Date: سه‌شنبه, اوت 3, 2021 - 10:45

هوای خوب اونها یعنی کولاکی که پس از هواپیما وقتی بادش بهم خورد فهمیدم سرما یعنی چه

سلام به همه دوستان عزیز من فرزانه جعفری مذهب هستم و حدود 7 سال پیش در سال 2014 همراه با خانواده با همسرم و دو تا فرزندم که یک دختر و پسر بود به کانادا مهاجرت کردم. در آن زمان بچه‌ها حدودا سن‌شان 10 سال و 13 سال بود. خوب از زمانی که ما وارد کانادا شدیم خاطرات خوب بسیار داشتیم و تجربیات جدید بسیار زیاد بوده. می‌توانم بگویم همه چیز از آن اول که قدم گذاشتیم در تورنتو و در فرودگاه پیرسون همه ‌‌تجربیات جدید بود. خوب مطمئنا اولش که welcome خیلی گرمی از طرف officerهایی که ما به آنها مراجعه کردیم‌ شدیم و یک مقدار معطلی کوچکی داشت که خوب مطمئنا از قبل منتظر آن بودیم و اولین سورپرایزمان هوای اینجا بود که‌ خیلی شنیده بودیم که سرد است و یک جورهایی خودمان را برای سرمای اینجا آماده کرده بودیم، ولی از آنجایی که چند روز قبل از اینکه بیاییم با یکی از دوستانمان صحبت می‌کردیم و می‌گفت که ما یک یخبندان خیلی زیادی را طی چند روز داشتیم که همه جا freezing rain آمده بود و همه جا یخ زده بود و تعریف می‌کرد که خیلی شما برای شما خوب است که اولین بار که می‌آیید اینجا هوا خیلی خوب شده است و خیلی هوا عالی است و شما نگران هوا نباشید.
زمانی که هواپیما می‌خواست بنشیند‌ و چرخهایش باز شد، یک لحظه من بیرون را نگاه کردم و دیدم طوفانی از برف همه جا پیچیده و یک لحظه گفتم این هواپیما نمی‌تواند در این هوا بنشیند و واقعا آفرین به آن خلبان که هواپیما خیلی راحت نشست و انگار هیچ چیز غیرطبیعی نبوده و آن چیز غیرطبیعی فقط برای من بوده است. این هم باز یک تجربه جدید بود و بعد از اینکه کارهایمان انجام شد، در آن فاصله که از ساختمان بیرون آمدیم تا به ماشین برسیم که یکی از دوستانمان زحمت کشیده بود و دنبالمان آمده بودند باز آنجا یک سورپرایز دیگر بود، چون فکر می‌کنم هوا -7 یا -8 درجه بود و یک باد سرد خورد به صورتمان و آنجا اولین سرمای اینجا را تجربه کردیم و می‌خواهم به شما بگویم تا به امروز ‌‌دیگر سرمای اینجا چیز غریبی برایم نبوده و خیلی سریع عادت کردم.
همان سال اول بچه‌هایم هر دفعه که پیش می‌آمد می‌گفتند مامان چرا می‌گویند اینجا سرد است؟ اینجا که اصلا سرد نیست! می‌گفتم ‌بالاخره از کشور خودمان سردتر است و می‌گفتند اصلا سرد نیست و ما فکر می‌کردیم که خیلی یخبندان است و ما باید با سورتمه بیرون برویم. خلاصه ما با هوای اینجا که خیلی راحت کنار آمدیم. از آن اول که آمدیم دوستانی را از قبل داشتیم و بعد دوستان جدیدی که اضافه شدند و از آنجایی که هموطنان ما، ایرانی‌های عزیز اینجا زیاد هستند، خوب هر کدام به نوعی کمک‌هایی کردند که واقعا من قدردان همه دوستانی که از آن اول با آنها دوست شدم و هنوز هم دارم و هر روز هم بیشتر و بیشتر می‌شوند هستم.
‌خوب جا دارد در مورد سیستم آموزشی اینجا بگویم.‌ روزهای اول که آدم می‌خواهد با همه چیزهای جدید آشنا شود یک مساله مهم همان مساله آموزش‌ برای بچه‌ها است و خوب آدم نگران است که یک وقفه‌ای در مدرسه افتاده است و‌ ما هم در ماه March آمدیم و تقریبا 3-4 ماه مانده بود تا سال تحصیلی تمام شود. خوب باید می‌رفتند و من نگران بودم که بچه‌ها در سال تحصیلی چطور می‌توانند خودشان را با سیستم اینجا adjust کنند و در چه سالی قرار می‌گیرند و زیاد عقب‌تر نباشند.‌ ما رفتیم و از بچه‌ها امتحان زبان و ریاضی ‌گرفتند و کاملا در محیط دوستانه که هیچ نوع استرس و دغدغه‌ای برای بچه‌ها نباشد و بعد تایم دادند که شما باید در این روز بچه‌ها را ببرید مدرسه و در همان محل خودتان. در آن روز هم سرمای خیلی شدیدی بود ما یک قسمت را باید پیاده می‌رفتیم، چون آن زمان هنوز ماشین نداشتیم.
آن سوز و سرما را گذراندیم و رفتیم مدرسه. ‌دخترم در grade4 بود‌ و پسرم در grade7 بود‌ و‌ من خیلی نگران بودم‌ که با چه تجربه‌ای به خانه برمی‌گردند! ‌آیا می‌گویند ما چیزی نمی‌فهمیدیم؟ خوب ‌این نگرانی را داشتم که وقتی رفتم دنبال بچه‌ها و برگشتیم خانه دخترم به صورت خیلی عجیبی گفت مامان من امروز دو تا دوست پیدا کردم. گفتم خوب حتما این دو تا دوست ایرانی بودند؟ یا اینکه به نوعی هم زبان بودند؟ گفت که نه مامان هر دو ‌آنها کانادایی بودند و چقدر دوستهایم مهربان هستند و من دارم لحظه‌شماری می‌کنم که فردا دوباره بروم مدرسه. اصلا برای من یک سورپرایز عجیبی بود و بعد اینکه به شما بگویم این دوستی‌شان تا حالا باقی مانده. یعنی نفر اولی که با او دوست شده و کانادایی هم هست تا امروز یکی از دوستان صمیمی‌اش است و دوستی‌شان خیلی نزدیک است و با اینکه ما خانه‌مان را عوض کردیم و مدرسه‌هایشان متفاوت است هنوز با هم ارتباط نزدیک دارند و با همدیگر بیرون می‌روند و خانه‌های همدیگر می‌روند.‌ پسرم هم در دوست پیدا کردن راحت بود و او هم هیچ مشکلی نداشت. ‌بچه‌ها‌ زبان ESL داشتند و یک تایمی از کلاس را ESL می‌رفتند و معلم ESL دخترم و پسرم خیلی خوب به آنها کمک کرد و خیلی مهربان بود هنوز هم خاطرشان هست، یک بار به صورت اتفاقی ایشان را ‌در خیابان دیدیم و بچه‌ها ذوق‌زده رفتند به سمت‌ ایشان و آن خانم هم همینطور بسیار گرم از آنها می‌پرسید که تا به حال‌ چه کارهایی کردند و چه موفقیتهایی داشتند؟. خوشبختانه پسرم الان سال دوم دانشگاه‌ را هم تمام کرده و خیلی راحت و‌ارد دانشگاه شد و رشته‌ای که خواست را انتخاب کرد و دخترم‌ هم الانGrade11  است. اینها در مورد بچه‌ها که واقعا آن چیزی که من می‌خواستم که بچه‌ها در یک محیط آزاد و راحت رشد کنند، واقعا‌ به آن رسیدم و همیشه و هر روز و هر لحظه من واقعا تشکر می‌کنم از همه هموطنان و از خود کانادا. یعنی هر روز دارم از این خاک تشکر می‌کنم.
تجربه‌ای که خودم داشتم، از آنجایی که آمدیم اینجا‌ و یک زندگی جدید را شروع کردیم من اینطور‌ برای خودم فکر کردم که بچه‌ها به یک محیط جدید آمد‌ه‌اند و تجربیات جدید پیدا می‌کنند و دنبال درس و زندگی و آینده‌شان دارند می‌روند. برای خودم اینطور‌ فکر کردم که من هم می‌توانم به عنوان یک زندگی جدید و یک تجربه نو به اینجا نگاه کنم و هر چیزی که از قبل داشتم همه را می‌توانم کنار بگذارم و از آنها هم می‌توانم استفاده کنم. ولی واقعا خودم مشتاقانه رفتم ‌به سوی تجربیات جدید و خودم رفتم adult school ثبت نام کردم گفتم چرا که نه، من برای اینکه زبانم بهتر شود دوباره می‌روم و دیپلم می‌گیرم. ‌من آنجا دوستهای جدیدی پیدا کردم و خوب زبان را قدم به قدم جلو رفتم و دوباره توانستم دیپلم اینجا را بگیرم. بچه‌ها که به این صورت مشغول بودند و خودم هم مدرسه رفتم، همسرم هم از آن اول چون در ایران استاد دانشگاه بودند اینجا به صورت یک فرصت مطالعاتی و برای یک سری research به دانشگاه UOFT رفتند و ایشان هم حدود 1.5 سال آنجا مشغول بودند. به هر حال من هم از این محیط آموزشی استفاده کردم و دیپلمم را گرفتم و بعد کالج رفتم و رشته‌ای که خواندم financial advisor است و الان هم به عنوان مشاور امور مالی کار می‌کنم و به عزیزانی که در این مورد سوال دارند مشاوره می‌دهم.
‌یکی از چیزهایی که اینجا تجربه کردم و دیدم حتی در کانادایی‌هایی که از اول اینجا زندگی کردند و جد اندر جد اینجا بودند و کانادایی‌های چند نسل به حساب می‌آیند، این است که هیچ حد و مرزی از نظر سن که الان به این سن رسیدیم وجود ندارد و برای تحصیل یا موقعیت‌های کاری یا هر موقعیت دیگر یا هر تجربه‌ای را کسب کردن خودشان را محدود نمی‌کنند‌. من این را واقعا آویزه گوشم کردم و‌ به بچه‌های خودم هم این را یادآوری می‌کنم که هیچ‌‌ محدودیتی وجود ندارد و شما می‌توانید همیشه در طول زندگی‌تان در حال آموزش باشید و هم چیز یاد بگیرید و هم اگر چیزی را خوب بلد هستید بتوانید به دیگران آموزش بدهید‌. حتی الان هم که من در این جایگاه هستم و ‌‌این موقعیت و این شغلم را هم دارم و فعالیت می‌کنم، الان هم در حال درس خواندن و ادامه تحصیل هستم و دارم رشته دیگری را هم دنبال می‌کنم و مطمئنم که می‌توانم آن رشته جدیدم را به این رشته که قبلا خواندم یک جور ارتباط دهم که برایم مورد استفاده باشد.
خوب من خیلی خوشحالم که امروز در خدمت دوستان عزیز بودم و آرزوی بهترینها را برای هموطنانم می‌کنم و امیدوارم که فرزندان شما و خودتان آینده بسیار خوب و درخشانی داشته باشید. روز خوش.
فرزانه جعفری مذهب: گفتند هوا گرم و عالی شده، بیرون پنجره هواپیما اما کولاکی بود که نگو

دیگر مطالب مرتبط

Share this with: ارسال این مطلب به