Date: شنبه, ژوئیه 10, 2021 - 15:45
درود و سلام بر شما در هر کجای این کره خاکی که هستید با برنامه گپ تاپ میهمان خانههای شما شدیم تا انعکاس دهنده خاطرات تلخ و شیرین ایرانیان ساکن کانادا باشیم با ما همراه باشید.
با عرض سلام بر شما به برنامه گپ تاپ خوش آمدید. من عرفانه ایران نژاد هستم و حدود 6 سال پیش به کانادا مهاجرت کردهام. در ایران تحصیلاتم را در زمینه سینما، گرایش کارگردانی و بعد از آن در مقطع کارشناسی ارشد، در رشته تصویر سازی ادامه تحصیل دادم و بعد از اینکه به کانادا مهاجرت کردم در رشته انیمیشن ادامه تحصیل دادم. در حال حاضر هم با مجله ایران استار در حال همکاری هستم ودر ساخت پروژهای به نام گپ تاپ، که هدف از ساخت این پروژه این بود که بتوانیم در دوران pandemic با یک لب تاب ساده به خانه شما هموطن عزیز بیاییم و با هم گپ و گفتگویی داشته باشیم و این دوران سخت را که همه ما به دلیل کرونا از هم دیگر دور هستیم و نمیتوانیم دیدارهای face to face و از نزدیک داشته باشیم بتوانیم با برنامه zoom با همدیگر در ارتباط باشیم و حرفها و سخنان و همچنین خاطرات همدیگر را بشنویم و به گوش دیگر هموطنان عزیزمان برسانیم.
من هم خاطرهای دارم که دوست دارم آن را با شما هم به اشتراک بگذارم. البته خاطرهها زیاد است و همه ما از زمان مهاجرتمان خاطرات زیادی را داریم. روزی که ما مهاجرت کردیم، خوب خانواده عزیزی بودند که خیلی به ما کمک کردند و چیزی که برای من جالب بود اینکه ایرانیهای کانادا خیلی خوب هستند و خیلی به همدیگر کمک میکنند و هوای همدیگر را دارند و ما هم به اصطلاح مستثنی نبودیم و از کمکها و حمایتهای خیلی خوب این عزیزان بهرهمند شدیم. یادم است که ما اولین باری که move کرده بودیم خوب یک آپارتمانی را بدون وسیله اجاره کرده بودیم.
وقتی چمدانهایمان را بردیم که برویم به این آپارتمان، خوب یک آپارتمانی بود که unfurnished بود و هیچگونه وسیله اعم از زیرانداز یا مبل یا ظرف و ظروف هیچی نداشت و فقط یک ساختمان خالی بود ما هم طبعا از ایران آمده بودیم و فقط با دو تا چمدان لباس و اصلا هیچی دیگر و شب رسیدیم بسیار خسته و بسیار گرسنه و وقتی رسیدیم در آپارتمان همینطور که از فرط خستگی روی چمدانهایمان ولو شده بودیم، یک خانمی در زد و آمد داخل، اسمشون سودابه خانوم بود. ایشان یک ظرف غذا و یک زیرانداز برای ما آورد و یک سینی چای و قوری و استکان و خلاصه برنج و خیلی آن چای به ما چسبید، مخصوصا بعد از آن همه خستگی و بیخوابی و احساس اینکه از آسمان برایت یک غذایی آمده است چقدر خوب بود و ما بعدها ارتباطمان را تا الان حفظ کردهایم و از محبتهای ایشان بهرهمند شدهایم و دوستیمان را تا الان ادامه دادیم. و من به این فکر رسیدم که چقدر خوب است که ما ایرانیانی که اینجا هستین هوایnew comerها را داشته باشیم، کسانی که تازه وارد کشور میشوند و بدو ورودشان تا بیایند با شرایط جدید آشنا شوند، مغازهها را پیدا کنند. چقدر خوب است که ما در بدو ورودشان هوای این عزیزان راداشته باشیم و به آنها کمک کنیم.
یک خاطره دیگر هم دارم که آن هم زمانی بود که ما از آن آپارتمانی که موقتا اجاره کرده بودیم move کردیم دوباره به یک جای دیگر و یک مقطعی بود که من خیلی گرفتار شده بودم. یعنی یک کار part time داشتم و هم در collage درس میخواندم و یک بچه کوچوک 2 ساله هم داشتم و به شدت گرفتار بودم در آن مقطع و خیلی زمان کم میآوردم. در این مقطع ما اصلا به فکر اینکه یک pet یک حیوان خانگی مثل سگ یا گربه داشته باشیم اصلا نبودیم و در فکر اینکه یک حیوان را adopt کنم نبودم حالا که اصلا تایم نبود. یک روز دیدم همسرم یک چند تا وسیله آورد خانه و پرده را زدم کنار، ماشینش را آن طرف خیابان پارک کرده بود و دیدم یک سگ بزرگ سفید با خالهای سیاه جلوی ماشینش است بعد وسایل را آورد داخل و رفت تا بقیهاش را بیاورد گفتم این چیست که خریدی؟
من الان در این شرایط اصلا نمیتوانم. من تجربه داشتن حیوان نداشتم کسانی که میخواهند اولین بار یک حیوان داشته باشند، یا آن حیوان را از بچگی میآورند و خودشان هم یک دوره آموزش میبینند که چه رفتاری با آن حیوان داشته باشند و چه کار کنند و چه طور تربیتش کنند، من هیچ کدام اینها را آمادگیاش را نداشتم و حالا تازه با یک سگ به این بزرگی، در خانهای به این کوچکی چه کار کنم و اصلا گیج و مبهم بودم که حالا چه کاری کنم، همسرم سگ را بغل کرد و آورد داخل خانه و گذاشتش روی زمین و من دیدم این یک مجسمه است یک مجسمه سگ است و بسیار هم زیبا بود و تا الان هم گذاشتیمش کنار شومینه اسمش هم مارشال است. همسرم گفت که یکی از همکارهای من یک خانم چانتا بوده، ایتالیایی بوده ایشان و میخواسته از خانهاش move کند و برود به آپارتمان و دیگر این وسایل را نمیتوانسته در آن خانه جا بدهد و این است که به اصطلاح به من هدیه داده است. گفتیم خوب دستش درد نکند. گفت که این سگ اسمش مارشال است و 20سال هم است که این خانم این مجسمه را داشته است، من محو تماشای این مجسمه بودم که یک دفعه دیدم یک توپ آمد و خورد توی سر این مجسمه سریع دویدم و مجسمه را گرفتم که یک وقت نخورد زمین و بشکند و به بچهها گفتم که ببینید این خانوم 20 سال این سگ را نگه داشته است و ببینم شما میتوانید 2 ساعت این را نگه دارید. و خدا را شکر بعد از آن اتفاق تا الان سالم مانده است،و فعلا دو سال است که ما آن را به عنوان یادگاری سالم نگه داشته ایم.
این هم از خاطره من و البته شما را دعوت میکنم که خاطره دیگر عزیزانی را که برای ما تعریف کردهاند را هم بشنوید.
شما را به خدای بزرگ میسپارم. خدا یار و نگهدار شما.
با عرض سلام بر شما به برنامه گپ تاپ خوش آمدید. من عرفانه ایران نژاد هستم و حدود 6 سال پیش به کانادا مهاجرت کردهام. در ایران تحصیلاتم را در زمینه سینما، گرایش کارگردانی و بعد از آن در مقطع کارشناسی ارشد، در رشته تصویر سازی ادامه تحصیل دادم و بعد از اینکه به کانادا مهاجرت کردم در رشته انیمیشن ادامه تحصیل دادم. در حال حاضر هم با مجله ایران استار در حال همکاری هستم ودر ساخت پروژهای به نام گپ تاپ، که هدف از ساخت این پروژه این بود که بتوانیم در دوران pandemic با یک لب تاب ساده به خانه شما هموطن عزیز بیاییم و با هم گپ و گفتگویی داشته باشیم و این دوران سخت را که همه ما به دلیل کرونا از هم دیگر دور هستیم و نمیتوانیم دیدارهای face to face و از نزدیک داشته باشیم بتوانیم با برنامه zoom با همدیگر در ارتباط باشیم و حرفها و سخنان و همچنین خاطرات همدیگر را بشنویم و به گوش دیگر هموطنان عزیزمان برسانیم.
من هم خاطرهای دارم که دوست دارم آن را با شما هم به اشتراک بگذارم. البته خاطرهها زیاد است و همه ما از زمان مهاجرتمان خاطرات زیادی را داریم. روزی که ما مهاجرت کردیم، خوب خانواده عزیزی بودند که خیلی به ما کمک کردند و چیزی که برای من جالب بود اینکه ایرانیهای کانادا خیلی خوب هستند و خیلی به همدیگر کمک میکنند و هوای همدیگر را دارند و ما هم به اصطلاح مستثنی نبودیم و از کمکها و حمایتهای خیلی خوب این عزیزان بهرهمند شدیم. یادم است که ما اولین باری که move کرده بودیم خوب یک آپارتمانی را بدون وسیله اجاره کرده بودیم.
وقتی چمدانهایمان را بردیم که برویم به این آپارتمان، خوب یک آپارتمانی بود که unfurnished بود و هیچگونه وسیله اعم از زیرانداز یا مبل یا ظرف و ظروف هیچی نداشت و فقط یک ساختمان خالی بود ما هم طبعا از ایران آمده بودیم و فقط با دو تا چمدان لباس و اصلا هیچی دیگر و شب رسیدیم بسیار خسته و بسیار گرسنه و وقتی رسیدیم در آپارتمان همینطور که از فرط خستگی روی چمدانهایمان ولو شده بودیم، یک خانمی در زد و آمد داخل، اسمشون سودابه خانوم بود. ایشان یک ظرف غذا و یک زیرانداز برای ما آورد و یک سینی چای و قوری و استکان و خلاصه برنج و خیلی آن چای به ما چسبید، مخصوصا بعد از آن همه خستگی و بیخوابی و احساس اینکه از آسمان برایت یک غذایی آمده است چقدر خوب بود و ما بعدها ارتباطمان را تا الان حفظ کردهایم و از محبتهای ایشان بهرهمند شدهایم و دوستیمان را تا الان ادامه دادیم. و من به این فکر رسیدم که چقدر خوب است که ما ایرانیانی که اینجا هستین هوایnew comerها را داشته باشیم، کسانی که تازه وارد کشور میشوند و بدو ورودشان تا بیایند با شرایط جدید آشنا شوند، مغازهها را پیدا کنند. چقدر خوب است که ما در بدو ورودشان هوای این عزیزان راداشته باشیم و به آنها کمک کنیم.
یک خاطره دیگر هم دارم که آن هم زمانی بود که ما از آن آپارتمانی که موقتا اجاره کرده بودیم move کردیم دوباره به یک جای دیگر و یک مقطعی بود که من خیلی گرفتار شده بودم. یعنی یک کار part time داشتم و هم در collage درس میخواندم و یک بچه کوچوک 2 ساله هم داشتم و به شدت گرفتار بودم در آن مقطع و خیلی زمان کم میآوردم. در این مقطع ما اصلا به فکر اینکه یک pet یک حیوان خانگی مثل سگ یا گربه داشته باشیم اصلا نبودیم و در فکر اینکه یک حیوان را adopt کنم نبودم حالا که اصلا تایم نبود. یک روز دیدم همسرم یک چند تا وسیله آورد خانه و پرده را زدم کنار، ماشینش را آن طرف خیابان پارک کرده بود و دیدم یک سگ بزرگ سفید با خالهای سیاه جلوی ماشینش است بعد وسایل را آورد داخل و رفت تا بقیهاش را بیاورد گفتم این چیست که خریدی؟
من الان در این شرایط اصلا نمیتوانم. من تجربه داشتن حیوان نداشتم کسانی که میخواهند اولین بار یک حیوان داشته باشند، یا آن حیوان را از بچگی میآورند و خودشان هم یک دوره آموزش میبینند که چه رفتاری با آن حیوان داشته باشند و چه کار کنند و چه طور تربیتش کنند، من هیچ کدام اینها را آمادگیاش را نداشتم و حالا تازه با یک سگ به این بزرگی، در خانهای به این کوچکی چه کار کنم و اصلا گیج و مبهم بودم که حالا چه کاری کنم، همسرم سگ را بغل کرد و آورد داخل خانه و گذاشتش روی زمین و من دیدم این یک مجسمه است یک مجسمه سگ است و بسیار هم زیبا بود و تا الان هم گذاشتیمش کنار شومینه اسمش هم مارشال است. همسرم گفت که یکی از همکارهای من یک خانم چانتا بوده، ایتالیایی بوده ایشان و میخواسته از خانهاش move کند و برود به آپارتمان و دیگر این وسایل را نمیتوانسته در آن خانه جا بدهد و این است که به اصطلاح به من هدیه داده است. گفتیم خوب دستش درد نکند. گفت که این سگ اسمش مارشال است و 20سال هم است که این خانم این مجسمه را داشته است، من محو تماشای این مجسمه بودم که یک دفعه دیدم یک توپ آمد و خورد توی سر این مجسمه سریع دویدم و مجسمه را گرفتم که یک وقت نخورد زمین و بشکند و به بچهها گفتم که ببینید این خانوم 20 سال این سگ را نگه داشته است و ببینم شما میتوانید 2 ساعت این را نگه دارید. و خدا را شکر بعد از آن اتفاق تا الان سالم مانده است،و فعلا دو سال است که ما آن را به عنوان یادگاری سالم نگه داشته ایم.
این هم از خاطره من و البته شما را دعوت میکنم که خاطره دیگر عزیزانی را که برای ما تعریف کردهاند را هم بشنوید.
شما را به خدای بزرگ میسپارم. خدا یار و نگهدار شما.
