نتایج یک گناه نامعقول ایجاد اعتقادی را میکند که شخص به خود بگوید من آدم بدی هستم
احساس گناه نوعی عاطفه است که فرد زمانیکه به یکی از موارد دوگانه زیر فکر میکند تجربه مینماید.
الف: من کاری کردهام که نباید میکردم و یا من در انجام فلان کار قبول نشدم زیرا عملکرد من از استانداردهای اخلاقی پایینتر بود.
ب: این رفتار بد من نشان میدهد که من آدم بدی هستم.
در هیچکدام از کتابهای روانشناسی نوشتهای در مورد افسردگی وجود ندارد که در آن احساس گناه نباشد. به کلامی دیگر شخص افسرده احساس گناه نیز میکند. پس حتماً یکی از عناصر ایجاد کننده افسردگی احساس گناه است.
روانشناسان، نویسندگان، فلاسفه، مربیان روحی و روانی همه با این پرسش که اساس و پایه گناه چیست روبرو هستند. مثلاً آیا احساس گناه کردن، از گناه اصلی که فرد فکر میکند انجام داده است ریشه میگیرد؟ از تخیلات عقده اُدیپ است و یا تابوهایی که فروید یادآور شده است میباشد؟ این احساس گناه آیا واقعا به حال فرد و تجربه او کمک میکند؟ و یا اینکه احساس گناه یک عاطفه بیخاصیت است که انسان با نداشتن آن بهتر عمل میکند (پیشنهادی است که بعضی از روانشناسان اخیر POP مینویسند).
تصور بد بودن مرکز و هسته اصلی گناه است. با نبودن احساس گناه عملکرد آزاردهنده شخص ممکن است به احساس پشیمانی سالم و نه گناه راهنمایی شود. در واقع پشیمانی از آگاهی تحریف نشده فرد ریشه میگیرد. در اینحال شخص با خواست خود و بدون ضرورت، عملی ناراحتکننده نسبت به خود و یا شخص دیگری که استانداردهای اخلاقی و شخصی او را تخریب کرده است انجام میدهد.
پشیمانی با احساس گناه کردن فرق دارد زیرا هرگز عمل خطای شما نشان نمیدهد که شما ذاتاً آدم بد، شیطان صفت و یا غیراخلاقی هستید. به کلامی دیگر هدف در پشیمانی و یا اظهار تاسف رفتار شخص است در حالیکه گناه هدفش به سوی خود فرد میباشد. این شخص اگر علاوه بر احساس گناه، احساس افسردگی، شرم و یا نگرانی نیز بنماید، احتمالاً تصور یکی از موارد زیر را در او ایجاد میشود:
1- به خاطر رفتار بدِ خودم، احساس حقارت و یا بیارزشی مینمایم (خود اینگونه تعبیر و تفسیر کردن به افسردگی منجر میشود).
2- اگر دیگران بفهمند که من چه کردهام با دید پایین و بد به من نگاه میکنند (این نوع فکر کردن به شرم و شرمساری منجر میشود).
3- من در خطر انتقام و یا تنبیه هستم (این نوع فکر ایجاد نگرانی خواهد نمود).
4- آسانترین راه برای تشخیص احساسات همراه با چنین افکاری بستگی به 10 مورد در تخریب و تحریف فکر شخص برای افسرده شدن دارد. در واقع شما آنچه را فکر میکنید احساس مینمائید.
حال آن 10 عامل:
1- همه چیز یا سیاه و یا سفید است.(قانون همه یا هیچ).
2- تعمیم افراطی.
3- داشتن فیلتر ذهنی(نادیده گرفتن نکات مثبت و تنها برداشت از نکات منفی).
4- نکات مثبت را به حساب نیاوردن.
5- نتیجهگیری فوری(مثل فکر دیگری را خواندن).
6- بزرگ کردن و یا بسیار کوچک کردن که خود این نوعی به تله انداختن فکر شخص است.
7- از روی عواطف و هیجانات دلیل آوردن.
8- استفاده از کلمه "باید" و "حتما".
9- برچسبزدنهای نادرست و نامربوط به دیگران.
10- پیشآمدها را به حساب مسائل شخصی خود آوردن.
خود این انحراف فکری ما در بسیاری از احساس گناهها وجود دارد. زیرا شما به خاطر پیشآمدهای منفی که اصلاً در آن دخالتی نداشتهاید، احساس مسئولیت میکنید.
تا زمانیکه اشتباهات و انحرافات فکری وجود داشته باشد، گناه، نگرانی، افسردگی و یا شرمندگی حتماً وجود خواهد داشت و نمیتوان آنها را به صورت واقعی ارزشیابی نمود. خود شما حتماً متوجه هستید که بسیاری از این احساسات منفی در واقع اساسشان بر افکار اشتباه و انحرافی میباشند که اشاره نمودم.
اولین ظرفیت انحرافی شما زمانی است که گناه میکنید و تصور شما اینست که کار اشتباهی کردهاید این موضوع ممکن است واقعاً درست و یا نادرست باشد. آیا رفتاری را که شما محکوم میکنید اینقدر غیراخلاقی و ناراحت کننده و اشتباهی بوده است؟ و یا اینکه شما موضوع مورد نظر را خیلی بزرگ جلوه میدهید؟
دومین موضوع منحرف شده که به گناه منجر میشود اینست که به خاطر آنچه کردهاید، شما به خود برچسب بد بودن میزنید. این واقعاً نوعی تخریب فکری است که در زمانهای بسیار قدیم در اروپا به عنوان Witch Hunt (اعتراف میکردند که بله ما جادوگر هستیم و عامل ایجاد وبا و تب و...ماهستیم.) معروف بوده است. یعنی خودتان خود را به خاطر کاری که کردهاید محکوم میکنید که البته اشتباه است.
شما البته ممکن است عملی بد، خشمناک و آزاردهنده انجام داده باشید. لیکن این برچسب زدن خود به عنوان شخص بد بیحاصل خواهد بود زیرا، انرژی شما صرف تخریب خود به جای پیدا کردن راههای خلاقی برای حل مشکل میباشد.
انحراف عمومی دیگر، تحریک گناه از طریق جنبه شخصی دادن به موضوع است. در این حال شخص بهطور نامناسب تصور میکند که مسئول یک واقعه یا حادثهای است که او بوجود آورده است. تجسم نمائید که یک انتقاد سازنده نسبت به دوستی کردهاید و او با حالت دفاعی و ناراحت نسبت به شما عکسالعمل نشان داده است. در اینجا ممکن است که شما خودتان را به جای ناراحتی عاطفی سرزنش نمائید و نتیجه بگیرید که نکته نظر شما نامناسب و ناجور بوده است. در واقع افکار منفی خود آن فرد او را ناراحت کرده است و نه نکته نظر شما. به علاوه اینگونه افکار احتمالاً قلب ماهیت داده شده است. آن فرد ممکن است فکر کرده باشد که معنی انتقاد شما این بوده است که او آدم خوبی نیست و نتیجه بگیرد که شما به او احترام نگذاشتهاید. حال شما از خود بپرسید که آیا شما این فکر غیرمنطقی را در ذهن او نهادهاید. مسلماً نه. او خودش اینکار را کرده است. بنابراین شما نمیتوانید تصور نمائید که مسئول واکنش او بودهاید. یادتان باشد که تنها افکار شخص احساسات او را بوجود میآورد. شما نمیتوانید کسی را به هر نحوی ناراحت نمائید. بلکه حالت ناراحتی عاطفی او به دلیل افکار انحرافی او است، پس میتوان گفت که او خود مسئول رنجی است که تحمل میکند. اگر شما خودتان را به خاطر دردی که آن شخص میکشد سرزنش نمائید این خطای شما است که موضوع را به گناه شخصی خود به حساب آوردهاید. بر عکس اگر رنجی را که شخص مقابل میبرد با یک دلیل باارزش و افکار منحرف نشده ایجاد شده باشد، پس رنج او واقعی است و در واقع ممکن است عاملش یک دلیل خارجی بوده باشد. برای مثال شما ممکن است لگدی به شکم دوستی بزنید او میتواند فکر نماید که لگد خورده است و اذیت شده است. در این مورد مسئول درد و رنج او شما هستید و تصور شما که او را آزار دادهاید به هیچ وجه انحرافی نیست. پس پشیمانی شما و ناراحتی آن فرد هر دو واقعی و درست هستند.
کلمه "باید" و "بایستی"، آخرین حالت ایجادکننده گناه میباشد. استفاده از این کلمه غیرمنطقی "باید" نشاندهنده اینست که شما انتظار داشتهاید که فرد کاملی هستید، همه چیز را میدانید و کلاً نیرومند هستید.
من باید تمام مدت شاد و خوشبخت باشم. نتیجه این قانون اینست که هر موقع ناراحت هستید در واقع شکست خوردهاید. از آنجائیکه بهطور روشن غیرواقعی است که هر انسانی هدفش ایجاد خوشبختی باشد این قانونی که شما وضع کردهاید خود مغلوب و محکوم و غیرمسئولانه فکر کردن است.
اساس و پایه بیان همراه با "باید" این وعده را به شخص میدهد که او همه چیز را میداند وهمهگونه دانشی که در دنیا وجود دارد، او میتواند همه چیز را با اطمینان کامل پیشبینی کند که این البته غیرممکن است. به عنوان یک انسان فرد تصمیم میگیرد پس حدس و گمان او ممکن است به اشتباه منجر شود.
گفتههای همراه با کلمه "باید" معنیاش اینست که شما همه چیز را میدانید و توانایی کنترل خود و دیگران را دارید و میتوانید به هر هدفی که میخواهید برسید. مثلاً ممکن است شما در بازی تنیس "سِروی" را از دست بدهید و به خود بگوئید من نبایستی این سِرو را از دست میدادم. جواب اینست چرا که نه آیا بازی تنیس شما اینقدر عالی است که احتمالاً هیچ سِروی را نباید از دست بدهید.
روشن است که این اظهارات همراه با "باید" یک احساس نامناسب و ایجادکننده گناه است زیرا آنها استانداردهای اخلاقی حساسی را معرفی نمیکنند.
علاوه بر موضوع انحراف و یا قلب ماهیت کردن، معیارهای دیگری نیز برای تمایز بین احساس گناه غیرطبیعی از احساس تندرستی از پشیمانی و تاسف وجود دارد. این معیارها عبارتند از: شدت، زمان و نتایج عواطف منفی فرد.
نتایج یک گناه نامعقول ایجاد اعتقادی را میکند که شخص به خود بگوید من آدم بدی هستم و باید این بد بودن را بپذیرم که البته بینتیجه و بیمعنی است. گناه شخص را معتقد میکند که فرد بدی است و این خود به گناه بیشتری منجر میشود.
این ارتباط عاطفی-کلامی در افکار شخص را با احساسات دیگر او قفل میکند و در اینجا شخص به یک تله و دام دایرهواری گیر میکند که مدام ادامه خواهد داشت.
الف: من کاری کردهام که نباید میکردم و یا من در انجام فلان کار قبول نشدم زیرا عملکرد من از استانداردهای اخلاقی پایینتر بود.
ب: این رفتار بد من نشان میدهد که من آدم بدی هستم.
در هیچکدام از کتابهای روانشناسی نوشتهای در مورد افسردگی وجود ندارد که در آن احساس گناه نباشد. به کلامی دیگر شخص افسرده احساس گناه نیز میکند. پس حتماً یکی از عناصر ایجاد کننده افسردگی احساس گناه است.
روانشناسان، نویسندگان، فلاسفه، مربیان روحی و روانی همه با این پرسش که اساس و پایه گناه چیست روبرو هستند. مثلاً آیا احساس گناه کردن، از گناه اصلی که فرد فکر میکند انجام داده است ریشه میگیرد؟ از تخیلات عقده اُدیپ است و یا تابوهایی که فروید یادآور شده است میباشد؟ این احساس گناه آیا واقعا به حال فرد و تجربه او کمک میکند؟ و یا اینکه احساس گناه یک عاطفه بیخاصیت است که انسان با نداشتن آن بهتر عمل میکند (پیشنهادی است که بعضی از روانشناسان اخیر POP مینویسند).
تصور بد بودن مرکز و هسته اصلی گناه است. با نبودن احساس گناه عملکرد آزاردهنده شخص ممکن است به احساس پشیمانی سالم و نه گناه راهنمایی شود. در واقع پشیمانی از آگاهی تحریف نشده فرد ریشه میگیرد. در اینحال شخص با خواست خود و بدون ضرورت، عملی ناراحتکننده نسبت به خود و یا شخص دیگری که استانداردهای اخلاقی و شخصی او را تخریب کرده است انجام میدهد.
پشیمانی با احساس گناه کردن فرق دارد زیرا هرگز عمل خطای شما نشان نمیدهد که شما ذاتاً آدم بد، شیطان صفت و یا غیراخلاقی هستید. به کلامی دیگر هدف در پشیمانی و یا اظهار تاسف رفتار شخص است در حالیکه گناه هدفش به سوی خود فرد میباشد. این شخص اگر علاوه بر احساس گناه، احساس افسردگی، شرم و یا نگرانی نیز بنماید، احتمالاً تصور یکی از موارد زیر را در او ایجاد میشود:
1- به خاطر رفتار بدِ خودم، احساس حقارت و یا بیارزشی مینمایم (خود اینگونه تعبیر و تفسیر کردن به افسردگی منجر میشود).
2- اگر دیگران بفهمند که من چه کردهام با دید پایین و بد به من نگاه میکنند (این نوع فکر کردن به شرم و شرمساری منجر میشود).
3- من در خطر انتقام و یا تنبیه هستم (این نوع فکر ایجاد نگرانی خواهد نمود).
4- آسانترین راه برای تشخیص احساسات همراه با چنین افکاری بستگی به 10 مورد در تخریب و تحریف فکر شخص برای افسرده شدن دارد. در واقع شما آنچه را فکر میکنید احساس مینمائید.
حال آن 10 عامل:
1- همه چیز یا سیاه و یا سفید است.(قانون همه یا هیچ).
2- تعمیم افراطی.
3- داشتن فیلتر ذهنی(نادیده گرفتن نکات مثبت و تنها برداشت از نکات منفی).
4- نکات مثبت را به حساب نیاوردن.
5- نتیجهگیری فوری(مثل فکر دیگری را خواندن).
6- بزرگ کردن و یا بسیار کوچک کردن که خود این نوعی به تله انداختن فکر شخص است.
7- از روی عواطف و هیجانات دلیل آوردن.
8- استفاده از کلمه "باید" و "حتما".
9- برچسبزدنهای نادرست و نامربوط به دیگران.
10- پیشآمدها را به حساب مسائل شخصی خود آوردن.
خود این انحراف فکری ما در بسیاری از احساس گناهها وجود دارد. زیرا شما به خاطر پیشآمدهای منفی که اصلاً در آن دخالتی نداشتهاید، احساس مسئولیت میکنید.
تا زمانیکه اشتباهات و انحرافات فکری وجود داشته باشد، گناه، نگرانی، افسردگی و یا شرمندگی حتماً وجود خواهد داشت و نمیتوان آنها را به صورت واقعی ارزشیابی نمود. خود شما حتماً متوجه هستید که بسیاری از این احساسات منفی در واقع اساسشان بر افکار اشتباه و انحرافی میباشند که اشاره نمودم.
اولین ظرفیت انحرافی شما زمانی است که گناه میکنید و تصور شما اینست که کار اشتباهی کردهاید این موضوع ممکن است واقعاً درست و یا نادرست باشد. آیا رفتاری را که شما محکوم میکنید اینقدر غیراخلاقی و ناراحت کننده و اشتباهی بوده است؟ و یا اینکه شما موضوع مورد نظر را خیلی بزرگ جلوه میدهید؟
دومین موضوع منحرف شده که به گناه منجر میشود اینست که به خاطر آنچه کردهاید، شما به خود برچسب بد بودن میزنید. این واقعاً نوعی تخریب فکری است که در زمانهای بسیار قدیم در اروپا به عنوان Witch Hunt (اعتراف میکردند که بله ما جادوگر هستیم و عامل ایجاد وبا و تب و...ماهستیم.) معروف بوده است. یعنی خودتان خود را به خاطر کاری که کردهاید محکوم میکنید که البته اشتباه است.
شما البته ممکن است عملی بد، خشمناک و آزاردهنده انجام داده باشید. لیکن این برچسب زدن خود به عنوان شخص بد بیحاصل خواهد بود زیرا، انرژی شما صرف تخریب خود به جای پیدا کردن راههای خلاقی برای حل مشکل میباشد.
انحراف عمومی دیگر، تحریک گناه از طریق جنبه شخصی دادن به موضوع است. در این حال شخص بهطور نامناسب تصور میکند که مسئول یک واقعه یا حادثهای است که او بوجود آورده است. تجسم نمائید که یک انتقاد سازنده نسبت به دوستی کردهاید و او با حالت دفاعی و ناراحت نسبت به شما عکسالعمل نشان داده است. در اینجا ممکن است که شما خودتان را به جای ناراحتی عاطفی سرزنش نمائید و نتیجه بگیرید که نکته نظر شما نامناسب و ناجور بوده است. در واقع افکار منفی خود آن فرد او را ناراحت کرده است و نه نکته نظر شما. به علاوه اینگونه افکار احتمالاً قلب ماهیت داده شده است. آن فرد ممکن است فکر کرده باشد که معنی انتقاد شما این بوده است که او آدم خوبی نیست و نتیجه بگیرد که شما به او احترام نگذاشتهاید. حال شما از خود بپرسید که آیا شما این فکر غیرمنطقی را در ذهن او نهادهاید. مسلماً نه. او خودش اینکار را کرده است. بنابراین شما نمیتوانید تصور نمائید که مسئول واکنش او بودهاید. یادتان باشد که تنها افکار شخص احساسات او را بوجود میآورد. شما نمیتوانید کسی را به هر نحوی ناراحت نمائید. بلکه حالت ناراحتی عاطفی او به دلیل افکار انحرافی او است، پس میتوان گفت که او خود مسئول رنجی است که تحمل میکند. اگر شما خودتان را به خاطر دردی که آن شخص میکشد سرزنش نمائید این خطای شما است که موضوع را به گناه شخصی خود به حساب آوردهاید. بر عکس اگر رنجی را که شخص مقابل میبرد با یک دلیل باارزش و افکار منحرف نشده ایجاد شده باشد، پس رنج او واقعی است و در واقع ممکن است عاملش یک دلیل خارجی بوده باشد. برای مثال شما ممکن است لگدی به شکم دوستی بزنید او میتواند فکر نماید که لگد خورده است و اذیت شده است. در این مورد مسئول درد و رنج او شما هستید و تصور شما که او را آزار دادهاید به هیچ وجه انحرافی نیست. پس پشیمانی شما و ناراحتی آن فرد هر دو واقعی و درست هستند.
کلمه "باید" و "بایستی"، آخرین حالت ایجادکننده گناه میباشد. استفاده از این کلمه غیرمنطقی "باید" نشاندهنده اینست که شما انتظار داشتهاید که فرد کاملی هستید، همه چیز را میدانید و کلاً نیرومند هستید.
من باید تمام مدت شاد و خوشبخت باشم. نتیجه این قانون اینست که هر موقع ناراحت هستید در واقع شکست خوردهاید. از آنجائیکه بهطور روشن غیرواقعی است که هر انسانی هدفش ایجاد خوشبختی باشد این قانونی که شما وضع کردهاید خود مغلوب و محکوم و غیرمسئولانه فکر کردن است.
اساس و پایه بیان همراه با "باید" این وعده را به شخص میدهد که او همه چیز را میداند وهمهگونه دانشی که در دنیا وجود دارد، او میتواند همه چیز را با اطمینان کامل پیشبینی کند که این البته غیرممکن است. به عنوان یک انسان فرد تصمیم میگیرد پس حدس و گمان او ممکن است به اشتباه منجر شود.
گفتههای همراه با کلمه "باید" معنیاش اینست که شما همه چیز را میدانید و توانایی کنترل خود و دیگران را دارید و میتوانید به هر هدفی که میخواهید برسید. مثلاً ممکن است شما در بازی تنیس "سِروی" را از دست بدهید و به خود بگوئید من نبایستی این سِرو را از دست میدادم. جواب اینست چرا که نه آیا بازی تنیس شما اینقدر عالی است که احتمالاً هیچ سِروی را نباید از دست بدهید.
روشن است که این اظهارات همراه با "باید" یک احساس نامناسب و ایجادکننده گناه است زیرا آنها استانداردهای اخلاقی حساسی را معرفی نمیکنند.
علاوه بر موضوع انحراف و یا قلب ماهیت کردن، معیارهای دیگری نیز برای تمایز بین احساس گناه غیرطبیعی از احساس تندرستی از پشیمانی و تاسف وجود دارد. این معیارها عبارتند از: شدت، زمان و نتایج عواطف منفی فرد.
نتایج یک گناه نامعقول ایجاد اعتقادی را میکند که شخص به خود بگوید من آدم بدی هستم و باید این بد بودن را بپذیرم که البته بینتیجه و بیمعنی است. گناه شخص را معتقد میکند که فرد بدی است و این خود به گناه بیشتری منجر میشود.
این ارتباط عاطفی-کلامی در افکار شخص را با احساسات دیگر او قفل میکند و در اینجا شخص به یک تله و دام دایرهواری گیر میکند که مدام ادامه خواهد داشت.
اگر شما همکاری گرامی ما هستی، مرسی که این مطلب را خواندی، اما کپی نکن و با تغییر به نام خودت نزن، خودت زحمت بکش!
پروتکل علمی - پزشکی جهانی برای مقابله کلیه ویروسهایی مانند کرونا که انتقالشان از طریق بسته هوایی است:
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
Date: چهارشنبه, اوت 7, 2019 - 20:00
درباره نویسنده/هنرمند
Safar Daee دکتر صفر داعی دکترای روانشناسی از دانشگاه انگلستان 905-770-4556 |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو