Date: سه‌شنبه, ژوئیه 13, 2021 - 10:45

فریبا فرد: تعارفات ایرانی و دردسرهایش

با سلام خدمت دوستان عزیزم من فریبافرد هستم افتخار آشنایی با عرفانه خبرنگار ایران استار را داشتم که از من خواستند که یک خاطره در مورد مهاجرت تعریف کنم. حتما با عرفانه جون آشنایی دارید reportهای خیلی قشنگی را همیشه تهیه می‌کند و ما را مفتخر می‌کند که بتوانیم reportهایش را تماشا کنیم. و اما برویم سر خاطره‌ای که من در مورد مهاجرت دارم. یک خاطر‌ه بسیار خنده‌دار دارم که فکر می‌کنم خیلی از شما مهاجرهای عزیز با شنیدن آن، شاید خاطراتتان زنده شود. من و همسرم دانشجو بودیم و توی دانشگاه به خیلی از مهمانی‌هایی دعوت می‌شدیم که برگزار کننده آنها دانشجوها بودند و شاید آن اوایل بود که زیاد با رسم و رسوم آشنایی نداشتیم، شنیده بودیم ولی آشنایی زیادی نداشتیم. توی دانشگاه دیدیم که یک اطلاعیه زدند که تمام دانشجوها دعوت شدند به این میهمانی که روز جمعه بعدازظهر در منزل یکی از دانشجوها قرار است تشکیل شود. ما هم خیلی هیجان‌زده شدیم.
حساب کنید دانشجو باشید و در شهر غریب و یک جایی دعوت شوید و احساس می‌کنید که حتما بروم خیلی هم خوش می‌گذرد. جمعه بعدازظهر شد و لباسهایمان را پوشیدیم و رفتیم مهمانی در اطلاعیه نوشته بود که پیتزا پارتی و ما هم عاشق پیتزا بودیم و فکر کنم از عصرش هم که کلاس داشتیم چیزی نخورده بودیم، وارد مهمانی که شدیم اولین سوالی که دم در این عزیز از ما کرد این بود که are you hungry? ما هول شدیم و گفتیم no و گفت ok, you go to that room ما فکر کردیم که در این اتاق پیتزا را سرو می‌کنند. نگو همان اول از همه می‌پرسیدند آنهایی که گرسنه نیستند را می‌کردند در یک اتاق و کسانی که گرسنه بودند را می‌کردند در یک اتاق دیگر. بعد از اینکه پیتزا سرو شد و تمام شد ما بودیم و یک دل پر حسرت از پیتزا. دوستان عزیز آن شب پیتزا به ما نرسید و این را هم البته بگویم که در دوران دانشجویی اینطور نیست که خیلی پر ملات پیتزا بگیرید، به تعداد می‌گیرید و آخرش هم به همان تعداد سرو می‌شود، ولی ما یاد گرفتیم اینجا قبل از اینکه جواب دهیم یک ذره فکر کنیم و آن تعارفی که در فرهنگ ما بوده است به کار نبریم، تعارف فرهنگ ما باعث شده بود ما بدون اینکه فکر کنیم جواب دادیم و راستش را بخواهید یک حسرت پیتزا در آن شب به دل ما ماند و گرسنه ماندیم و گرسنه هم برگشتیم خانه و رفتیم سراغ یخچالمان و غذاهایی که از قبل داشتیم را گرم کردیم و خوردیم. دوستان عزیز تفاوت فرهنگی خیلی اینجا به چشم می‌آید و خیلی از مواردی که ما اینجا با آن مواجه می‌شویم شاید در کشور و در فرهنگ خودمان رایج نبوده.
یاد یک خاطره دیگر افتادم که یکی از دوستان ما دعوت شده بود به خانه‌مان و این دوست ما آلمانی بود و وقتی که آمد اصلا منشا ارتباطش با ما این بود که او زبان فارسی می‌خواند و خیلی علاقه زیاد به یادگیری فرهنگ فارسی و زبان فارسی داشت. دعوت شد و آمد خانه‌مان و من هم شنیده بودم که آلمانی‌ها اصلا تعارف ندارند و نباید با آنها تعارف بکنیم، منم گفتم حتما این اصول را رعایت خواهم کرد و با آنها تعارف نخواهم کرد. اسم این عزیز Michael بود. آمد داخل و روی مبل نشست و از او سوال کردم که من آب طالبی درست کردم آیا می‌خواهید بخورید؟ گفت no. thank you منم گفتم ok. من آب طالبی آوردم برای خودم و همسرم و کسانی که آنجا بودند سرو کردم و حتی روی میز هم اضافه ماند ولی ایشان دست نزد و من فکر کردم که اصلا دوست ندارد. ‌این شخص دوست داشت با ما بیشتر رفت و آمد کند که فرهنگ ما را یاد بگیرد و گفت من در مورد فرهنگ شما خیلی مطالعه کرده‌ام.
یک نیم ساعت گذشت دیدم هوا خیلی گرم است و ایشان هم هیچ نوشیدنی نخورده و هر چیزی که از او می‌پرسیم می‌گوید no, thank you. گفتم are you sure که چیزی نمی‌خواهد؟ گفت راستش را بخواهی من منتظرم شما سه بار بپرسید، گفتم چه چیزی را سه بار بپرسم؟ گفت من خوانده‌ام که در فرهنگ شما دفعه اول جواب yes دادن بی‌ادبی است و برای همین منتظرم شما سه بار از من بپرسید تا من بگویم yes. گفتم اصلا یک همچین چیزی وجود ندارد، اصلا آن مربوط به قدیم‌ها بوده است الان ‌ما با هم تعارف نداریم، هر موقع خواستی می‌توانی بگویی بله و هر موقع هم نخواستی بگو نه. گفت راست می‌گویید؟ گفتم دقیقا همینطور است. گفت یاد گرفتم. ما قرار بود ایشان را ببریم یک رستوران ایرانی، از آنجایی که شما می‌دانید اگر میز بغلی غذایش جلوتر از میز ما بیاید تعارف می‌زنند، دوباره میز بغلی ما غذایش جلوتر آمد و از اینکه یک مو رنگی داشت چلوکباب سفارش می‌داد خوب خوششان آمده بود و وقتی که غذای آنها اول آمد گفتند، بفرمایید. بعد این Michael گفت من الان باید بروم و بفرمایم؟ گفتیم نه. گفت شما گفتید آن تعارف برای قدیم بوده است! گفتیم خوب ما یک تعارف داریم به اسم تعارف شاه عبدالعظیمی. گفت آن چیست؟ گفتیم یک سری تعارف‌ها است که همینطوری به شما می‌گویند، بفرمایید، ولی شما نباید بفرمایید. گفت خوب من دیگر خیلی confuse شدم. گفتیم خوب حالا یاد می‌گیری و طول می‌کشد. آمدیم که پول را حساب کنیم،دوباره گارسون آمد و گفت خواهش می‌کنم، قابلی ندارد بفرمایید. پرسید این چیه؟ گفتیم این جزو همان تعارف‌های شاه عبدالعظیمی است اگر پولش را ندهیم همین الان زنگ می‌زند و پلیس می‌آید و ما را اینجا دستگیر می‌کند. خلاصه که ما کلی سر این موضوع با هم می‌خندیدیم که کجا باید تعارف جدی باشد و کجا تعارف شاه عبدالعظیمی باشد.
‌امیدوارم شما هم از این خاطره یک چیزی یاد گرفته باشید و تعارف نکنید و تعارف‌های شاه عبدالعظیمی را هم جدی نگیرید.
گپ تاپ - مهاجرت - ایرانیان - فریبا فرد: دردسر تعارفات ایرانی

دیگر مطالب مرتبط

Share this with: ارسال این مطلب به