تهران از سمت شرق به بنبست و انفجار رسیده است، تنها جایی که برای حرکت و توسعه باقی مانده سمت غرب شهر و جاده کرج است
من از تهران برایتان گزارش میدهم. تهران با جمعیتی کلافهکننده، ترافیکی آشفته، مردمی عصبی و ظاهری زیبا. شهری که در روز و شب چهره عوض میکند. شهری که تفریح شهروندانش مغازههای فستفود است و سردابهای زیرزمینی سنتی با موسیقی بازاری بیکیفیت و قیمتهای گران.
شهری که ساختار آن از شمال تا جنوب تفاوت از زمین تا آسمان دارد و شهری با انبوه اتومبیلهای ارزان و گران، از برندهای اروپایی و آسیایی گران قیمت چند میلیارد تومانی تا پراید چهل ساله پنجاه میلیونی. اگر روزی پیکان خودروری ملی محسوب میشد، امروز جای آن را پراید گرفته که آمار تصادفات و حوادث منجر به مرگش درصدر جداول آماری است. در گرمای آزاردهنده و بیامان شهر، در میان آلودگی شدید هوا به انواع گازهای سمی غروب که فرا میرسد، خانوادهها هر یک به وسع و توانایی خود، سوار اتومبیلشان میشوند و از چهاردیواری کسلکننده و غیرقابل تحمل به نام خانه رو به خیابانها میآورند. بعضیها با جل و پلاسی در یک دست و هندوانه یا خربزهای در دست دیگر، شب را با خوردن غذاهای خانگی در گوشه پارکی یا میدانی که کمی هوا خنک است سپری میکنند و برخی دیگر که وضعشان بهتر است به رستورانها و فستفودهایی که این روزها مثل قارچ همه جای شهر را در برگرفتهاند پناه میبرند. همه یک حالت شتابزده و عصبی دارند. حتی در نگاه کردن به دیگران و خوردن غذایشان که آنقدر تند و ناخوشایند است که هیچ آرامشی به آنها نمیدهد. خدای نکرده اگر هنگام غذا خوردن به کسی زیاد نگاه کنید یا زل بزنید معلوم نیست باید چگونه از خودتان دفاع نمایید. هنگام پارک کردن اتومبیلها در کنار پارکها و جاهای خنک و در کنار پیادهروها و خیابانهای نزدیک رستورانها اگر خلافی انجام دهید یا جای کسی را بگیرید، باید خیلی شانس داشته باشید که آسیب ناهنجاری به شما وارد نشود. با این شرایط اجتماعی اگر با کسی در صف غذا سر درد دل را باز کنید و نزدیک شوید، احساس میکنید که در درون آن آدم عجول و خشن چه فرشتهای مهربان و قابل تحمل نهفته است.
حساب مردم از ما بهتران کاملاً از شهر و شهروندان جدا است. آنها پایان هفته با اتومبیلهای چند میلیاردی و با سور و سات آنچنانی یا به شهرکهای اطراف تهران یا راهی نقاط خوشآب و هوای مثلاً شمال کشور میشوند و در ویلاهای چند صد میلیاردی لواسانات که تعداد انبوه ساخته شده آنها به نزدیکی کوههای اطراف رسیده است، در زندگی لاکچری فرومیروند و بساط خود را برپا میکنند. هیچ کسی در این شهر از وقت، گذر عمر، پول اندک، پول کلان و آنچه که لازمه داشتن یک آرامش در زندگی است برخوردار نیست.
هنگامی که آقامحمدخان قاجار در نوروز سال 1165 هجری این شهر را پایتخت قرار دارد، در آن زمان تهران جمعیتی کمتر از بیست هزار نفر داشت ولی اکنون در این شهر جمعیت مرکزی 8.5 میلیون و با جمعیت اقماری اطراف 14 میلیون نفر زندگی میکنند. حدود نیمی از صنایع کشور و مشاغل پر درآمد و واحدها و شرکتهای تجاری و تولید در این شهر قرار گرفته و هر کسی که زندگی برایش در روستا و شهرهای دیگر امکانپذیر نیست، برای یافتن لقمهای نان راهی تهران میشود. از کارگر ساختمانی گرفته تا مهندس و دکتر تحصیلکرده شهرستانها. از مغازهدار کوچک شهرستانی تا افرادی که زمینهای کشاورزی را فروخته و به سوی تهران هجوم آوردهاند. همین وضعیت مشکلات فرهنگی، عدم تجانس و ناهنجاریهای عجیب و غریب بوجود آورده است که هم آرامش را از شهر برده و هم امنیت را. رادیو و تلویزیون، مطبوعات و رسانهها، مدیران و مسئولان همه در بیان مشکلات و شرح و بست آن ید طولانی دارند ولی در دست هیچکدام از آنها نسخهای اجرایی حتی برای رفع یک مشکل کوچک هم وجود ندارد، همه فکر میکنند که دیگران باید وضعیت شهر را درست کنند و آنها خود هیچ نقشی ندارند. همین بلاتکلیفی است که روز به روز پایتخت را در گردابی از مشکلات فرو میبرد و معلوم نیست عاقبت کار به کجا میرسد.
تهران به مجموعهای از تضادها و تناقضها تبدیل شده، شهری که زیباییهای آن در زیر بزرگراهها و پلها دفن گردیده و بیش از آنکه به گسترش کمیتها نیاز داشته باشد، به بهبود کیفیت نیاز دارد. در این شهر طرحی به نام ساماندهی کلان شهر وجود ندارد و آنچه که بهطور مداوم در حال انجام است توسعه کمی و ایجاد امکانات برای تازه واردین و مهاجران میباشد که به سوی این کلان شهر روانند. در طول سالهای گذشته توجه به مسایل اجتماعی و برنامهریزی پایدار شهری آنگونه نبوده است که بتواند یک توسعهای متقارن و معمول در شهر ایجاد نماید، همین مسئله فضای تهران را به سوی محیطی که دیگر قابل تحمل برای زندگی نیست، سوق داده، ولی با وجود همه این مشکلات وجود سیستمهای تقریباً جدید و مدرن ایاب و ذهاب و حمل و نقل شهری، تهران را از قفل شدن نجات داده است.
بنابراین اگر از همه گرفتاریهای موجود بگذریم، مترو تهران و خطوط اتوبوسرانی تندرو و شبکههای گسترده بزرگراهی، تا اندازهای بار رفت و آمد و ایاب و ذهاب شهر را بر دوش گرفتهاند و جای تنفسی برای چندین میلیون رفت و آمد داخل شهری را باز کردهاند. به طوریکه اکنون روزانه متجاوز از 5 میلیون نفر مسافر توسط مترو جابهجا میشوند. دیگر در سطح شهر تهران خبری از شرکت واحد اتوبوسرانی نیست. سامانههای اتوبوسهای تندرو تهران را از شرق به غرب و از شمال به جنوب به هم پیوند میزنند و از سرعت قابل توجهی برخوردارند ولی در بعضی از ساعات روز تراکم مسافر به حدی است که سوار و پیاده شدن از مترو و اتوبوسهای تندرو کار مشکلی است.
مشکلات فرهنگی، مشکلات اجتماعی و معیشتی، آمار جرم و ناهنجاری، مسایل مربوط به مواد مخدر و از همه مهمتر درگیریهای خیابانی، دزدی، وضعیت ناجور معتادان، عدم رعایت حقوق شهروندی بویژه حقوق زنان، مسئله پوشش خانمها و حجاب، وضعیت بهداشت و سلامتی، وضعیت فرهنگ و هنر (سینما، تئاتر، رسانهها، کتاب، موسیقی، ورزش، آموزش و پژوهش، دانشگاهها)، مشکلات زیست محیطی و از همه مهمتر آلودگی هوا و آلودگی صوتی، مسایلی هستند که تهران با آنها دست و پنجه نرم میکند. حالا کی این مشکلات نفس به شماره افتاده شهر را خاموش میکند، معلوم نیست.
هر چند که دل کندن از این مجموعه مشکل است ولی خودمان را به جلوههای زیبای هنری دیگری به نام باغ کتاب تهران در منطقه عباسآباد رساندیم که در آن بزرگترین کتابفروشی جهان ایجاد شده است. این باغ در جوار کتابخانه ملی و فرهنگستانهای علوم و زبان و ادب فارسی قرار دارد. وسعت باغ کتاب تهران 110 هزار متر مربع است که 65 هزار متر مربع آن را ساختمانهای نمایشگاهی، فضای سبز، دریاچه مصنوعی و فضاهای گسترده عرضه کتاب و محصولات فرهنگی پوشانده است. انسان در این باغ گم میشود و ساعتها فقط به فرهنگ، سنت، کتاب و کالاهای فرهنگی فکر میکند، هزارها عناوین مختلف کتاب در آنجا به معرض دید گذاشته شده است. فضاهای رفاهی، رستورانها، کافهها، خانههای سرگرمی برای کودکان، امکانات درمانگاهی و از همه مهمتر مجسمههای مربوط به پسرخاله، کلاه قرمزی، علی بابا، چوپان دروغگو، زورو، گروهبان گارسیا، و... انسان را به یاد دوران کودکی تا کهنسالی میاندازد و از محیط سردرگم شهری دور نگه میدارد.
و سرانجام آخرین ایستگاهی که برایتان گزارش میکنم، گذر از پل طبیعت است که بوستانها و پارک طالقانی در شرق بزرگراه مدرس را به پارک آب و آتش در غرب به هم متصل میکند. طول این پل 300 متر است که با الهام از معماری پل خواجو ساخته شده است.
طراحیها با در نظر گرفتن پارکهای ملی و طبیعی کشورهای مختلف و فرمها و درختهای ستونی و سازگار با محیط اطراف صورت گرفته و میعادگاه و شاید هم بشود گفت پناهگاه تهرانیهای گرمازده و خسته از شهر است که شبها با گذر از روی آن چند ساعتی را به آرامش فکر میکنند.
در قهوهخانه سنتی زیر پل نشستیم و با خوردن آش رشته و چای تازه دم با گل سرخ، خستگی روزانه را از تن بیرون کردیم و به سوی خانه برگشتیم.
تا گزارشی دیگر، بدرود.
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
درباره نویسنده/هنرمند
Hassan Golmohammadi حسن گلمحمدی نویسنده، شاعر و روزنامه نگار ساکن تورنتو است. او عضو هیئت علمی در دانشگاه تهران بوده و دهها جلد کتاب و صدها مقاله از او در ایران و کانادا منتشر شده است. |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو