حالا من مانده بودم و سردرگم با شرایط بسیار عجیبی که پیش رویم بود
از گروه 3 نفره ما باید یکی یا دو تا به مسابقات میرفت و یکی هم نمیرفت تا هزینهها کم شود که به اصطلاح شرایط بلیط و هتل جور در بیاید. آقای مانی خسروی که ریاست را داشتند و تجربه داشتند باید میرفتند، من هم شرایطش را داشتم ولی به لحاظ مالی اوضاعم بهم ریخته بود و تصمیم گرفتیم که چون بودجه چندانی برای اینکار نداشتیم آقای حضرتزاد خودشان بخشی از هزینهها را پرداخت کنند و با تیم بروند.
این تیم به مسابقات اعزام شد و بعد از تمام شدن مسابقات آقای حضرتزاد از آنجا با من تماس گرفتند و گفتند مژده بده، گفتم چی شده؟ گفتند یک خبر خوب دارم، ما با رئیس فدراسیون جهانی صحبت کردیم و من از آنها سِمَتی گرفتم: عنوان رئیس آسیا، که بتوانم کشورهای آسیایی را فعالیتشان را بیشتر کنم و آنهایی را که عضو نیستند عضو کنم و فدراسیون آسیایی تشکیل بدهم و مسابقات آسیایی راهاندازی کنیم و با فدراسیون جهانی همکاری کنیم. من به ایشان تبریک گفتم ولی از تو داشتم خودم را میخوردم و به این نتیجه رسیدم که این کاری است که دقیقاً در نبود من انجام دادند چون این دقیقاً گزینهای بود که من میخواستم انجام دهم و به این آقا گفته بودم و ایشان از این موضوع سوءاستفاده کرده بود و زمانیکه من آنجا نبودم اینکار را خودش انجام داده بود، و در نهایت هم به من گفت: حالا فرقی هم نمیکند ما همه با هم هستیم و شما هم یک سِمَت دیگر در آسیای از من میگیری. اینجا بود که فکر کردم آقای حضرتزاد شاید بخواهد سوء استفاده کند. دو بار دیگر ما برای مسابقات تیم اعزام کردیم که این 2 بار آقای خسروی نبودند و من و آقای حضرتزاد تیم را اعزام کردیم و من حتی در آن 2 مسابقه بعد از 6 سال دوری از ورزش در سال 2016 به صحنه مسابقات برگشتم و یک بار هم قهرمان کاپ آسیایی شدم و یک ماه بعد از آن هم یک سری مسابقات دیگری کاپ جهانی بود که قهرمانی جهان را به دست آوردم.
در حین این مسابقاتی که ما بودیم، من و آقای حضرتزاد با هم صمیمیتر شدیم و حتی با هم یک سوئیت گرفته بودیم و ساعات بیشتری را با هم میگذراندیم. در سفر کارهای گروهی را با هم میکردیم و آقای حضرتزاد شروع کرده بود مرا حمایت کردن. مثلاً بلیط میخواستم بگیرم مشکل مالی داشتم و هنوز بچهها پول نداده بودند، آمد و گفت مثلاً این 30 میلیون، این 50 میلیون، بلیطها را بخر. یا مثلاً جایی مشکلی بود وقتی میخواستیم لباس تیم را تهیه کنیم، ایشان در طراحی و پرداخت کمک میکرد و چند بار ایشان برای من اعتبارهای مختلفی گذاشت. آن زمان به قول خودمان به اصطلاح "دانهپاشی" میکرد و متاسفانه من نمیدانستم. بعداً دوباره ما دو سری مسابقات، یک سری در اروپا و یک سری در امریکا داشتیم. من دوباره شروع کردم تیم را ارنج کردن تا بتوانیم تیم را برای مسابقات اعزام کنیم. ما از چند ماه قبل شروع به آمادهسازی کردیم چون مراحل گرفتن ویزا برای اروپا و آمریکا کمی پیچیده بود و هر کسی را نمیشد به این مسابقات ببریم. مثلاً کسی نباشد که برود در مسابقات شرکت کند و بعد بخواهد بماند، یا کسی باید اعزام شود که شرایط خوب و راحتی به لحاظ هزینههای مالی و مدارک لازم برای اخذ ویزا داشته باشد.
حدود 4-5 ماه زودتر ما برای این دو مسابقه استارت زدیم و شروع کردیم به اطلاعیه دادن که بچهها اگر دوست دارند میتوانند برای این مسابقات آماده شوند. بچهها شروع کردند به واریز کردن مبالغ برای رفتن به مسابقات. ما باید سه ماه قبل پولها را جمع میکردیم و چون مراحل ویزا طولانی بود کارها را شروع میکردیم.
آقای حضرتزاد آمدند و به من گفتند آقای ستایشپور شما یک لطفی به من بکن، من میخواهم یک باغی را در لواسان بخرم که قیمت خیلی مناسبی دارد ولی پول کم دارم. معامله دیگری دارم که پول آن یکی دو ماه دیگر دستم میآید و من تا آن موقع این باغ را از دست میدهم. چون میدانست که من از بچهها پولها را گرفتهام از من خواست تا به صورت پنهانی و در چند مرحله این پولها را به ایشان بدهم تا باغ را بخرد و ایشان دو ماه بعد پول را به من برگرداند تا کارهای مربوط به خریدن بلیط و هزینههای دیگر تیم را انجام دهم.
خب طبیعتاً با آن همه کمک و کار خوبی که برای من انجام داده بود فکر کردم که اینجوری میتوانم برای ایشان جبران کنم.
من گفتم خب من اگر اینکار را بکنم غیر از اینکه ریسک دارد آقای مانی خسروی با این قضیه کنار نمیآیند، من ایشان را میشناسم و ایشان اخلاق خاص خودشان را دارند. آقای حضرتزاد گفتند بله شما درست میگویی آقای خسروی دوست بیست و چند ساله من هستند و من هم اخلاق ایشان را میشناسم ولی این موضوع بین من و شما میماند و به صورت پنهانی انجام میشود.
من قبول کردم که اینکار را انجام دهم، هنوز پول کامل برای من نیامده بود و قرار شد که من کمکم این پولها را به ایشان بدهم تا ایشان هم مثلاً کمکم به طرف معامله پرداخت کند. چند بار خواستم که پول به ایشان بدهم، ایشان گفتند من شرایط و فرصت بانک رفتن و چک دادن و چک گرفتن ندارد و گفت لطفاً هر چند نوبت که پول میدهی نقد برایم بیاور چون فروشنده باغ یک شخص روستایی بیسوادی است که غیر از پول نقد هیچ چیز دیگری را قبول ندارد. من قبول کردم و در مجموع در چند نوبت کلاً 235 میلیون تومان پول به ایشان دادم. آقای حضرتزاد به من گفته بود که رقم باغ حدود 500 میلیون تومان است. پولی که بچهها پرداخت کرده بودند 189 میلیون تومان بود و 46 میلیون تومان هم پولی بود که من خودم در طی آن مدت و بابت تیمهایی که اعزام کرده بودم برایم مانده بود، بعلاوه یک اسپانسر خصوصی و یک پاداش هم گرفته بودم. قرار شد ایشان تا 2 ماه آینده این پول را به من برگردانند. نزدیکهای دو ماه که شد ایشان هنوز هیچ پولی نداشت و هر سری به من میگفت یک کم صبر کن.
منم با این جریان کلی استرس گرفته بودم و به مشکلات خورده بودم که اگر آقای مانی خسروی بفهمد چه میگوید؟ کارهای بچهها هم مانده بود، اینها شده بود درد و رنجی که مال من بود و به هیچکس هم نمیتوانستم بگویم.
آقای مانی خسروی نه آن زمان و نه تاکنون در جریان این اتفاق قرار نگرفتند. هر از گاهی با آقای حضرتزاد تماس داشتند و آقای حضرتزاد به من میگفت که آقای مانی خسروی میگوید من رئیس هستم و پولها نباید در حساب من یا آقا امید پخش و پلا باشد و باید در حساب رئیس باشد، یا اینکه برویم حسابی باز کنیم که با دو یا سه امضاء و به نام هر سه نفرمان باشد. بعدها من متوجه شدم که این آقای حضرتزاد که پولها را از من میگرفته، داشته آقای مانی خسروی را کوک میکرده که بگوید باید حساب مشترک باشد و پولها در حساب رئیس باشد و به این وسیله من را تحت فشار بگذارد. من هم که پولها را به آقای حضرتزاد داده بودم و از این جریان بیاطلاع بودم. از آن طرف هم آقای حضرتزاد وانمود میکرد که دارد دلسوزی مرا هم میکند و به من میگفت که با آقای مانی خسروی صحبت کردم که کمی به شما زمان بدهد تا شما کمی جمع و جور کنی و پولها را بیاوری و بدهی و گفتهام که آقای ستایشپور این پولها را گذاشته بانک و داره ازش یک سودی را میگیرد و میخواهد وامی بگیرد، وام را که گرفت میآورد و پولها را میدهد.
بعد از این جریانات من شاگردی داشتم که در نیروهای اطلاعاتی کار میکرد، روزی با من تماس گرفت و گفت: من حتما باید با شما صحبت کنم، وقتی من را دید پرسید شما آقای علی حضرتزاد را میشناسید؟ گفتم بله. عکسشان را نشان داد گفت همین هستند؟ گفتم بله. گفت میدانید ایشان از همکاران اطلاعاتی ما هستند؟ گفتم نه و خیلی جا خوردم ایشان همیشه با کت و شلوار و صورت اصلاح شده میگشتند که بعد متوجه شدم مربوط به شرایط کارشان است تا کسی شک نکند.
شاگردم گفت میدانی که این آقا برای تو پروندهسازی کرده و این پرونده تا یک هفته یا 10 روز آینده جمع و جور میشود و میخواهند تو را زمین بزنند؟ گفتم نه نمیدانستم. او گفت تو مربی من هستی و کلی زحمت برای من کشیدی و من بدهکار تو هستم و باید این را به صورت پنهانی به تو میگفتم. گفت برایت پاپوش درست کردهاند که شما از مردم پول میگیری و کلاهبرداری میکنی و تیم میبری و شئونات اسلامی در تیم شما نادیده گرفته میشود و مجوزی برای فعالیتهایتان هم نداری و در مجموع شما آدم سودجویی هستی و خلاصه هرطوری که میتوانسته برایت پروندهسازی کرده است. لو مصاحبههایی که قبلاً انجام داده بودم و مستندی که ساخته بودم را نیز ضمیمه کرده بود که این آقا مسئولین کشور را زیر سوال میبرد. این روشی بود که آقای حضرتزاد میخواست مرا زمین بزند و درگیر زندان و ممنوعالخروجی کند و خودش شروع به فعالیت کند.
حالا من مانده بودم و سردرگم با شرایط بسیار عجیبی که پیش رویم بود. دوست من گفت فقط دو حالت داری یا اینکه بیسر و صدا در همین یک هفته یا ده روز از کشور خارج شوی تا ببینی بعدا چطور خواهد شد یا اینکه اینجا بمانی با این پرونده تا عاقبتت معلوم شود. من پاک زندگی کرده و بیگناه بودم، این همه زحمت و مکافات برای ورزش کشیده بودم و هر طوری که شده بود کار سالم کرد بودم نمیخواستم از سادگیم سوءاستفاده هم بکنند و به زندان هم مرا بیاندازند، این بود که تصمیم گرفتم از کشور خارج شوم تا بتوانم یک روزی حق خودم را بگیرم و مسیر جدیدی را برای خودم باز کنم. در یک هفته به طور پنهانی ویزا و بلیط گرفتم در حالیکه در آن زمان من تازه با خانمی نامزد هم کرده بودم. به خاطر این آقا و شرایط مجبور شدم همه چیز را رها کنم و از کشور خارج شوم و به این شکل در واقع حتی به زندگی شخصی من هم ضربه وارد کردند.
بعداً فهمیدم خانمی که نامزد من بود، به خاطر مشغله بسیار زیاد و درگیری من که مرتباً سفر میکردم و دنبال کار تیم بودم و بهواسه شک داشتن به اینکه دوست دختری دارم، و برای کنترل من، شماره آقای حضرتزاد را یواشکی از گوشی من برداشته بود و با ایشان هم در تماس بوده است. آقای حضرتزاد هم که دنبال چنین موقعیتی بود از سادگی او هم استفاده کرده و اطلاعات شخصی مرا هم از این خانم میگرفته است...
ادامه دارد
این تیم به مسابقات اعزام شد و بعد از تمام شدن مسابقات آقای حضرتزاد از آنجا با من تماس گرفتند و گفتند مژده بده، گفتم چی شده؟ گفتند یک خبر خوب دارم، ما با رئیس فدراسیون جهانی صحبت کردیم و من از آنها سِمَتی گرفتم: عنوان رئیس آسیا، که بتوانم کشورهای آسیایی را فعالیتشان را بیشتر کنم و آنهایی را که عضو نیستند عضو کنم و فدراسیون آسیایی تشکیل بدهم و مسابقات آسیایی راهاندازی کنیم و با فدراسیون جهانی همکاری کنیم. من به ایشان تبریک گفتم ولی از تو داشتم خودم را میخوردم و به این نتیجه رسیدم که این کاری است که دقیقاً در نبود من انجام دادند چون این دقیقاً گزینهای بود که من میخواستم انجام دهم و به این آقا گفته بودم و ایشان از این موضوع سوءاستفاده کرده بود و زمانیکه من آنجا نبودم اینکار را خودش انجام داده بود، و در نهایت هم به من گفت: حالا فرقی هم نمیکند ما همه با هم هستیم و شما هم یک سِمَت دیگر در آسیای از من میگیری. اینجا بود که فکر کردم آقای حضرتزاد شاید بخواهد سوء استفاده کند. دو بار دیگر ما برای مسابقات تیم اعزام کردیم که این 2 بار آقای خسروی نبودند و من و آقای حضرتزاد تیم را اعزام کردیم و من حتی در آن 2 مسابقه بعد از 6 سال دوری از ورزش در سال 2016 به صحنه مسابقات برگشتم و یک بار هم قهرمان کاپ آسیایی شدم و یک ماه بعد از آن هم یک سری مسابقات دیگری کاپ جهانی بود که قهرمانی جهان را به دست آوردم.
در حین این مسابقاتی که ما بودیم، من و آقای حضرتزاد با هم صمیمیتر شدیم و حتی با هم یک سوئیت گرفته بودیم و ساعات بیشتری را با هم میگذراندیم. در سفر کارهای گروهی را با هم میکردیم و آقای حضرتزاد شروع کرده بود مرا حمایت کردن. مثلاً بلیط میخواستم بگیرم مشکل مالی داشتم و هنوز بچهها پول نداده بودند، آمد و گفت مثلاً این 30 میلیون، این 50 میلیون، بلیطها را بخر. یا مثلاً جایی مشکلی بود وقتی میخواستیم لباس تیم را تهیه کنیم، ایشان در طراحی و پرداخت کمک میکرد و چند بار ایشان برای من اعتبارهای مختلفی گذاشت. آن زمان به قول خودمان به اصطلاح "دانهپاشی" میکرد و متاسفانه من نمیدانستم. بعداً دوباره ما دو سری مسابقات، یک سری در اروپا و یک سری در امریکا داشتیم. من دوباره شروع کردم تیم را ارنج کردن تا بتوانیم تیم را برای مسابقات اعزام کنیم. ما از چند ماه قبل شروع به آمادهسازی کردیم چون مراحل گرفتن ویزا برای اروپا و آمریکا کمی پیچیده بود و هر کسی را نمیشد به این مسابقات ببریم. مثلاً کسی نباشد که برود در مسابقات شرکت کند و بعد بخواهد بماند، یا کسی باید اعزام شود که شرایط خوب و راحتی به لحاظ هزینههای مالی و مدارک لازم برای اخذ ویزا داشته باشد.
حدود 4-5 ماه زودتر ما برای این دو مسابقه استارت زدیم و شروع کردیم به اطلاعیه دادن که بچهها اگر دوست دارند میتوانند برای این مسابقات آماده شوند. بچهها شروع کردند به واریز کردن مبالغ برای رفتن به مسابقات. ما باید سه ماه قبل پولها را جمع میکردیم و چون مراحل ویزا طولانی بود کارها را شروع میکردیم.
آقای حضرتزاد آمدند و به من گفتند آقای ستایشپور شما یک لطفی به من بکن، من میخواهم یک باغی را در لواسان بخرم که قیمت خیلی مناسبی دارد ولی پول کم دارم. معامله دیگری دارم که پول آن یکی دو ماه دیگر دستم میآید و من تا آن موقع این باغ را از دست میدهم. چون میدانست که من از بچهها پولها را گرفتهام از من خواست تا به صورت پنهانی و در چند مرحله این پولها را به ایشان بدهم تا باغ را بخرد و ایشان دو ماه بعد پول را به من برگرداند تا کارهای مربوط به خریدن بلیط و هزینههای دیگر تیم را انجام دهم.
خب طبیعتاً با آن همه کمک و کار خوبی که برای من انجام داده بود فکر کردم که اینجوری میتوانم برای ایشان جبران کنم.
من گفتم خب من اگر اینکار را بکنم غیر از اینکه ریسک دارد آقای مانی خسروی با این قضیه کنار نمیآیند، من ایشان را میشناسم و ایشان اخلاق خاص خودشان را دارند. آقای حضرتزاد گفتند بله شما درست میگویی آقای خسروی دوست بیست و چند ساله من هستند و من هم اخلاق ایشان را میشناسم ولی این موضوع بین من و شما میماند و به صورت پنهانی انجام میشود.
من قبول کردم که اینکار را انجام دهم، هنوز پول کامل برای من نیامده بود و قرار شد که من کمکم این پولها را به ایشان بدهم تا ایشان هم مثلاً کمکم به طرف معامله پرداخت کند. چند بار خواستم که پول به ایشان بدهم، ایشان گفتند من شرایط و فرصت بانک رفتن و چک دادن و چک گرفتن ندارد و گفت لطفاً هر چند نوبت که پول میدهی نقد برایم بیاور چون فروشنده باغ یک شخص روستایی بیسوادی است که غیر از پول نقد هیچ چیز دیگری را قبول ندارد. من قبول کردم و در مجموع در چند نوبت کلاً 235 میلیون تومان پول به ایشان دادم. آقای حضرتزاد به من گفته بود که رقم باغ حدود 500 میلیون تومان است. پولی که بچهها پرداخت کرده بودند 189 میلیون تومان بود و 46 میلیون تومان هم پولی بود که من خودم در طی آن مدت و بابت تیمهایی که اعزام کرده بودم برایم مانده بود، بعلاوه یک اسپانسر خصوصی و یک پاداش هم گرفته بودم. قرار شد ایشان تا 2 ماه آینده این پول را به من برگردانند. نزدیکهای دو ماه که شد ایشان هنوز هیچ پولی نداشت و هر سری به من میگفت یک کم صبر کن.
منم با این جریان کلی استرس گرفته بودم و به مشکلات خورده بودم که اگر آقای مانی خسروی بفهمد چه میگوید؟ کارهای بچهها هم مانده بود، اینها شده بود درد و رنجی که مال من بود و به هیچکس هم نمیتوانستم بگویم.
آقای مانی خسروی نه آن زمان و نه تاکنون در جریان این اتفاق قرار نگرفتند. هر از گاهی با آقای حضرتزاد تماس داشتند و آقای حضرتزاد به من میگفت که آقای مانی خسروی میگوید من رئیس هستم و پولها نباید در حساب من یا آقا امید پخش و پلا باشد و باید در حساب رئیس باشد، یا اینکه برویم حسابی باز کنیم که با دو یا سه امضاء و به نام هر سه نفرمان باشد. بعدها من متوجه شدم که این آقای حضرتزاد که پولها را از من میگرفته، داشته آقای مانی خسروی را کوک میکرده که بگوید باید حساب مشترک باشد و پولها در حساب رئیس باشد و به این وسیله من را تحت فشار بگذارد. من هم که پولها را به آقای حضرتزاد داده بودم و از این جریان بیاطلاع بودم. از آن طرف هم آقای حضرتزاد وانمود میکرد که دارد دلسوزی مرا هم میکند و به من میگفت که با آقای مانی خسروی صحبت کردم که کمی به شما زمان بدهد تا شما کمی جمع و جور کنی و پولها را بیاوری و بدهی و گفتهام که آقای ستایشپور این پولها را گذاشته بانک و داره ازش یک سودی را میگیرد و میخواهد وامی بگیرد، وام را که گرفت میآورد و پولها را میدهد.
بعد از این جریانات من شاگردی داشتم که در نیروهای اطلاعاتی کار میکرد، روزی با من تماس گرفت و گفت: من حتما باید با شما صحبت کنم، وقتی من را دید پرسید شما آقای علی حضرتزاد را میشناسید؟ گفتم بله. عکسشان را نشان داد گفت همین هستند؟ گفتم بله. گفت میدانید ایشان از همکاران اطلاعاتی ما هستند؟ گفتم نه و خیلی جا خوردم ایشان همیشه با کت و شلوار و صورت اصلاح شده میگشتند که بعد متوجه شدم مربوط به شرایط کارشان است تا کسی شک نکند.
شاگردم گفت میدانی که این آقا برای تو پروندهسازی کرده و این پرونده تا یک هفته یا 10 روز آینده جمع و جور میشود و میخواهند تو را زمین بزنند؟ گفتم نه نمیدانستم. او گفت تو مربی من هستی و کلی زحمت برای من کشیدی و من بدهکار تو هستم و باید این را به صورت پنهانی به تو میگفتم. گفت برایت پاپوش درست کردهاند که شما از مردم پول میگیری و کلاهبرداری میکنی و تیم میبری و شئونات اسلامی در تیم شما نادیده گرفته میشود و مجوزی برای فعالیتهایتان هم نداری و در مجموع شما آدم سودجویی هستی و خلاصه هرطوری که میتوانسته برایت پروندهسازی کرده است. لو مصاحبههایی که قبلاً انجام داده بودم و مستندی که ساخته بودم را نیز ضمیمه کرده بود که این آقا مسئولین کشور را زیر سوال میبرد. این روشی بود که آقای حضرتزاد میخواست مرا زمین بزند و درگیر زندان و ممنوعالخروجی کند و خودش شروع به فعالیت کند.
حالا من مانده بودم و سردرگم با شرایط بسیار عجیبی که پیش رویم بود. دوست من گفت فقط دو حالت داری یا اینکه بیسر و صدا در همین یک هفته یا ده روز از کشور خارج شوی تا ببینی بعدا چطور خواهد شد یا اینکه اینجا بمانی با این پرونده تا عاقبتت معلوم شود. من پاک زندگی کرده و بیگناه بودم، این همه زحمت و مکافات برای ورزش کشیده بودم و هر طوری که شده بود کار سالم کرد بودم نمیخواستم از سادگیم سوءاستفاده هم بکنند و به زندان هم مرا بیاندازند، این بود که تصمیم گرفتم از کشور خارج شوم تا بتوانم یک روزی حق خودم را بگیرم و مسیر جدیدی را برای خودم باز کنم. در یک هفته به طور پنهانی ویزا و بلیط گرفتم در حالیکه در آن زمان من تازه با خانمی نامزد هم کرده بودم. به خاطر این آقا و شرایط مجبور شدم همه چیز را رها کنم و از کشور خارج شوم و به این شکل در واقع حتی به زندگی شخصی من هم ضربه وارد کردند.
بعداً فهمیدم خانمی که نامزد من بود، به خاطر مشغله بسیار زیاد و درگیری من که مرتباً سفر میکردم و دنبال کار تیم بودم و بهواسه شک داشتن به اینکه دوست دختری دارم، و برای کنترل من، شماره آقای حضرتزاد را یواشکی از گوشی من برداشته بود و با ایشان هم در تماس بوده است. آقای حضرتزاد هم که دنبال چنین موقعیتی بود از سادگی او هم استفاده کرده و اطلاعات شخصی مرا هم از این خانم میگرفته است...
ادامه دارد
اگر شما همکاری گرامی ما هستی، مرسی که این مطلب را خواندی، اما کپی نکن و با تغییر به نام خودت نزن، خودت زحمت بکش!
پروتکل علمی - پزشکی جهانی برای مقابله کلیه ویروسهایی مانند کرونا که انتقالشان از طریق بسته هوایی است:
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
Date: Wednesday, March 13, 2019 - 20:00
درباره نویسنده/هنرمند
Arash Moghaddam آرش مقدم مدرک کارشناسی کامپیوتر و تخصص تولید رسانه دیجیتال دارد و مدیریت تولید بیش ۹ رسانه تصویری، چاپی و اینترنتی را بعهده داشته است. |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو