Date: سهشنبه, اوت 3, 2021 - 10:45
سلام من بهشته قرهداش است 60 سالم است و 6 سال است وارد کانادا شدهام. البته پروسه ورودمان به کانادا 12 سال طول کشید، چند بار پروندهمان گم شد و تا که بتوانیم وارد کانادا شویم روی هم رفته 12 سال طول کشید و ما همیشه در زندگیمان یک plan B گذاشته بودیم که اگر مهاجرت به کانادا نشد این کار را میکنیم. ولی خوب خوشبختانه شد و ما به بچههایمان در کانادا پیوستیم و از سال 2015 ما دیگر ساکن شدیم. در کانادا زندگی را تقریبا میشود گفت همراه با بازنشستگی من و همسرم اینجا گذراندیم. من خودم تحصیل کرده رشته علوم آزمایشگاهی هستم، در ایران 10 سال کار کردهام اما اینجا باید میرفتم به کالج و مدرکم را قید کردم برای کار کردن در کانادا ولی به توصیه پسرم این کار را نکردم. برای اینکه دیگر تا من مدرکم را میگرفتم و میخواستم وارد کار شوم خود به خود بازنشست میشدم. برای همین سعی کردم که از زندگی در اینجا لذت ببرم و چیزهایی را که دوست داشتم و کارهایی را که دوست داشتم ادامه دهم. شرط اولش این بود که زبان یاد بگیرم، کلاسهای زبان معمولی را رفتم ولی دیدم که نمیتوانم به خوبی ار عهده زبانم بربیایم که بتوانم راحت اینجا صحبت کنم.
برای همین رفتم به دبیرستان و دیپلم دبیرستان گرفتم، البته adult school. خیلی آنجا خاطرات خوشی دارم، دوستهای خیلی خوبی دارم که اولش فکر میکردم که خوب با این سن و سالم ممکن است همه به من بخندند که چرا آمدی ولی دیدم نه، همسن من هم در اون دبیرستان بودند از ملیتهای مختلف، عرب، چینی و اروپای شرقی و با اینها من دوست شدم و رابطه خوبی پیدا کردیم. تا قبل از شروع پاندمیک هم من دبیرستان میرفتم که دیپلمم را گرفتم. اینجا به کارهای دستی ادامه میدهم بافتنی و خیاطی میکنم که همیشه مورد علاقهام بوده است و اگر که پاندمیک نبود الان من یک شغل volunteer برای خودم انتخاب میکردم که انشاالله بعدا اگر خدا بخواهد بتوانم به عنوان یک volunteer در جامعه خدمت کنم. خاطره خوبی که من از کانادا دارم این است که اولی که ما وارد شدیم، 12 February، landing کردیم افسری که با ما مصاحبه میکرد خیلی آدم مهربانی بود و گفت به کانادا خوش آمدید اما هنوز پایتان را بیرون فرودگاه نگذاشتید که ببینید چه خبر است.
ما خیلی خوشحال بودیم، ولی گفت اینجا الان -36 درجه است و اصلا ما هیچ ideaیی نداشتیم که -36 درجه یعنی چه! بعد وقتی رفتیم بیرون و در خیابان از توی پیادهرو نمیتوانستیم توی خیابان را ببینیم از بس برف جمع شده بود و خیلی شوکه بودیم و هر چی هم لباس میپوشیدیم گرم نمیشدیم، تا اینکه جا افتادیم و لباسهای همین جا را خریدیم. ولی اولین تابستانی که اینجا بودم یکی از دوستانم که با دخترش اینجا زندگی میکرد به من پیشنهاد کردند که یک road trip برویم به شرق کانادا نوااسکوشیا و نیوبرانزویک و پرنس ادوارد آیلند که این سفر ما 10 روز طول کشید و خیلی به من خوش گذشت و از خاطرات خیلی شیرین من در کانادا است، که هر وقت من الان صحبت میکنم یک مثال از آن سفرم همیشه میزنم که عمق جنگلهای نیوبرانزویک ما رانندگی کردیم و جاهایی که دوستان خودم در کانادا میگویند ما هیچ شانسی نداشتیم که شرق کانادا برویم را دیدیم و واقعا سفری خاطرهانگیز بود که من خیلی خوشم آمد. البته خوب خاطرات دیگری هم دارم ولی خوب زیاد مثل این برایم جالب نیست.
مثل خیلیهای دیگر خاطرات داخل مترو دارم، سه سال پیش یک باران شدیدی در تورنتو میآمد و یک ساعت بین دو تا ایستگاه Dundas West و Keele گیر افتاده بودم داخل مترو، گرم هم بود، بعد گفتم اگر الان در ایران بودیم همه شروع میکردند به بد و بیراه گفتن به مسئولین، ولی مردمی که در مترو بودند در این یک ساعت صدایشان در نیامد هر کس کتاب خودش را میخواند، هر کس سرش توی گوشی خودش بود و هیچ عکسالعملی نشان ندادند و خیلی آرام بودند تا اینکه مترو دوباره شروع به حرکت کرد.
برای همین رفتم به دبیرستان و دیپلم دبیرستان گرفتم، البته adult school. خیلی آنجا خاطرات خوشی دارم، دوستهای خیلی خوبی دارم که اولش فکر میکردم که خوب با این سن و سالم ممکن است همه به من بخندند که چرا آمدی ولی دیدم نه، همسن من هم در اون دبیرستان بودند از ملیتهای مختلف، عرب، چینی و اروپای شرقی و با اینها من دوست شدم و رابطه خوبی پیدا کردیم. تا قبل از شروع پاندمیک هم من دبیرستان میرفتم که دیپلمم را گرفتم. اینجا به کارهای دستی ادامه میدهم بافتنی و خیاطی میکنم که همیشه مورد علاقهام بوده است و اگر که پاندمیک نبود الان من یک شغل volunteer برای خودم انتخاب میکردم که انشاالله بعدا اگر خدا بخواهد بتوانم به عنوان یک volunteer در جامعه خدمت کنم. خاطره خوبی که من از کانادا دارم این است که اولی که ما وارد شدیم، 12 February، landing کردیم افسری که با ما مصاحبه میکرد خیلی آدم مهربانی بود و گفت به کانادا خوش آمدید اما هنوز پایتان را بیرون فرودگاه نگذاشتید که ببینید چه خبر است.
ما خیلی خوشحال بودیم، ولی گفت اینجا الان -36 درجه است و اصلا ما هیچ ideaیی نداشتیم که -36 درجه یعنی چه! بعد وقتی رفتیم بیرون و در خیابان از توی پیادهرو نمیتوانستیم توی خیابان را ببینیم از بس برف جمع شده بود و خیلی شوکه بودیم و هر چی هم لباس میپوشیدیم گرم نمیشدیم، تا اینکه جا افتادیم و لباسهای همین جا را خریدیم. ولی اولین تابستانی که اینجا بودم یکی از دوستانم که با دخترش اینجا زندگی میکرد به من پیشنهاد کردند که یک road trip برویم به شرق کانادا نوااسکوشیا و نیوبرانزویک و پرنس ادوارد آیلند که این سفر ما 10 روز طول کشید و خیلی به من خوش گذشت و از خاطرات خیلی شیرین من در کانادا است، که هر وقت من الان صحبت میکنم یک مثال از آن سفرم همیشه میزنم که عمق جنگلهای نیوبرانزویک ما رانندگی کردیم و جاهایی که دوستان خودم در کانادا میگویند ما هیچ شانسی نداشتیم که شرق کانادا برویم را دیدیم و واقعا سفری خاطرهانگیز بود که من خیلی خوشم آمد. البته خوب خاطرات دیگری هم دارم ولی خوب زیاد مثل این برایم جالب نیست.
مثل خیلیهای دیگر خاطرات داخل مترو دارم، سه سال پیش یک باران شدیدی در تورنتو میآمد و یک ساعت بین دو تا ایستگاه Dundas West و Keele گیر افتاده بودم داخل مترو، گرم هم بود، بعد گفتم اگر الان در ایران بودیم همه شروع میکردند به بد و بیراه گفتن به مسئولین، ولی مردمی که در مترو بودند در این یک ساعت صدایشان در نیامد هر کس کتاب خودش را میخواند، هر کس سرش توی گوشی خودش بود و هیچ عکسالعملی نشان ندادند و خیلی آرام بودند تا اینکه مترو دوباره شروع به حرکت کرد.