صحنه اول:
آخ چقدر این مفصلای انگشتام درد میکنه اون روز یک دفعه دندهام هم تیر کشید وسط مصاحبه با اون ابیگیل حرومزاده. به تو چه ربطی داره چرا وقتی من ۱۵ سالم بود با نگهبان مدرسه دعوام شد حتما لازم بوده. اون روزوقتی دیدم تو برنامه تلویزیونی پادشاه رینگ یک تصویر از من کشیدن انگار اون گوریلِ تو پسر جنگل هستم که بهش میگفت مامان این کتف راستم یک دفعه بیحس شد…
سلام چطوری پسر؟ مادرت پیغوم داده که میخواهی با من حرف بزنی! اتفاقی افتاده؟ از ۶ سال پیش که مادرت منو ول کرد و رفت که با من درد دل نکردی و همه حرفات رو به اون زدی البته حق میدم بهت اون باسواده و بهتر فکر میکنه ولی من بیشتر رو دستهام کارکردم زندگی اینجوری بارم آورده. حالا چی شده همای سعادت رو سر ما نشسته و شدیم محرم اسرار؟
چی؟ جدی میفرمایید؟ میخوای بوکسور حرفهای بشی مثل من؟ وایسا یکم خوشحال شم اول! پسرتو مگه اسکلی؟.بهترین دبیرستان خصوصی گذاشتمت، سفر به فرانسه، انگلیس، فیلیپین، برزیل، مکزیک، تایلند، دیوار چین و کوبا جزو برنامت تو همین ۱۸ سال زندگیت بوده، شب میخوابیدی صبح میگفتی دیشب خواب کوه آلپ رو دیدم بعد با هواپیمای شخصیم با دوستات میرفتی هتل پنج ستاره تو ژنو. با قایق تفریحی میرین جزیره تو دومینیکن که نهنگ ببینی و به دوست دخترت بگی چقدر چشمهات زیباست، توش ماه رو میبینم یا پر از رمز و رازِ مثلِ همین اقیانوس.
بعد حالا قراره بری با کی بجنگی تو رینگ؟ یک هیولا مثل من که تا ۱۸ سالگی یک لباس درست درمون نداشتم؟ دخترای محل بهم میگفتن بوفالو! خودشون چی بودن حالا؟ خوبشون دائم کارد آشپزخونه همراش بود. چند سال پیش یادته با دوستات واسه کریسمس آیندَتون تو"ماموت لیک"برنامه میچیدین؟ من تو همون سنِ تو بودم که مادرم جنازه برادرم رو تو جوب آب پیداکرد با دو تا گلوله تو مغزش، ۴ سال بعد از اینکه بابام رو به خاطر بدهی ازپنجره خونهش انداختن تو خیابون. من دیگه از ۱۴ سالگی نمیدونستم سال بعد زندهام یا نه. یه بار با ۶ تا ازدوستام اسمامون رو، رو دیوار تئاترنزدیک خونه مادربزرگت نوشتیم.۴ تاشون تا الان مردن یکیشونم تا ابد زندونه، فقط من قِسِر در رفتم.
اولین باری که برای بوکس حرفهای تو رینگ رفتم عمو ریموندت به من گفت فرض کن این رینگ یک جزیره است بیرون از رینگ یه اقیانوسه پره کوسه اگه از تو رینگ پیروز بیرون نیای پرتت میکنن تو اقیانوس، کوسهها هم میخورنت. رفتم مسابقه حریفم جرجِ وحشی بود. بهم یواش گفت میخوام یک گوشِت رو بجوم انتخاب کدومش با خودت. هرکی دیگه بود خودشو خیس میکرد ولی جرج آدم اشتباهی رو گیر آورده بود، منی که سفره شدن شیکم آدمها رو تو دعوای خیابونی و پوکیدن مغزاشونو تو تیراندازی دیده بودم، کَکَمم نگزید. اولش هوک چکشی و آپرکات چپش روزگارم رو سیاه کرد ولی تو همون حال که یک چشمم نمیدید و دو دندهام به فنا رفته بود یک آپرکات و یک رایت بهش زدم که همه داد زدن جرج وحشی اهلی شد. (قهقهه مرد) میدونی کیا تو بوکس حرفهای میبرن؟ درسته حرومزادهای مثل من (بامشت به سینش میزنه) که هیچی واسه از دست دادن نداره. بچه عمرتو باید بدی براش پرِ دردِ پرِ رنجِ نمیتونی اینجا اونجا بری خوش بگذرونی هرچی دلت خواست بخوری و مست کنی و هر وقت حال کردی بخوابی. تا حالا شده کل یک سال هرروز ۴ صبح بری بدوئی. ما میگیم بوکس سلطان ورزشهاس یعنی باید تو رینگ، فقط مثل یه شیر باید اول شی، دیگه بقیه میشن سیاهی لشگر تو.
بچه! تو مثل اون گربه اشرافی هستی که خیلی باهوش و با وقاره، با اعتماد به نفس مثل یک شاهزاده راه میره، همه دوستش دارند، صاحبش، مهمونای صاحبش، مردم تو خیابون، دامپزشک ولی اگه یه روز با گربهای که صبح تا شب تو هر سطل آشغالی واسه یه لقمه غذا سر میکنه و رو تنش جای لگد آدمای روانی و مست داونتاونه و نصفِ دمش تو دعوا با روباه و راکون و چمیدونم صد تا جونور دیگه کنده شده بخواد بجنگه هیچ شانسی نداره. میدونی چیه؟ پوست جفتشون پوست گربهاس ولی گربه اشرافی درونش یه بچه گربهاس که باید بهش غذا بدن و نازش کنن و هر دو دقیقه یک تعریفی ازش بشه ولی تو پوست اون یکی یه ببره که هر لحظه آماده اینه که یا شکارکنه یا شکار بشه. حالا پسر تمام عمرم مشت خوردم که بچهام نخوره، تحقیرشدم که تو نشی، وقتی تموم جونم تیر میکشه، میگم باز خوبه تو سالمی. فقط میخوام بهت بگم دوست دارم تو طعم زندگی خوبو بچشی رفیق. بذار بغلت کنم.
صحنه دوم: موبایل زنگ میزند
سلام. آره بابا باهاش حرف زدم. راضیش کردم بیخیالش شه. ولی ریموند و معلم ورزشش میگن بوکس تو خونشه. نه بابا بهش نگفتم اونا چی میگن. هول نکن! میدونم صلاحشو میخوای! ولی اون وقتی باید نگران صلاحش بودی که صبح تاشب با من دعوا میکردی و بعد با دوستات میرفتی خوش بگذرونی. آهاااا خانوم (باطعنه) از بوکس حرفهای بدشون میاد خب! البته تا اونجا که یادمه با پولش مشکلی نداشتین، توقع داشتی پول ورزش حرفهای بگیرم ولی مثل اون دوست پسر دیوثت معلم یوگا باشم. فک میکنی نمیدونم با پولایی که از من تَلَکه کردی خرجشو میدی؟ خانووومهای عزیییز، ذهنا رها لنگا هوا. منم نمیخوام باهات بحث کنم، ولی ادای تنگا رو برام درنیار. همونقدر که من نتونستم پدرِ خوبی برای اون بچه باشم تو هم براش مادری نکردی. آره خدافظ برو به عشق و حالت برس.
صحنه سوم:
ممنون برای قهوه وبیسکویت خوشمزهات،پس این نامه رو پسرم بهت داده که به من بدی؟
سلام قهرمان
بذار اینجور شروع کنم. وقتی بچه بودم همه اینجوری صدات میکردن. میگفتن یه روز نگهبان مدرسه بابات به یکی از دخترهای دبیرستانش دست میزنه و بابات که فقط ۱۵ سال داشته جوری میزنتش که کل منطقه دیگه جرات نکنن نگاه چپ به این مدرسه بکنن. تو که برای همه قهرمان بودی چرا برای من نبودی؟ حتی بابایِ معمولی هم نبودی.تا میومدم باهات حرف بزنم، شروع میکردی به نصیحت کردن؛ بچه چرا اینقدر شلی؟ محکم واستا! مردم باید ازت حساب ببرن. چرا قوی دست نمیدی؟ من همسن تو بودم با هر کی دست میدادم، دستش سِر میشد… مرده شور تو رو ببرن با اون دور و بریهات. خوب بذار منم حرف بزنم. لعنتی همه میخوان بهم زور بگن چون پسر توام. که بعد برن بگن دیدی ما از بچه قهرمان نترسیدیم. دخترها بهم میگن میشه شماره تلفن بابات رو به ما بدی؟ جندهها مگه من خودم آدم نیستم؟ به هوای تو میومدن خونهمون. بعد تو هم حال میکردی که یک عده هوادار اُزگَل مثل خودت داشتی. بعد به من میگی ما رو قابل ندونستی؟کِی تو منو دیدی اصلا؟ آره، میخوام بوکسورحرفهای بشم. چرا؟ چون دلم میخواد. بهترین مدرسه خصوصی رفتم که رفتم، عوضش بهترین نمرههای ورزشمم گرفتم. بهترین تکنیک رو تو مسابقات ایالتی داشتم. میدونی چرا اینقدر سفر میرم؟ چون اونجاها تو نیستی که همهاش بخوای نصیحت کنی. چون اونجاها از شر مامانمو و دوست پسراش راحتم. میرم باشگاهای جدید، با آدمای جدید مبارزه میکنم، هیچکسم نمیگه اِاِاِ تو پسر فلانیای؟ بذار هرجوری هست با نامردی هم شده بزنمت، بعد استوری کنم بچه قهرمانو مثل سوسک له کردم. راستی بهت نگفتم با دوست دخترم که رفتیم مسافرت اینقدر از تو صحبت کرد که ترجیح دادم همون وسط ولش کنم آشغالو. هر وقت چشاشو میبست مطمئن بودم داره تو رو جایگزین من میکنه. بعد که برگشتم اینقدر تو و اون مامان کنهام بهم گفتین راستی پسر از پسری دراومدی و اِل و بِل که میخواستم جفتتونو خفه کنم. میدونی چرا؟ نمیخواستم باهات چشم تو چشم شم؟ چونکه به این و اون پول میدادی که با من دوست بشن که مثلا اجتماعی بشم. وقتی فهمیدم که شده بودم مضحکه دستِ همه بچههای مدرسه، اونروز یه حسی تو وجودم واسه همیشه مُرد. حسِ انتظارِ حمایت از تو و اون مامان غرق تو فانتزیاش. چرا اینکارو با من کردین؟ من نه اقیانوسی تو چشمای کسی میبینم نه ماه. من فقط حسادت و تمسخر تو چشمای مردم میبینم. شایدم واسه همین مسابقات خوب میرفتم جلو چون همه رو لایق کتک خوردن میدیدم. میدونی تو و مامان چی از من ساختین؟ یه پوستِ براق مثل پوست یک گربه سفید با چشمای طلایی که قلبی از چدن داره و پنجههاشو قایم کرده و سرِ بیارزشترین چیزی واکنش نشون میده. میدونی چیه؟ بیشتر از اینکه تو، تو عمرت مشت خورده باشی من تحقیرشدم و تو هم هیچوقت کنارم نبودی. اینم آخرین باری بود که ازت نظر خواستم فکر کنم ما دو تا هیچ احتیاجی به هم نداریم.
خداحافظ
یک هوادارسابق
صحنه آخر:
قهرمان یاد ۱۸ سالگی خودش میفته وقتی رویِ کفِ سیمانی و سردِ اتاق پزشکی ورزشگاه نشسته بود. طعم شور اشک و گَس خون رو تو دهنش حس میکرد بدن خیس عرقش از خشم و هِق هِق میلرزید. چراغ نئون بالا سرش داشت پیچ وتاب میخورد، سایه دو تا دستکشش رو کمد دیواری افتاده بود مثل حرف V Victory حتی اشیا هم مسخرش میکردن. حس یاس، بدبختی و خجالت داشت. نکنه مجبور شم دوباره برم همون سگدونی خودم. بدترین لحظه در بدترین روز زندگیش. میتونست صدای فریاد شادی و حتی قهقهه تماشاگرها و مربی حریفش رو از بیرون بشنوه. مربی خودش قبل از اینکه بره گفته بود که نبایدحریفت رو دست کم میگرفتی و باید بیشتر به حرفِ من گوش میکردی و از این ک...ص شعرها. هیچ وقت هیچ مسئولیتی قبول نمیکرد. ناگهان ریموند اومد تو اتاق. مربیش نبود ولی همه بهش میگفتند رییس چیزی که به هیچکی دیگه نمیگفتن. بهش حرفی زد که تمام زندگیش رو تغییرداد: پسر تو واقعا بوکس رو نشون دادی با زیباییش، اون رقصِ پایِ لعنتیت، حرکات فریبندهات، فقط یک لحظه اسیر تشویق تماشاچیا شدی حواست به شوآفت رفت و هوک چپ رو خوردی. خواستی میتونی بیای با من شروع کنی استارتت رو برای مسابقات حرفهای مونترال میزنم. ارزش اون کلمات براش مثل آب بود واسه ماهی که افتاده تو خشکی. چند سال پیشش وقتی هنوز نیومده بود اینجا همه استعدادش رو در چیزِ دیگه میدونست. پلیس همهاش به خودش و دوستاش گیر میداد و دنبالشون میکرد. اینم فهمید لازم نیست ازپلیس تندتر بدوه فقط باید از رفیقاش سریعتر باشه. خودش رو دونده میدونست ولی از اون روز که تمرینشو زیر نظر ریموند شروع کرد، فهمید واسه بوکس ساخته شده. از ۱۲ مسابقه حرفهای ۱۱تاش رو تو همون راند اول برده بود. با خودش فکر میکرد ولی اون ریموندو داشت که بیشتر از یک خانواده هواش رو داشت موهبتی که پسرش واقعا از اون محروم بود.
یادش اومد که تولد یک سالگیش تو چشمهای یاقوتی موش کوچولو نگاه کرد و گفت قول میدم بهترین دوستت باشم. به آینه نگاه کرد پسرکوچولوش رو میدید که داره تو یک مه ازش دور میشه. باید یه کاری میکرد. یادش اومد یه بار تو رادیو شنیده بود یکی که فیلسوف بود گفت که ریسمون پاره رو میشه دوباره گره زد، دوباره دووم میاره ولی بالاخره وسطش گره میوفته. گور بابای گره. یعنی میشد این ریسمون پاره و پوسیده رو دوباره گره بزنه؟ نگاهی به دستاش انداخت، انگشتاش واسه اینکار خیلی زمخت شده بودن. اشکاش حتی بیشتراز زمان شکست ۱۸ سالگیش رو گونههاش لغزید.
* منظور از فیلسوف برتولت برشت است.
آخ چقدر این مفصلای انگشتام درد میکنه اون روز یک دفعه دندهام هم تیر کشید وسط مصاحبه با اون ابیگیل حرومزاده. به تو چه ربطی داره چرا وقتی من ۱۵ سالم بود با نگهبان مدرسه دعوام شد حتما لازم بوده. اون روزوقتی دیدم تو برنامه تلویزیونی پادشاه رینگ یک تصویر از من کشیدن انگار اون گوریلِ تو پسر جنگل هستم که بهش میگفت مامان این کتف راستم یک دفعه بیحس شد…
سلام چطوری پسر؟ مادرت پیغوم داده که میخواهی با من حرف بزنی! اتفاقی افتاده؟ از ۶ سال پیش که مادرت منو ول کرد و رفت که با من درد دل نکردی و همه حرفات رو به اون زدی البته حق میدم بهت اون باسواده و بهتر فکر میکنه ولی من بیشتر رو دستهام کارکردم زندگی اینجوری بارم آورده. حالا چی شده همای سعادت رو سر ما نشسته و شدیم محرم اسرار؟
چی؟ جدی میفرمایید؟ میخوای بوکسور حرفهای بشی مثل من؟ وایسا یکم خوشحال شم اول! پسرتو مگه اسکلی؟.بهترین دبیرستان خصوصی گذاشتمت، سفر به فرانسه، انگلیس، فیلیپین، برزیل، مکزیک، تایلند، دیوار چین و کوبا جزو برنامت تو همین ۱۸ سال زندگیت بوده، شب میخوابیدی صبح میگفتی دیشب خواب کوه آلپ رو دیدم بعد با هواپیمای شخصیم با دوستات میرفتی هتل پنج ستاره تو ژنو. با قایق تفریحی میرین جزیره تو دومینیکن که نهنگ ببینی و به دوست دخترت بگی چقدر چشمهات زیباست، توش ماه رو میبینم یا پر از رمز و رازِ مثلِ همین اقیانوس.
بعد حالا قراره بری با کی بجنگی تو رینگ؟ یک هیولا مثل من که تا ۱۸ سالگی یک لباس درست درمون نداشتم؟ دخترای محل بهم میگفتن بوفالو! خودشون چی بودن حالا؟ خوبشون دائم کارد آشپزخونه همراش بود. چند سال پیش یادته با دوستات واسه کریسمس آیندَتون تو"ماموت لیک"برنامه میچیدین؟ من تو همون سنِ تو بودم که مادرم جنازه برادرم رو تو جوب آب پیداکرد با دو تا گلوله تو مغزش، ۴ سال بعد از اینکه بابام رو به خاطر بدهی ازپنجره خونهش انداختن تو خیابون. من دیگه از ۱۴ سالگی نمیدونستم سال بعد زندهام یا نه. یه بار با ۶ تا ازدوستام اسمامون رو، رو دیوار تئاترنزدیک خونه مادربزرگت نوشتیم.۴ تاشون تا الان مردن یکیشونم تا ابد زندونه، فقط من قِسِر در رفتم.
اولین باری که برای بوکس حرفهای تو رینگ رفتم عمو ریموندت به من گفت فرض کن این رینگ یک جزیره است بیرون از رینگ یه اقیانوسه پره کوسه اگه از تو رینگ پیروز بیرون نیای پرتت میکنن تو اقیانوس، کوسهها هم میخورنت. رفتم مسابقه حریفم جرجِ وحشی بود. بهم یواش گفت میخوام یک گوشِت رو بجوم انتخاب کدومش با خودت. هرکی دیگه بود خودشو خیس میکرد ولی جرج آدم اشتباهی رو گیر آورده بود، منی که سفره شدن شیکم آدمها رو تو دعوای خیابونی و پوکیدن مغزاشونو تو تیراندازی دیده بودم، کَکَمم نگزید. اولش هوک چکشی و آپرکات چپش روزگارم رو سیاه کرد ولی تو همون حال که یک چشمم نمیدید و دو دندهام به فنا رفته بود یک آپرکات و یک رایت بهش زدم که همه داد زدن جرج وحشی اهلی شد. (قهقهه مرد) میدونی کیا تو بوکس حرفهای میبرن؟ درسته حرومزادهای مثل من (بامشت به سینش میزنه) که هیچی واسه از دست دادن نداره. بچه عمرتو باید بدی براش پرِ دردِ پرِ رنجِ نمیتونی اینجا اونجا بری خوش بگذرونی هرچی دلت خواست بخوری و مست کنی و هر وقت حال کردی بخوابی. تا حالا شده کل یک سال هرروز ۴ صبح بری بدوئی. ما میگیم بوکس سلطان ورزشهاس یعنی باید تو رینگ، فقط مثل یه شیر باید اول شی، دیگه بقیه میشن سیاهی لشگر تو.
بچه! تو مثل اون گربه اشرافی هستی که خیلی باهوش و با وقاره، با اعتماد به نفس مثل یک شاهزاده راه میره، همه دوستش دارند، صاحبش، مهمونای صاحبش، مردم تو خیابون، دامپزشک ولی اگه یه روز با گربهای که صبح تا شب تو هر سطل آشغالی واسه یه لقمه غذا سر میکنه و رو تنش جای لگد آدمای روانی و مست داونتاونه و نصفِ دمش تو دعوا با روباه و راکون و چمیدونم صد تا جونور دیگه کنده شده بخواد بجنگه هیچ شانسی نداره. میدونی چیه؟ پوست جفتشون پوست گربهاس ولی گربه اشرافی درونش یه بچه گربهاس که باید بهش غذا بدن و نازش کنن و هر دو دقیقه یک تعریفی ازش بشه ولی تو پوست اون یکی یه ببره که هر لحظه آماده اینه که یا شکارکنه یا شکار بشه. حالا پسر تمام عمرم مشت خوردم که بچهام نخوره، تحقیرشدم که تو نشی، وقتی تموم جونم تیر میکشه، میگم باز خوبه تو سالمی. فقط میخوام بهت بگم دوست دارم تو طعم زندگی خوبو بچشی رفیق. بذار بغلت کنم.
صحنه دوم: موبایل زنگ میزند
سلام. آره بابا باهاش حرف زدم. راضیش کردم بیخیالش شه. ولی ریموند و معلم ورزشش میگن بوکس تو خونشه. نه بابا بهش نگفتم اونا چی میگن. هول نکن! میدونم صلاحشو میخوای! ولی اون وقتی باید نگران صلاحش بودی که صبح تاشب با من دعوا میکردی و بعد با دوستات میرفتی خوش بگذرونی. آهاااا خانوم (باطعنه) از بوکس حرفهای بدشون میاد خب! البته تا اونجا که یادمه با پولش مشکلی نداشتین، توقع داشتی پول ورزش حرفهای بگیرم ولی مثل اون دوست پسر دیوثت معلم یوگا باشم. فک میکنی نمیدونم با پولایی که از من تَلَکه کردی خرجشو میدی؟ خانووومهای عزیییز، ذهنا رها لنگا هوا. منم نمیخوام باهات بحث کنم، ولی ادای تنگا رو برام درنیار. همونقدر که من نتونستم پدرِ خوبی برای اون بچه باشم تو هم براش مادری نکردی. آره خدافظ برو به عشق و حالت برس.
صحنه سوم:
ممنون برای قهوه وبیسکویت خوشمزهات،پس این نامه رو پسرم بهت داده که به من بدی؟
سلام قهرمان
بذار اینجور شروع کنم. وقتی بچه بودم همه اینجوری صدات میکردن. میگفتن یه روز نگهبان مدرسه بابات به یکی از دخترهای دبیرستانش دست میزنه و بابات که فقط ۱۵ سال داشته جوری میزنتش که کل منطقه دیگه جرات نکنن نگاه چپ به این مدرسه بکنن. تو که برای همه قهرمان بودی چرا برای من نبودی؟ حتی بابایِ معمولی هم نبودی.تا میومدم باهات حرف بزنم، شروع میکردی به نصیحت کردن؛ بچه چرا اینقدر شلی؟ محکم واستا! مردم باید ازت حساب ببرن. چرا قوی دست نمیدی؟ من همسن تو بودم با هر کی دست میدادم، دستش سِر میشد… مرده شور تو رو ببرن با اون دور و بریهات. خوب بذار منم حرف بزنم. لعنتی همه میخوان بهم زور بگن چون پسر توام. که بعد برن بگن دیدی ما از بچه قهرمان نترسیدیم. دخترها بهم میگن میشه شماره تلفن بابات رو به ما بدی؟ جندهها مگه من خودم آدم نیستم؟ به هوای تو میومدن خونهمون. بعد تو هم حال میکردی که یک عده هوادار اُزگَل مثل خودت داشتی. بعد به من میگی ما رو قابل ندونستی؟کِی تو منو دیدی اصلا؟ آره، میخوام بوکسورحرفهای بشم. چرا؟ چون دلم میخواد. بهترین مدرسه خصوصی رفتم که رفتم، عوضش بهترین نمرههای ورزشمم گرفتم. بهترین تکنیک رو تو مسابقات ایالتی داشتم. میدونی چرا اینقدر سفر میرم؟ چون اونجاها تو نیستی که همهاش بخوای نصیحت کنی. چون اونجاها از شر مامانمو و دوست پسراش راحتم. میرم باشگاهای جدید، با آدمای جدید مبارزه میکنم، هیچکسم نمیگه اِاِاِ تو پسر فلانیای؟ بذار هرجوری هست با نامردی هم شده بزنمت، بعد استوری کنم بچه قهرمانو مثل سوسک له کردم. راستی بهت نگفتم با دوست دخترم که رفتیم مسافرت اینقدر از تو صحبت کرد که ترجیح دادم همون وسط ولش کنم آشغالو. هر وقت چشاشو میبست مطمئن بودم داره تو رو جایگزین من میکنه. بعد که برگشتم اینقدر تو و اون مامان کنهام بهم گفتین راستی پسر از پسری دراومدی و اِل و بِل که میخواستم جفتتونو خفه کنم. میدونی چرا؟ نمیخواستم باهات چشم تو چشم شم؟ چونکه به این و اون پول میدادی که با من دوست بشن که مثلا اجتماعی بشم. وقتی فهمیدم که شده بودم مضحکه دستِ همه بچههای مدرسه، اونروز یه حسی تو وجودم واسه همیشه مُرد. حسِ انتظارِ حمایت از تو و اون مامان غرق تو فانتزیاش. چرا اینکارو با من کردین؟ من نه اقیانوسی تو چشمای کسی میبینم نه ماه. من فقط حسادت و تمسخر تو چشمای مردم میبینم. شایدم واسه همین مسابقات خوب میرفتم جلو چون همه رو لایق کتک خوردن میدیدم. میدونی تو و مامان چی از من ساختین؟ یه پوستِ براق مثل پوست یک گربه سفید با چشمای طلایی که قلبی از چدن داره و پنجههاشو قایم کرده و سرِ بیارزشترین چیزی واکنش نشون میده. میدونی چیه؟ بیشتر از اینکه تو، تو عمرت مشت خورده باشی من تحقیرشدم و تو هم هیچوقت کنارم نبودی. اینم آخرین باری بود که ازت نظر خواستم فکر کنم ما دو تا هیچ احتیاجی به هم نداریم.
خداحافظ
یک هوادارسابق
صحنه آخر:
قهرمان یاد ۱۸ سالگی خودش میفته وقتی رویِ کفِ سیمانی و سردِ اتاق پزشکی ورزشگاه نشسته بود. طعم شور اشک و گَس خون رو تو دهنش حس میکرد بدن خیس عرقش از خشم و هِق هِق میلرزید. چراغ نئون بالا سرش داشت پیچ وتاب میخورد، سایه دو تا دستکشش رو کمد دیواری افتاده بود مثل حرف V Victory حتی اشیا هم مسخرش میکردن. حس یاس، بدبختی و خجالت داشت. نکنه مجبور شم دوباره برم همون سگدونی خودم. بدترین لحظه در بدترین روز زندگیش. میتونست صدای فریاد شادی و حتی قهقهه تماشاگرها و مربی حریفش رو از بیرون بشنوه. مربی خودش قبل از اینکه بره گفته بود که نبایدحریفت رو دست کم میگرفتی و باید بیشتر به حرفِ من گوش میکردی و از این ک...ص شعرها. هیچ وقت هیچ مسئولیتی قبول نمیکرد. ناگهان ریموند اومد تو اتاق. مربیش نبود ولی همه بهش میگفتند رییس چیزی که به هیچکی دیگه نمیگفتن. بهش حرفی زد که تمام زندگیش رو تغییرداد: پسر تو واقعا بوکس رو نشون دادی با زیباییش، اون رقصِ پایِ لعنتیت، حرکات فریبندهات، فقط یک لحظه اسیر تشویق تماشاچیا شدی حواست به شوآفت رفت و هوک چپ رو خوردی. خواستی میتونی بیای با من شروع کنی استارتت رو برای مسابقات حرفهای مونترال میزنم. ارزش اون کلمات براش مثل آب بود واسه ماهی که افتاده تو خشکی. چند سال پیشش وقتی هنوز نیومده بود اینجا همه استعدادش رو در چیزِ دیگه میدونست. پلیس همهاش به خودش و دوستاش گیر میداد و دنبالشون میکرد. اینم فهمید لازم نیست ازپلیس تندتر بدوه فقط باید از رفیقاش سریعتر باشه. خودش رو دونده میدونست ولی از اون روز که تمرینشو زیر نظر ریموند شروع کرد، فهمید واسه بوکس ساخته شده. از ۱۲ مسابقه حرفهای ۱۱تاش رو تو همون راند اول برده بود. با خودش فکر میکرد ولی اون ریموندو داشت که بیشتر از یک خانواده هواش رو داشت موهبتی که پسرش واقعا از اون محروم بود.
یادش اومد که تولد یک سالگیش تو چشمهای یاقوتی موش کوچولو نگاه کرد و گفت قول میدم بهترین دوستت باشم. به آینه نگاه کرد پسرکوچولوش رو میدید که داره تو یک مه ازش دور میشه. باید یه کاری میکرد. یادش اومد یه بار تو رادیو شنیده بود یکی که فیلسوف بود گفت که ریسمون پاره رو میشه دوباره گره زد، دوباره دووم میاره ولی بالاخره وسطش گره میوفته. گور بابای گره. یعنی میشد این ریسمون پاره و پوسیده رو دوباره گره بزنه؟ نگاهی به دستاش انداخت، انگشتاش واسه اینکار خیلی زمخت شده بودن. اشکاش حتی بیشتراز زمان شکست ۱۸ سالگیش رو گونههاش لغزید.
* منظور از فیلسوف برتولت برشت است.
اگر شما همکاری گرامی ما هستی، مرسی که این مطلب را خواندی، اما کپی نکن و با تغییر به نام خودت نزن، خودت زحمت بکش!
پروتکل علمی - پزشکی جهانی برای مقابله کلیه ویروسهایی مانند کرونا که انتقالشان از طریق بسته هوایی است:
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
Date: دوشنبه, می 13, 2024 - 20:30
درباره نویسنده/هنرمند
Pedram Nazemzadeh پدرام ناظمزاده فارغالتحصیل رشته عمران و مدیریت است؛ وی در حال حاضر در تورنتو در زمینه ساختمان و کنترل پروژه فعالیت میکند. Pedram_nazemzadeh@yahoo.com |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو