اگر شخص بتواند انحرافات فکری را حذف کند آنوقت مشکل واقعی کمتر برایش دردناک خواهد بود
روانشناسی-1072
غمگین بودن یک عاطفه و یا هیجان طبیعی است که توسط تصورات واقعی که سبب آن پیشآمد منفی بوده، بوجود میآید. این پیشآمد منفی شامل از دست دادن و یا مایوس شدن در یک مسیر واقعی و نه انحرافی و نه قلب ماهیت دادن ایجاد میشود.
در عین حال که افسردگی یک بیماری است، همیشه نتایج افکاری است که به نحوی حالت انحراف فکری و یا قلب ماهیت دادن موضوع است، بنابراین مشکلاتی مانند فقر و ورشکستگی، و یا حتی سن بالا و یا کودکی، نوجوانی، حتی سن متوسط و یا دورهای که به ناچار حالت بحرانی پیدا میکند به افسردگی نمیانجامد. به علاوه معلولیت دائمی، بیماریهای داخلی خطرناک مثل سرطان و یا از دست دادن عزیزی و مسایلی شبیه اینها تولید افسردگی نمیکند. در واقع هیچکدام از موارد بالا افسردگی نیست.
مثلا زمانی که عزیزی از دست میرود. شما به صورت معنیداری فکر میکنید که او را از دست دادهاید و لذا غگمین میشوید. احساساتی که توسط این فکر در شما ایجاد شده است واقعی و مورد نظر و تمایل شما است. در واقع این نوع عواطف، میزان انسان بودن شما را بالا میبرد و در عمق معنی زندگی افزایش ایجاد میکند. از این مسیر شما نتیجهای را از فرد مورد علاقهتان که از دست دادهاید بردهاید و ممکن است به خود بگویید که به خاطر از دست دادن این عزیز من هرگز دیگر روی خوشبختی را نخواهم دید.
اینگونه افکار به احساسات شما فشار میآورد و باعث میشود که احساس یاس و ناامیدی و ترحم نمائید. زیرا اساس همه این عواطف منحرف شده شما را شکست میدهد و در این حال وضعیت افسردگی پیدا خواهید نمود.
هر کدام از حالات غمگینی و افسردگی پس از، از دست دادن عزیزی ممکن است رشد کند و یا در کوششهای شخصی برای رسیدن به هدفِ اهمیت دادن به شخص شکست بخورد. به هر تقدیر، غمگینی بدون انحراف فکری و قلب ماهیت دادن به وضوح ایجاد میشود که این شامل جاری شدن احساسات است که البته زمان محدودی خواهد داشت. چنین غمگینی هرگز شامل پایین آوردن احساس خودباوری در شخص نیست.
زمانیکه حالت افسردگی بعد از یک استرس سخت و به صورت روشن خود را نشان دهد، مانند یک نوع بیماری یا مرگ عزیز، حتی تغییر شغل به این حالت بعضی مواقع افسردگی واکنشی میگویند. بعضی مواقع بسیار سخت بتوان تفاوت بین این مشکل و یک حادثه پر استرس قائل شد. به این نوع افسردگیها غالبا درونزا میگویند. زیرا به نظر میرسد که علائم آنها کاملا از یک حالت درونی حاصل شده باشد. در هر دو مورد دلیل افسردگی مثل یکدیگر میباشند. یعنی از افکار منحرف شده و منفی حاصل شدهاند و هیچگونه کنش مثبت و قابل انطباق ندارند و نماینده یکی از بدترین شکل رنج کشیدن هستند. ارزش آنها تنها رشد تجربه شخص میباشند، البته زمانیکه حالت بهبودی در فرد پیدا شود. زمانیکه یک پیشامد واقعی منفی اتفاق افتد، عواطف به صورت توسط افکار و تصورات خاصی در فرد بوجود میآیند. در واقع نتیجه و یا حاصل احساسات شخص به آنچه اتفاق افتاده ربط دارد.
مقدار زیادی از رنجی که شخص تحمل میکند در اثر قلب ماهیت این افکار خود میباشد. زمانیکه شخص بتواند این انحرافات فکری خود را حذف نماید، درمییابد که کنار آمدن با مشکل واقعی کمتر دردناک خواهد بود.
حال اجازه دهید ببینیم این حالت چگونه اتفاق میافتد. یک مشکل واقعی مثل بیماریهای جدی، مثلا یک تومور بدخیم میباشد. با کمال تاسف دوستان و فامیل فرد اغلب معتقد میشوند که برای بیمار بسیار طبیعی است که احساس افسردگی نماید. آنها نمیتوانند احساس افسردگی را در فرد بیدار کند و غالبا هم نمیدانند که میتوانند افسردگی را کاملا برعکس نمایند. در واقع بعضی از آسانترین افسردگیها که میتوان در بین افراد دید آنهایی هستند که به مرگ نزدیک هستند و احتمال مردن هست؛ میدانید چرا؟ این افراد شجاع اغلب عالیترین افراد در انطباق دادن خود با مشکل هستند. اینها افرادی هستند که در شیوه زندگی خود هرگز بدبختی بوجود نیاوردهاند. معمولا آنها میل دارند که از هر راه ممکن به خودشان کمک نمایند. با این نوع طرز فکر به ندرت در وارونه کردن مشکلات واقعی در موقعیتهای مناسب برای رشد شخصیت خود، شکست میخورند. به همین خاطر تصور افسردگی واقعی به صورت شخصی برای آنها ترسناک میباشد.
اینها نباید فکر کنند که بیارزش هستند. چرا؟
1- اگر بتوانند به سلامت خود و دیگران کمک نمایند بیارزش نیستند.
2- اگر کاری که میکنند یک نوع اثر مثبت داشته باشد. پس آنها بیارزش نیستند.
3- تا زمانیکه زنده هستند اگر برای حتی یک فرد مفید باشند احساس بیارزشی نمیکنند.
4- اگر به دیگران عشق بورزند، افراد را بفهمند، با دیگران دوستی و همکاری نمایند، دیگران را تشویق به کاری نمایند و فردی اجتماعی باشند بیارزش نیستند.
5- اگر به عقاید خود و به هوش خود احترام بگذارند بیارزش نیستند. البته اگر دیگران هم به آنها احترام بگذارند این یک امتیاز است.
6- اگر به خود و وحدت و یگانگی خود احترام بگذارند بیارزش نیستند.
7- اگر به کارمندان و خانواده آنها کمک نمایند بیارزش نیستند.
8- اگر تا حدی که میتوانند به مشتریان خود کمک نمایند و با نوآوریها و سودمندی به آنها منفعتی برسانند بیارزش نیستند.
9- اگر وجودشان در این دنیا تفاوتی برای دیگران ایجاد میکند بیارزش نیستند.
10- پس نه اینکه این افراد بیارزش نیستند بلکه کاملا پر ارزش هستند.
غمگینی بدون ناراحتی و زجر کشیدن:
میتوان پرسید که اساس و پایه غمگینی سالم کدام است. یعنی نوعی غمگینی که با فکر انحرافی و قلب ماهیت دادن به پدیدهها مسموم نشده باشد. به کلامی دیگر آیا غمگینی واقعا باید شامل رنج کشیدن نیز باشد؟
در عین حال که نمیتوان پاسخ مطلقی به این سوال داد. اما موارد زیادی هست که وقتی فرد به خوبی انجام وظیفه کرده و نهایت سعی خود را در کمک به دیگری انجام دهد، این در واقع غمی است بدون درد. مثلا کمک کردن به بیماری که از هر لحاظ مشکل دارد و تقریبا در حال از بین رفتن است. اگر فرد همهگونه وسایلی برای آرامش و راحتی او بنماید تا بخوبی از جهان برود، دیگر نباید به خود غم فراوان وارد نماید. زیرا او نهایت سعی خود را کرده است که مثلا بیمار نزد پزشک برود و در بیمارستان بستری شود، و اینقدر بالای سر بیمار بماند تا پزشکان از او قطع امید نمایند و بیمار فوت کند.
غمگین بودن یک عاطفه و یا هیجان طبیعی است که توسط تصورات واقعی که سبب آن پیشآمد منفی بوده، بوجود میآید. این پیشآمد منفی شامل از دست دادن و یا مایوس شدن در یک مسیر واقعی و نه انحرافی و نه قلب ماهیت دادن ایجاد میشود.
در عین حال که افسردگی یک بیماری است، همیشه نتایج افکاری است که به نحوی حالت انحراف فکری و یا قلب ماهیت دادن موضوع است، بنابراین مشکلاتی مانند فقر و ورشکستگی، و یا حتی سن بالا و یا کودکی، نوجوانی، حتی سن متوسط و یا دورهای که به ناچار حالت بحرانی پیدا میکند به افسردگی نمیانجامد. به علاوه معلولیت دائمی، بیماریهای داخلی خطرناک مثل سرطان و یا از دست دادن عزیزی و مسایلی شبیه اینها تولید افسردگی نمیکند. در واقع هیچکدام از موارد بالا افسردگی نیست.
مثلا زمانی که عزیزی از دست میرود. شما به صورت معنیداری فکر میکنید که او را از دست دادهاید و لذا غگمین میشوید. احساساتی که توسط این فکر در شما ایجاد شده است واقعی و مورد نظر و تمایل شما است. در واقع این نوع عواطف، میزان انسان بودن شما را بالا میبرد و در عمق معنی زندگی افزایش ایجاد میکند. از این مسیر شما نتیجهای را از فرد مورد علاقهتان که از دست دادهاید بردهاید و ممکن است به خود بگویید که به خاطر از دست دادن این عزیز من هرگز دیگر روی خوشبختی را نخواهم دید.
اینگونه افکار به احساسات شما فشار میآورد و باعث میشود که احساس یاس و ناامیدی و ترحم نمائید. زیرا اساس همه این عواطف منحرف شده شما را شکست میدهد و در این حال وضعیت افسردگی پیدا خواهید نمود.
هر کدام از حالات غمگینی و افسردگی پس از، از دست دادن عزیزی ممکن است رشد کند و یا در کوششهای شخصی برای رسیدن به هدفِ اهمیت دادن به شخص شکست بخورد. به هر تقدیر، غمگینی بدون انحراف فکری و قلب ماهیت دادن به وضوح ایجاد میشود که این شامل جاری شدن احساسات است که البته زمان محدودی خواهد داشت. چنین غمگینی هرگز شامل پایین آوردن احساس خودباوری در شخص نیست.
زمانیکه حالت افسردگی بعد از یک استرس سخت و به صورت روشن خود را نشان دهد، مانند یک نوع بیماری یا مرگ عزیز، حتی تغییر شغل به این حالت بعضی مواقع افسردگی واکنشی میگویند. بعضی مواقع بسیار سخت بتوان تفاوت بین این مشکل و یک حادثه پر استرس قائل شد. به این نوع افسردگیها غالبا درونزا میگویند. زیرا به نظر میرسد که علائم آنها کاملا از یک حالت درونی حاصل شده باشد. در هر دو مورد دلیل افسردگی مثل یکدیگر میباشند. یعنی از افکار منحرف شده و منفی حاصل شدهاند و هیچگونه کنش مثبت و قابل انطباق ندارند و نماینده یکی از بدترین شکل رنج کشیدن هستند. ارزش آنها تنها رشد تجربه شخص میباشند، البته زمانیکه حالت بهبودی در فرد پیدا شود. زمانیکه یک پیشامد واقعی منفی اتفاق افتد، عواطف به صورت توسط افکار و تصورات خاصی در فرد بوجود میآیند. در واقع نتیجه و یا حاصل احساسات شخص به آنچه اتفاق افتاده ربط دارد.
مقدار زیادی از رنجی که شخص تحمل میکند در اثر قلب ماهیت این افکار خود میباشد. زمانیکه شخص بتواند این انحرافات فکری خود را حذف نماید، درمییابد که کنار آمدن با مشکل واقعی کمتر دردناک خواهد بود.
حال اجازه دهید ببینیم این حالت چگونه اتفاق میافتد. یک مشکل واقعی مثل بیماریهای جدی، مثلا یک تومور بدخیم میباشد. با کمال تاسف دوستان و فامیل فرد اغلب معتقد میشوند که برای بیمار بسیار طبیعی است که احساس افسردگی نماید. آنها نمیتوانند احساس افسردگی را در فرد بیدار کند و غالبا هم نمیدانند که میتوانند افسردگی را کاملا برعکس نمایند. در واقع بعضی از آسانترین افسردگیها که میتوان در بین افراد دید آنهایی هستند که به مرگ نزدیک هستند و احتمال مردن هست؛ میدانید چرا؟ این افراد شجاع اغلب عالیترین افراد در انطباق دادن خود با مشکل هستند. اینها افرادی هستند که در شیوه زندگی خود هرگز بدبختی بوجود نیاوردهاند. معمولا آنها میل دارند که از هر راه ممکن به خودشان کمک نمایند. با این نوع طرز فکر به ندرت در وارونه کردن مشکلات واقعی در موقعیتهای مناسب برای رشد شخصیت خود، شکست میخورند. به همین خاطر تصور افسردگی واقعی به صورت شخصی برای آنها ترسناک میباشد.
اینها نباید فکر کنند که بیارزش هستند. چرا؟
1- اگر بتوانند به سلامت خود و دیگران کمک نمایند بیارزش نیستند.
2- اگر کاری که میکنند یک نوع اثر مثبت داشته باشد. پس آنها بیارزش نیستند.
3- تا زمانیکه زنده هستند اگر برای حتی یک فرد مفید باشند احساس بیارزشی نمیکنند.
4- اگر به دیگران عشق بورزند، افراد را بفهمند، با دیگران دوستی و همکاری نمایند، دیگران را تشویق به کاری نمایند و فردی اجتماعی باشند بیارزش نیستند.
5- اگر به عقاید خود و به هوش خود احترام بگذارند بیارزش نیستند. البته اگر دیگران هم به آنها احترام بگذارند این یک امتیاز است.
6- اگر به خود و وحدت و یگانگی خود احترام بگذارند بیارزش نیستند.
7- اگر به کارمندان و خانواده آنها کمک نمایند بیارزش نیستند.
8- اگر تا حدی که میتوانند به مشتریان خود کمک نمایند و با نوآوریها و سودمندی به آنها منفعتی برسانند بیارزش نیستند.
9- اگر وجودشان در این دنیا تفاوتی برای دیگران ایجاد میکند بیارزش نیستند.
10- پس نه اینکه این افراد بیارزش نیستند بلکه کاملا پر ارزش هستند.
غمگینی بدون ناراحتی و زجر کشیدن:
میتوان پرسید که اساس و پایه غمگینی سالم کدام است. یعنی نوعی غمگینی که با فکر انحرافی و قلب ماهیت دادن به پدیدهها مسموم نشده باشد. به کلامی دیگر آیا غمگینی واقعا باید شامل رنج کشیدن نیز باشد؟
در عین حال که نمیتوان پاسخ مطلقی به این سوال داد. اما موارد زیادی هست که وقتی فرد به خوبی انجام وظیفه کرده و نهایت سعی خود را در کمک به دیگری انجام دهد، این در واقع غمی است بدون درد. مثلا کمک کردن به بیماری که از هر لحاظ مشکل دارد و تقریبا در حال از بین رفتن است. اگر فرد همهگونه وسایلی برای آرامش و راحتی او بنماید تا بخوبی از جهان برود، دیگر نباید به خود غم فراوان وارد نماید. زیرا او نهایت سعی خود را کرده است که مثلا بیمار نزد پزشک برود و در بیمارستان بستری شود، و اینقدر بالای سر بیمار بماند تا پزشکان از او قطع امید نمایند و بیمار فوت کند.
اگر شما همکاری گرامی ما هستی، مرسی که این مطلب را خواندی، اما کپی نکن و با تغییر به نام خودت نزن، خودت زحمت بکش!
پروتکل علمی - پزشکی جهانی برای مقابله کلیه ویروسهایی مانند کرونا که انتقالشان از طریق بسته هوایی است:
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
Date: Wednesday, February 5, 2020 - 19:00
درباره نویسنده/هنرمند
Safar Daee دکتر صفر داعی دکترای روانشناسی از دانشگاه انگلستان 905-770-4556 |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو