پرهیجانترین بخش رمان قسمت دوازدهم و پایانی آن است که با شور و حال خاصی نوشته شده.
اگر چه برخی از آثار دولتآبادی جزو بهترین داستانها و رمانهای فارسی هستند ولی نوشتههای او قطعا خالی از نقد نیست. یکی از شاخصههای مهم آثار این نویسنده زبان خاص او است. زبانی که میگوید از ابوالفضلبیهقی گرفته است. زبان سهل و ممتنع، آهنگین، باوقار و سنگینی که بیهقی با این زبان تاریخ را روایت میکرد ولی دولتآبادی با تغییراتی در آن داستانهای خود را مینویسد. در هر حال استفاده از این زبان باعث شده است که ادبیات معاصر ما با خلق آثار دولتآبادی از غنای بیشتری برخوردار گردد. البته نوشتن با این زبان کار سادهای نیست. چون زبان بیهقی که دولتآبادی بهکار میگیرد زبان رماننویسی نیست ولی این نویسنده با تغییرات و دخل و تصرفهایی که در آن میکند، آن را به زبان رمان در میآورد ولی در اینکار با توجه به اینکه نوشتن رمان معاصر به زبان روز نیاز دارد، او موفق نیست. بویژه هنگامی که آثار این نویسنده به زبانهای دیگر ترجمه میشود با مشکلی مواجهه میگردد که مفاهیم معاصر بودن در آن دیده نمیشود. به همین علت با توجه به ترجمههایی که از آثار دولتآبادی صورت گرفته، آماری از تاثیرگذار بودن آن در جامعه خارج از کشور گزارش نشده و حتی او تاکنون نتوانسته با این همه صفحاتی که نوشته و ترجمه شده در لیست رسمی یک جایزه ادبی معتبر جهانی مانند بوکر یا نوبل قرار گیرد.
یکی از نقاط ضعف کارهای دولتآبادی که گاهی هم دیگران از آن سوء استفاده میکنند این است که او اسیر ایدئولوژی چپ است و هنوز با همه وقایعی که بر سر جریانهای چپ در داخل و خارج از کشورمان آمده، این نویسنده نتوانسته است دامنه ذهن و فکر خود را از این حوزه رها کند. تاثیرات ایدئولوژی هنگام خلق داستان و نوشتن رمان ناگهان در ذهن او حلول میکند و اگر شده است در حد یک پارگراف از ذهنیتی که او اسیر آن است مطلبی در داخل داستانهایش میآورد و پیوستگی ذهنی خواننده را بههم میریزد.
عامل دیگر پرفروش بودن آثار دولتآبادی ناشرین و مطبوعات وابسته به آنها هستند. ناشرین آثار او روی میزان تعداد چاپ، قیمتگذاری و فروش کتابهای وی نقش مهمی دارند، چون اینکار منافع دو طرف را تامین میکند. از آن گذشته بعضی از ناشرین او قبلا مورد بیمهری قرار گرفته و حتی ممنوعالحضور در نمایشگاه کتاب تهران بودهاند. بنابراین اینگونه مسائل این شبهه را در جامعه ایجاد کرده که هر کتابی که آنها از دولتآبادی چاپ کنند حتما حاوی مطالب سانسور شده است. لذا اگر به مجموعه عوامل ذکر شده توجه کنیم در جامعهای که کمبود شدید کالاهای فرهنگی وجود دارد، آثار نویسندهای مانند دولتآبادی به فروش بالایی میرسد.
آنچه که در خلق یک رمان مهم است آن است که اگر رمانی بخواهد به روز و متعلق به عصر حاضر باشد نوشتن آن با زبان کهن و قدیمی هر چقدر فخامت و وقار داشته باشد، چیز مطلوبی از کار در نمیآید، لذا باید قبول کرد که استفاده از روشهای سنتی داستاننویسی مانند امیرارسلان با دنیای رمان مدرن سازگاری ندارد و ما را به جایی نمیرساند. یک نویسنده اگر بخواهد طبق استانداردهای جهانی رماننویسی موفق شود، نمیتواند مسائل جاری جامعه امروز را حتی اگر رویدادهای روستایی باشد با زبان غیرمانوس روز بنویسد. از این گذشته نثر دولتآبادی از لحاظ دستور زبان و رعایت اصولی که برای نوشتن رمان مدرن نیاز است، مشکل دارد. بویژه او واژگانی به زبان خارجی مثل انگلیسی، فرانسوی و عربی از زبان شخصیتهای داستانی اش استفاده میکند که چندان از لحاظ تلفظ و املای کلمات درست نیستند.
دولتآبادی در نوشتن و اظهارنظر کردن تضاد اندیشه و رفتار دارد. او میگوید اهل فکر است ولی روشنفکر نیست! این نویسنده میگوید سعی کرده است در نوشتن رمان طریق بسمل شدن دچار مسائل ناسیونالیستی نشود چون اینکار را دید ارتجاعی میداند. نمیدانم او میداند یا نه که صدام حسین با دید ناسیونالیستی جبههها را اداره میکرد و آن را قادسیه صدام مینامید که نشاندهنده جنگ بین اعراب و ایران است. در یک چنین حالتی چه اشکال دارد که ما با حربه ناسیونالیستی از جنگ دفاع کنیم. باید از این نویسنده پرسید شما فکر میکنید انگیزه بسیاری از جوانان که در جبههها حضور پیدا کردند، چه بوده است؟ درست است که بسیاری بهخاطر مسائل مذهبی و اعتقادی خود به جبههها رفتند ولی تعداد زیادی هم به علت دفاع از کشور، میهن و هممیهنان خود در جبههها حضور داشتند. بویژه پس از آن که صدام در شهر مهران جنایتهای فجیعی بهبارآورد، از آن پس جبهه حال و هوای دفاع ملی به خود گرفت. ما نمیتوانیم این واقعیت را کتمان کنیم. با وجود یک چنین واقعیتهایی آنگاه استاد دولتآبادی میفرمایند جنگ با دشمنی که خاک، وطن و ناموس ما را تحت لوای قادسیه دارد بار دیگر از بین میبرد، اگر جبههها حال و هوای ناسیونالیستی، وطن پرستی و ایرانی بودن پیدا کند، کاری ارتجاعی است. شاید استاد انتظار داشتند که ما با اعراب ناسیونالیست به جلوداری صدام مماشات کنیم و کشته دهیم و سرزمینمان اشغال شود تا آن که مهر ناسیونالیستی به ما زده نشود.
واقعیت امر این است که اکثریت قریب به اتفاق چپهای ایران سخنان لنین درباره ناسیونالیسم را مثل آیات آسمانی مقدس میدانند و در سخن گفتن، مقاله نوشتن و حتی رمان و داستان کوتاه، ناسیونالیسم را صرفا بطور نقلقولهای لنین مطلقگرایانه و جزماندیشانه محکوم میکنند. در صورتیکه صحبتهای لنین بحثی ایدئولوژیک و در رابطه با برخورد کمونیستها با رژیم تزاری بوده است. جالب توجه است که این نویسنده مینویسد گاهی اوقات روایت فتح را میبینم و اشک میریزم. ولی استاد دولتآبادی عزیز ما به سوریه و خرابیهای گستردهای که رفیق پوتین در آن سرزمین ایجاد کرده است، نگاه نمیکند. چون از دید او پوتین خودی است و لابد برای ریشهکن کردن بورژوازی و تامین منافع پرولتاریا، در سوریه حضور پیدا کرده است.
رمان طریق بسمل شدن داستانی درباره جنگ هشت ساله ایران و عراق و محل وقوع آن در خطمقدم جبهه و روی تپهای بنام صفر است. داستان در میان سربازانی شکل میگیرد که در محاصره دشمن قرار گرفتهاند و بهدنبال راهی برای رسیدن به تانکر آب پایین دره هستند. اما محل وقوع داستان بارها جابجا میشود و راویهای مختلف پیدا میکند و شاخ و برگهای اضافی و تاریخی ناقص به آن اضافه میگردد. از جمله این اضافات میتوان به مطالبی درباره جنگ ایران و اعراب در صدر اسلام و استفادههای تمثیلی از داستانهای کبوتر و ماده شیر اشاره کرد. با در هم آمیختن همه این مطالب و صحنهها و افاضات ذهنی نویسنده، در این کتاب معجونی ساخته شده است که از گزارش واقعی جبهه و جنگ به دور است و دولتآبادی سعی کرده است زوایای فکری و رفتاری خود را در نقش راوی(که خود اوست) به خواننده انتقال دهد. مطالب و مباحثی که در سرتاسر کتاب مورد روایت قرار میگیرد از انسجام و پیوستگی ساختاری و مفهومی برخوردار نیست و گویی نویسنده با اندیشهها و افکار پراکندهای که از دیدن فیلمهای تلویزیونی در دوران جنگ به خاطر داشته است و یا با دیدن سریال روایتفتح که بازسازی جبهههای جنگ بوده، خاطرات باقی مانده در پس ذهن خود را بهم پیوند زده است. پیوندی که از پیوستگی و انسجام مطالب برخوردار نیست و ذهن خواننده را به موضوع روایی مطلب معطوف نمیکند.
نویسنده خاطرات، تعاریف، خواستهها، تخیلها، تفکرات، شعارها، تعصبات و ایدئولوژیهای خود که شاید بخش کوچکی از واقعیتهای جنگ در آن مستتر باشد را در یک ترکیب ناموفق به صورت چهلتکه نوشتاری به هم میدوزد که در پایان کار چیزی از آن دستگیر خواننده نمیشود. دردها و آلام جنگ در خطمقدم جبهه و پشت جبهه و گستردگی و عمق فاجعه و نادانیها در هیچجای کتاب به روشنی نمود پیدا نمیکند. از آن همه شبهای تاریک، پنجرههای استتار شده، شیشههای چسبزده و دلهرههای کودکان و نوجوانان و صدای آژیرهای قرمز که نفسها را در سینه حبس میکرد و پس از آن آژیر سفید که انسان را در رخوتی ناخواسته فرو میبرد، هیچ چیزی در این کتاب مشاهده نمیگردد. معلوم نیست انسانها، شهرهای جنگ زده دزفول قهرمان و تهران گسترده در دل شب، نفیر ضدهواییها، هجوم بیامان به پناهگاهها و زیرزمینها و آنگاه انفجار مهیب ناشی از بمبها و موشکهای دشمن به کجا رفتهاند که دولتآبادی حتی در حد یک پاراگراف هم آنها را در کتابش نیاورده است. بههمین علت است که خواننده پس از خوانش یک متن ثقیل با مفاهیم نامتعارف در آخر کتاب به نتیجهای نمیرسد.
چیزی که موجب میگردد تا خواننده را این رمان راضی نکند آن است که روایت کتاب از جنگی است که نسلهای مختلف آن را تجربه کردهاند یا به خاطر دارند حداقل توقعشان این است که این کتاب آنها را به حال و هوا و حس و حرکت دوران سپری شده هشت ساله جنگ ببرد، دریغا که اینگونه نیست. طریق بسمل شدن روایت واقعی جنگ ایران و عراق حتی در مقطع کوتاه جنگی هم نیست. این کتاب روایت اندیشهها، افکار و خاطرات نویسندهای است که واقعیتهای جنگ را از دریچه ذهن خود میبیند و جنگ را با تصورات، جهانبینی و ایدئولوژی خود میخواهد به خواننده القا کند و چون حافظه کوتاهمدت و میانمدت نسلهای جنگ دیده هنوز مشحون از واقعیتهای آن دوران است، این القا و نفوذپذیری جبری را دفع میکند. چون آنها نقش خود و هموطنان و جوانانی که به جبههها رفتند و هرگز برنگشتند را در آن نمیبیند، زیرا آنان میدانند که طبق تعاریف کلاسیک، رمان، داستانی است که بر اساس تقلیدی نزدیک به واقعیت، از آدمی و عادات و حالات بشری نوشته شده باشد و به نحوی از انحاء شالوده جامعه را در خود تصویر و منعکس کند.
طریقه بسمل شدن از شلیک یک گلوله در ناکجاآباد روی کره زمین به صورت فرضی و تخیلی آغاز میشود و آنگاه با شروع وقایعی در اطراف یک مخزن آب در میان شیارهای تپهای ادامه پیدا میکند که سربازان دو طرف(ایرانی و عراقی) در آن گرفتار شدهاند و دارند از تشنگی هلاک میشوند ولی نمیتوانند به آن مخزن آب نزدیک شوند.
"از جایی، نقطهای بر این کرهخاکی گلولهای از دهانه لوله یک سلاح شلیک میشود: نه! از جایی، نقطهای در این کرهزمین گلولهای سربی، سنگین و مخرب از دهانه فراخ لوله بلند یک سلاح سنگین شلیک میشود. دقیقتر از این نمیشود گفت..."
تعریف و شرح نویسنده در بخش اول داستان مطلبی توصیفی است و صحنهای واقعی از یک سنگر جنگ را نشان نمیدهد. پرشهای موضوعی موجب گسستگی مطالب میگردد و کاتب به صورت شخصیتی نامشخص در متن گفتگوها میآید و پیوستگی نوشتهها را مختل میکند. در همین بخش توضیحات نویسنده درباره کاتبان قدیم و نسخهبرداری آنها زیر نور شمع مطلبی اضافه است و نیازی به آوردن آن در متن کتابی که درباره جنگ نوشته میشود، احساس نمیگردد.
در جای دیگری از داستان، نویسنده از جنگ دو مگس گرمسیری با پای همسر راوی یاد جنگ قادسیه میافتد. معلوم نیست یادآوری یا تشابهسازی جنگ ایران و عراق با جنگ قادسیه در صدر اسلام، چه ضرورتی دارد. ما در طول تاریخ از جنگ قادسیه جز شکست و ناامیدی ایران خاطره دیگری نداریم. نویسنده ادعا میکند باید رمانی بنویسد که نبرد قادسیه را در ذهنها زنده کند. چه خاطرهای ما از نبرد قادسیه جز پیروزی اعراب و ویرانی ایران داریم که بخواهیم یاد آن را دوباره زنده کنیم.
"آنچه مینویسم اثری باید باشد که نبرد قادسیه را در خاطرهها زنده کند. مگسها و من، من و شب، خودنویس لامی و سعدوقاص، بمبافکنها و نورافکنها، رگبار مسلسل که هرگاه ستونی از دشمن مقابل دید قرار بگیرد میتواند در پلک بههمزدنی همه را به خاک درافکند. بولدوزرها و خاکبردارها، تانکها و زرهپوشها، طیارههای جنگی و پرواز فراصوت، دکمهها... دکمههای قرمز و سبز... آژیر خطر و شمشیر خونبار سعد... خودنویس لامی خوب میچرخد، اما سعد را نمییابد. بل در ورای آتش و دود گرفتار مانده است، در تپه صفر..." این نوشته یک تشابهسازی نامانوس از دو جنگ با دو نوع جنگافزار است که معلوم نیست نویسنده میخواهد چه چیزی را در ذهن خواننده تداعی کند. شاید منظورش این باشد که این بار ما در جبههها پیروز میشویم و سعد درگیرودار جنگ کشته و گم میشود. کدام سعد. شاید صدام حسین.
آنچه که در این کتاب درباره اردوی اسیران نوشته شده، روشن نیست بر مبنای چه اطلاع و گزارشی بوده است:
"سر شب با دو قبضه تیغ سلمانی که به بند داده شده بود، دو سطل خالی هم داده شده بود. هم به جای تشرشرگاه، هم برای استفاده از آب ادرار برای خیس کردن مویصورت و تراشیدن ریشها..."
آیا این حرفها درست است؟ چه ماخذی دارد؟ آیا طبق آنچه که در کتاب آمده، یعنی نگارش تاریخ روز، آنچه که در جبههها جاری بود، تاریخ روز بود؟ آیا رمان دولتآبادی بخشی از تاریخ واقعی جنگ هشت ساله ایران و عراق است؟ آیا استفاده از روش جنگهای نامنظم که خود شیوهای برای ضربهزدن به دشمن است، واژگون نوشتن تاریخ است؟ آیا تشابهسازی جنگ قادسیه که اعراب با شیوههای نامنظم به ارتش سازمانیافته ساسانی حمله میکردند با جنگ فعلی که سربازان ایرانی بهطور نامنظم به ارتش صدام حمله نمودند، درست است؟ یک بخشی از جنگهای با عراق بوسیله گروههای نامنظم صورت گرفته است ولی در بخشهای عمده، روشهای جنگ کلاسیک در جبههها جاری بوده است.
نویسنده عنوان میکند که با بیان مباحث جنگی در اندیشه پدیدآوردن حماسهای است شبیه شاهنامه که مشحون از دلاوریهای ایرانیان قدیم است. باید دید که واقعا جنگها چه تاثیری در پیدایش آثار ادبیات کلاسیک ایران و جهان داشتهاند. مگر نه آنکه رمان عظیم جنگ و صلح تولستوی نشاندهنده حماسه مقاومت روسها در برابر حمله ارتش فرانسه به رهبری ناپلئون است؟ یا آنکه ارنست همینگوی رمان وداع با اسلحه را بر اساس تجربیات واقعی خود در ارتش ایتالیا در جنگجهانی اول به رشته تحریر درآورد. ادبیات ما نیز درباره جنگ ایران و عراق، نوشتههای ارزشمند قبل از رمان دولتآبادی هم دارد. "زمین سوخته" احمد محمود یکی از آنها است که تجربه شخصی نویسنده در این جنگ است. محمود مینویسد:"وقتی خبر کشتهشدن برادرم را در جنگ شنیدم. از تهران راه افتادم رفتم جنوب. رفتم سوسنگرد. رفتم هویزه. تمام این مناطق را رفتم. تقریبا نزدیک جبهه بودم. وقتی برگشتم واقعا دلم تلنبار شده بود. دیدم چه مصیبتی را تحمل میکنم. اما مردم چه آراماند. چون تا تهران موشک نخورد، جنگ را حس نکرده، دلم میخواست لااقل مردم مناطق دیگر هم بفهمند که چه اتفاقی افتاده است. همین فکر وادارم کرد که زمین سوخته را بنویسم."
متاسفانه جامعه فرهنگی ما هنوز ارزش رمان محمود را نشناخته است. رمان"زمستان62" اسماعیل فصیح، از فشارها و تنشهای حاصل از جنگ تحمیلی بر مردم ایران صحبت میکند و نویسنده حرفهای مردم جنگزده را بازگو مینماید.
هر دوی این رمانها که نام بردم داستانهایی از واقعیتهای مردم، جنگ و جامعه ایران در رویارویی با دشمن بوده است. تعداد رمانهایی که درباره جنگ ایران و عراق نوشته شده زیاد است. رمان طریق بسمل شدن دولتآبادی یک اثر درونگرا از ذهن و تفکرات نویسنده است که در آن دردها و گرفتاریهای مردم جنگزده و مشکلاتی که جنگ برای کشورمان به ارمغان آورد، انعکاس چندانی ندارد. دولتآبادی جنگ را از دیدگاهها و باورهای خود در این کتاب روایت میکند که با واقعیت ملموس مردم از جنگ و جبهه مطابقت نمیکند.
موضوعاتی نظیر بررسی فراموشی و عادت در انسان، عنوان اشرف مخلوقات، پشتکردن خدا به بشر، بازگشت به تاریخ گذشته، ورق زدن تاریخ اسلام، چگونگی مبارزه ایرانیان با سیستم خلافت بغداد، زندگی عاشقانه جعفربرمکی با عباسه خواهر هارونالرشید، تهیه فیلم ساختگی از اعترافات اسیران، رفتار اعراب صدر اسلام با زیبارویان بخارا، شرح بدمستیهای شرابخواری، اشاره سمبلیک به زیر زبان گذاشتن کپسول سیانور، ساختن قصههای کبوتر و و شیر ماده و بسیار مسائل دیگر، همه مطالبی هستند که فقط موجب اطاله کلام میشوند و هیچ تاثیر قابلتوجهی از جنگ در ذهن خواننده ایجاد نمیکنند. دولتآبادی استاد کشدادنهای اضافی و به اطناب سخن گفتن است. مطالب و مباحث فصل هشتم رمان با کل داستان ارتباط معقولی ندارد. بیان خاطراتی از گرفتاریها و تعقیب و گریزهای دوران رژیم گذشته (شاه)، تسویهحساب با گذشته، اشاره به مسایل اجتماعی اوایل انقلاب، ارائه گزارشهای تخیلی، ماجرای کبوتر شدنهای تکراری، قصه کشته شدن ابومسلم و قیام سین باد به خونخواهی او کل فصل هشتم را تشکیل میدهد که ارتباط زیادی به موضوع اصلی داستان ندارد و نقبی به دل تاریخ و پرکننده صفحات کتاب است.
دولتآبادی در قسمت یازدهم رمان یک صلح تخیلی کوچک در سنگرها راه میاندازد. دو اسیر از دو سنگر بیرون میآیند و با بیرقهای سفید از تپه پایین میروند و پشت سر آنها سربازها و فرماندهان حرکت میکنند، بدون سلاح، همه به سوی مخزن آب میروند. همه تشنهاند، آب مینوشند و با هم سلام و گفتگو میکنند. غبار جنگ را از صورت میشویند، عینک جنگ را از چشم دور کرده و یکدیگر را نگاه میکنند. آنگاه در یک آن احساس میکنند که همه مثل همند و دشمنی خاصی با یکدیگر ندارند. اما سرگرد وارد ذهن آنها میشود و نمیگذارد چنین اتفاقی رخ دهد. شاید نویسنده میخواهد این مطلب را بیان کند که سربازهای دو طرف دشمن هم نیستند و بیهوده در مقابل هم قرار میگیرند، آنها همدیگر را نمیشناسند. دشمن اصلی فرماندهان و بزرگانی هستند که خوب یکدیگر را میشناسند و مانع از توقف جنگ میشوند.
پرهیجانترین بخش رمان قسمت دوازدهم و پایانی آن است که با شور و حال خاصی نوشته شده. فضاسازی جبهه جنگ، ابرهای سیاهی که بر اثر انفجار بمبها و مواد منفجره بوجود آمدهاند، منطقه دره قیامت را واقعا به صحنه روز قیامت تبدیل کردهاند. در اینجا دوباره نویسنده برمیگردد به تکرار نوشتههای آغازین رمان"آری، از جایی، در جایی، نقطهای از این کرهزمین گلولهای از دهانه یک سلاح شلیک میشود. گلولهای سربی، سنگین و ویرانگر..." انسان در این دره قیامت مسخ میشود، سرگردان میگردد، گم میشود و نمیداند به کجا و به چهکسی پناه ببرد؟ در آن دره قیامت در به در به دنبال ماده شیری میگردد که به همه تشنگان شیر مینوشاند و همه گمشدگان را راه نشان میدهد. نویسنده در اینجا از انسانی حرف میزند که بیپشت و پناه و رها شده در وادی ناشناخته بیکسی، سراسیمه، شبحوار، به دنبال پناهگاهی یا پشتیبانی میگردد و حتی به کمک خواجه خضر هم راضی میشود، ولی فایدهای ندارد. او در میان انبوهی از جنگافزارهای فرسوده، پوتینها، فانوسقهها، سلاحهای کهنه، کلاهخودهای پراکنده، کفشهای رها شده، پوکههای فشنگ و کوهی از جمجمههای قدیمی، کوزههای سفالی و نیزههای زنگزده، متحیر و سرگردان است. اما از دور، روی تخته سنگی سیاه، ماده شیری با سینههای پر از شیر، سرابگونه در انتظار این گمشده است ولی آیا این انسان درمانده میتواند قبل از آنکه دوباره دره قیامت را آتش و انفجار و ابرهای سیاه فرا بگیرد به ماده شیر برسد؟
در پایان دولت آبادی پس از این همه نوشتن از تخیل و تکرار خاطرات گذشته و بیان و القاء مانیفستهای ذهنی خود، بدون آنکه خطابهای پایانی برای جنگ و ضدجنگ ارائه دهد، رمان خود را به پایان میبرد و خواننده را همچون آن انسان سرگردان در دره قیامت گنگ و مبهوت تنها میگذارد تا در ذهن خود به دنبال تصور پایانی دلخواه بر این رمان باشد و این چیزی نیست جز بسمل کردن انسان و واقعیتهای جنگ.
۱- ماسک ان-۹۵ بزنید، کرونا از ماسکهای معمولی رد میشود. ۲- فیلتر هوای قوی هپا بگذارید. ۳- تا جایی که میتوانید از مردم حذر کنید. ۴- تغذیه خوب و سالم داشته باشید، مقادیر زیاد ویتامین C و D مصرف کنید. ۵- بسیار ورزش کنید. ۶- اگر توانستید حتما واکسن بزنید.
درباره نویسنده/هنرمند
Hassan Golmohammadi حسن گلمحمدی نویسنده، شاعر و روزنامه نگار ساکن تورنتو است. او عضو هیئت علمی در دانشگاه تهران بوده و دهها جلد کتاب و صدها مقاله از او در ایران و کانادا منتشر شده است. |
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو
ویراستار اول: آرش مقدم؛ ویراستار نهایی: پر ابراهیمی - ویراستاری موقت: عباس حسنلو