند. شاید اگر "من نوعی" اطلاعات بیشتری داشتم، برخوردهای مناسبتری میداشتم. سوالم اینه که چرا این تلاشها صورت نگرفته؟
ببینید آنقدر ما در زندگی از بچگی تا بزرگ شدن، از خانواده تا مدرسه، از فامیل تا دوستان، آنقدر دوران بد و سختی را پشتسر گذاشتیم که باید بگم بخش بزرگی از زندگی را از دست دادیم. من خودم سالها افسرده بودم با اینکه حمایت خانواده را داشتم و با اینکه دارم توی کانادا زندگی میکنم و از نظر اجتماعی مشکلی ندارم. اما سالها با خودم مبارزه میکردم. زمان بسیار طولانی میبره تا ما به خودشناسی برسیم و برخی اصلا نمیرسیم. ما مشکلات زیادی داریم که باید با آنها دست و پنجه نرم کنیم و دیگه به اطلاعرسانی نمیتونیم فکر کنیم.
در واقع ذهنهای ما خسته است، آنقدر که شاید تصمیمات اشتباهی بگیریم.
خیلیها شانس خارج شدن از ایران را ندارند. تو فکر میکنی اونها باید چه کنند؟ اگر خودت ایران بودی فکر میکنی الان برایت چه اتفاقی افتاده بود؟
من اگر نمیآمدم نمیدانم چه میشد... شاید اعتیاد... شاید از خانه فرار میکردم. شاید خودکشی میکردم. چون در هر صورت، وقتی من همه کارهایم را کردم و به عنوان یک خانم، وارد خانواده شدم بیشتر مرا پذیرفتند تا زمانی که من گفتم میخواهم چنین کاری را کنم. این پذیرفتن، زمانی بود که جامعه مرا دقیقا یک خانم میدیدند و وقتی با مادرم بیرون میرفتم دیگه کسی مرا با انگشت نشان نمیداد و همه چیز نرمال بود. برای همین نمیدونم اگر ایران بودم چه اتفاقی برایم میافتاد.
توی همه این سال، رابطه عاطفیای داشتی که به واسطه این مسئله به مشکل نخورده باشد؟
در این ده سالی که در کانادا هستم، مجرد هستم و رابطهای نداشتم. خیلی تلاش کردم. شاید آدمهایی که من از آنها خوشم میآمده نتوانستند این مسئله را بپذیرند. 99 درصد آدمهایی که من دیدم، چه ایرانی و چه خارجی، وقتی این مسئله را برایشان باز کردم (چون من نمیتونم مخفی زندگی کنم و دلم میخواد طرف مقابلم همه چیز را بدونه)، آنها جواب مثبتی ندادند و نماندند.
از رویای مهربان، متشکریم که با مهر و صبوری، این قسمت از زندگیاش را با ما درمیان گذاشت. امیدواریم که همهمان بیاموزیم با هر انسانی فارغ از جنسیت آنها، صحیح رفتار کنیم و آگاهیمان را در زمینه این افراد آنقدر بالا ببریم که آنها فشار مضاعفی را از این جهت در زندگی تجربه نکنند.
به امید چنین روزی.
اگر شما همکاری گرامی ما هستی، مرسی که این مطلب را خواندی، اما کپی نکن و با تغییر به نام خودت نزن، خودت زحمت بکش!
پروتکل علمی - پزشکی جهانی برای مقابله کلیه ویروسهایی مانند کرونا که انتقالشان از طریق بسته هوایی است:
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
Date: چهارشنبه, آوریل 11, 2018 - 20:00
درباره نویسنده/هنرمند
Arash Moghaddam آرش مقدم مدرک کارشناسی کامپیوتر و تخصص تولید رسانه دیجیتال دارد و مدیریت تولید بیش ۹ رسانه تصویری، چاپی و اینترنتی را بعهده داشته است. |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو