Date: سه‌شنبه, ژوئیه 13, 2021 - 10:45

برگه مهاجرتم پاره بود؛ بلند شد و گفت: سند دولتی‌ست، فکر می‌کنی دستگیرت کنم؟

سلام خدمت شما و همه هموطنان عزیز من آرش خارابی هستم. قریب به 22 سال پیش از ایران به کانادا مهاجرت کردم و در واقع خاطره‌ای هم که می‌خواهم تعریف کنم برمی‌گردد به همان روز اولی که از ایران وارد کانادا شدم البته یک نیم روزی وسط اروپا ایست داشتیم که همه تقریبا این ایست را دارند. مثل همه دوستان‌ و هموطنان عزیزم از آنجایی شروع می‌شود که با همه مدارک و استرس و همه این‌ چیزها رفتم به فرودگاه و چیزهایی که نمی‌دانستم مثلا یک قیچی کوچولو همیشه همراهم بود و خودکار و مداد و از اینجور چیزها. وارد شدم و چک‌ها که انجام شد موقع خروج درست همان جا که ساختمان‌ها تمام می‌شد و ما وارد باند می‌شدیم یک آقایی نشسته بود و یک میزی هم آنجا بود و ایشان از من پرسید کجا تشریف می‌برید و من گفتم خارج کشور، گفت کجای خارج کشور؟ گفتم فعلا ایتالیا تا ببینیم کجا می‌رویم، چون پرواز اول ایتالیا می‌نشست و بعد می‌آمدم تورنتو. پاسپورت را گرفت و نگاه کرد و گفت شما مقصد آخرت کانادا است بنابراین ویزای کانادا کجاست؟ دوباره ورق زدم و آن ویزای یک بار ورود به کانادا را نشان دادم و گفت حالا چطور داری می‌روی؟ گفتم مهاجر شده‌ام و گفت برگه مهاجرت و من برگه مهاجرت را گذاشته بودم توی سیلندرهای کسانی که کارهای خطاطی و ساختمانی می‌کنند (سیلندرهای بزرگی است برای اینکه خود کاغذ بزرگ بود برای اینکه کاغذ تا نشود و کاغذ را لول می‌کنند و داخل آنها نگه می‌دارند). به هر حال ایشان در آن را باز کرد و سعی کرد آن برگه را بیرون بکشد و آن برگه landing paper پاره شد. و بعد بقیه چیزهایم را هم از من گرفت به هر حال من از ایشان آنها را پس گرفتم و سوار هواپیما شدم ولی خوب نگرانی از آن لحظه شروع شد.
2 تا عامل وجود داشت یکی اینکه حالا landing paper سالم نداشتم چون پاره شده بود و دوم این جدا شدن از خانواده به این شکل چون بلیط یک طرفه گرفته بودم خیلی سخت بود و توی پرواز فهمیدم که بلیط یک طرفه یعنی چه و چقدر ناراحت کننده است. به هر حال پرواز در میلان ایتالیا نشست و آنجا هم برای پرواز دوم از من landing paper خواستند که خوب پاره شده بود و با توضیح و عذرخواهی بالاخره سوار پرواز دوم شدم و تا اینکه در تورنتو نشستم.
اینجا که وارد شدیم حدود 10-12 تا باجه بود که مردم باید به آن مراجعه می‌کردند و یک کاغذ هم بود که اگر مهاجر جدید هستید می‌روید به آن قسمت و دو تا سه تا محل برای نشستن بود، رفتم و وارد یکی از آنها شدم و به قول معروف سلام و احوالپرسی‌کنان روی صندلی نشستم و یک آقا با جثه بسیار بزرگی آنجا بود خیلی خیلی بزرگ بود هم از نظر قد و هم از نظر حجم. نشستم و مدارکم را نشان دادم همان landing paper را هم خواست که به او نشان دادم بعد دوباره شروع کردم به توضیح دادن که این اتفاق افتاد و پاره شد و من نمی‌دانم چه می‌شود و در آن لحظه نگرانی در اوج اوج بود. او همانطور که داشت paper را نگاه می‌کرد شروع کرد تایپ کردن توی کامپیوتر و گفت پیش می‌آید و حالا پروازت چطور بود؟ گفتم اینطور بود و زد روی یک دکمه و پرینتر شروع کرد به پرینت گرفتن. گفت ‌می‌دانی که landing paper یک کاغذ دولتی است و دست بردن در آن یا پاره کردن آن مساله دارد و به همین سادگی رخ نمی‌دهد، خیلی‌ها سعی می‌کنند که آن را کپی کنند. گفتم بله اما نوار چسب‌‌ همراهم است ولی قیچی من را در فرودگاه گرفتند برای همین نمی‌توانستم حتی به آن چسب بزنم، بنابراین من معذرت می‌خواهم. ایشان بلند شد و رفت آن کاغذ را از روی پرینتر برداشت و آورد و گف فکر می‌کنی من الان با تو چکار می‌کنم‌؟ گفتم نمی‌دانم. گفت فکر می‌کنی دستگیرت کنم؟ گفتم نمی‌دانم. گفت ولی من یک کاری می‌کنم که برایت خیلی جالب است. کاغذ را به من داد ‌و گفت یک ‌landing paper جدید به تو می‌دهم و می‌خواهم به تو بگویم که به کانادا خوش آمدی و ما (یعنی خودش و من) برنده‌ایم.
‌من می‌خواهم بگویم این تجربه تاثیر بسیار بزرگی بر روی من داشت و فکر می‌کنم آن نقطه‌ای بود که من احساس کنم کشور جدیدی که دارم به آن وارد می‌شو‌م یک جورهایی کشور خودم است و این احساس همیشه با من بوده است و آن علاقه‌ای که به هر حال به خاطر به دنیا آمدن و بزرگ شدنمان به ایران داریم سر جای خودش ولی خوب این باعث شد که من اینجا برا‌ی لحظه لحظه عمرم خیلی زحمت بکشم و به سختی تلاش کنم تا آنها را به دست بیاورم. همین الان هم وقتی برمی‌گردم به 22 سال پیش و حرکت ایشان را می‌بینم همچنان دستش را دراز کرده بود که با من دست دهد و آن جمله‌ای که به من گفت، به من گفت Sir یعنی آقا خوش آمدی به کانادا. آن جمله همچنان با من است و سعی می‌کنم هر کسی را که می‌بینم همانطور مثل همان روز اولی با ادب و با حالت خوب و احساس خوب با او برخورد کنم. امیدوارم که همه ما همه جای دنیا از جمله مملکت خودمان و هر جای دیگری که می‌رویم، نگاه نکنیم که طرف مقابل کیست و چیست همین احساس را نسبت به او داشته باشیم.
آرش خارابی: به کانادا نرسیده برگه مهاجرتم را پاره کرده بود؛ داستان‌های گپ تاپ از مهاجرت ایرانیان

دیگر مطالب مرتبط

Share this with: ارسال این مطلب به